این مقاله را به اشتراک بگذارید
‘
جهانی جدید از پنجرهی من
اولگا توکارچوک
برگردان: رضا پورسیدی
در روزهایی که جهانْ با ویروس کرونا دست و پنجه نرم میکند بعضی از نویسندگان، دست به قلم شدهاند و ، اینجا و آنجا ، در حال و هوای این روزها مطالبی نوشتهاند. اولگا توکارچوک، نویسندهی لهستانیِ برندهی جایزهی نوبلِ ادبیاتِ سال ۲۰۱۹ یکی از این نویسندگان است که ترجمهی انگلیسی نوشتهی او در نیویورکر چاپ شده. متن زیر برگردان فارسی آن نوشته است که در سایت مد و مه می خوانید.
از پنجرهام میتوانم درخت توت سفید را ببینم ، درختی که مسحورش هستم ـــ یکی از دلایلی که تصمیم گرفتم جایی که سکونت دارم زندگی کنم. درخت توت، گیاه دستودلبازی است ـــ تمام بهار و تابستان، میوه هایی شیرین و مقوی به دهها خانواده از پرندگان بذل و بخشش میکند. فعلا درخت توت برگ درنیاورده ، و من دارم به خیابان ساکتی نگاه میکنم که تک و توک کسانی از آن به پارک میروند. هوای وروتسواو بگی نگی تابستانی است : آفتابی درخشان ، آسمانِ آبی ، هوایِ صاف. امروز وقتی سگم را میبردم پیادهروی دیدم دو زاغ ، جغدی را از لانهشان فراری میدادند ، در فاصلهای کم و بیش یکی دومتری، من و جغد در چشمان هم خیره شدیم. حیوانات هم انگار ، با چشم انتظاری، از خود میپرسند بعدش چه میشود.
مدتهای مدیدی احساس کردهام کار دنیا به افراط کشیده. بیش از حد، سرعت بیش از حد ، سر و صدای بیش از حد. از آنجا که من هیچگونه ترومای انزوا را تجربه نمیکنم ، پس برایم سخت نیست که اصلا آدمها را نبینم. ککم هم نمیگزد که سینماها بسته شدهاند؛ کاملا بیتفاوتم که مراکز خرید تعطیل شدهاند. البته وقتی به مردمی که شغلشان را از دست دادهاند فکر میکنم نگران میشوم. اما وقتی از قرنطینهی قریبالوقوع با خبر شدم چیزی مثل راحتیِ خیالْ احساس کردم. میدانم که خیلی از مردم حس مشابهی دارند ، حتی اگر از این حس احساس شرم کنند. درونگرایی من ، که مدتهاست توسط برونگراها خفه شده و آزار دیده ، دستی به سر و رویش کشید و از خلوت بیرون آمد.
ازپنجره ، همسایهمان را تماشا میکنم، وکیل پرکاری که اخیرا یک روز صبح دیده بودمش ردای دادگاهش را روی دوشش انداخته بود و به سرکار میرفت. فعلا گرمکن ورزشی گلوگشادی برتن ، با شاخهی درختی در حیاط کلنجار میرود ، انگار دارد وسایل را مرتب میکند. زن و شوهر جوانی را میبینم که سگ پیری را که از زمستان گذشته بسختی قادر به راه رفتن بوده بیرون میبرند. سگ ، در حالیکه آن دو با حوصله همراهیش میکنند، با کندترین سرعت راه میرود. کامیونِ زباله با ایجاد سروصدای زیاد آشغالدانی را بلند میکند.
زندگی ادامه دارد، چه جور هم، اما با ریتمی بکلی متفاوت. من گنجهام را مرتب کردم و روزنامههایی را که خواندهایم درآوردم و گذاشتمشان توی سطل بازیافت. دوچرخهام را از مغازهای که تعمیرش کرده بود گرفتم. از پخت و پز لذت بردهام.
تصاویری از بچگیام دائم به خاطرم میآیند. آنموقع وقتْ خیلی بیشتر بود ، و میشد "تلف"ش کرد و "کشت"ش ، میشد ساعتها را با خیره شدنِ به بیرون پنجره سپری کرد ، مورچهها را زیرنظر گرفت ، یا زیر میز دراز کشید و پناهگاه فرضش کرد و دائرهالمعارف خواند.
آیا ممکن است این آن موردی نباشد که ما بتوانیم به ریتم عادی زندگی برگردیم؟ که این ویروس نیست که اختلالِ در هنجار است ، بلکه درست برعکس ـــ که دنیای پرشر و شور قبل از رسیدن ویروس بود که غیرطبیعی بود.
این ویروس ، عاقبت ، چیزهایی را که ما با آنهمه شور و حرارت انکار کرده بودیم به یادمان آورد : اینکه ما موجودات ظریفی هستیم و از مواد شکنندهای تشکیل شدهایم. اینکه ما میمیریم ـــ که ما فناپذیریم. اینکه ما بخاطر " انسانیت "مان ، با هر مورد استثنایی ، از بقیهی دنیا جدا نیستیم ، بلکه جهانْ نوعی شبکهی عظیم است که ما در آن گنجانده شدهایم ، و توسط رشتههایی نامریی از وابستگی و تاثیر، با موجودات دیگر مرتبطیم. اینکه بدون توجه به اینکه کشورهایی که اهلشان هستیم چقدر از هم دورند، یا ما به چه زبانی حرف میزنیم ، یا پوستمان چه رنگی است ، همهی ما بیماریِ مشترکی میگیریم، ترسهای مشترکی داریم؛ به مرگی مشترک میمیریم.
این ویروس بالاجبار حالیمان کرده است که فارغ از اینکه در مواجهه با خطر چقدر احساس ضعف و آسیبپذیری میکنیم، اطراف ما کسانی هستند که آسیبپذیرترند و کمکمان به آنها ضروی است. به یادمان میآورَد که پدر و مادر و پدربزرگ مادربزرگهای مسنترمان چقدر شکنندهترند و چقدر به مراقبت ما نیاز دارند. به ما نشان داده که اقدامات جنونآمیز ما جهان را بخطر انداخته. و این پرسشی را پیش میکشد که ما بندرت جرات داشتهایم از خودمان بپرسیم : آنچه که ما دائم در جستجویش هستیم دقیقا چیست؟
ترس از بیمار شدنْ ما را به یاد آشیانهای انداخته که از انجا میآییم و در آن احساس امنیت میکنیم. در چنین شرایطی حتی کوشاترین مسافران هم همیشه به سمت نوعی خانه رومیآورند. همزمان ، حقایق غمانگیزی برای ما آشکار شده ـــ که در لحظهای خاص از خطر، فکر ما یکبار دیگر به دستهبندیهای محدودکننده و خاص ملتها و مرزها متوسل میشود. در این شرایط دشوار دیدهایم که ایدهی جامعهی اروپا در عمل چقدر کممایه است. اتحادیه اروپا مسابقه را ول کرده و تصمیماتِ زمانِ بحران را به دولتهای ملی واگذار کرده. شوونیسمِ قدیمی برگشته، و تفسیمبندی بین "ما " و " بیگانه " را برگردانده ـــ به عبارتی، همان چیزی را که ما در این چند دهه گذشته با آن جنگیدیم به این امید که اذهان ما را هرگز دوباره قابندی نکند. ترسِ از ویروس، این عقیدهی آباء و اجدادی را موجب شده که باید خارجیها را مقصر دانست ، که آنها هستند که خطر ایجاد میکنند. در اروپا، خطر " از جای دیگر " است. در لهستان همهی کسانی که از خارج از کشور برمیگردند مشکوک محسوب میشوند. این ویروس به ما یادآوری میکند : مرزها وجود دارند، و کارشان را دارند خیلی عالی انجام میدهند.
من همچنین میترسم که این ویروس، حقیقت قدیمی دیگری را به ما یادآوری کند که چقدر نابرابری میان ما وجود دارد. در حالیکه بعضی از ما با هواپیماهای شخصی به خانههای توی جزیرهها یا داخل انزوای جنگل پرواز میکنیم، بقیه توی شهرها میمانند، نیروگاهها یا سازمانهای آب را میگردانند. هنوز دیگران با کار در فروشگاهها و بیمارستانها جانشان را بخطر میاندازند. عدهای از همهگیری جهانی پول درمیآورند، در حالیکه دیگران دار و ندارشان را از دست میدهند. بحرانِ پیشرو پایههای همهی اصولی را که بنظرمان درست میآمد سست میکند؛ بسیاری از کشورها قادر نخواهند بود از پسش برآیند، و در مواجهه با زوالشان نظمهای جدیدی پا میگیرند، مانند اغلبِ مواردِ پس از بحران.
ما قبول میکنیم که خانه میمانیم و کتاب میخوانیم و تلویزیون تماشا میکنیم ، اما در واقع خودمان را برای نبرد با یک واقعیت جدید که حتی تصورش را هم نمیتوانیم بکنیم آماده میکنیم ، و بتدریج به این نتیجه میرسیم که هیچ چیز مثل سابق نخواهد شد. شرط قرنطینهی اجباری ، کارِ خانواده در خانه ، شاید از چیزهایی آگاهمان کند که تمایلی به پذیرفتنشان نداریم : اینکه خانوادهی ما تحلیلمان میبرد ، که پیوندهای ازدواج ما مدتهاست که سست شده . فرزندان ما از قرنطینه معتادِ به اینترنت بیرون میآیند، و خیلی از ما به بیمعنایی و بیهودگیِ شرایطی که بطور خودکار و به نیروی جبر در آن ماندهایم آگاه میشویم. و اگر قتلها و خودکشیها و مبتلایان به بیماریهای روانی زیاد شوند چه؟
پیش چشمان ما، این دود دارد از الگوی تمدنیِ ما که در دویست سال گذشته شکلمان داده پراکنده میشود: الگوی اینکه ما استادانِ آفرینشایم ، که ما میتوانیم هر کاری بکنیم، که جهانْ به ما تعلق دارد. دوران جدیدی از راه میرسد.
‘