این مقاله را به اشتراک بگذارید
‘
به بهانه خداحافظی نجف دریابندری
غولها در سرزمین نفتی
پیمان خسروتهرانی
نجف دریابندری از مدرسهاش که فرار کرد، یک راست رفت شرکت نفت. آن روزهای ایران، نفت جریان خون کشور بود. آنجا بود که مدام از واحدی به واحدی منتقل شد، از کارگزینی و کشتیرانی و .. نهایت کشتیاش در بخش انتشارات این شرکت آرام گرفت؛ بوی سرب با روحاش سازگار درآمد.
آنجا ترجمه میکرد، خبر تولید میکرد و البته به روایت ابراهیم گلستان که آن روزها مدیر روابط عمومی شرکت نفت بود گاه زیرنویس فیلمهای انگلیسی هم تهیه میکرد.
البته آن روزها ابراهیم گلستان هنوز پدرخوانده روشنفکری و ادبیات و هنر نشده بود، اما آنقدری شناخته شده بود که شبکهای از بزرگان را بسازد. او بود که کتابهای همینگوی و فاکنر را به نجف داد، و نجف سالها بعد شد میراث زنده ایران تا امروز که شده است شادروان.
در آن روزها اما بسیاری از بزرگان دیگر نیز در شرکت نفت مشغول بودند: صادق چوبک، اسماعیل فصیح و عزتالله فولادوند. اینها به غیر از افرادی است که با شرکت نفت پروژهای کار میکردند مانند فروغ فرخزاد!
شاید برای ما با عینک امروزمان عجیب باشد: ادبیات ایران کجا و شرکت نفت کجا! و دقیقا مشکل امروز ما همینجاست؛ جایی که دیوارهای روشنفکری و صنعت چنان از هم دور شدهاند که حضور یکی از روشنفکران در صنعت، وهن جامعه روشنفکری است و حضور صنعت در ادبیات و هنر، پول دور ریختن!
ادبیات ایران تنها از نفت ننوشیده است، بلکه بسیاری از صنایع ایران زمانی تصویر و هویتشان را با کمک هنرمندان و ادیبان ساختند. آنها هم از صنایع بهره داشتند، بسیار کم، اما همان اندک هزینه، همان زیر یک درصد هزینهای که برای انتشارات و رفاهیات کارمندان میشد (در قالب باشگاه) ثمرهاش شد بزرگان ادبیات!
پول نفت اینجا برکت داشت، چون ادبیات و هنر بیش از پول نیاز به شبکهسازی و پیوندها دارد. نفت تنها تسهیلگر دیدار گلستانها و دریابندریها شد، وقتی یکی به دیگری کتاب درست را معرفی میکند و آن دیگری در ساعات فراغت کاریاش اولین ترجمه همینگوی را کار میکند! هرچند سالها این دو بزرگ با هم آشتی نداشته باشند.
سرریز اقتصاد
صنعتیشدن یک اتفاق اقتصادی نبوده است و بیشتر تغییر نحوه زندگی بوده است. اقتصاد، فناوری و صنعت همواره شکلدهنده به فرهنگ بودهاند. این جمله ما را یاد کتابهایی مانند «تکنوپولی» میاندازد که در آن «فناوری بر فرهنگ غلبه یافته است» و این فناوری است که فرهنگ امروز ما را میسازد.
اما سرریز (Spillover) اقتصاد و صنعت، یعنی همین فضاسازی برای بروز فرهنگ و هنر به پشتیبانی و حتی بهرهبرداری اقتصاد و بنگاهها. شرکت نفتی که در هیات مدیره آن روزهایش بزرگمردی مانند محمدعلی موحد را پذیرا است، پس عجیب هم نیست که میشود مرکز استعدادپروری، آن هم در فرهنگ و ادبیات!
جدایی راه حوزه کسبوکار و حوزه فرهنگ؛ بازی باخت-باخت است. اگر امروز کمتر شرکتهایی با هویت میشناسیم که وقتی برندشان را در ذهن میآوریم گره بخورد با یک حس دوستی، افتخار یا اعتماد، یک دلیلاش همین دیوارهای بلند صنعت و روشنفکری است. حالا روشنفکری ما میتازد به صنعت افسارگسیخته و صنعت ما میترسد از روشنفکرها.
خلق چشمانداز مشترک
تا همین چند سال پیش واژه «مسوولیت اجتماعی شرکتی» (CSR) پیونددهنده میان جوامع محلی و کسبوکارها بود؛ اما امروز واژه «خلق چشمانداز مشترک» (CSV) جانشین پررنگتر آن شده است. جایی که شرکتها فراتر از مسوولیت میتوانند بازیهای برد-برد بسازند و چشماندازهای مشترک خلق کنند.
سهم اندک هزینههای انتشارات و روابط عمومی شرکت نفت امروز و شرکت نفت دهه ۳۰ و ۴۰ تفاوتی نکرده است؛ اگر آن روزها خانه بزرگان روشنفکری بود و امروز نیست؛ دلیلاش بودجه نیست؛ دلیل این تفاوت بهرهوری که روزی از آن پول اندک بزرگمردان و بزرگزنانی فرصت رشد یافتند و امروز کمتر چنین است؛ فقدان نگاههای آشتیجویی فرهنگ و اقتصاد است.
شاید اگر محمدعلی موحدها بر صندلیهای مدیریت و هیات مدیره شرکتهای بزرگ بودند، همان سهم کم درست تخصیص داده میشد. شاید اگر قواعد بهکارگیری نیروها تغییر میکرد، اگر فرهنگ جایی در میان راهبردهای شرکتهای بزرگ ایران بود، ما بیشتر و بیشتر نجف دریابندریها داشتیم.
فکر کنیم به هوشنگ ابتهاج وقتی شرکت سیمان بود یا به سیاوش کسرایی وقتی وزارت مسکن بود و مدیر روابط عمومی صنایع بهشهر شد، به حلقه کانون پرورش فکری کنیم وقتی احمدرضا احمدی، کیارستمی و … در آن مشغول به کار هستند؛ و بعد فکر کنید به انبوه ردیفهای بودجه فرهنگی در کشور یا به هزینههای تبلیغاتی بنگاههای بزرگ که اغلب نه تجربه میآفرینند و نه خاطرهای، تنها بیلبوردی میشوند که نه کسی یادش میآید و نه کسی وفادار برندش!
‘