این مقاله را به اشتراک بگذارید
سیزیف و فلسفه آلبرکامو
پشت این پرده تاریک هیچ شمعی روشن نیست
علی ربیعی
تو از جانب خدایان محکوم هستی زیرا راز بزرگ آنان را که همان لوحی سفید است که در قابش هیچ چیز نوشته نشده آشکار کردی .
و تو سیزیف چرا خواستی که این راز سر به مهر و ِسر مگوی را به همنوعانت القا کنی پس سزای تو در دادگاه عدل من این است که سنگی بزرگ را تا قله کوه المپ بالا ببری و چون به قله رسیدی سنگ را بر نوک آن گذاشته و برگردی اما دریغ که سنگ بر قله نمی ماند و هر بار بعد از فرو افتادن تو ای سزیف بیچاره به علت همان گناه بیهوده و پوچ بار ظلم ما خدایان را بر دوش بکش و تا آدمی برپاست این بیهودگی را تکرار کن .
و تو سیزیف بدان که این عاقبت بشر است که باید همواره یا این رنج را تحمل کند یا دست به خودکشی زند که در هر صورت یکی ست و این خلاصه ای از مقاله فلسفی آلبرکامو از افسانه سیزیف است که مثل همه آثارش از سقوط که به نوعی سقوط اخلاقی آدمی ست که در یک خود اظهاری آزار دهنده بازگو می شود تا طاعون مسری و ناچاری گریز ناپذیر بشر که در همه حال قوه عاقله آدمی را برای مصیبتی که نامش زندگی ست آماده می کند. "این اتاق برای این ساخته شده است که مردم در آن بخوابند و این دنیا برای آنکه مردم در آن بمیرند." البرکامو
تعبیر من این است فیلسوف و ادیب وجودی کامو با درک شرایط بشر در طول و عرض زمان و مکان در برابر بیداد خدایان یا همان انگاره های توهم خویش دست به عصیان می زند شاید اندکی از رنج جانکاهی که مبتلابه بشر است بکاهد اما دریغ و درد که هر چه بیشتر به این چاه ویل نقب می زند پوچی عریانتر می شود و مفری که در این میان باعث آسودگی ست همان خودکشی فاعل است.
و در این میان دوکتاب هستند از کامو که با توجه به مقدمه بالا ذهن مرا بیشتر درگیر حالات و روحیات نویسنده در خصوص پوچی و تمجید از خودکشی کرده اند زیرا برای خوانندگان این آثار درخشانترو صریحتر امیال فروخورده بشریت در آنها بیان می شود بی آنکه ادباری و انکاری را القاء کند هر چه هست متن آثار است اولی افسانه سیزیف است و دومی بیگانه.
در ابتدای کتاب افسانه سیزیف کامو می نویسد "تنها یک مسئله فلسفی واقعا جدی وجود دارد و آن هم خودکشی است" هرچند به نظر من همه عمر آدمی به خودکشی می گذرد زیرا مگر نه اینست که مرگ واقعی ترین جلوه در حیات بشر است و شمشیرش پیوسته تیز و برنده ، و بعلاوه دشوارتر از مصیبت مرگ مگر هست که روزی هزار بار بمیری برای اینکه زندگی کنی به همین علت تشخیص اینکه زیستن ارزش مدارا دارد یا به زحمت تداومش می ارزد، در واقع پاسخ صحیحی است به مسائل اساسی فلسفه که می خواهد به گوشه های تاریک از ادراک ذهن ادمی پا بگذارد زیرا مقوله مرگ سرزمین نامکشوفی ست که آدمی پایانی بر آن متصور نیست مگر مرگ! که خودی وغیر خودی و مومن و کافر نمی شناسد، به همین دلیل کامو از درام مبتلابه بشر یعنی مرگ سخن می گوید قصه می آفریند،خیال و واقعیت می سازد تا دستخوش هیجان ناشی از عشق به زندگی نگردد و کماکان مانیفست هایش خریدار دارند وغالب آن بیانیه های اعتراضی که کتاب های نویسنده باشند در گنجه کتابخانه ها ی پر و پیمان نگهداری می شوند و متقاضیان پر شمار این آثارنیز همواره در صف می مانند تا به متاعی رسند که از قدر و قیمت دوسر نقطه وجود یعنی مرگ و زندگی به تعابیری نو داد کلام میدهد.
هر چند مصائب مبتلابه آدمی یکی دوتا نیست از فقر و ثروت تا جنگ و بیماری و شدائد غیرقابل مهار طبیعت ازسیل وزلزله بعلاوه حاکمان زورگو،اما شاید باقی وجیزه ها غیر از مرگ که حل نشده است مسائل بعدی و دست دوم در مفاهمه ادراکی بشر جایی برای کنکاش دارد که کلیدش بدست خود بشر قابل حل است و در این زمینه می توان از مبادی و مبانی علوم انسانی وخرد و دانش راه حلی را جستجو کرد اما جایی که پای مرگ بمیان می آید نقطه پایانی بر شناسه و شناخت آدمی زده می شود حتی آنجا که افسانه و افسون پای پیش می گذارند هرچند آنجا نیز راهی برای فرار مرگ از دست زندگی !هست چنانکه چشم اسفندیار در اسطوره های ایرانی و پاشنه آشیل در ایلیاد و هومر یونانی که حتی انسان عصر اسطوره و پهلوانی راهی برای بقای مرگ !از دست زندگی می جوید… کتاب یادداشت های افسانه سزیف یکی از تاثیر گذارترین آثار قرن بیستم است که الهام بخش بسیاری از نویسندگان و اهل اندیشه بعد از خود بوده است.
کتاب دنیای پوچ و خالی از معنایی را که کامو همواره در آثارش نشان می داد برجسته می کند درعین حال که از رنج های بی شائبه در این بیهودگی محض پشیمان نیست مردی که به فرمان خدایان ناچار است سنگی را بر کوه المپ ببرد و چون به قله رسد سنگ فرو افتد و سیزیف تا ابد این کاررا تکرار کند چنانکه هر انسانی شخصا اسیر این بیهوده گی محض است و در ادامه گسترده تر که بنگریم یک نسل و دونسل و بلکه هم همه نسلها این سنگ را همواره تاقله برده و باز فرو می افتند بی انکه ازسویی ناامید شوند و از سوی دیگر به این پوچی پشت کنند زیرا اگر هر دو مقوله رخ دهد شخص و جامعه ناچار است خودکشی کند .
باری شرح افسانه سیزیف از قلم کامو را از هر زبان که می شنویم به تعبیر حافظ نامکرر است زیرا سیزیف کاری می کند تا رضایت خدایان از دست نرود و بشر همچنان در خدمت خدایان است گاهی در سیمای اسبی که اتوموبیلی را حرکت میدهد و گاهی مرغی که هواپیمایی را به پرواز در میاورد!براستی که بشر در همه اعصار تنها بوده است!
واما "،بیگانه نیز رمانی ست که محورش مرگ مادر مورسو قهرمان قصه است که مورسو را علیرغم بی حسی مفرط و نه بی تفاوتی تا محل تشیع می کشاند و در آخر نغمه پوچی و تنهایی ست که فنای بی چون و چرای آرزوهای راوی را که نویسنده باشد در میان آدمیان و در میانه مظالم بیشمار که بر حیات بشر چنبره زده است معنا می کند .
منتقدی اضافه می کند "اگرچه کامو همواره از بحث درباره حقیقتِ گفتههایش سرباز میزند، اما با این وجود، درباره ناامیدی غیرقابل اجتناب بشر از شناخت جهان، توسط اثباتهای مطلقی که عمدتا به «هوش» اشاره دارند، به نتیجهای میرسد که از آن با عنوان «تعقل پوچ» یاد میکند "تعقلی که اختصاصی انسانهایی ست که فراستی ذاتی در مسئله تنهایی شرم آوربشر دارند وچندین قدم انسوتر از ظاهرقضیه را می بینند و یقین دارند در پشت این پرده تاریک هیچ شمعی روشن نیست .
زیرا شخصیت بیگانه از لحظه ای که نطفه ای بیش نبوده تا آنگاه که در میان هیاهوی اطرافیان به پایان می رسد به نوعی فرار را تجربه می کند ،فرار از مسئولیت فرار از احترام به آدمی فرار از هرچه می تواند به سلامتی ظاهری کمک کند زیرا او حتی خود را در میان اجتماع اضافی می بیند و لذا چاره ای ندارد مگر فرار از خود و تعلقاتی که چون کنه به تو چسبیده اند بی انکه در پی گشایشی در زندگی باشند فقط می ماند چگونگی خلاصی از این همه شومی که بیگانه را احاطه کرده اند و شاید که پر بی راه هم نباشد .
ماجرا در طول قصه بگونه ای ست که می شود با مورسوی بی تفاوت که نه از مرگ مادر متاثر است و نه از قتل کسی که فقط دوست ندارد زنده باشد از زبان راوی کتاب بیگانه همذات پنداری منصفانه ای صورت می پذیرد زیرا همه اتفاقات ناخوشایند در زندگی قهرمان قصه سرنوشتی ست که برای هر انسانی می تواند رقم بخورد تا پلشتی های زندگی نمایان تر گردد بعلاوه جاه طلبی های مفرط که برای هیچ کسی حد و مرزی نمی شناسد که این جاه طلبی در همه زوایای حیات بشری متجلی ست گاهی در اندازه رهایی از وضع موجود و گاهی برای خلاصی از آن ،گویی در دنیایی که همه برای وجاهت پلیدی سبقت گرفته اند تو اگر در این مسابفه مفارقت نیابی !ارزش زیست حداقلی را نخواهی داشت!.
فکر می کنم به سهم خویش در لحظات بسیاری همه ما به نحوی این بی تفاوتی را داشته ایم و درک کرده ایم و در پاسخ احساساتی را با گفتن هیچ معروف ! به اتمام رسانده ایم حتی اگرخواسته ایم لذت بخش ترین لحظات را در زندگی تجربه کنیم و همه زندگی مورسو حال و هوای تجربه های ماست که نویسنده یا راوی به نحوی موجز و موثر بیان می کند مثلا زمانی که آن قدر آزادی داریم که می فهمیم در قفس بسته جهان هستیم اما در عین حال آن قدر آزاد نیستیم که بتوانیم از وضعیت موجود خود فرار کنیم به یاد خطابه های قهرمانان شکسپیر می افتیم که چگونه ترجیع بند مرگ را بر هر چیزی والاتر می یابند و خود بدست خود تراژدی مرگ را رقم می زنند و لذا هیچ درامی ناامیدی را بهتر از بیگانه مورسو شرح وتفسیر نمی کند و جالب اینکه خواننده با لحن خونسردانه و غیر دوستانه مورسو علیرغم همه تعلقات احساس همبستگی دارد و بدنبال راهی تا به نجات او بر خیزد یا از نویسنده بخواهد مسیر قصه را بگونه ای ادامه دهد که مورسو بی خیال مرگ مادر و قتل جوان عرب شود و برود در سواحل دریا حمام آفتاب بگیرد!
"امروز مادر مرد شاید هم دیروز نمی دانم " گویی نویسنده ما را با نوعی وارستگی سقراط وار به استقبال مرگ می کشاند وبعد اعتراض و مقابله با اجتماع خود که در این میان بزرگترین ارزویش حضور هرچه بیشتر مردم در پای چوبه دارخویش است و زیر لب تکرار می کند مثل اینکه خشم بیش از اندازه مرا از درد تهی و از امید خالی ساخته است می خواهم کمک کنید تا این بساط را که مرگ مادر و یک مراسم تکراری ست زودتر تمامش کنیم من نه منتظر آینده ای درخشانم و نه از گذشته پشیمان هستم.
تحمل کردن مشکلات زندگی در اثار کامو برجسته است او اعتقاد دارد اگر یک گناه در زندگی وجود داشته باشد آن گناه امید به داشتن یک زندگی دیگر و فرار از زندگی فعلی خواهد بود و نه ناامیدی از زندگی.
فلسفه پوچی کامو و مکتب فلسفی بر امده از آن که برخاسته از شرایط جنگی و سپس صلح مسلح اروپا بود ودر اعتبار وجودشناسی بر ماهیت انسان حکایت داشت هم جنبه استیصال روشنفکران فرانسوی بود و هم راهی بود برای همه اهل اندیشه که در آن فضای ملتهب راحتتر زندگی کنند و از مواهب طبیعت چون افتاب و درخت و دریا لذت ببرند چنانکه کامو بی انکه دلیلی بخواهد از تابش بی دریغ آفتاب لذت می برد و افتاب برای او بمثابه عنصری بود که با وی مراوده دارد و اثرش را با همه وجود درک می کند و لذا در آثار کامو نقش آفتاب جان بخشی واضحی دارد و نویسنده گاهی که خسته می شود به آفتاب پناه می برد.
اختصاصی مد ومه
3 نظر
کاظمی
با درود ،مطلب مهمی را دنبال کردید
افسانه پوچی و مرگ،بسیار سپاسگزارم.
فقط یک مورد دستور زبان فارسی بود،که مغفول افتاده،آنهم اشاره به کتاب ها با بستن ِفعل جمع “هستند” که درستش “هست”است.
“و در این میان دوکتاب هستند از کامو”
رحمان
محتوای خوبی داشت.اما متعجب شدم از دو اشتباه املایی.
ترجیح بند/ترجیع بند و برخواسته/برخاسته
ناشناس
سپاس از نقد و دقت دستوری و املایی شما جدا از توجیه اما مقالات با حجم زیاد در ۷ صفحه فایل متنی ورد با بیش از ۲۰۰۰ کلمه به احتمال بسیار اشکال اجتناب ناپذیر است