این مقاله را به اشتراک بگذارید
‘
«هوانورد»؛ ترسیمگر زندگی
زینب یونسی*
شاید برای خواننده کنجکاو، این پرسش پیش بیاید که چرا رمان «هوانورد» اثر یِوگنی وادالازکین را برای ترجمه انتخاب کردم.
در اینباره میتوانم بگویم که معرفی نویسندگان معاصر و امروزی ادبیات روسیه، هدف اصلی من در کار ترجمه است؛ زیرا بر این باورم که شناخت هیچ ملتی، تنها با خواندن آثار کلاسیک آن به دست نمیآید؛ آن هم ملت روس که در تاریخ پرفرازونشیب خود دگرگونیهای اجتماعی، سیاسی و فرهنگی بزرگی را تجربه کرده و البته شاخص انتخاب کتاب همان علاقه شخصی خودم به کتابی است که باید کموبیش یکسال با آن زندگی کنم.
پرداختن به کار نویسندگانی که برای خوانندگان زبان مقصد ناآشنا است امری مخاطرهآمیز است. نام او در زمره نویسندگان مثلا دوران طلایی و نقرهای ادبیات روس قرار ندارد که فروش کتاب و توجه منتقدان را تضمین کند، ولی بههرحال این یک انتخاب است که بر عهده مترجم است.
پیش از این، از ویکتور ارافیف، «استالین خوب» را ترجمه کرده بودم و «زلیخا چشمهایش را باز میکند» از گوزل یاخینا. بخت و اقبال ترجمه کتاب گوزل یاخینا بلندتر بود که هم توانست جایزه ترجمه ابوالحسن نجفی را در ایران از آن خود کند و هم بازخورد خوبی از طرف خوانندههای ایرانی به خود دید. البته این رمان، موفقیتهای چشمگیری در روسیه کسب کرد؛ هم برگزیده جوایز ادبی شد و هم محبوب خوانندگان. هماکنون نیز براساس آن، سریالی تلویزیونی ساخته شده که همین روزها پخش آن از کانال دولتی روسیه شروع میشود. «زلیخا چشمهایش را باز میکند» البته در دنیای غرب هم توانست جایی برای خود باز کند؛ کتاب تاکنون به بیش از ۳۵ زبان ترجمه شده است.
آنچه در ادبیات امروز روس برای من جالب توجه است بازنمود نوعی دلزدگی جامعه از ایدئولوژیهای حاکم است. این ملالت خاطر به گونههای مختلف و با زبان هنری و تکنیکهای روایت، در جایجای آثار ادبیات داستانی نوین روس به چشم میخورد؛ برای نمونه در «زلیخا چشمهایش را باز میکند» آنچه قهرمان را وامیدارد ادامه دهد و حتی دست به سازندگی بزند مفاهیمی مثل عدالت، برابری و حتی آزادی نیست – آنطور که در آثار مشابه پیشین میتوانستیم ببینیم – بلکه عشق پاک و ساده است با همه نمودهای انسانی و صمیمیاش. رمان «هوانورد» هم به همین راه رفته است؛ جز اینکه در این اثر، چالش اصلی قهرمان داستان، عبارت است از انطباق با زمانی که با آن غریبه است؛ آنقدر بیگانه که حتی عشق را هم نمیتواند در آن بیابد.
جستوجو در ادبیات معاصر روسیه و کشف آثاری نو و تازه که بتوان آن را با خواننده فارسی به اشتراک گذاشت، لذت ترجمه را دوچندان میکند. شاید در پی همین لذت ادبی بود که پس از ترجمه سه اثر معاصر روس، باز به سراغ آثار دیگر امروزین روسی رفتم. «زندگی حشرات» از ویکتور پِلِوین یکی از این آثار است که ترجمهاش را به پایان بردهام و بهدنبال آن، چند کتابی هم هست که باید برای ترجمهشان به جمعبندی برسم. شاید کتاب دوم گوزل یاخینا، «فرزندان من» یا کتاب اول یِوگِنی وادالازکین «برگ بو»(لاور). دو کتاب از آکونین و ساروکین را هم مدنظر دارم تا ببینم چه میشود. هنوز نمیدانم!
ویکتور پلوین نویسندهای است که باید در ایران بیشتر شناخته شود؛ چون تاثیر زیادی بر ادبیات امروز روس گذارده است. پیش از این پیمان خاکسار، رمان «آمونرا» را از زبان واسطه ترجمه کرده بود؛ ولی هنوز کاری از پلوین بهطور مستقیم از زبان روسی ترجمه نشده است. پیمان خاکسار در مقدمه کوتاهی که بر کتاب «آمونرا» نوشته ابراز امیدواری کرده که ترجمههای مستقیم آثار این نویسنده را روی پیشخوانهای کتابفروشیها ببیند.
بازمیگردم به پرسش نخست، که چرا «هوانورد» را از یوگنی وادالازکین انتخاب کردم؟
وادالازکین یکی از نویسندگان نامدار و محبوب روسیه معاصر است و هر سه کتابش، «لاور»، «هوانورد» و «بریزبن» توانسته است در بین منتقدان ادبی و خوانندگان روس جا باز کند و هر سه در فهرست جوایز ادبی قرار گرفتهاند. موضوع اصلی یا دغدغه محوری وادالازکین در این سه کتاب، زمان و مکان و رابطه آن با انسان است. آنطور که در «هوانورد» میبینیم یک عصر را وقایع نمیسازد، بلکه احساسات فردی، بوها و صداها میسازد و همین است که وقتی آن را از دست بدهی زمانت را گم میکنی و همین است که آدمهای یک عصر را بههم پیوند میدهد.
در جایی از کتاب از اینوکنتی، شخصیت اصلی رمان، میپرسد: انقلاب اکتبر را یادت هست؟ او در پاسخ میگوید، نه ولی یادم هست آن روز در همان میدان بودم و برفکی میبارید و دانههای برف را یادم هست که روی گردنم آب میشد.
از دید نویسنده، آدمی نمیتواند زمانش را نفرین کند، به آن تف کند و آن را نادیده بگیرد، بلکه انسان نسبت به لحظهلحظه آن مسئول و پاسخگو است، حتی اگر منجمدش کرده باشند، چون جدای از آن نیست؛ چون اگر آن را دور بیندازد درواقع خودش را دور انداخته است!
آنچه مهم است این است که در این کتاب ما درگیر پرسشهایی میشویم که لزوما پاسخی برایشان نمییابیم جز اینکه تلاش کنیم از دورانهای سخت انسانی بیرون بیاییم و فراموش نکنیم آنچه میماند عشق و مهر به همنوع است و صدای گرم مادربزرگ و عطر موهای معشوق و گرمای خانه و… باقی هرچه هست در لابهلای صفحات کتابهای تاریخ به سطوری سرد و بیجان تبدیل میشود.
* مترجم زبان روسی
آرمان
‘