این مقاله را به اشتراک بگذارید
‘
درنگی بر «در خیابان مینتولاسا» اثر میرچا الیاده
هزار و یک شب قرن معاصر
«در خیابان مینتولاسا» اثر میرچا الیاده، عنوانِ کتابی است شاملِ یک رمان و دو نوول کوتاه که از مجموعه «دوستی با دیونیس» از زبان رمانیایی ترجمه شده است. محمدعلی صوتی، مترجم کتاب در مقدمه کوتاه خود اشاره میکند که میرچا الیاده متولدِ ۱۹۰۷ در بخارست، با اینکه در زمینه تاریخ ادیان، اسطورهشناسی و شرقشناسی استادی صاحبنظر است، بهگفته خودش از همان دوران بلوغ به نوشتن نوول و رمان علاقهمند بوده است. «این داستانها را در تقسیمبندی انواع داستانها،fantastic مینامند. در آثار فارسی جایی ندیدهام که برای این نوع داستاننویسی اصطلاحی را جایگزین کرده باشند. آقای دکتر جلال ستاری برای این نوع آثار واژه شگرف را برگزیدهاند که هم رساننده توهمانگیزی آنهاست و هم اعجابانگیزیشان». داستانِ «در خیابان مینتولاسا» از فرمِ داستانی «هزار و یک شب» وام گرفته شده است، با این تفاوت که در اینجا شهرزاد یکی است و ملک جوانبخت، چندین بازپرس اداره امنیت.
«فریما (شهرزاد) گوینده داستانهای اعجابآور با سلسله حکایات خود نهتنها گرهی نمیگشاید، بلکه بر پیچیدگیهای داستان نیز میافزاید. از این نظر میتوان این رمان را هزار و یک شب قرن معاصر دانست». در فصل ۱۰ چنین میخوانیم: «ناگهان شنید: – ببینید، همهچیز روشن میشود، یکی سبب مفهومشدن دیگری میشود و با هم هیئتی را میسازند و پرده از این راز برمیدارند. اگر از این فرضیه شروع کنیم که: از یک طرف شما میخواهید چیزی را پنهان کنید، رازی را مخفی نگه دارید، اما از سوی دیگر حافظه شما، مثل هر حافظه دیگری شما را فریب میدهد، به عبارت دیگر پارهای جزئیات اساسی را ضبط نکرده ولی با وضوحی که بیشباهت به عکاسی نیست، وقایع فرعی را محفوظ نگه میدارد. کافی است با دقت لازم این وقایع فرعی را به آزمایش بگذاریم و رمزی را که میخواهید بهوسیله آن اعمال و شخصیتها و افکار را پنهان نگه دارید، بگشاییم…».
داستانِ دوم کتاب با عنوانِ «یک مرد بزرگ» داستانی است با جنبههای عرفانی که اعجابآور نیز هست و ترجمه آن به جلال ستاری تقدیم شده است. داستان روایتِ مردی است به نام «کوکوآنش» که سالها پیش با راویِ داستان در دبیرستان همکلاسی بوده و بعد از دانشگاه دیگر خبری از هم ندارند تا اینکه در یک غروب غمناک ماه جولای ۱۹۳۳ بعد از پنج، شش سال از آخرین ملاقاتشان به دفتر کارِ راوی پا میگذارد و خیلی زود سر درد دلش باز میشود: «میدانی که من شروع به قدکشیدن کردهام. اوایل خودم هم باورم نمیشد، اما وقتی خودم را اندازه گرفتم، متقاعد شدم که در این هفته بیش از حد قد کشیدهام، تقریبا شش، هفت سانتیمتر… تشویش بر صدایش سایه افکنده بود. یکجا بند نمیشد…». دکتر این اتفاق را «خاصیت بزرگشوندگی» خوانده بود و این ماجرا بیش از همه کوکوآنش را به این نتیجه رسانده بود که در طبیعت هیچچیز غیرممکن نیست. داستانِ سوم کتاب «دوازده هزار رأس گاو» نام دارد و مترجم در مقدمهاش اشاره میکند که در این داستان مفهومِ زمان مطرح شده است و از نظر میرچا الیاده زمان در عالم اسطوره دایرهوار و دورانی است نه مستقیم، چیزی که خواننده از مطالعه داستان خود به فراست مقصود آن را در خواهد یافت.
کتاب جز این سه داستان، پیشگفتاری هم دارد به قلمِ میرچا الیاده. او از علاقه خود به نوشتنِ نوول و داستان و رمان شگرف مینویسد: «در پایان دبیرستان فهمیدم که من همزمان شیفته دو حتی سه مشغولیت هستم: از طرفی بهسوی تحقیقات علمی متمایل بودم (از علوم طبیعی به شرقشناسی کشیده شده بودم و از آن به تاریخ ادیان و فلسفه) و از طرف دیگر به تخیلات ادبی مشتاق بودم؛ خواه نوشتههایی که به شیوه شگرف باشد، خواه ادبیات حماسی یا تجزیه و تحلیل روانشناسانه از گونه رمان تازهبالغ نزدیکبین و چند نوول دیگر. اینها که من به آنها مشغولیتهای سهگانه میگویم انگیزه تمامی آثار من بوده است». او همچنین مینویسد درباره آثار شگرف بسیار میتوان صحبت کرد چنانکه او در خاطراتِ خود نظراتش را درباره ادبیات شگرف و تمایزش با آثار نویسندگان رمانتیک آلمانی همچون ادگار آلنپو یا بورخس به تفصیل نوشته است و اشاره میکند که بهخاطر ندارد از اسناد اسطورهشناسی -که در کارهای پژوهشی و دانشگاهی بسیار با آنها سروکار داشته- یا اشارات نمادین آنها در نوشتن آثار ادبی خود استفاده کرده باشد و از تفاوتِ علم و اسطوره با اثر خلاقه ادبی مینویسد: «در حقیقت موضوع رمان یا نوول را در حینِ نوشتن کشف کردهام. جهانی که داستان از آن پرده برمیدارد، حاصل ذهنیت خلاق است نه تسلط مورخ تاریخ تطبیقی ادیان بر علم یا تفاسیر کتب آسمانی». از میرچا الیاده تحقیقاتی در زمینه علم و فلسفه، قریب به ۱۰ رمان و چندین داستان و نوول کوتاه، تألیفات علمی و شرح حال منتشر شده است.
شرق
‘