این مقاله را به اشتراک بگذارید
درباره «خدای چیزهای کوچک» نوشته آرونداتی روی
همهچیز از عشق شروع شد
مهدی کریمی
«او داستانهای خدایان را نقل میکند، اما رشته سخنش از تارهای قلب انسانی و غیرخدایی بافته شده.» رمان «خدای چیزهای کوچک» شاهکار آرونداتی روی، داستان بهظاهر سادهای دارد؛ روایتی غیرخطی در داستانی که بومی است و در اقلیم است که سامان میگیرد و بهگوشهای از زندگی در هند کشور هزاران خدا و مهد رویاها میپردازد: «آمو که کلاهخودی از موهایش روی سرش ساخته بود، به خودش در آینه تکیه داد و سعی کرد گریه کند. برای خدای چیزهای کوچک. برای قابلههای دوقلوی خاکهقندگرفته رویایش.»
داستانی که در دل فقر و غنا و تقابل قومیت و نگاههای مذهبی زندگی و با مقدس و نامقدسهای فراوانی سروکار دارد و با تاریخ، تاریخی که در آن خانه دارد و خانه، هویت دارد و در نگاههای مختلف معناهای خاص خودش: «ما نمیتوانیم وارد آن خانه شویم، چون هیچوقت ما را در آن راه ندادهاند. و وقتی از پنجرهها به داخل خانه نگاه کنیم، جز سایه چیزی نمیبینیم. و وقتی سعی کنیم به حرفهایشان گوش کنیم جز پچپچها چیزی نمیشنویم و نمیتوانیم پچپچها را بفهمیم، چون مغز ما مورد تهاجم یک جنگ قرار گرفته. جنگی که در آن هم برندهایم هم بازنده.»
هند و گذشته تاریخی هند و تجدد معاصر و مردمی که با وجود ریشههای زیستی گذشته و تاثیراتی که این تاریخ و فرهنگ بر زندگیشان گذاشته میخواهند و محکوم به معاصر زیستناند، سرزمینی که نغمه زندگی در آن جای و جایگاه دارد و این نغمه، فقیر و غنی نمیشناسد. سرزمینی که بوی تاریخ میدهد: «تاریخ تا ابد در کمین چیزهای معمولی مینشست تا آنها را به دام بیاندازد. در چوبلباسیها. گوجهفرنگیها. قیر جادهها. رنگهای خاص. در بشقاب رستورانها. در غیاب کلمات. و در تهیبودن چشمها.»
«خدای چیزهای کوچک» بازتابی از این سرزمین مقدس است؛ سرزمینی که رویایی و رویاساز و پرداز بوده و هست. به عالم تصویر که به آن نگاه میکنی ساز و آواز است و آکنده از شادی و در دلش که قدم میزنی چهره دیگری از آن میبینی که در هیچ جای دیگری از جهان قابل رویت نیست؛ سرزمینی که زندگی، مذهب، تاریخ و عشق را زیسته است.
«خدای چیزهای کوچک»، وجودش پنجره است؛ پنجرهای گشوده به اینهمه تماشا، و قدمگاهی است به این عالم تماشایی و حُسن این پنجره در این است که نویسنده بهحدت تمام از چیزهایی سخن میگوید که آنها را بهدرستی میشناسد و برای خود درونی کرده و درونی پرداختش کرده و این فرصتی است بینظیر برای مخاطب که پا به این عرصه تماشا بگذارد.
آرونداتی روی درباره کودکیاش گفته: «در پنجسالگی یاد گرفتم چند ساعت در یک وضعیت ثابت بایستم تا بتوانم ماهی بگیرم. شاید همین باعث شد من سرانجام نویسنده شوم. من در یک روستای کوچک بزرگ شدم، هیچ تلفن، تلویزیون یا رستوران و سالن سینمایی آنجا نبود. اما یک کتابخانه هر سه ماه صد کتاب برایمان میفرستاد و این نقطه اوج زندگی من بود. من مشتاقانه برای مجموعه جدید کتابها انتظار میکشیدم چون دهکده ما شبیه روستاهای شمال هند نبود؛ محرومیت داشتیم و اختلاف طبقاتی زیادی در آن بود. این اختلاف خیلی شدید بود و «خدای چیزهای کوچک» هم از آن نشأت گرفت.» او اولین نویسنده زن هندی نامگرفت که موفق به کسب بوکر شد و جایزه نقدیاش را به یک موسسه حقوق بشر اهدا کرد.
کتاب ترجمه و ویرایشی بسیار دقیق دارد با کُلی پانوشت خواندنی که اگر نبودند مخاطب در فهم شکوهِ نویسنده دچار مشکل میشد. کاری که هم مترجم (سیروس نورآبادی) و هم ویراستاران کردهاند به درک اثر بسیار کمک کرده است؛ اثری که با جزییات و ریزهکاریهای بسیار فراوان و شاعرانگی نوشته شده؛ اثری که با عشق نوشته شده و در تاریخ زیسته و با خدای چیزهای کوچک پیوند دارد…
در رمان، نویسنده از اهمیت داستانگویی و جاذبه ادبیات نیز سخن میگوید؛ سخنی که در جای خود بهدرستی مطرح میشود و رفتوبرگشتهایی را که نویسنده در اثرش مرتب تکرار میکند توجیهپذیر میسازد و نویسنده در وجود همین رفتوبرگشتها است که داستانش را بارها غیرخطی تکرار میکند؛ تکراری که لازمه داستان است: «اینکه داستان آغاز شده بود، اهمیتی نداشت، چون کاتالیها از مدتها پیش کشف کرده بودند که راز داستانهای بزرگ در این است که آنها هیچ رازی ندارند. داستانهای بزرگ، داستانهایی است که آنها را شنیدهای و دوست داری دوباره بشنوی. داستانهایی است که میتوانی همراه آنها به همهجا سر بزنی، در آنجا ساکن شوی و چون خانه خودت احساس راحتی کنی… در داستانهای بزرگ میدانی که چه کسی زنده میماند و چه کسی میمیرد، چه کسی عشق را مییابد و چه کسی نمییابد. و با وجود اینها، باز هم دوست داری بدان… بیشتر… خیلی بیشتر از بیشتر… این راز و جادوی داستانهای بزرگ است…»
نگاهی که داستان به گذشته و بزرگی و کوچکی نیز دارد درخور تامل است: «چیزهای بزرگ همیشه در کمین لحظهای بودند تا خود را از درون بیرون بکشند. میدانستند جایی ندارند که بروند. آنها چیزی نداشتند. آیندهای نبود. پس به چیزهای کوچک دل خوش کردند.»
داستان همهچیز را به «فردا» ارجاع میدهد؛ فردایی که چون خانه عنکبوتی است و شکننده و همین دلخوشی به چیزهای کوچک است که داستان را، شخصیتهای داستان را و نویسنده را و جامعهای را که از آن سخن میگوید را، زنده نگه میدارد.
نام کتاب: خدای چیزهای کوچک
نویسنده: آرونداتی روی
با مقدمه جان آپدایک
مترجم: سیروس نورآبادی
ناشر: نقش جهان