این مقاله را به اشتراک بگذارید
نگاهی به «چشمِ سگ» اثر عالیه عطایی
رضا فکری
عالیه عطایی به فراخور زیست متفاوت ایرانی و افغانستانیاش و با درهمآمیختن تجارب زندگی در این دو کشور است که داستانهایش را سروشکل میدهد. او هم در داستانها و هم در روایتهای غیرداستانیاش، در کنار تصویری که از افغانستان امروز ارائه میدهد، همواره میکوشد صدای نسل دوم و سوم مهاجرانی باشد که حالا با وجود رفتوآمد میان ایران و سرزمین مادریشان، به هر دو کشور احساس تعلق و وابستگی میکنند. «چشمِ سگ» تازهترین اثر او، مجموعهای پر از موقعیتهای داستانیِ پر اُفت و خیز است و بهوضوح میتوان پیوندهای ناگسستنیِ میان دو کشور و درهمتنیدگیِ فرهنگیشان را در آن مشاهده کرد.
در مقایسه با «کافورپوش» و «مگر میشود قابیل هابیل را کشته باشد؟»، دو کتاب پیشینِ عالیه عطایی، مجموعهی حاضر شخصیتهایی به مراتب متفاوتتر و پیچیدهتری دارد. شخصیتهایی که با تصمیمهای ناگهانی خود، اتفاقاتِ پرهیجانی را برای خود و اطرافیانشان رقم میزنند. آنها در جادهای پر پیچوخم به دنبال مقصدی هستند که در آن ثبات و آرامشی برقرار باشد و اغلب مجبورند بر لبهی تیز و باریک پرتگاهی حرکت کنند که هر لحظه بیم غلتیدن در عمقی بیانتها تهدیدشان میکند. در داستان «شبیه گالیله» مردی که از افغانستان حیواناتی کمیاب به ایران میآورد و به مشتریان ایرانیاش میفروشد، با اینکه خطر حیوانات وحشی و همینطور دستگیری به خاطر همراهداشتنِ آنها در انتظار اوست، اما همچنان بیمحابا به کارش ادامه میدهد. انگیزهی او در آغاز کسب درآمدی است که با آن بتواند همسر و دخترش را که مقیم اتریش هستند حمایت کند، اما بهتدریج رؤیای خانهای امن با دوستانی همدل و همراه در ایران، جای سودای آغازین را میگیرد. او با یک مار پیتون دور تهران را میچرخد تا دوستانِ تازهیافتهی ایرانیاش را با عکسهای خارقالعادهای از این حیوان به شور و وجد آورد و آنها را برای خود نگه دارد. هرچندکه این رابطه هم بدون چالش نیست و او برای تداوم آن ضررهای مالی و خطرات جانیِ بسیاری به جان میخرد. او جایی در میانهی راه با این پرسش مواجه میشود که آیا چنین صمیمتی، به تحمل این حجم از مخاطره میارزد؟ و یا در داستانِ «شب سمرقند» زنی که به موقعیتی تثبیتشده در زادگاه خود در ازبکستان رسیده و انتظار نمیرود به راحتی از آن بگذرد، با تهدیدی تلفنی از جانب دوستی در ایران، در هزارتویی از احتمالات گوناگون میافتد و شخصیت پیچیدهاش را هویدا میکند.
در برخی از داستانهای مجموعه، رشتهی پیوستگی دنیای آدمهای ایرانی و افغانستانی چنان مستحکم است که به نظر میرسد هیچ واقعهای قادر به گسستن آن نیست و در ازدواج، دوستی، همخانهگی و سایر مناسبات اجتماعی، نوعی یگانگی و تعلق عمیق وجود دارد که در برابر هر مانعی میایستد. در داستانِ «پسخانه»، مرد مهاجر افغانی که قدردانِ کشوری است که به او خانه و خانواده بخشیده، نه تنها با عوامل تهدیدکنندهی خانواده، که با هر چیزی که امنیتِ ایران را به مخاطره بیاندازد مقابله میکند. حتی اگر این عامل تهدیدگر، هموطنی قدیمی در زادگاهاش باشد. مرد در پیچوخم راهی قرار میگیرد که باید میان غرایزی که یک عمر با تکیه بر آنها زیسته و آنچه اکنون به او دلبستگیِ جایگزینناپذیری داده است، دست به انتخاب بزند؛ انتخابی که برای او در حکمِ قرار گرفتن بین مرگ و زندگی است.
در بخش دیگری از داستانهای مجموعه، گریزناپذیریِ پیوندهای عاطفی است که در مرکز توجه قرار میگیرد. آدمها در اوج ثبات و لذت از زندگی آرام خود، بهیکباره با پرسشی کلیدی غافلگیر میشوند که آیا دوری موقت جغرافیایی میتواند منجر به جدایی دائمی آنها شود؟ شخصیتها به طور معمول در چنین موقعیتهایی است که سویهی پیشبینیناپذیر خود را به عرصه میآورند و تمام محاسبات و فرضیات را بههم میریزند. در داستانهای «ختم عمه هما»، «اثر فوری پروانه» و «فیل بلخی» چنین اتفاقاتی پررنگترند و در هریک از آنها شخصیتها به نوعی پوچی در رابطههای انسانی میرسند که باعث میشود جز با سلاح خشونت نتوانند با وضعیتهای خطیر و پرالتهاب زندگیشان روبرو شوند. خشم انباشته در چنین وضعیتی، انرژی شگفتی برای نابود کردن همهی آنچه ساختهاند به آنها میبخشد و در دل آرامش و پایداری، توفانی از بیثباتی به راه میافتد. در نهایت «چشمِ سگ» را باید مجموعهای از موقعیتها و شخصیتهای پیچیده دانست که قدرت تحلیل و توانایی تصمیمگیری انسانها را به چالش میکشد. شخصیتهایی که ریشه در خاک دو کشور با پیوستگیهای عمیق تاریخی و فرهنگی دارند: «چشمش به تابلوِ اتوبان افتاد. افغانها هم بعد از جنگِ با طالبها اسمِ خیابانها و میدانها و اتوبانها را از گل و شعر به شهدا تغییر دادند، اما مگر افغانستان چهقدر اتوبان و خیابان دارد؟ در برابر شهدایش هیچ. به نظرش میرسید این روزها در افغانستان کسی که بدون جنگ و مین و بمب انتحاری به مرگ طبیعی بمیرد، آدم مهمتری است از شهدا که هر روز هفتاد تا دویست نفر به تعدادشان اضافه میشد، همین حالی که او در تهران قدم میزد. اینقدر شهید شدند که خوب است اسم زندهها را روی میدانها بگذارند…»
نقل از الف کتاب
«چشمِ سگ»
(مجموعه داستان)
نوشته: عالیه عطایی
ناشر: چشمه، چاپ اول۱۳۹۹
۱۵۰ صفحه/۲۷۰۰۰ تومان