این مقاله را به اشتراک بگذارید
در باره «ملاقات با جوخه آدمکُش» اثر جنیفر ایگان
پروست، فاکنر و جنیفر ایگان
فاطمه رحیمیبالایی*
وقتی شروع کردم به خواندن و ترجمه «ملاقات با جوخه آدمکُش»، درباره نام کتاب دچار تردید بودم. واژه Goon در زبان انگلیسی دارای معنای چندگانهای است که از آدم احمق و کودن تا آدمکُش یا قاتلی اجیرشده و دستوپاچلفتی را دربرمیگیرد. بعد از مراجعه به چند لغتنامه و همینطور ترجمه نام کتاب به دیگر زبانها دانستم که باید پس از پایان ترجمه تصمیم بگیرم. از آنجاییکه شخصیتهای رمان خودویرانگر، درمانده و روبهزوال تصویر شدهاند تصمیم گرفتم تا در ترجمه نام کتاب از واژه «آدمکُش» بهره ببرم؛ چراکه بنی و ساشا و دیگر شخصیتها در حال خودویرانگری (نوعی خودکشی و آدمکُشی) هستند. زیبایی کار جنیفر ایگان در این نامگذاری برای من ایهامی غریب دارد. همچنین در متن کتاب ایگان دوبار از زمان با عنوان «آدمکُش» (Goon) نام میبرد که همین وجه تسمیه استفاده از این واژه در نام کتاب نیز است.
ادبیات پُستمدرن سرشار از شگفتی و تفاوت است. این ادبیات بهگونهای تراژیک از خستگی و فرسودگی سخن میگوید، نوعی پوچی در روایتهای کلان و ساختار ادبی. زیباییشناسی آن بیهمتایی اثر را زیرسوال میبرد و یکی از مشخصههای آن عدم حضور مرکز (مرکززدایی پُستمدرن) در اثر است. ارتباط با گذشته و مقوله زمان در آثار پستمدرن شاخصهای متفاوت و غریبی دارد. عدم یکدستی و ثبات در متن نیز از ویژگیهای زیباییشناسانه آن است. ایگان از همین ویژگیهای پُستمدرنیستی در «ملاقات با جوخه آدمکُش» سود جسته است.
ویژگیهای اصلی «ملاقات با جوخه آدمکُش» که باعث تمایز و دیدهشدن اثر شده، ساختار و زمانبندی رمان است. رمان از سیزده داستان کوتاه تشکیل میشود که هم بهصورت مجزا و هم در کل دارای بار معنایی متفاوت است. هیچشخصیت و قهرمانی بهمعنای کلاسیک آن در رمان وجود ندارد. کارکرد بخشهای رمان بهمثابه داستانهای کوتاه مجزا آن را مناسب خواننده کمحوصله و کمزمان پُستمدرن میکند. ولی هنگامی که آن را بهصورت رمان میخوانیم و پازل هوشمندانه ایگان را حل میکنیم سرگذشت شخصیتها یکی پس از دیگری به سطح میآیند و آنجاست که خواننده حرفهای انگار که پس از دیدن نمایشی تراژیک به اوج لذت و کاتارسیس میرسد. ساختار غیر یکدست آن زیبایی یک رمان کاملا پُستمدرنیستی را داراست. تمرکزنکردن روی شخصیتهای محوری (بنی و ساشا) و اجازهدادن به شخصیتهای غیرمحوری تا در یک داستان کامل جولان بدهند اگرچه ممکن بود بهضرر رمان و از دستدادن توجه مخاطب منتهی شود، ولی با استفاده از مدیاهای جدید مثل پاورپوینت و تصویریکردن متن ایگان از آن سربلند بیرون آمده است.
رمان هیچنقطه اوجی ندارد، ولی میتوان فصل پایانی و لحظه انتهایی فصل سیزده را بهنوعی اوج کل رمان درنظر آورد. لحظهای که سایهها با یکدیگر دیدار میکنند. آنچه رمان ایگان را قابل ملاحظه و احترام میکند نترسیدن او در استفاده از ابزارش و بسط آنها در نوشتن است. او ریسک بینقصنبودن را به بهای نوآوری میپردازد و همین است که «ملاقات با جوخه آدمکُش» را متمایز میکند.
هر داستان کتاب شروع شگفتی شناخت یک شخصیت و پیداکردن رابطهاش با کل رمان است و اینکه چطور زمان ظالمانه ضربههایش را بر تن شخصیت فرود میآورد. چطور زندگیهایشان در معرض زمان مانند سربازی در جنگ مثله میشود و بعد در گذر زمان دفن میشوند. رابطه شخصیتها و زمان علاوهبر شیوه نگارش و زمانبندی رمان در کل آن نیز حائز اهمیت است.
ویژگی شاخص رمان عنصر زمان است: زمانی درهمریخته از گذشتهای مغشوش با ترتیبی مبهم چنان با زیبایی به آینده قدم میگذارد که منتقدان همگی به او القابی چون مارسل پروستِ پانک، ویلیام فاکنرِ راکاندرول و جان دوسپاسوسِ هیپی دادهاند. ایگان مانند رهبر ارکستری خبره، داستانهای پراکنده را به سرانجامِ یک رمان منسجم هدایت میکند. شاید وجه تشابه ایگان با پروست این باشد که ایگان مانند پروست زمان را موضوعی میداند که باید او را به خدمت گرفت و به عنصری ایستا تبدیل کرد؛ زمانی که نه در خدمت حال است و نه آینده، بلکه مبحثی ایستا در گذشته است؛ حتی در داستانی که از آینده نزدیک شخصیتها بیان میشود، گذشته حضور پررنگی دارد؛ گذشتهای که بال گشوده و تمام وسعت زمان را به زیر بال خود گرفته است.
وجه تشابه ایگان و ویلیام فاکنر نیز در عنصر زمان است؛ زمان وقایع در «ملاقات با جوخه آدمکُش» همانند «خشم و هیاهو» هنگامی است که همه اتفاقها به سرانجام رسیدهاند، هیچچیز جدیدی اتفاق نمیافتد، بلکه همهچیز در گذشته اتفاق افتاده است و البته در زوال شخصیتها نیز مشابهاند. اگر فاکنر در «خشم و هیاهو» زوال خانواده کامپسون را بیان میکند، ایگان نیز در «ملاقات با جوخه آدمکُش» سرگذشت زوال انسانهایی درگیر با زندگی پُستمدرن را روایت میکند که بهدنبال معجزهای نیستند، بلکه زندگی کوچکشان را میگذرانند و گاهی دستوپایی میزنند. یک خانواده بزرگ به نام جامعه که زوال تدریجی را تجربه میکنند. خانوادهای که در جایجای زمان با یکدیگر ملاقات میکنند و صدای موسیقی راک که از سطر اول تا انتهای کتاب در گوش خواننده است. ایگان با هنرمندی خاصی مخاطب را در این سفر که پر از شخصیتهای متفاوت و عجیب است، پیش میبرد تا در فصل دوازده آنها را با اعجاز از اسلایدهای پاورپوینت بگذراند و به فصل آخر-سیزده- برساند. زیباترین و بهیادماندنیترین فصل رمان، فصل دوازده است. از نظر کسانی که تابهحال از اسلایدهای پاورپوینت استفاده کردهاند، شاید یکی از غیرادبیترین ابزار ممکن بیاید، ولی ایگان آن را در خدمت ادبیات نابش میگیرد و زیباییشناسی جدیدی به حوزه ادبیات وارد میکند. شاید برای همین هنرنمایی ایگان باشد که جایزه پولیتزر و جایزه انجمن منتقدان ادبی آمریکا را به شاهکارش «ملاقات با جوخه آدمکُش» اهدا کردند.
*دکترا در تئاتر و مترجم آثار جنیفر ایگان
آرمان