این مقاله را به اشتراک بگذارید
شکلهای زندگی: موراویا و دنیا همان است که هست
بازگشت به جهان روزمره
نادر شهریوری (صدقی)
نئورئالیسم اگرچه بیشتر سبکی از سینمای بعد از جنگ جهانی دوم و ظهور کارگردانان بزرگی همچون دسیکا، روسلینی و… را به ذهن میآورد اما زمینههای آن متأثر از رئالیسم ادبی نیز است. این هر دو واقعیتهای عینی و زندگی روزمره مردم عادی را نمایان میساختند. بااینحال، آنچه ظهور نئورئالیسم را به پدیدهای قابلتأمل بدل میسازد، شرایط شکلگیری آن است. این پدیده پس از جنگ جهانی دوم و در واکنش به تبعات فاشیسم در کشورهای اروپایی و بهویژه در ایتالیا شکل گرفت. فاشیسم در جریان جنگ جهانی با ایجاد شرایط فوقالعاده و اعمال نظامیگری روال زندگی عادی مردم را مشکل تا حتی ناممکن کرده بود. فاشیستها بهواسطه ایدههای نخبهگرایانه که داعیه سروری بر جهان را در سر میپروراندند، عملا زندگی روزمره مردم را به حال تعلیق درآورده بودند. در این شرایط شور و اشتیاق طبیعی مردم برای زندگی روزمره درعینحال نوعی واکنش به وضعیت اضطراری بود که طی دههها، ایدههای فاشیستی پدید آورده بود. نئورئالیسم با تکیه بر اهمیت زندگی روزمره، نمایش زندگی مردم در دوران پس از جنگ جهانی دوم بود، بیان مردم عادی کوچه و خیابان که میخواستند به دور از ایدههای بلندپروازانه زندگی عادی را تجربه کنند.
آلبرتو موراویا (۱۹۸۹-۱۹۰۷) نویسنده صاحبنام ایتالیایی از جمله کسانی بود که در رمانهایش به زندگی و روال عادی آن میپردازد. از این نظر موراویا شباهتی به نئورئالیستها دارد، هرچند که وی خود را نویسندهای نئورئالیست نمیداند اما شباهت محیط و شخصیتهای نئورئالیست را که بیشتر در سینمای ایتالیا نمایان بودند نیز با آثار خود انکار نمیکند. نئورئالیسم از نظر موراویا عبارت است از واقعیت کوچک آدمهایی که در محیطی آکنده از اصطلاحات عامیانه مخصوص به خودشان در جنبوجوشاند و در همان حال خلقوخوی و رفتار محیط اجتماعی خود را با خود به همراه میآورند. موراویا درهمینباره میگوید: «همه کتابهای من کموبیش به یک شیوه شکل گرفتهاند، بعضی نقطه عزیمت آنها واقعیتی مؤثر و عینی بوده است، واقعیتی که سعی من این بوده است که برای خودم تعریف، مشخص و آشکار کنم، حال یا بدین دلیل که ذهنم را بدان مشغول کنم، یا بدین دلیل که ذهنم را از آن فارغ کنم، یا برای آن که ستایش و تحسینش کنم، یا برای آنکه همچون ابزار دانش به کارش گیرم۱».
نئورئالیسم در اساس پدیدهای دور از ایدهپردازی یا دقیقتر گفته شود واکنشی رادیکال به ایدهپردازی است. نئورئالیستها ایدهها را مهمترین مانع برای تحقق امکانات زندگی تلقی میکنند. از نظر آنان آنچه اهمیت دارد نه ایدهای معین برای زندگیکردن، نه نخبهگرایی، نه سلسلهمراتبی و نه انتظار برای وقوع یک اتفاق یا حادثه بلکه خود زندگی است با تمام مسائلی که پیش میآورد. در نئورئالیسم پرسش «چه باید کرد؟» از بیخ و بن بیمعنا است زیرا ممکناتِ موجود را انکار میکند درحالیکه در زندگی روزمره آنچه اهمیت دارد ممکنهای زندگی است.
موراویا بهرغم مرزبندی با نئورئالیسم در زندگی و داستانهای کوتاه و رمانهایی که مینویسد، عملا همان راهورسم را در پیش میگیرد. داستانهای او حکایت مردم عادی است. مردمی که کار میکنند، عشق میورزند و با کامیابیها و ناکامیابیهای زندگی مواجه میشوند. درونمایههای اصلی رمانهای موراویا، عشق، کار و دشواری زندگیکردن در جامعهای گرفتار بیکاری، فقر، کمغذایی و بیسرپناهی است. در این داستانهای اجتماعی او به ناگزیر بیعدالتی اقتصادی و اجتماعی را نیز انعکاس میدهد، کاری که کارگردانان صاحب سبک سینما همچون دسیکا، روسلینی و آنیونیونی انجام میدادند.* در همه این موارد آنچه غایب است، ایدههای بلندپروازانه و ارجاع به آینده است یا چنان که آدریانا شخصیت زن داستان «رمی» میگوید مطابق قواعد معین زندگیکردن است. موراویا در نقد ایدئالیسم نظر خود را از زبان آدریانا چنین بیان میکند: «اغلب فکر میکنم چرا آنهایی که سعی میکنند مطابق قواعد و آرمانهای معینی زندگی کنند دچار غم و اندوه و خشم هستند و چرا آنهایی که زندگیشان را چنانکه هست میپذیرند معمولا خوش و بیخیال هستند. فکر میکنم هرکس تابع خوی خویش است نه اصول و قواعدش۲». زندگی به نظر آدریانا نه چیزی منتزع، مجرد و مبهم که چیزی ملموس است. به نظر آدریانا زندگی آنچه بود یا خواهد بود یا باید باشد نیست بلکه همان است که هست.
در موراویا همواره دو عنصر مهم نقشی اساسی ایفا میکنند، اول اهمیت نقش زنان و همینطور تنش دائمی میان زن و مرد و دوم اهمیت منابع اقتصادی یا به بیانی صریحتر اهمیت پول. از این نظر او شباهتی به بالزاک، نویسنده موردعلاقهاش دارد. موراویا همچنین در داستانهایش به تأمل درباره زنان میپردازد و موقعیت آنان را از جنبههای مختلف بررسی میکند اما در همه حال سعی میکند تا یک روایت را بر روایتهای دیگر غلبه ندهد. او زنها را روایت میکند اما درصدد نیست که بگوید همه زنها یکجور هستند، به همین دلیل چهرههای بسیار متنوعی از آنان را نشان میدهد.
موراویا در قرن پرحادثهای زندگی کرد. دو جنگ جهانی اول و دوم، قبل و بعد از آن، می ۶۸ و… و همینطور رشد فراگیر ایدههایی که تمامی آن قرن را تحت تأثیر قرار داده بود: آیا جهان را میتوان تغییر داد؟ ایده «تغییر جهان» علاوه بر محرکبودن با حاشیههای زیادی همراه بود و نویسندگان و بهطورکلی هنرمندان را ناگزیر به واکنش میکرد. آلبرتو موراویا و بعضی نویسندگان دیگر اگرچه با بیان رئالیستی و نئورئالیستی زندگی، شرایط نابسامان آن را آشکار میکردند اما خود چندان باوری به تحقق تغییری اساسی در جهان نداشتند. «دنیا همان است که هست» نمایشنامه دوپردهای گروهی موراویا درباره «تغییر جهان» است. این نمایشنامه که در ۱۹۶۶ نوشته شده بود و در همان سال نیز در ونیز به صحنه رفت تضاد ملالآوری را میان اندیشههای مارکس و ویتگنشتاین به نمایش میگذارد. «آیا باید دنیا را با دستزدن به عمل متحول و دگرگون کرد یا اینکه تغییری در عادات زبانی میتواند واقعیتی جدید به باور آورد؟۳».
به نظر میرسد موراویا تمایلی آشکارتر به ویتگنشتاین داشته باشد. مسئله زبان و واقعیت که مورد توجه ویتگنشتاین بود فیالواقع همان مسائل
موردعلاقه موراویا نیز است. او آن را به اشکال متنوعی از زندگی تسری میدهد، شکلهایی از زندگی روزانه که به خاطر ناتوانی واژگان برای شکلدادن تصویری درست از واقعیت امکان مانور بیشتری برای نویسنده فراهم میآورد تا به تصویری اصیلتر از واقعیت پرداخته شود.
عمر طولانی آنهم برای نویسندهای چون موراویا که از نوجوانی –به علت انزوای ناشی از بیماری به سل استخوان- به تأمل در پیرامون زندگی و نوشتن پرداخته، همواره دستمایه کشف واقعیتهای تازه به تازه بود. او مدتی به خبرنگاری میپردازد، به کشورهای مختلف از جمله ایران سفر میکند. در ۱۹۶۶ به علایق دوران کودکیاش بازمیگردد و تئاتر خصوصی کومپانیادل پورکوسپینو را راه میاندازد، به می ۶۸ واکنش نشان میدهد، واکنشی البته واقعبینانه که طی آن پیامدهای آن شورش را که فروپاشی اقتدار در همه حوزهها، منجمله زندگی روزمره خانوادهها را دستمایه نوشتن قرار میدهد و در ۱۹۷۷ در «چرخشی زبانی» دست به نشر افسانههایی برای کودکان میزند. این افسانهها چنان که لازمه افسانههایند در عین سرگرمکنندگی غالبا با جسارت و تخیلی قوی همراهاند.
«واقعیت» دغدغه تمامی عمر موراویا میشود. موراویا هشت روز قبل از مرگش به سال ۱۹۸۹ در رم این جملات را بر زبان میآورد: «صبحها ساعت شش از خواب بیدار میشوم. دقیقتر بگویم ساعت پنجونیم. ولی برای بلندشدن از بستر باید تا ساعت هفت منتظر بمانم. یعنی تا وقتی همسرم بلند شود. در آن یکساعتونیم انتظار در رختخواب احساس هولانگیزی به من روی میآورد. چیزی که ملالت نامیدمش، ترکبرداشتن واقعیت». «ترکبرداشتن واقعیت» کابوس نویسنده واقعگرایی چون مواریا میشود: واقعیت که به چنگ نمیآید و مهمتر آنکه زبان از بیان آن «امر واقع» قاصد میماند.
پینوشتها:
* داستانهای موراویا به وسیله کارگردانانی مانند دسیکا، برتولوچی و…، دستمایه ساختن فیلمهای داستانی قرار میگیرد.
۱، ۲، ۳٫ «آلبرتو موراویا»، لوئیس کیبلر، ترجمه رضا قیصریه.
شرق