این مقاله را به اشتراک بگذارید
جستارهایی بر آلودهانگاری
ژولیا کریستوا
ترجمه پریسا مختاباد
توضیح: ژولیا کریستوا، نویسنده، فیلسوف، روانشناس و فمینیست، (اگرچه خود این واژه را برای خویش برنمی گزیند) سال ۱۹۴۱ در بلغارستان متولد شد. کارهای او متاثر از پساساختارگرایان فرانسوی مانند لکان است و خود تاثیر تعیین کننده ای بر نظریه پردازان معاصر فرانسه داشته است. کریستوا بین امر نمادین (قابل بازنمایی، ارتباط ساختارمند) و نشانه ای (زایشی) تمایز قایل شد و به رابطه ی مادر و فرزند (صرف نظر از جنسیت فرزند) مرکزیت بخشید. او می گوید قواعد مادرانگی (maternal) بر قانون پدرانه مقدم اند. کریستوا گفتمانی ورای علم و قانون را نام می نهد و معتقد است قواعد مادرانه در پیشرفت هویت فرد بسیار مهماند. کریستوا آغاز زبان را به مرحله ی «نشانه ای» (semiotic) که پیش از نظم نمادین است، (و لکان از آن سخن می گفت) می برد. سطح نشانه ای سطحی است که هنوز از نظام مردسالار نمادین زبان در آن خبری نیست. این سطح هر آن چیزی است که به رانه های بدن انسان و به خصوص بدن مادر بازمی گردد. کریستوا این سطح را سرچشمه ی الهامات شاعرانه می داند که بعدها فراموش می شود، اما هنوز در قالب آواها و پچ پچ ها در زبان وجود دارد. از طرفی دیگر، ترم نمادین آن چارچوب داوری است که بر مبنای آن به صورت ساختارمند بازنمایی می کنیم. امر نشانه ای و نمادین باهم ترکیب می شوند تا معنی را برسانند. یعنی معنا به هردوی این ها نیاز دارد. در زمان پیشا ادیپی ( pre-oedipal) که کودک بین خود و مادر فرقی نمی بیند، زبان اشاره ای موجود، زبانی نشانه ایست و رابطه ی مادر-فرزند بر تمامی روابط چیرگی دارد.
این متن عمدتا از بخش اول کتاب کریستوا با نام «نیروهای وحشت» (۱) گرفته شده است: «جستاری بر آلوده انگاری». کریستوا در این کتاب به صورت کلی، مرکزیت مادر را مطرح می کند و ایده ی آلوده انگاری به عنوان فرایندی روانی که بخشی از سوبژکتویویته است را شکلبندی میکند. او می گوید آلوده-انگاری آفریننده ی ستم بر زنان در فرهنگ های مردسالار است. در واقع، در جامعه ی مردسالار، نوعی مادرکشی که در پی آن است تا مفاهیم اولیه ی مرتبط به رابطه ی دوگانه ی مادر و فرزند محو شود، رخ می دهد. زنان به کارکرد بازتولیدکننده و مادری خود تقلیل می یابند و برایشان ضروری می شود که به خاطر رسیدن به موقعیت سوژه، نقش مادری شان را از خود برانند. این مادرکشی، مرکز آفرینش سوبژکتیویته در فرهنگ مردسالار، به یک جنسیت افسرده می انجامد. از دیدگاه وی، برای رهایی از این مادرکشی به گفتمانی جدید نیاز است، گفتمانی مادرانه که در آن همجنسخواهی را بین مادرها و دخترها ممنوع نمی کند. کریستوا در قسمت آغازین در پی توضیح مفهوم «Abjection» برمی آید. آلوده انگاری وسیله ای برای دفاع از تمامیت مرزهای سوبژکتیویته است. یعنی، فرایند بیرون راندن دیگری از خود. آلوده انگاری از آن جهت برای سوبژکتیویته ضروری است که باعث پیشرفت و استقلال ذهن می-شود. مثالی که وی برای این مفهوم می آورد تنفر از غذاست. بالا آوردن و حرکات معده، کودک را از خوردن آن چیزی که نمی خواهد، حمایت می کند. او سرشیر دوست ندارد، به خاطر اینکه سرشیر مانند تمامی چیزهایی که باعث آلوده انگاری می-شوند، حالتی گنگ و میانه دارد. مرز ندارد، پس میتواند تمامیت کودک را به خطر بیندازد. فراتر از آن، در مورد رابطه ی کودک با مادر، او توضیح می دهد که بدن مادر، تنی است بی مرز. کودک میان بدن خود و مادر فرقی نمی بیند. اما سوبژکتیویته همیشه باید تفاوت و شکافی میان دیگری و خود بیابد. این ها همه استقلالش را تهدید می کنند. پس کودکِ «abject»، در پی بیرون راندن بدن مادر از خویش است. او در عین شیفتگی اش به بدن نخستینِ مادر، برای نجات خود و پیشرفت ذهنی اش، به آلوده انگاری نیاز دارد. کودک حس بیرون راندگی مادر را به همراه خواستن او در مرحله ی نشانه ای تجربه می کند. کریستوا اصطلاح کورا «la Chora »، که آن را از افلاطون وام گرفته است، در هماهنگی با مفهوم نشانه ای به کار می برد. این اصطلاح برای رابطه ی کودک با مادر خویش استفاده می شود. او والایی در آثار هنری و آلوده انگاری را دو مفهوم شبیه به هم می داند؛ والایی هم مانند سوبژکتیویته بیفرم و بی-انتهاست. هر دو شیفته کننده، هیجانآور و خوفناک، هر دو هم مایهی کشش و هم مایهی بیزاری هستند. هم چنین وی آلوده-انگاری را در مورد مرگ نیز به کار می برد. خود، همیشه باید مرزهای خویش را حفظ کند، لاشه های پوسیده، بوهای بد، تغییری که پس از مرگ رخ می دهد، همه و همه باعث می شود که سوبژکتیویته هویت خود را در حال دگرگونی بیابد. خطر دگرگونی منشا هراس ذهن است.
– آنجا، در آلوده انگاری، یکی از آن شورش های سیاه و خشن، به سوی تهدیدی که انگار از درون یا بیرون گزافی سرچشمه گرفته، فراسوی گستره ی ممکن، تاب آوردن و اندیشه پذیری بیرون داده شده است. در آنجا قرار گرفته است. بسیار نزدیک، اما غیرقابل دریافتن. میل را ملتمس، دلواپس و مجذوب می سازد، با این همه نمی تواند آن را اغوا کند. میل، نگران، به کنار می رود، بیمار شده، آن را رد می کند. اما همزمان با آن، همانگونه، همان انگیزه، آن جوشش، آن جهش به جایی دیگر کشیده می شود، آن چنان وسوسهانگیز که محکوم می-شود. مانند بومرنگی گریزناپذیز، گردابی از خواسته ها و رانش ها جایگزین دیگریِ شبح زده می شود، درست در کنارش.
گمراه یا هنری
– امر آلوده با انحراف پیوند دارد. احساس آلوده انگاری که من تجربه کرده ام در فراخود (Superego) ریشه دارد. امر آلوده منحرف است زیرا نه تسلیم می شود، نه چیزی را ممنوع، قانون یا مقررات می پندارد. اما موقعیتشان را تغییر می دهد. آن ها را به انحراف می کشد و تحریف می کند، از آن ها استفاده می کند، از منفعت ها سود می برد و بهتر است که آن ها را انکار کند. آلوده به نیابت از زندگی میکُشد. یک مستبد پیشرو که بر روی وعده های مرگ می زید. گرداننده ای در آزمایشگری های ژنتیک که رنج کشیدن دیگران را برای منافع خویش تحت کنترل در می آورد. یک بدبین (و یک روانکاو) که در همان هنگامی که تظاهر می کند ژرفای بی پایانی را فاش می کند، قدرت خودشیفتگی را برقرار می سازد. یک هنرمند که هنرش را به مثابه یک تجارت پیش می برد. تحریف و فساد، رایج ترین و واضح ترین آن-هاست. این ظاهر اجتماعیشده ی آلوده است.
– هواخواهی پایدار از ممنوعیت و قانون ضروری است، اگر این فاصله ی گمراه آلوده انگاری وصله زده و به کناری رانده شود. دین، اخلاق، قانون. آشکارا کمابیش همیشه قراردادی، ستم-پیشگیِِ تمام نشدنی، نسبتا بیشتر تا کمتر؛ ساعیانه در پی فایق شدن، بیشتر و حتی بیشتر.
– ادبیات معاصر جای آن ها [دین، قانون، اخلاق] را نمی گیرد. بلکه گویی، خارج از منظر غیر قابل دفاع جایگاه گمراه یا فراخود نوشته شده است. غیرممکن بودن دین، اخلاق و قانون-حالت تهاجمی شان، نمای ضروری و پوچشان. مانند انحراف، از آن ها سود می جوید، اغواشان می کند و آن ها را به سخره می گیرد. با این حال، منطقه ای که آلوده انگاری به آن علاقهمند است را ابقا می کند. نویسنده، مجذوب آلوده انگاری، منطقی میپنداردش، به او فرافکنی می کند، با او همزادپنداری می کند و در نتیجه زبان را گمراه می کند. -سبْک و محتوا. از طرفی دیگر، به همان روال، داوری و همراهی آلوده بر مبنای حس آلوده انگاری است، ادیبان واقعی در مقابل آن می ایستند. ممکن است کسی بگوید، بنابراین اینجا با این نوع ادبیات، یک تضاد بین مقولات دیاکتومی (دوپارگی) ناب و ناخالص، ممنوعیت و گناه، اخلاق و بی اخلاقیت رخ می دهد.
– برای سوژه ای که قویا در فراخود خویش تثبیت شده است، این گونه نوشتن، ضرورتا درگیر فاصله ای است که انحراف و گمراهی را معین میکند. به همین خاطر، سبب آلوده انگاری پی-در پی می شود. با این حال این نوشته ها مستلزم آرام کردن فراخود هستند. پس، نوشتن به توانایی تصور کردن آلوده اشاره دارد، که آن توانایی دیدن هرکس در مکان خویش است، تا آن را تنها از طریق جابهجایی بازی کلامی، به کنار براند. تنها پس از مرگ نویسنده ی آلوده انگاری است که در نهایت، او از وضعیت هرز، پس زدن و آلوده ی خود رها می شود. آن جاست که خواهد توانست از دریافت نشان ایدهآل ناپسند، سر باز زده و به گرداب فراموشی افتد. بنابراین، مرگ راهنمای موزه ی موهومی ماست؛ در آخرین لحظات، از آلوده انگاری که ادبیات معاصر ادعای حذف آن را در حین ترویجش داشت، حمایت می کند. این حمایت، که آلوده انگاری را تبرئه می کند، شاید کینه توزی و رنج آوری پدیده ی ادبی را که خود از جایگاه امر مقدس برآمده و از خاصیتش جدا شده نیز تبرئه کند. بنابراین مرگ تدبیر کارهای خانه را در جهان معاصر به عهده دارد. با خالص سازی (ما) از ادبیات، او دین دنیوی ما را تاسیس می-کند.
تقدس در حضور آلوده انگاری
– آلوده انگاری با تمام ساختارها ی مذهبی توام است و دوباره در لحظه ی سقوط کردنشان، برای رخ نمایاندن سیمای جدیدش، نمایان می شود. بسیاری از ساخت های آلوده انگاری که هر کدام شکل خاصی از امر مقدس را تعیین می کنند، باید از هم تمییز داده شوند.
– آلوده انگاری تحت عنوان مناسک ناپاکی و آلودگی، در الحاد نمایان می شود که جوامع را با یک شخصیت مادرتبار بادوام یا چیره، همراهی میکند. این قضیه طبق فرم استثنا و محروم سازی ماده (غذایی یا مربوط به جنسیت) به کار می افتد، مجازات و تنبیهی که از ابتدای موجودیت امر مقدس، با آن منطبق بوده است.
– آلوده انگاری روی استثنا و محروم سازی یا تابو ( وابسته به رژیم غذایی یا دیگران) در ادیان توحیدی پافشاری می کند. اما به طور مشخص، یهودیت فرم های «ثانوی» بیشتری را همانند فراروی و گناه (در قانون) با همان اقتصاد توحیدی، به همراه می آورد. در نهایت آلوده انگاری با گناه در مسیحیت، پیچیدگی هایی منطقی و دیالکتیکی، روبرو می شود، همان طور که در فرمان مسیحیت، به عنوان تهدید دیگری، اما همیشه نامبردنی و همیشه جمعبستنی یکپارچه می شود.
– تاریخ ادیان را، ابزار گوناگون پاک سازیِ (تطهیر) آلوده (abject) -پالایش های گوناگون- می سازند، که با تزکیهی نفس منحصر به فرد هنر، بر جای جای دین پایان می یابد. از منظر این دیدگاه، تجربه ی هنری، که در امر آلوده ریشه دارد، سخن می-گوید، با روش مشابه تطهیر می کند و به صورت مولفه ی ضروری تعصب مذهبی پدیدار می شود. دلیل شاید آن باشد که بر آن است از فروپاشی فرم تاریخی ادیان جلوگیری کند.
بیرون امر مقدس، آلوده نوشته شده است.
– در رویه ی معاصرِ غرب و به خاطر بحران در مسیحیت، آلوده-انگاری پژواک های کهنه ی بیشتری که از نظر فرهنگی بر گناه مقدم اند را، فرامیخواند؛ به واسطه ی آن ها، آلوده انگاری دوباره موقعیت انجیلی خود و در ماورای آن، ناپاکی در جوامع ابتدایی را فرض می گیرد. در دنیایی که آنجا «دیگری» متلاشی شده است، تکلیف زیبایی شناختی -رهیابی درون شالوده ی ساختار نمادین- به سوی پیگیری دوباره ی محدودیت های شکستنی «موجود ناطق»، در نزدیک ترین حالتش به لحظه ی آغازین، به تقدم بی پایان شکل گرفته از سرکوب نخستین پیش می رود. از طریق این تجربه، که در هر حال با «دیگری» اداره نشده، سوژه و ابژه یکدیگر را کنار می رانند، با یکدیگر مواجه می-شوند، فرومی پاشند و از نو شروع می کنند. ناگسستنی، آلوده، محکوم، در سر مرز آن چه جذب شدنی و اندیشه پذیر است: آلوده. در این زمینه ادبیات عظیم مدرن راه گشوده است. [در اینجا کریستوا بحث های کوتاهی در مورد نویسندگان معاصر را به عهده می گیرد، مانند داستایوفسکی، پروست، آرتود و … اما مترجم تنها قطعههای جویس و سلین و بورخس را نقل کرده است.]
جویس
– چه خیره کننده، بی پایان، ابدی -و بسیار سست، ناچیز و رنجور- است، فصاحت زبان جویس. گذشته از دور نگه داشتن ما از آلوده، جویس باعث می شود که آلوده در آن چه او الگوی نخستین نطق ادیبانه می دانست، شایع شود: تک گویی مولی (Molly). اگر این مونولوگ، آلوده را گسترش می دهد، دلیلش آن نیست که سخنگو یک زن است. بلکه به خاطر این است که دورادور، نویسنده، به بدن هیستریکال (hysterical) نزدیک می شود تا شاید آن سخن بگوید، تا او بتواند از آن به عنوان تختهی پرش استفاده کند و از آنچه از گفتار طفره می رود و به دعوای تن به تن زن با زنی دیگر تبدیل می شود، سخن بگوید. زنی دیگر: قطعا مادرش، مطلق به خاطر جایگاه پیشین امر غیرممکن -مستثنی، بیرون از معنا، امر آلوده. آتوپیا. [ Atopiaدر اینجا نامکان معنی میدهد.]
« آن زن آن را پنهان می کند برای این که در دردسر نیفتند بله او [آن مرد] از جایی آمد مطمئنم با آن اشتهایی که داشت در هر حال فکر نمیکنم قضیه عشق و این حرف ها بود پس حتما یکی از آن زن های یک شبه بود اگر این بود که جریان هتل و داستانی که ساخته بود تمامش یک مشت دروغ برنامه ریزی شده بود هاینس مرا با آن آشنا کرد آره من آشنا شدم یادت می آید منتون و بقیه را که گذاشتند من آن آدم با صورت بزرگ بچگانه را ببینم من او را دیدم و او زیاد از ازدواجش نگذشته بود اما با یک دختر جوان لاس می زد در پولز میریواما و پشتم را بهش کردم وقتی داشت کاملا هشیارانه من را ورانداز می کرد چه اذیتی اما او بعدا این گستاخی را جبران کرد که آفرین بر او دهان قدرتمند و چشمان درخشان که تا به حال ندیده بودم و این چیزی است که بهش مشاور می گویند فقط برای این که من از دعوا کردن توی رختخواب و غیره متنفرم اگر این نباشد موضوع سر یک فاحشه یا یک چیز دیگر است که جایی درگیرش است یا جایی بلندش کرده در خفا اگر فقط آنها همان قدر که من می شناسمش او را می شناختند بله به خاطر این که پریروز او داشت یواشکی یک چیزهایی را تندتند می نوشت وقتی من وارد اتاق شدم که کبریت بردارم برای این که بهش مرگ داینام را نشان بدهم»
– بیرون راندن (abject)، اینجا [در متن کتاب اولیسز جیمز-جویس]، در جنسیت مذکر مستقر نیست، همانطور که مولی ممکن است آن را ببیند. حتی نه در وحشت دلچسبی که زن دیگر، طرحش را پشت سر مردان می ریزد، که در گوینده رسوخ می کند. بیزاری-آلوده انگاری در آن سوی زمینه و موضوع قرار دارد، و به طور کلی برای جویس، در حالی که کسی سخن می گوید، ارتباطی شفاهی وجود دارد. واژه ای که بیزاری را فاش می کند. اما در همان زمان، واژه به تنهایی از بیرون راندگی (آلوده-انگاری) تصفیه می شود، و این انگار همان چیزی است که جویس می گوید، وقتی به فصاحت استادانه اش در «کارهای در حال ساخت» او که در آن با تمام قوا علیه آلوده انگاری می جنگد، باز می گردد. یک پاک سازی مفرد: سخنوریِِ دلالت کننده ی ناب و پاک، در موسیقی آثار ادبی: «شبزندهداری فینگانها» (Finnegans Wake)
سلین
– سفر سلین به انتهای شب خویش نیز، با ریتم و موسیقی به عنوان تنها راه خارج شدن مواجه می شود، والایش غایی «غیرقابل نمایش» و «دلالت ناپذیر». سلین اما، بر خلاف جویس رستگاری را در آن نخواهد یافت. دوباره با ادامه دادن انکار، بدون آزادسازی، به خود تسلیم شده. سلین، بدن و زبانِ نقطه ی اوج تنفری اخلاقی، سیاسی و سبک واره می شود، که زمان ما را بدنام می کند. زمانی که انگار، به مدت یک قرن تا به حال، از درد بیپایان زایمان به خود می پیچد. افسون باید منتظر زمانی دیگر باشد، تا همیشه و برای ابد.
بورخس
– در اندیشهی بورخس، مقصود یک اثر ادبی در هر صورت باید به گونه ی مبهم بیان گردد. این «الف» است که به نظر می آید صداقتی بی نهایت در ادبیات خود به کار می گیرد. یک اثر ادبی که جرات بازگو نمودن موبهموی شرایط طاقت فرسا را داراست، چیزی نیست بیش از تلاش بیهوده ی یک خاطره ی قدیمی؛ به همان میزان که از یاد میرود، مرتب تکرار میشود. «الف» به حدی در این شیوه افراطی است که در چهارچوب یک شرح، هیچ قابل به رخنه نیست، مگر در داستان سرایی رسوایی (infamy) و این به دلیل بی مرزی و غیر قابل توصیف بودن آن است. اما چه چیز دارای این قابلیت می باشد؟ بازگوییِ یک احساس درونی که از یک فقدان سرچشمه گرفته است، تا این که به تنها راه ممکن دست مییابد: مرگ. اما آیا هنوز هم استفاده از موضوع دست و پا زدن با مرگ به عنوان همان رسوایی و ننگ نیست؟ داستان ادبی که کار یک بازگویی را انجام می دهد، لزوما باید ورای افسانه های خیالی، داستان های جنایی، یک شرح ننگ و رسوایی باشد. در ادامه متنی در وصف لازاروس مورل (Lazarus Morell)، منجی خوفناک، آورده شده است. کسی که بردگان خود را به زندگی باز می گرداند، تنها برای اینکه مرگ را دوباره با تمام وجود احساس کنند. آیا این بدان معناست که اهداف ساختگی ما در آثار ادبی همانند بردگان لازاروی مورل، مطلقا احیای موقت «الف» باشند؟ دزدیدن اسب ها در یک ایالت و فروش آن ها در ایالتی دیگر چشمه ی باریکی از جرم های مورل است. مورل جایگاه خود را در تاریخ جهانی ننگ با روش منحصر به فرد خود تثبیت کرده است. این روش، نه تنها برای طرفدارانی که او را به رسمیت میشناسند، بلکه برای ننگی که به آن نیاز است، زبانزد است. از جمله، مهارت بیش از اندازه ی او در پیشگیری اعمال شوم خود که به مانند آشکار کردن تدریجی یک کابوس میباشد.
«با انگشتری های متعدد در انگشتان (نشانی از احترام آن ها به یکدیگر)، آن ها به سمت جنوب حرکت کردند. در راه یک برده ی سیاه پوست را انتخاب و آزاد کردند. به او گفتند با فرار او از نزد اربابش و فروش دوباره ی او، مقداری از پول فروش به خود برده خواهد رسید. پول و آزادی. بهترین راه برای وسوسه ی یک برده. برده ی سیاه جرات برای فرار اول خود را پیدا خواهد کرد. سپس همگی سوار بر قایقی به بزرگی آسمان از تنگه ای عبور کردند. تنها حرکت رودخانه ی خروشان بود که حس می شد. در آنجا بود که منجیان برده شروع به درخواستن هزینه هایی نامعلوم کردند. اینکه برده باید برای آخرین بار فروخته شود. این طور ادعا کردند که قسمتی از پول و هم چنین تنها قسمتی از آزادی او را تضمین کردهاند. برده، باری دیگر فروخته شد. برای مدتی کار کرد و در حین آخرین فرارش با شلاق و سگ های شکاری دست و پنجه نرم کرد. سرانجام، در حالی که خون زیادی که از او رفته بود او را از پا می انداخت، موفق به فرار شد. فرار به امید آزادی ای که در آن نهفته بود. اما سایه ی لازاروس که دستوراتش با تکان سری اجرا می شد هم چنان پابر جا بود. لازاروس دستور آزاد کردن برده را صادر کرد. آزادی برای دیدن، شنیدن، لمس کردن، روز، ننگ، زمان، سگ های شکاری، هوا، دنیا، امید و از خودش. یک گلوله و یا یک چاقو کافی بود و سرانجام لاکپشت های میسی-سی پی که باقیمانده ها نصیبشان می شد.»
فقط تصور کنید که ماشین تخیل به یک موسسه ی اجتماعی تبدیل شود. نتیجه چیزی نخواهد بود جز رسوایی فاشیسم.
پاک سازی و تحلیل
– آن آلوده انگاری که مدرنیته آموخته است آن را سرکوب کند، از کنار آن بگذرد و یا حتی آن را جعل کند، هنگامی که با نگاه تحلیلی دیده شود به عنوان یک اصل بنیادین ظهور خواهد کرد. لکان در حالی که آن واژه (آلوده انگاری) را با تقدس فرد تحلیل گر مربوط می سازد، این را بیان می کند. در این ارتباط تنها جنبه ای که از شوخ طبعی باقی میماند، سیاهی آن است.
– هر کسی باید آن روزنه ای را که از طریق آن وارد دنیای عجیب تحلیل گری می شود باز نگاه دارد. روزنه ای که گروه های حرفه ای همراه با بدبینی نسل ها و نهاد ها به زودی در صدد بستن آن برخواهند آمد. این رویه، بی هیچ مقدمه ای آغاز می-شود، اگر کسی در ابتدا دست یابی به یک خلوص را دریابد، خلوصی که افلاطون در فئدو (۲) از آن به عنوان طهارت تضمین شده به وسیله ی حالت مرگ یاد می کند، یا گنج خالصی از «دلالت کننده ی ناب» ( که در کتاب «جمهوری» از آن به عنوان طلای حقیقت و در کتاب «سیاستمدار» از آن به عنوان کناره گیری مطلق یک سیاستمدار یاد می شود) این بیشتر یک امتحان سخت شفاهی، نا همسان و مادی برای نقصی بنیادی است: فاصله. برای موضع تزلزلیافته ای که از ورای آن ظاهر می شود. همانند انسانی مصلوب شده که محل جراحات بدن تمناگر خود را در یک سخنرانی به نمایش بگذارد. یک سخنرانی که تنها بر یک شرط بنا نهاده شده است و آن برگزار شدن صرف است. هر اثر یا پدیده ی انسانی بدین شدت و در این حالتی که هست، وجود خودش را به شکل آلوده انگاری نمایان می سازد. چرا پاک سازیِ ناممکن؟ فروید، در ابتدای کارش، پاک سازی را برای اشاره به درمان شناسی به کار می برد. شدت، تندی، خشونت و دقت زیاد آن بعد ها ظاهر می شود.
[کریستوا این فصل را با مورد آزمون قرار دادن نظریات یونان باستان در مورد تزکیه و تذهیب و عقاید پاکسازی آلودهانگاری خاتمه می دهد و گریزی دارد به صحنه ی تحلیل و انتقال به پاک سازی.]
پانوشتها:
۱) Kristeva, Julia (1982) Powers of Horror: An Essay on Abjection, trans. Leon S. Roudiez, New York: Columbia UP.
۲) «Phaedo» کتاب افلاطون که به نام «پیرامون روح»، «فایدون» و «فایدرون» نیز خوانده می شود و درباره ی مرگ سقراط، واپسین گفتوگوها، مثل و فناناپذیری است
نقل از نیمه تاریک