این مقاله را به اشتراک بگذارید
‘
نگاهی به «گراند هتل پرتگاه» اثر استوارت جفریز
آسودگی بر لبهی نیستی!
حمید رضا امیدیسرور
ویژگی اعضای مکتب فرانکفورت که به واسطه همین مورد انتقاد قرارمیگرفتند، بیتوجهی آنها به سیاست ورزی حزبی و آن عملگرایی مورد انتظار مارکس از فیلسوفان برای تغییر جهان بود. آنها در نقد فاشیسم و سرمایه داری بسیار استاد بودند. اما راهکاری برای تغییر و به زیر کشیدن آنها ارائه نمیکردند، همین ویژگی باعث شده بود که دیگر مارکسیستها میانه خوبی با این علمای بی عمل! نداشته باشند. حتی جورج لوکاچ که آدورنو و دیگر اعضای مکتب فرانکفورت را به کنایه ساکنان «گراند هتل پرتگاه» میخواند: «گراند هتل پرتگاه، هتلی زیبا، مجهز به همه آسودگیها، بر لبه پرتگاه، بر لبه نیستی، بر لبه پوچی است که ساکنانش آسوده خاطر بر لبه پرتگاهی خالی و عمیق مشغول نظریهپردازیاند.» حکایت میهمانانی که مابین وعدههای لذیذ غذا و دیگر سرگرمی ها به تاملاتی پیرامون پرتگاه نیز می پردازند! درست مثل شوپنهاور که از حاشیهی امن زندگی مرفه و با ثبات خود به رنج بشری می پردازد. از سوی دیگر به باور او مکتب فرانکفورت فاقد آن ارتباط ضروری میان نظریه و عمل است، همان ارتباطی که عمل را به منزله تحقق نظریه در میدان اقدام میداند.کتاب «گراند هتل پرتگاه» نوشته استوارت جفریز زندگینامه میهمانان همین گراند هتل است: اصحاب مکتب فرانکفورت.
این کتاب که با ترجمه خوب محمد معماریان به همت نشر ترجمان علوم انسانی به بازار آمده روایتی خواندنی است از زندگی و اندیشه چهرههایی که در چند دهه اخیر به واسطه آثار بابک احمدی و ارجاع فراوانی که به آنها و آثارشان داده شده؛ چهرههایی شناخته شده در میان دانشجویان و علاقمندان فلسفه در ایران محسوب میشوند.
پیامبر مکتب کمونیسم از سرزمین ژرمنها برخاست و کتاب مقدسش را هم به زبان آلمانی نازل کرد! اما برخلاف پیش بینی برخی پیروانش که اصحاب مکتب فرانکفورت نیز در میان آنها جای میگیرند، انقلاب سوسیالیستی ابتدای قرن بیستم، به جای آلمان در روسیه اتفاق افتاد، سرزمینی که مردمانش بیشتر کشاورز بودند تا کارگر؛ با اینحال بیشتر مستعد تغییر، از کار در آمدندکه اگر غیر از این شده بود، نه فقط تاریخ آلمان و اروپا که بیگمان تاریخ کل جهان با دگرگونیهای اساسی روبهرو شده بود. مهمتر از همه اینکه پوپولیست فرصتطلبی مثل هیتلر مجال ظهور و بروز پیدا نمیکرد، تا نه فقط آلمان که کل اروپا را اروپا اینطور به خاک سیاه بنشاند.
اما تقدیر این بودکه ملت آلمان به جای انقلابی سوسیالیستی، در دام فاشیسمِ حزب نازی بیفتد. اما چرا چنین شد؟ بیگمان بسترهای اجتماعی و سیاسی برای این اتفاق مهیا بودهاند و مهمتر از همه، ملت آلمان (در اواخر دومین دهه از قرن بیستم) به التیام غرور جریحهدار شده خود (با شعارهای پرشور نازیها که قرار بود دوباره آنها را به اوج اقتدار بازگردانند) بیشتر می دادند، بیشتر گرایش داشتند، تا رسیدن به بهشت برابری که مارکسیستها وعده میدادند. جالب اینکه تاریخ نشان داد نه نازی ها آلمان را عاقبت به خیر کردند و نه کمونیست ها روسیه را.
اوایل دهه بیست میلادی اندیشمندان آلمانی همچون والتر بنیامین، تئودور آدورنو، اریک فروم، ماکس هورکهایمر و هربرت مارکوزه؛ یکباره چشم باز کردند و خود را گرفتار در فاشیسم هیتلری و حزب نازی دیدند که دم به دم بر قدرتش افزوده میشد.
این چهرهها که از فلاسفه، منتقدان فرهنگی و جامعهشناسانْ به نام زمان خود بودند و به لحاظ فکری اغلب در زمره نئومارکسیستها قرار میگرفتند. آنها که در سال ۱۹۲۳، موسسه پژوهشهای اجتماعی را در فرانکفورت آلمان تاسیس کرده بودند، از اینکه در این برهه سرنوشت ساز از تحلیل تاریخی ناتوان مانده و دچار اشتباهی باورنکردنی از درک زمانه و جامعه خویش شده بودند؛ برای جبران ناکامی خود،رویکردی تازه در نقد اجتماعی را در پیش گرفتند که به عنوان نظریه انتقادی شناخته می شد. پایهگذاری این مکتب فکری تازهای توسط موسسه مورد اشاره، در میان مردم با نام مکتب فرانکفورت مشهور شد مکتبی که اعضای اصلی آن جمعی از ستارگان نظریهپردازی چپ محسوب می شدند.
اماچرا چنین شده بود؟ راز این اشتباه محاسباتی چه بود؟ فرهنگ آن حلقه گمشدهای بود که نئومارکسیست های حلقه فرانکفورت از آن غافل مانده بودند. در حالی که هیتلر از آن به عنوان پاشنه آشیلی که قدرت نقادی و مقاومت مردم را میگرفت استفاده کرده بود. در کتاب «گراند هتل پرتگاه» پاسخ بسیاری سوالات راجع به این اندیشمندان و مواضع شخصی و گروهی آنها را خواهید یافت.
مهمترین ویژگی این کتاب آن است که حاصل قلم یک روزنامه نگار است نه یک فیلسوف یا پژوهشگر فلسفی؛ این ویژگی باعث شده نویسنده به جای تمرکز صرف روی جنبه های فلسفی و فکری مکتب فرانکفورت، متنی روایی / مستند و جذاب را تدارک ببیند که حاصل درآمیختن وقایع تاریخی، رخدادهای زندگی اعضای این جریان و آن بخش از فرازهای فکری مهم این جریان است. استوارت جفریزر کتابش را در هفت بخش نوشته که عناوین برخی از فصول زیر مجموعه آن بدین قرار است. عنوان برخی از فصلهای این کتاب چنین است: پدران، پسران و دیگر مناقشات؛ دنیای وارونه؛ قدرت منفیاندیشی؛ در آروارههای تمساح؛ مدرنیسم و آن همه موسیقی جاز؛ هم پیمان با شیطان؛ فلسفهورزی با کوکتل مولوتوفها و عنکبوت فرانکفورت.
جفریزر بعد از مقدمهای تحت عنوان خلاف جریان که در آن به معرفی ضمنی اصحاب مکتب فرانکفورت و موسسه پژوهشیشان میپردازد؛ او با زبانی روایی، داستان خود را از سالهای آغازین قرن بیستم شروع میکند و همراه فراز و فرودهای تاریخی یا دگرگونیهای فکری اصحاب مکتب فرانکفورت دهه به دهه پیش میآید و با دست گذاشتن روی ظرفیتهای دراماتیک این جریان روایتی جذاب را ارائه میکند و سرانجام پس از پرداختن به جنبش اعتراضی دانشجویان در اواخردهه شصت کتاب را به پایان می برد.
درباره فلسفه اصحاب مکتب فرانکفورت کتابهای گوناگونی نوشته شده است، اما جفریزردر اساس پروژه دیگری را در کتاب خود دنبال می کند. او قصد بازتعریف روایتهای گفته شده را ندارد. بلکه میکوشد افقی تازه به روی این گروه بگشاید تا تصویری متفاوت از اندیشمندانی ارائه کند که تاکنون بسیار بد فهمیده شدهاند و به همین دلیل قضاوتهای ناراستی نیز درباره آنها وجود داشته استومهمتر از همه اینکه اودر رهگذر این روایت نشان می دهد، برخلاف تصور برخی که معتقدند زمانه آنها سپری شده است، مکتب فرانکفورت برای قرن حاضر نیز حرفهای زیادی برای گفتن دارد.آشنایی با تجربههای این اندیشمندان میتواند تلنگری باشد برای مخاطبانی که تجربههای تاریخی به سادگی تکرار پذیرند به خصوص اگر اندیشمندان دچار غفلت یا بدفهمی شوند؛ همانگونه که خود هیتلر از درون سازوکاری دموکراتیک بیرون آمد و سپس به انهدام همان پرداخت.
نقل از الف کتاب
«گراند هتل پرتگاه»
نویسنده: استوارت جفریز
ترجمه: محمد معماریان
ناشر: ترجمان علوم انسانی، چاپ اول ۱۳۹۷
۶۱۶ صفحه، ۵۴۰۰۰ تومان
‘
1 Comment
ناشناس
از بدل اندازیهای خُرد تا پولشوییهای کلان
آراز بارسقیان – دانیال حقیقی
سالهاست شیوه تفکر روشنفکران و هنرمندان ایرانی در انتهای غاری عمیق، مقابل دیوارِ ایدههای آرمانشهری از حرکت افتاده و به بنبست رسیده است. همین امر مانع از شکلگیری هر روش واقعبینانه، خلاق و اثرگذار در متن جامعه شده و کلیت فضا را در گردابی نیهیلیستی گرفتار کرده است. چنین بنبستی، بستری مناسب فراهم کرده تا کسانی که خود را جزو طبقه دارندگان تشخص و اعتبار نمادین بهحساب میآورند و مهرههای میانی گماشتهشده در فضای فرهنگی و منتفعان اقتصادی متورم شدهاند، همگی خیال کنند فضا برای جولان شارلاتانیسم روشنفکری و هنری مناسب است و میتوانند برتری و تشخص فرهنگی برای خودشان دستوپا کنند و از منافع اقتصادی هم که به همراه میآورد، بهرهمند شوند.
غوطهور شدن در مطالب سراسر انتزاعی، استفاده از زبانهای زمخت و بهظاهر تخصصی، جدا افتادن از جریانهای واقعا موجود جهانی، ندیدن وضع موجود و واقعیت جامعه ایرانی، گیر افتادن در حلقههای معیوب و بسته شرکتی و صنفی و محفلی، دستوپا زدن در بنبستهای روحی و شخصی، همگی مواردیاند که میتوانند به توضیح بیشتر این فضای گردابمانند کمک کنند. این حلقههای معیوب و بسته، روزگاری بنا بوده شبکههای پربازدهای باشند اما امروز تبدیل به زندانهای شبهکمونی شدهاند و هرکسی که خیال بیرون زدن از آنها را داشته باشد، به بدترین شکل منزوی و تنبیه میکنند.وقت آن رسیده تا با صراحت و چشمی بازتر فضای گانگستری و هولانگیز پیرامون را ببینیم؛ فضایی که در آن با تهدید و هراسافکنی و گاهی با برچسب زدنهای وقیحانه، به دنبال حذف صداهای دیگرانند. اقتصادِ این فضای گانگستری در اختیار معدود نفرات صاحب اعتبار و گاه چند کسبوکار سوبسید بگیرِ خودمانیشده درآمده و همین موضوع محیط مناسبی برای رشد قارچگونه جرایم اقتصادی ایجاد کرده؛ از بدل اندازیهای خُرد تا پولشوییهای کلان. این بزرگترین آسیب دوران به فضای روشنفکری و هنری ماست.در چنین شرایطی که گرگ را از میش نمیتوان تشخیص داد، هیچ رویکرد مدرسهای و برساختهای که همچنان هم به دنبال القای چارچوبهای بسته سمت و سودار است، نمیتواند بنبست روشنفکری و هنری را از بین ببرد. رویکردهای سادهلوحانهای که همگی با برچسبهایی مانند «سرتان را پایین بیندازید و فارغ از هیاهو کارتان را بکنید (خفه شوید)» و «رفتار حرفهای (در خط باشید)» و «اعتدال (اختگی هنری داشته باشید)» و «آهستگی و پیوستگی (وقتکشی عمدی)» و داشتن نگاه خونسرد و بیطرف تبلیغ میشوند. برای این بنبست تنها یک راه وجود دارد. اینکه ما دوباره با تکیه بر توانایی فکری و عملی خودمان، علیه رویکردهای برساخته که همگی پاسدار سلیقه نوکیسگان شدهاند، اقامه دعوا کنیم. علیه رویکردهایی که همگی با حداقل کردن پیچیدگی زندگی روزمره و حداکثر کردن سانتیمانتالیزمِ تخیل در کارهایشان، به دنبال جا انداختن تمام و کمال زیباییشناسی رئالیسم کاپیتالیستی هستند. بخش زیادی از میدان یافتن رشد و نمو این شکل از زیباشناسی، بر گردن ضعفِ آرمانخواهیهای سودایی و نخنمای صدساله گذشته تفکر ایرانی است. ما این آرمانخواهیهای سودایی را به عنوان یک افیونِ ویرانگر و خودحذفکننده در روشنفکری ایرانی بازشناختهایم. پس برگردن ماست که در این شرایط با فعال کردن نیروی درونیمان ضربات پیدرپیای بر تن شارلاتانیسمی وارد کنیم که بر فضای فکریمان چنبره زده است. چنین امری میسر نیست مگر به مدد ایمان درونی. ما نه بازیکنان آزاد و دمدمی فضای فکری و هنری هستیم که هر دم حرف از کشفی تازه و آنارشیستی در عالم انتزاعی و فرسوده افکار خود میزنند و نه عملههای دو آتشه طرفدار چراغ سبز و چراغ سرخ. ما با سرمایه فرهنگی بالا در جایگاهی ایستادهایم که باید بیمماشات و بسیار فعالانه آن را دموکراتیزه کنیم و نقاب از چهرههای مزور و خودبزرگوارپندارانی برداریم که در تمام این سالها در اثر خلأ نیروی آگاه و دارای قوه سنجشگری سلامت، باورشان شده کسی هستند و امکان حذف و اضافه واحدهای فرهنگی و هنرمندان را دارند. اینها همگی مدیران میانی شاغل در بنگاههای فرهنگی و اقتصادی هستند و بلاغیکارهای شبه مدرسی که در آموزشگاههای هنری و شبهروشنفکری آزاد و هیاتهای علمی پخشوپلا هستند. این زوال افیونزده، کلیت فضا را در یک نیهیلیسم هرز قرار داده و شارلاتانها آشکارا در اقدامی ستیزجو و طبقاتی برای حفظ جایگاههای برساختهشان دست به هر کاری میزنند؛ نیهیلیسمی که در شرایط فعال خود اثر هنری و فکری را تهی از هر امر اجتماعی ناظر به وضع موجود کرده تا از هر شکل زیباشناسی آلترناتیو و انتقادی خالی باشد و در حالت منفعلش هنرمندان و روشنفکران را در حاشیه جامعه فرسوده و با امیدهای واهی آرمانشهری به حال خود رها کرده تا زمان را بیشتر و بیشتر از دست بدهند. تمام اینها منجر به منتفی شدن امکانِ تصور و تخیلِ آیندهای روشن برای جامعه شده است. به همین دلیل باید با روشهای روشنفکرانه و خلاقانه محصولات فکریای تولید کرد که آینده را مجددا بارگذاری کنند.