این مقاله را به اشتراک بگذارید
نگاهی به «ملاقات با جوخه آدمکُش» اثر جنیفر ایگان
زمان، موسیقی، جنیفر ایگان
پرتو مهدیفر*
آنچه جنیفر ایگان مخاطبان خود را به ملاقاتش فرامیخواند؛ آمیزهای است از تراژدی، هجو و هیجان، روابط خاص و غیرقابل تعریف و آدمهایی با ساختار شخصیتیِ غریب. اخلاقیات مدرن و گاه نامتعارف در قالب شبکه درهمتنیدهای از کاراکترهای متعدد و فعال در حوزه موسیقی عرضه میشوند و «زمان»؛ پروسهای است مضمحلکننده که بهمثابه سلاحی مخرب تمام وجوه زندگی آدمهای داستان را تهدید میکند. سویه تاریک زیستِ شخصیتها، که هر یک بهنوعی، عاصی و خودویرانگرند به ما نشان میدهد، آدمکُشان جوخهای که ایگان تدارک دیده، چه چیز یا چه کسانی هستند!
بنی سالازار مدیر یک کمپانی بزرگ ضبط موسیقی و ساشا، دستیار کلپتومانیک او شخصیتهای محوری داستاناند. بقیه کاراکترها در یک بازه زمانی از دهه شصت میلادی تا امروز و حتی آینده به شکل مستقیم یا غیرمستقیم در فصول سیزدهگانه کتاب با این دو مرتبط میشوند. پیگیری خط سیر زندگی هریک از شخصیتها بهتنهایی در طی فصول، کاری دشوار است؛ چراکه مقاطع سنی مختلف کاراکترها و وقایع در بخشهای متفاوت و نه الزاما به ترتیب زمانی تنظیم شدهاند؛ بنابراین کتاب با اینکه فاقد نثری پیچیده است، اما خوانش بدون تمرکز، قطعا سبب سردرگمی خواهد بود. حلقههای متحدالمرکز رویدادها هریک در غیاب دیگری حلقه کاملیست؛ اما در کلیت تصویر، تعریفی وابسته به سایر فصول دارد. همزمان که انتخاب راویان و زوایای دید چندگانه، به وجه روانشناختی کار، عمق و دقت میبخشد، فلاشبک و فلاشفورواردهای بجا نیز برای درک چرایی و چگونگی وقایع متنوع و متعدد به کمک مخاطب میآید، لذا با وجود ساختارشکنی و با اینکه تمام فصلها به شکل داستان کوتاه مجزا قابل ارائه هستند، اما قویا باهم در ارتباطاند تاجاییکه نمیتوان کلیت اثر را رمان ندانست. «ملاقات با جوجه آدمکُش»، ملاقاتی بیپرده با عادات و اتفاقات دیوانهوار قرن بیستویک است؛ بیرحمیهای نهفته در پشت صحنههای دلفریب هنر. از اعتیاد به کوکایین و بهرهبرداری جنسی گرفته تا استفاده ابزاری از هنرمند بهمنظور اعاده حیثیت از یک دیکتاتور تاریخ مصرفگذشته. ملاقات با آدمهاییهاییست که تنها، سایهای از خود را به دوش میکشند، پشت نقابهایشان پناه گرفتهاند و در بازی زمان، بدون داشتن سهمی درخور، به گذشته میپیوندند. روزمرگیهای شلوغ با تعاملاتی که تا همیشه دستهایی آلوده برای صاحبانشان بهجا میگذارد. ملاقات با آدمهاییست که معنای زندگی را باختهاند و بعد از یک اوج و حتی در غیاب آن، محکوم به سقوط هستند. ابزوردیسم حاکم بر فضای داستان، ورای تمامی رویدادها، به وجهی ناممکن و غیرقابل اجتناب از انسان مقهور زمان میرسد که هستی و امکانش بلعیده و نابود شده. این بُعد تحمیلی، به فرآیندی دامن میزند که حرکتی دوگانه را برمیانگیزد؛ انسانی که هم قربانیست و هم نابودگر. مالیخولیای مدرن آمریکایی در صنعت موسیقی، تشویشی دائمی به زندگی کارفرمایان و کارگرانش تزریق میکند و آنها عامدانه یا ناخودآگاه، در پی یافتن مسیرهای فرعی برای گریز از این فشار هستند تا مسیر تبدیلشدن به کالایی بیخریدار را سد کنند. پیش از این بزرگان ادبیات همچون پروست، رومن رولان، کوندرا، مارکز، چخوف، موراکامی، ایشیگورو و… درباره موسیقی یا متاثر از آن آثاری خلق کردهاند؛ ولی ایگان از موسیقی بهمنظور ابزاری برای نمایش اثرات مخرب زمان بر اشخاص، ایدهها، تعهدات و رویاها بهره برده؛ اینکه چگونه میشود امروز به تمامی در صحنه (هنر یا زندگی) حاضر بود و فردا، ارزشی کمتر از هیچداشت. در ابتدای کتاب جملهای از رمان «در جستوجوی زمان از دستهرفته» را میبینیم: «شاعران مدعیاند هنگامی که به خانه یا باغی وارد شویم که در جوانی در آنجا زیستهایم، بخشی از خود را که در گذشته بودهایم، باز پس میگیریم؛ اما اینها بیشتر ملاقاتهای پرخطری هستند که به نومیدی ختم میشوند تا موفقیت. باید درون خود را جستوجو کنیم و این مکانهای ثابت را همزمان در سالهای متفاوت بیابیم…»
خواننده تنها کسی است که به گذشته تمام آدمهای کتاب سرک میکشد. ایگان این ملاقاتهای پرمخاطره را برای مخاطبش ترتیب میدهد؛ همان عناصر ناشناخته و لحظات ناامید که جای پای ثابتی در سرنوشت افراد بهجا میگذارد، که قابل عبور هستند؛ اما پاکشدنی نه! و در همین سرکشیهای بیواسطه است که چهرههای بینقاب شخصیتهایش پدیدار میشود: «بغض گلویت را میفشارد و چشمهایت خیس میشود وقتی صورتهای آنها را میبینی که از منگی بیرون میآیند و غمگین میشوند، انگار یک فوت از زمین فاصله گرفتهای و این صحنه را تماشا میکنی… و حال سوال این است که کدام واقعا تو هستی؟ کسی که هرکاری میکند و هرچیزی میگوید یا آنکه دارد از آن بالا تماشا میکند؟»
در همین بازدیدهاست که با تکانههای غیرقابل مقاومت ساشا برای دزدیدن اشیای کوچک و بیارزش مواجه میشویم، با سوءاستفادههای «لو» در ازای وعدههای بیپایه به دختران جوان مشتاقِ ورود به دنیای موسیقی، با سردرگمیها، شکستها، خباثتها و ناآرامیها. انگار تکتک شخصیتها، یک آمریکای مینیاتوری در خود حمل میکنند: «من مثل آمریکا هستم… دستهای همه ما آلوده است.»
دنیای داستانی ایگان پرازدحام و پرتعلیق است؛ اما با وقوف و اشراف سازماندهی شده و در وجوه روانشناختی و جامعهشناسانه هم دقیق عمل کرده است. بیتردید درک او از پدیدهها مانند هر نویسندهای به هویتی وابسته است که جهان پیرامون برایش ساخته، هویت به مفهوم برآیند تمام آموختهها، تجربیات، لذتها و رنجها؛ بنابراین درک هر مفهوم تداعیگر مفهوم دیگریست؛ دومینویی که از لحظه تولد از حرکت نمیایستد ، تنها هنگامی متوقف میشود که زمان بایستد؛ آنطور که ویل دورانت میگوید: «آنچه میگذرد زمان است و آنچه نظارهاش میکند، خاطره. زمانی که مخرب و محافظ، پیوسته، فناناپذیر، ذهنی اما؛ بهنحوی سرسختانه، واقعی است، کهنه را دور میاندازد و نو را بهجای آن مینشاند. سطح را دگرگون میکند اما بنیان را به حال خود میگذارد.»
*پزشک و منتقد
آرمان
1 Comment
نکته گو!
این همه تمجید و تحسین برای رمانی که ترجمه ی بدی داره.