این مقاله را به اشتراک بگذارید
‘
آقای نیم قرن ترجمه
احمد راسخی لنگرودی
"ترجمه کردن برای من همیشه نوعی تفریح و تفنن بوده است، … وسیلهای برای انصراف خاطر از زحمتهایی که در زندگی پیش میآید و آدم از آنها گریزی ندارد.»
این سخنان کسی است که بیش از نیم قرن آثار قلمی او بر دنیای ادبیات سایه افکند و تشنگان وادی ادبیات را سیراب کرد؛ نجف دریابندری کسی که از مترجمان بزرگ روزگار ماست؛ با این انگیزه ترجمه میکند تا احساس خود را از متن اثر با همزبانهای خودش تسهیم کند و مخاطبان را با حالاتی که از آثار دیگران تحصیل نموده است شریک گرداند؛ با نثری نسبتا ساده، بی تکلف و خوشآهنگ.
نجف دریابندری در اول شهریور ۱۳۰۸ در شهر آبادان در خانوادهای ملاح و نه چندان باسواد دیده به جهان گشود. هشت ساله بود که از سایه پدری محروم شد و درپیاش محرومیت اقتصادی؛ «یادم میاد مادرم میگفت بهش میگفتم یه خورده پول نگهدار برای این بچههات، فردا که بزرگ میشن هیچی ندارن. گفتش اگر بچه من آدم باشد که خودش پول درمیآورد، اگر نباشد که هیچی!"
دوره ابتدایی را در مدرسه ۱۷ دی گذراند و تا سال سوم متوسطه در دبیرستان رازی آبادان به تحصیل پرداخت. پس از آن بود که در گیرودار ورود نیروهای متفقین به آبادان، به بهانهای از کلاس درس گریخت و سر از شرکت نفت درآورد؛ «یادم هست که یک روز رسم داشتیم و من نکشیده بودم. آخرین ساعت کلاس بود. یعنی ساعت دو بعدازظهر… آقای علومی همینطور که داشت رسم ها را میدید به من رسید. گفت رسم شما؟ گفتم نیاوردم. گفت جا گذاشتی؟ گفتم بله. گفت بلند شو برو بیار. من هم بلند شدم و وسایلم را جمع کردم و رفتم. رفتم که رفتم… بعد رفتم شرکت نفت و استخدام شدم.» مهدی مظفری ساوجی، گفت و گو با نجف دریابندری، ص ۳۶
علاقهمندی جدیدالاستخدام، اما کمتر به کار اداره میآمد. گذشته از آن، اداره نظمی میخواست که در کار او نبود؛ «البته کارمند خوب و منظمی نبودم. حواسم دنبال چیزهایی بود که به کارم در شرکت نفت ارتباطی نداشت.» همان، ص۳۹
ورود دریابندری در نفت با اشتغال در اداره کارگزینی همراه بود و آنگاه به دلیل تسلط بر زبان انگلیسی راهی اداره شیپینگ Shipping (کشتیرانی) شد؛ برابر سمت منشی؛ «حدود یک سال آنجا بودم… جلسههایی هم در دو هفته یا هر ماه یک بار تشکیل میشد و نماینده کارگرها و چند نفری هم از اداره کارگزینی جمع میشدند و راجع به مشکلات و مسائل مختلف کار صحبت میکردند. مرا هم مسئول تنظیم صورتجلسهها کرده بودند.» همان، ص۴۰ اما بیش از یک سال نگذشت که به دلیل همان بینظمی همیشگی عذرش را خواستند و به باشگاه دریانوردان گسیلش داشتند. در همان جا هم دوام نیاورد و بنا به خواست رئیس به اداره کارگزینی شرکت نفت رفت و از آنجا به بخش حسابداری معرفی شد؛ «رئیس حسابداری یک ایرانی ارمنی تبار بود. ولی او نتوانست مرا به راه بیاورد. میگفت تو آدم اهل کار و زبل هستی ولی نمیدانم چرا کار نمیکنی. به نظر میرسد اینجا را دوست نداری. باز به کارگزینی معرفی شدم. در کارگزینی به من گفتند شما تا به حال چندین مرتبه جابهجا شدهاید. علتش چیست؟ گفتم والا علتش را نمیدانم. گفتند این آخرین باری است که این مساله تکرار میشود، اگر شما را به جای جدیدی که میفرستیم باز هم به اداره ما بفرستند، ناچاریم اخراجت کنیم.» همان، ص۴۲
پس از رفت و برگشتهای فراوان، سرانجام سروکار دریابندری، بنا به درخواست خود او به اداره انتشارات افتاد، تا شاید کاری دلخواه و درخور، او را فراهم آید؛ مثلا ترجمه؛ ادارهای که همه بزرگان نفت و نامداران کشور در آن جمع بودند، همه آن کسانی که عمری را دست بر قلم داشتند و بعدها او را همدم و همسنگر شدند؛ «اداره انتشارات شرکت نفت جای خیلی جالبی بود. آدمهای خاص و صاحب نامی در آنجا مشغول کار بودند. مثل محمدعلی موحد، حمید نطقی، ابوالقاسم حالت، ابراهیم گلستان، محمود فخر داعی… من از همه آنها جوانتر بودم. یک روز آقای نطقی مرا صدا کرد و گفت گزارش خیلی خوبی برای تو به کارگزینی فرستادهام و آن را به من نشان داد. بعد گفت دلم میخواهد تو اینجا کار کنی. این بود که من یک مقدار به اصطلاح خجالت زده شدم و خودم را جمع و جور کردم.» همان، ص۴۳
در اینجا بود که ورق برگشت و آن شخص گریز پا و فراری از نظم، قدری آرام گرفت و رفت در چارچوب کار اداری، با وظیفهای مشخص و مورد پسند که در ترجمه و نویسندگی خلاصه میشد؛ «…عصرها با ماشین دنبال من میآمدند و من میرفتم سه چهار ساعت خبر ترجمه میکردم … بعد از مدتی نویسنده سینمایی روزنامه «خبرهای روز» شدم. یعنی هفتهای دو سه بار میرفتم به اداره سینمای شرکت نفت و فیلمهایی را که قرار بود در سینماها نمایش بدهند میدیدم و چیزهایی درباره آنها مینوشتم، که در روزنامه چاپ میشد.» مهدی مظفری ساوجی، گفت و گو با نجف دریابندری، ص۴۳
بدین ترتیب کار دریابندری، سامان یافت و رسما در مسیر نوشتن و ترجمه قرار گرفت. کاری که خود او سالها بعد، نه چندان خوشبینانه خطاب به جوانترها گفته بود: «این کارها عاقبت ندارد؛ نان و آب ندارد؛ پیشرفت ندارد؛ و از راههای بهتر و نتیجهبخشتری میتوان هم کار قلمی کرد و هم زندگی را بهتر چرخاند.» نشریه نگاه نو، عبدالحسین آذرنگ، نجف دریابندری و حقی ادا نشده
ورود به دنیای ترجمه، زمانی جدیتر شد که ابراهیم گلستان او را با فاکنر و همینگوی آشنا کرد و از این جا بود که نام دریابندری بر زبانها افتاد؛ «یک سال از آشنایی ما گذشت. گلستان پیشنهاد ترجمه «وداع با اسلحه» را به من داد. شروع کردم به ترجمه، هفت هشت ماهی طول کشید تا تمامش کنم. کار سختی بود. همینگوی سبک خاصی داشت که باید وقت ترجمه آن را رعایت میکردی و این کار من را دشوارتر میکرد. این کتاب را گلستان به من داد و او بود که من را با فاکنر و همینگوی آشنا کرد.» نشریه بانی فیلم، شماره ۸/۵/۸۳، محمود توسلیان، این مرد پیر دریایی: گفت و گوی ناتمام با نجف دریابندری
درهمین زمان داستانهای مطرحترین چهرههای ادبیات آمریکا را ترجمه کرد که در روزنامه «خبرهای روز» از انتشارات شرکت نفت، جای گرفت و بعدها در مجموعه «یک گل سرخ برای امیلی» به چاپ رسید. تا اواخر سال ۱۳۳۲ روزنامه شرکت نفت همچنان منتشر میشد و نویسنده جوان و تازه به سر راه آمده نیز همچنان مینوشت. اما فضای سیاسی آن دوران دریابندری را به مسیر دیگری کشاند و او را برای همیشه از حضور در جمع همکاران صنعت نفت محروم کرد؛ «مثلا یکی از مسائلی که به کلی حواس مرا پرت میکرد، مساله مبارزات سیاسی بود که من آلودهاش بودم. یعنی وارد مبارزات سیاسی شده بودم. آن موقع مبارزات سیاسی در جریان بود. مثلا یادم هست که وقتی دانشجویان مدرسه فنی نفت اعتصاب کردند، ما هم جلو مدرسه آنها میرفتیم و با آنها همراه میشدیم و شعار میدادیم.» مهدی مظفری ساوجی، گفت و گو با نجف دریابندری، ص۴۱
فعالیتهای سیاسی او رفته رفته بالا گرفت و دست بر قضا، مترجم جوان و جویای نام را یک سال بعد از کودتای ۲۸ مرداد و لو رفتن شبکه افسری، به زندان افکند؛ «تا ماهها بعد از ۲۸ مرداد هنوز آثار سیاسیاش خیلی حس نمیشد، یعنی نفهمیدیم که اوضاع به کلی عوض شده است. متوجه وخامت اوضاع نشده بودیم.» نخستین کتاب ترجمه او با عنوان «وداع با اسلحه» تازه انتشار یافته بود که دریابندری به زندان افتاده بود. نسخه چاپ شده در زندان به دستش رسید.
دریابندری پس از گذشت یک سال تحمل حبس در زندان آبادان، برای دادگاه سوم به تهران انتقال یافت. ابتدا ۱۵ سال و سپس به حبس ابد محکوم گردید. اما با تلاش نزدیکانش، این مدت به ۴ سال تقلیل داده شد. طرفه این که در زندان نیز بیکار ننشست و به ترجمه یک کتاب فلسفی اثر برتراند راسل با عنوان «تاریخ فلسفه غرب» پرداخت. در واقع در زندان و با همین کتاب بود که علاقه او به مسائل فلسفی جلب شد. بخشهای اولیه ترجمه این کتاب ابتدا در زندان آبادان شکل گرفت. ترجمهای که سراسر ماجرا بود؛ «وقتی من حدود یک سوم کتاب را در زندان آبادان ترجمه کرده بودم، یک مرتبه به ما گفتند باید فردا یا پس فردا شما را به تهران انتقال دهیم. در یک سالی که در زندان آبادان بودم، هفتهای یک بار ما را به حمامی در نزدیکی زندان میبردند. زندانمان در محله احمدآباد آبادان بود. به ما گفتند شما را میبریم حمام و بعد روانه تهران میشویم. من هم کتاب زبان اصلی و ترجمهام را لای حوله حمام پیچیدم، با خودم از زندان آوردم بیرون و در جایی در حمام مخفی کردم. بعد به خانوادهام گفتم که این کتابها را کجا گذاشتهام و آنها هم رفتند و کتابها را برداشتند. بعد که آمدیم تهران، مدتی طول کشید تا دوباره در زندان (قصر) مستقر شویم … مدتی هم در بندهای مختلف زندان قصر جابهجا میشدیم تا بالاخره در زندان شماره ۳ قصر مستقر شدیم. (بعد از مدتی) کتاب زبان اصلی به دستم رسید اما وقتی ترجمه من را پیش سرهنگی به نام … نمیدانم کی! بردند تا به دستم برساند، گفت که علاقهمند است آن را بخواند و ترجمه را گرفت و دیگر هیچ وقت هم پس نداد. …به این ترتیب ترجمهای که به آن شکل در حوله حمام پیچیده بودم تا دوباره به دستم برسد، از بین رفت!» نشریه حیات نو، ۲/۶/۸۵، مشکل این است: مترجم نمی داند که نمی داند… اما دریابندری نومید نشد، دوباره ترجمه را پی گرفت تا این که تا پایان دوره چهار ساله زندان ترجمه کتاب «تاریخ فلسفه غرب» اثر معروف برتراند راسل را در چهار جلد به اتمام رساند.
ترجمه همین کتاب بهانهای شد تا به اتفاق همسرش با برتراند راسل دیدار کند. دیداری استثنایی که در خانه شخصی مولف دست داد. دریابندری بخشی از دیدار خود با این فیلسوف بزرگ که در آن هنگام 92 سالگی خود را میگذراند، چنین حکایت میکند: «یک جلد تاریخ فلسفه غرب را که با خود داشتم به او دادم. اول کتاب را سر ته گرفت. من کتاب را چرخاندهام و باز دستش دادم. به خط نستعلیق پشت کتاب خیره شد و گفت: با آن که نمیتوانم بخوانم حس میکنم که خط بسیار زیبایی است… . بعد من پرسیدم که آیا میل دارید چند کلمهای برای خوانندگان ایرانیش بنویسد؟ گفت: این یک پیشنهاد جدی است. در حقیقت میخواهی که من یک مقدمه برای ترجمه فارسی کتاب بنویسم؟ اولا من از کجا بدانم که این ترجمه خوب ترجمهای است؟ گفتم: دلیلی ندارم، ولی به شما اطمینان میدهم که خیلی در آن دقت کردهام. گفت انگلیسیات که خیلی خوب است. گفتم خیال میکنم فارسیام بهتر باشد. گفت تعجب نخواهم کرد. و باز کمی خندید. گفتم در هر حال هیچ میل ندارم مزاحمت برایتان ایجاد کنم. به جای مقدمه عکستان را لطف کنید. گفت بله، این کار آسانتر است… . قلم خودکارش را درآورد و با دقت روی عکس را امضا کرد و آن را به من داد. تشکر کردم.» کتاب «در عین حال»
از زندان که بیرون آمد، از شرکت نفت اخراج شده بود. پی کاری میگشت. همه جا مدرک تحصیلی میخواستند که او نداشت. به پیشنهاد محمدعلی موحد نویسنده و از کارشناسان برجسته بخش حقوقی نفت، در استودیوی ابراهیم گلستان مشغول به کار شد، پس از هشت نه ماه فعالیت، آنجا هم به مذاقش خوش نیامد. کار هنری را رها کرد و بهناگزیر، و با اخذ مجوز از سازمان امنیت، به موسسه انتشاراتی فرانکلین پیوست و تا سال ۵۴، قبل از سفر چند ماههاش به سویس در آنجا مشغول به کار بود. در ابتدا به عنوان ویراستار، بعد به عنوان سر ویراستار و نهایتا به عنوان معاون انتشارات فعالیت کرد.
در سالهایی که معاونت انتشارات را عهدهدار بود به رغم کارهای زیاد از مطالعه خود را محروم نمیساخت و خواندن را محور اصلی برنامههای خود قرار میداد. در عین حال مدیری بود که با رسمی بودن در محیط کار چندان میانه ای نداشت. با شوخ طبعیهای خود فضای خودمانی در بین همکاران زیر مجموعه ایجاد میکرد. عبدالحسین آذرنگ از نویسندگان و کارکنان موسسه انتشاراتی فرانکلین، از خاطرات خود درباره دریابندری مربوط به آن دوران چنین میگوید: «اتاق کارش در طبقه پنجم، بالاترین طبقه بود…. هرچندگاه، به من سری میزد و روی صندلی لهستانی کنار میزم مینشست و معمولا از کتابهای تازهای که خوانده بودم پرسش میکرد. نمیدانم به رغم مشغلههایش چقدر وقت برای او باقی میماند، اما هرچه بود پرخوان بود و نمیگذاشت اثر ادبی و فلسفی مهمی ار نگاهش پنهان بماند. یکی از وظایف شغلی من در آن زمان سرزدن به کتابفروشیها و صورت کردن کتابهای تازه انتشار بود. در این کندوکاوها طبعا به کتابهای مختلفی برمیخوردم که بعضی از آنها موضوع پرسش یا مضمون بحث میشد. بهگمانم دریابندری بیش از کتاب به «متاب» علاقه داشت. حس طنز و استعدادهای شوخ طبعانهاش با انواع متابها برانگیخته میشد و خندههای بلند و مسریاش را سر میداد و شادی گاه کودکانهای که البته با شیطنت نیز همراه میشد، از او که مدیر بلندپایهای در آن موسسه بود، به محیط کار سرایت میکرد، فضای رسمی را میشکست، فاصلهها را از میان برمیداشت و میان او و همکاران و زیر دستانش – البته آن دستهای که حدود روابط را میشناختند و مرزها را نگاه میداشتند – رابطه صمیمانهای برقرار میساخت.» نشریه نگاه نو، شماره ۶۹، عبدالحسین اذرنگ، نجف دریابندری و حق ادا نشده
دریابندری پس از بازگشت از سفر سویس به دلیل تغییر مدیریت، دیگر موسسه فرانکلین را جای مناسبی برای خود ندید، به ناچار شغل دیگری برای خود دست و پا کرد. این بار از تلویزیون ملی سردرآورد و سرپرست بخش ترجمه و دوبله فیلمهای سینمایی شد. تا انقلاب اسلامی سال ۵۷ همچنان در این کار بود و از آن پس دیگر کار رسمی اختیار نکرد.
آشنایی دریابندری با زبان انگلیسی و رفتن او به دنیای مترجمی هم حکایتی دارد. اگر نبود ماجرایی که در دوره دانشآموزی بر او رفت و شرایط محیطی نفت آبادان نیز اقتضا نمیکرد، شاید آقای نیم قرن ترجمه هرگز به این وادی کشیده نمیشد؛ «داستان علاقه پیداکردن من به انگلیسی هم جالب است. یادم میآید سال سوم دبیرستان در امتحان انگلیسی تجدید شدم. معلممان یک خانم ارمنی بود. خانم خیلی خوبی هم بود. این تجدیدی باعث شد که من شروع به خواندن انگلیسی کنم و این خواندن همینطور ادامه پیدا کرد و درنتیجه به زبان انگلیسی علاقهمند شدم. حدود یک سال با علاقه و پشتکار زیاد انگلیسی خواندم وقتی به شرکت نفت رفتم، انگلیسی هم میدانستم.» مهدی مظفری ساوجی، گفت و گو با نجف دریابندری، ص ۳۹ این تازه بخشی از ماجرای زباندانی مترجم بود؛ «سینمای شرکت نفت آن وقتها فیلمهای زبان اصلی میگذاشت. هر فیلمی را دو سه بار میدیدم و مقدار زیادی از بر میکردم.» نشریه نگاه نو، شماره ۶۹، سیروس علی نژاد، نجف از آبادان تا تهران از اینرو یادگیری زبان را بیشتر مرهون سینما تاج آبادان میداند. نقش آن در زندگیاش انکارنکردنی است؛ «این سینما خیلی جالب بود. من گمان میکنم که تنها کسی بودم که در این سینما زبان انگلیسی یاد گرفتم، یعنی میرفتم و با دقت تمام به گفتوگوها گوش میکردم و به خاطر میسپردم.» نشریه بانی فیلم، شماره ۸/۵/۸۳، محمود توسلیان، این مرد پیر دریایی: گفت و گوی ناتمام با نجف دریابندری بدینسان تسلط او به زبان انگلیسی، سالها بعد از او یک مترجم زبده و کارکشته ساخت.
نخستین کار نوشتاری او در قالب کتاب در سن ۲۴ سالگی رقم خورد؛ ترجمهای از کتاب معروف ارنست همینگوی با عنوان «وداع با اسلحه» و آخرین آن ترجمه کتاب «کلیها» که کتابی است در حوزه منطق، اثر یک نویسنده آمریکایی به نام هیلاری استنیلند.
دامنه آثار قلمی او از دنیای ادبیات تا دنیای فلسفه را شامل میشود؛ از آثار ادبی فاکنر، همینگوی و مارک تواین گرفته تا آثار فلسفی راسل و ارنست کاسیرر. در این سیر نثرهایی متنوعی را میآزماید. گاه نثری جدی را در مقدمه کتابهای خود تمرین میکند، از آن جمله است مقدمه ترجمه کتابهای فلسفی، و گاه نثری شیرین و پر از طنز را ارائه میدهد، مانند پارههای مطبوعاتیاش و مقدمه کتاب «چنین کنند بزرگان"، و گاه نیز نثری پرتامل و اندیشهبرانگیز را به مخاطب میدهد، مانند مقدمه آنتیگونه، و گاه نثری شورمندانه و دردمندانه، همانند مقدمه وداع با اسلحه. نگاه نو، شماره ۸۷، پاییز ۱۳۸۹، عبدالحسین آذرنگ، تناسب، توازن، سادگی: از این لحاظ نوشته دریابندری از ابتکارات جالب توجه نجف دریابندری که در کمتر صاحب قلمی میتوان نمونهای از آن را یافت، گردآوری مجموعه مقدمههایی است که او طی حدود نیم قرن برای آثار ترجمهای خود نوشته است؛ با عنوان «از این لحاظ». در واقع میتوان گفت کتاب «از این لحاظ» شاملالمقدمات آثار او است که مستقلا در یک جا گرد آمده است. این کتاب بیشتر به کار شناخت چگونگی قلم و نثر متنوع دریابندری میآید.
طرفه این که دریابندری در مقام مترجم آثار فلسفی و ادبی، کتابی حجیم در دو جلد با عنوان «کتاب مستطاب آشپزی» مینویسد و هنر آشپزی را یکی از علاقهمندیهای خود در زندگی برمیشمرد؛ «من اصولا به هنر آشپزی علاقهمند بودم. حتی در سالهای جوانی هم تجربه آشپزی داشتم. از همان سالها، چند یادداشت راجع به آشپزی تهیه کرده بودم و بعدها وقتی با ناشرم در این زمینه حرف زدم، او خیلی از انتشار این کتاب استقبال کرد. من هم به این یادداشتها سروسامانی دادم و چاپشان کردم. «کتاب مستطاب آشپزی از سیر تا پیاز» … تقریبا هشت سال کار برد و من در طی این سالها به شدت روی این کتاب کار میکردم. البته در کنارش به نوشتن و ترجمه هم پرداختم، اما دغدغه اصلیام، کارکردن روی این کتاب بود.» نشریه بانی فیلم، شماره ۱۳/۱۲/۸۳ ، آزاده صالحی، هنوز در ابتدای راه هستیم: گفت و گو با نجف دریابندری سابقه این کتاب به سالهای حبس در زندان باز میگردد. سالهایی که خود او گهگاه هوس طبخ میکرد و همبندیها را تطمیع مینمود؛ «در صفحه اول کتاب هم یک عکس چاپ شده که در واقع تابلوی نقاشی است که خودم آن را کشیدهام و یک دیگ را روی اجاق کوچکی نشان میدهد. این تصویر در واقع سابقه این کتاب را توضیح میدهد. من در زمان شاه چندین سال زندان بودم و در واقع سابقه این سالها در کتاب هست و آن دیگ توی تابلو همان دیگی است که من در زندان در آن نوع خاصی از آبگوشت را بار گذاشتهام و معمولا در آنجا میخوردیم.» نشریه چلچراغ، شماره ۲۶۸، ۲۸ مهر ۸۶، سهیل سلیمانی، مرثیه ای برای آشپزی ایرانی در گفت و گو با نجف دریابندری در پیشگفتار کتاب این عبارت طنزگونه از زبان شیخ اطعمه به چشم میخورد: «من آنچه وصف طعام است با تو میگویم، تو خواه از سخنم پند گیر خواه ملال.» کتاب مستطاب آشپزی، پیشگفتار نگارنده
مهمترین اثری که بر نجف دریابندری غیر از آثار دیگر تاثیر فراوان نهاد ترجمه «دن کیشوت» محمد قاضی بود؛ «فهمیدم با آدم صاحب قریحهای سروکار دارم که قریحه خودش را در ادبیات فارسی و زبان داستانسرایی، و در زبان کوچه و خیابان ورزش مفصلی داده و حالا میتواند قلم را با اقتدار روی کاغذ بگذارد. این اقتدار، این وسعت دامنه لغات و تنوع زیر و بم و گرمی لحن کلام برای من مسحور کننده بود. چون که از این جهات خودم را ضعیف میدیدم.» یک گفتوگو: ناصر حریری با نجف دریابندری، ص ۳۱، کارنامه، ۱۳۷۶
دریابندری به مناسبت ترجمه برخی از آثار، دریافت جوایزی را در فهرست افتخارات خود دارد. که از جمله آن میتوان به جایزه تورنتون وایلدر از دانشگاه کلمبیا، به مناسبت ترجمه آثار ادبی آمریکایی، همچنین لوح کتیبه فرمان حفر کانال سوئز به دست ایرانیها توسط داریوش، که طی مراسمی از سوی انجمن صنفی دریانوردان تجاری ایران و با همکاری ماهنامه سینما تئاتر و انجمن مستندسازان سینمای ایران، به وی اهدا شد، اشاره نمود.
‘