این مقاله را به اشتراک بگذارید
‘
نگاهی به رمان « گم و گور» اثر مریم آمارلو
دنیایی که بیداری اش عجیب تر از خواب است
فروزان مقصودی
گم وگور، روایت خوابزدگیست. دنیایی که در آن بیداری از خواب، عجیبتر است. " بیدار شدهام ولی هنوز بخش خودآگاه ذهنم بیدار نشده است." دخترکی خوابزده، بین رویا و بیداری گم است. خوابزده می بیند، خوابزده میشنود و خوابزده حدس و گمان میزند. اما همین راوی، گاه از عالم خواب بیرون آمده و بطور قطع، نظر میدهد. "حتما خیلی وقت است که خوابم برده است و سکوت دور و برم تمام و کمال به مرگ شبیه نشده است." گم و گور، وجود صحنههای واقعی بین صحنههای غیر واقعی، سرگشتگی راوی را القا میکند. گویی راوی از خوابی بیرون میآید، روایت میکند و در میان آن باز از خوابی دیگر برمیخیزد. راوی در گم و گور، سرگذشت مادربزرگش را بازگو میکند. مادربزرگی که ابتدای داستان از او به عنوان زن لب پاک شده یاد میکند. همین زن لب پاک شده که زنی ناتوان از دخالت و بیان نظر خود را برای مخاطب تداعی میکند، با کشیدن نقاشیهای جادویی که رویا و آرزوی آدمهای دور و برش است آنها را بنوعی به فرو رفتن در آن نقاشیها ترغیب میکند و افرادی را که برایش سد راه می-شوند یا مشکل ایجاد میکنند، با هل دادن درون نقاشیها از سر راه برمیدارد. نقاشیها به مثابه گودالی هستند که راه برگشت ندارد. غیب شدن آدمها تداعی کنندهی فیلم "سوراخ سیاه" محصول سال ۲۰۰۸ سینمای انگلستان است. ماجرای مردی که با رد شدن از سوراخ سیاهی، نقاشی شده بر ورقی کاغذ، قادر به بازگشت نیست. صحنههای فراواقعی، واقعیت را در میان گرفتهاند. اتفاقات در واقعیت شروع و به فضایی غیرواقعی ختم میشوند. زمان در ذهن راوی گم است. حس امروز چه روزی ست یا امروز چند شنبه است و چندمین روز از چندمین ماه است که پدربزرگ… انگار که راوی، درک دقیقی از زمان ندارد و در سردرگمی دست و پا میزند. گم و گور، داستان زندگی دخترکی همراه پدربزرگ و مادربزرگش است که هر کدام رویا و تخیلات خود را دارند. خاطرات جوانی پدربزرگ و مادربزرگ و شرح اتفاقاتی که برایشان رخ داده در نثری پر از توصیفات زیبا و گاه شاعرانه، بیان می گردد. شرح این خاطرات بیش از نیمی از صفحات را به خود اختصاص داده است. وقایعی که همراه با توصیفات زیبا و پیچیده، مخاطب را از حیاط خانه تا فضای روستا و شهر با خود همراه میکند. به باد و باران، گیسوان مادربزرگ، گلهای گلدان و ارواح جان میبخشد. اما گاهی زیادهروی در این توصیفات کمکی به پیشرفت داستان نمیکند. حضور شبح زن مو قرمز و داستان زندگی شخصیتهایی که در نیمه دوم کتاب وارد میشوند، کمک میکند تا روایت جریان داشته باشد، هر چند در نهایت به غیب شدن آنها میانجامد. غیب شدن پدربزرگ، شبح زن مو قرمز و مادر بزرگ، انگار که از ابتدا نبودهاند. "و از کنار دیوارهایی بگذرم که نقاشیهای بزرگ رویش همه چیز را خیال انگیز و وهم آلودتر میکنند. جوری که من فکر کنم همهی واقعیت آن خانه توی آن نقاشیها میگذرد و پدربزرگ و مادربزرگ خیلی وقت است که از آنجا رفته اند." راوی در "گم و گور" بعنوان دخترکی که همیشه خواب آلود او را جابجا میکنند، نگاه تیزی دارد.
"باد در کوچه می پیچد. مادربزرگ با چمدان سیاه بزرگی در دست، پاشنههای چکمههای سیاه بلندش را روی زمین سرد میکوبد و دست مرا که هنوز خواب آلودهام، دنبال خودش میکشد و به سمتی میرویم که باد موهایم را میبرد و همین طور برگهای درختهای پاییزی را و گیسهای سفید شدهی مادربزرگ که در…" . و با وجود اینکه روایت فضایی غیرواقعی را تصویر میکند، نیاز میبیند که بعضی چیزها را برای مخاطب واضح کند یا جا بیندازد. "برای همین خودمان را از روی نرده ها، به آن طرف دیوار پرت میکنیم. مادربزرگ کمی سختش است، ولی در اینجور مواقع او همان دختر کوهستانهایی میشود که به اصطلاح، روی یک پا صدچرخ میزند." گم و گور با راوی و پدربزرگ و مادربزرگ آغاز میشود و بعد از غیب شدن پدربزرگ و فرار دخترک و مادربزرگش، در مسیری قرار میگیرد که شخصیتهای متعددی وارد میشوند و ماجرا را به سمتی میبرند که در نهایت پایان داستان را رقم بزنند و دخترک را به سمتی هدایت کنند که مثل مادربزرگ نقاشیهایی بکشد تا آدم ها را در خود گم و گور کنند. شخصیتهایی که داستانشان به اندازه ماجرای دخترک، تنیده شده از فضای غیر واقعی و واقعیست.
*****
یادداشتی بر رمان «گم و گور» نویسنده : مریم آمارلو ( نشر نصیرا)
چاله چوله های تفکر شفاف
ناهید شمس
آندره برتون در تعریف سوررآلیسم میگوید که برابر است با خودکاوی روانی ناب که از طریق آن تبیین کارکرد واقعی اندیشه به صورت کلام نوشتار و یا هر فعالیت دیگر را به عهده میگیریم. اندیشه-هایی که فارغ از هرگونه نظارت عقل یا ملاحظات زیباشناختی یا اخلاقی تلقین میشوند. با این حساب آیا میتوان رمان "گم و گور" را یک اثر سوررآل دانست ؟ آیا آن روانکاوی ناب در این اثر اتفاق افتاده ؟ اندیشههایی که فارغ از هرگونه نظارت عقل یا ملاحظات زیباشناختی یا اخلاقی باشند ؟
اگرچه در این رمان ، کم وبیش بعضی اصول این سبک چون رویا، اشیای سوررآلیستی، تصادف و جریان سیال ذهن وعدم یکپارچگی و… مراعات شده است، اما تا رسیدن به یک رمان سوررئال هنوز فاصله دارد . خصوصا عنصر تصادف که گویا نیرو محرکهی این رمان است و اگر نبود شاید داستان اصلا پیش نمیرفت و حتا نویسنده سعی کرده از این عنصر برای پرکردن خلاهای دیگر رمان استفاده کند و البته مهمترین المان و عنصری که نویسنده استفاده کرده، نقاشیهای جادویی مادربزرگ است که اگر نبود اصلا نمیشد این رمان را سوررآل به حساب آورد .
اما در رمان گم و گور شخصیتها همه منفعلند. پدربزرگ ورشکسته که در انفعال با شبح زن موقرمز سرگرم است. مادربزرگی که دغدغهای ندارد جز عشق پدربزرگ و سرخوردگی از این عشق سبب میشود که او دوباره به کشیدن نقاشیهای جادویی مشغول شود. نقاشیهایی که افراد را محو و نابود میکند و به داخل خودش میکشد .
شخصیتهای گم و گور، حقیقتا گم و گورند و در نهایت خودشیفتگی نه توان بازخوانی خود را دارند نه دیگری را.
مادربزرگ هنوز مراحل بلوغ عاطفی و جنسی را طی نکرده و درگیر توهمات و سانتی مانتال نوجوانی ست. پدربزرگ هنوز به بلوغ رابطهی عاطفی نرسیده و هنوز درگیر شبح زن موقرمز است. راوی هم از شدت انفعال گاهی مخاطب را دچار تهوع میکند. راوی که در مقابل پدربزرگ که میخواهد اورا در مقابل احیای کارخانه ی کنسروسازیش به شاهزادهی قجری بدهد، کوچکترین واکنشی نشان نمیدهد و جز شعر گفتن کاری نمی کند. گویا در دنیای خیال و وهم هم راوی نمیتواند گره و زنجیر از دست و پای خود باز کند و حتا خیالات و توهم هم به کمک راوی منفعل نیامدهاند.
راوی و زنهای گم و گور آنچنانند که سرخوردگیهای اغلب جنسی و عاطفیشان سبب خطاکار شدنشان می شود. نمونه ش مادربزرگ و در ادامه راوی سلطه پذیر که به تبعیت از مادربزرگ میتواند قدرت اجدادی جادوی نابودکنندهی نقاشی را به کار بگیرد و برای ارتزاقش از آن سود بجوید .
گویا رمان گم و گوردقیقا منطبق بر نظریات فروید نوشته شده است که البته مخالفان سرسختی دارد.
زنان داستان گویا به علت احساس اختگی نسبت به جنس مذکر حسودند. به همین دلیل است که مادربزرگ، پدربزرگ و دیگر مردان و عشاقش را در تابلوی نقاشیش محو و نابود میکند. فروید عقیده دارد که منفعل بودن، مازوخیسم و خودشیفتگی از ویژگیهای بارزجنس مونث است . او سببسازهای عمدهی عقدهی الکترا را انفعال و مازوخیسم زنان میدانست. به عقیدهی فروید هیچگاه عقدهی الکترای زنان مانند اودیپ مردان برطرف نمیشود و این امر باعث بهوجود آمدن حس خودکمبینی در جنس مونث میشود و حس حسادت درون او جاری میشود و حس وابستگی، خصوصا وابستگی به والدین هرگز در او کم نمی-شود و ارزشهایش با ارزشهای والدینش هماهنگ میشود. به همین دلیل است که راوی گم و گور بعد از گرفتاری مادربزرگ دچار بحران تنهایی میشود و حذف این وابستگی تقریبا برایش غیرممکن است.
بنا بر نظریهی فروید بهدلیل همین وابستگی به دیگران، زنان احساساتی و واقعیتگریز هستند و عدالت گرایی در آنان خامتر است. به همین دلیل است که راوی در نبود مادربزرگ، وابستگی طفیلیوارش را به مردان دیگر منتقل میکند و حتا حاضر میشود مثل مادربزرگ به مازوخیسم و سادیسم روی بیاورد .
البته امروزه این نظریات فروید توسط سیمین دوبوار ، اریک فروم ، هورنای و فیمنیستها مورد انتقاد شدید قرار گرفته. چرا که پژوهشها ثابت میکند که نگرش فروید مردمدارانه و از نظر فیمنیستها آلت مدارانه است .به نظر آنها فروید افسانههای قدیمی را به زبان علمی بیان کرده. مانند افسانهی زن سمبل گناه که شبیه فراخود ناقص فروید است .
و آیا دلیل انطباق جالب گم و گور با نظریات فروید، وجود سایهی مردسالاری در ذهن و روح راوی یا شاید نویسنده نیست ؟
‘