این مقاله را به اشتراک بگذارید
شکلهای زندگی: ضدتئوریهای سلین
تمثیل کوران
نادر شهریوری (صدقی)
۱
سلین در اول جولای ۱۹۶۱ دیده از جهان فروبست. او را در گورستان مودون به خاک سپردند. بر سنگ قبر او دو نام نوشته شده است: لویی فردینان سلین، دکتر لویی فردینان دتوش. لویی فردینان دتوش اسم واقعیاش بود اما او نام مادربزرگش «سلین» را به عنوان نام مستعار برمیگزیند. انتخاب نام مستعار سلین اگرچه ستایش سلین از شخصیت مادربزرگش بود که سخت به او علاقه داشت درعینحال میتوان آن را نوعی «تشویش» و «پارانویا» در نظر گرفت، پارانویای مردی که همواره خود را در معرض تهدید مشاهده میکرد.
سلین نویسنده موفقی بود، اولین رمانش «سفر به انتهای شب» (1932) او را تا یکقدمی جایزه گونکور برد و واکنشی جهانی برانگیخت. تروتسکی از رهبران انقلاب روسیه که در آن سالها به صورت تبعید در ترکیه به سر میبرد به فاصله چند ماه پس از انتشار این رمان مقالهای درباره آن نوشت و از سلین بهعنوان نویسندهای نام برد که مهمترین ویژگیاش استفاده از زبان ابداعی بود؛ زبانی که تنها به واسطه آن میتوانست زمختی زندگی در لایههای پنهان اما واقعی جامعه فرانسه را نمایان سازد. سلین تنها در پی ابداع چنین زبانی و یا به عبارت دقیقتر کشف چنین زبانی توانست ادبیاتی ارائه دهد «… آکنده از طنین خنده تلخی که انگار از ورطههای جهنمی به گوش میرسد، کتابهایی که نشانههای رنج و ناکامی را به زبان شورشی و آنچنان سرشار از طنینهای عاطفی به تصویر میکشد که بیعلاقهترین خواننده را هم مجذوب میکند».1
آنچه سلین را مهیای استفاده از چنین «زبانی» میکند و استفاده از آن را اجتنابناپذیر، به درک سلین از جهان برمیگردد. به نظر سلین این جهان، زبانی خاص میطلبد اما برای ابداع چنین زبانی باید از آن ایدهزدایی کرد. چون ایدهها از همان ابتدا به مهمترین مانع برای درک جهان واقعی بدل شدهاند. ایدهآلیسم سنتی ریشهدار است، از آن میتوان تعابیری متفاوت داشت. اما به نظر سلین ایدهآلیسم در ادبیات تعریفی روشنتر دارد و آن استفاده پرطمطراق از زبان است. به نظر سلین ایدهآلیسم در ادبیات حتی هنگامی که میخواهد غرایز پیشپاافتاده را نمایان سازد باز از زبانی پرطمطراق استفاده میکند و به همان اندازه از موضوع دور میشود. در حالی که ادبیات واقعی، بیان واقعی زندگی، تناقضات و دروغهای آن بدون استفاده از عبارات یا کلمات پرطمطراق است. «زبان» در این شرایط اهمیتی بیش از حد پیدا میکند زیرا ابزاری است که تنها به واسطه آن میتوان لااقل بخشی از پلشتی و رذالت موجود و لای و لجن نهفته در زیر نقاب آدابدانی را آشکار کرد. به نظر سلین تا زمانی که جهان در چنین مداری میگردد، استفاده از زبانی متناسب با آن اجتنابناپذیر است: «از من خرده میگیرند که بددهنم و زبانی بیادبانه دارم، از بیرحمی و خشونت دائمی کتابهایم انتقاد میکنند… چه کنم؟ این جهان ذاتش را عوض کند من هم سبکم را عوض میکنم».2
«گفتوگوهایی با پروفسور ایگرگ» نام کتابی دیگر از سلین است. او این کتاب را در ۱۹۵۶، پنج سال قبل از مرگش انتشار میدهد. سلین در این کتاب مصاحبهای خودساخته ارائه میدهد که در آن سلین از مردی به نام پروفسور ایگوگ میخواهد که در پارکی با او به مصاحبه بنشیند. مصاحبه ساختگی و حتی تمسخرآمیز است که در آن سلین از طفرهرفتن به حاشیه خودداری میکند و با صراحت ایدههای ضدتئوری، ضد زیبایینویسی آکادمیک خود را مطرح میکند، ایدههایی که همچون رمانهایش ارتباطی مستقیم با تجربه زندگیاش دارد. سلین میگوید «من فکر و اندیشهای ندارم! هیچ اندیشهای! به نظر من هیچ چیز کماهمیتتر، پیشپاافتادهتر و نفرتانگیزتر از فکر و اندیشه نیست. کتابخانهها پر از فکر و اندیشه است! پیشخوان قهوهخانهها هم همینطور!… تمام آدمهای بیقدرت سرشار از اندیشهاند، فیلسوفها هم همینطور».3 به نظر سلین، هر ایدهای که پیوند مستقیم خود را از زندگی واقعی جدا کند، فرد را از خود بیگانه و به همان اندازه او را ناتوان میسازد. از نظر سلین آدمی تنها آنگاه که خود را فراموش میکند به ایده روی میآورد. به بیانی صریحتر ایدهها و آرمانها، آخرین سلاح کسانیاند که سلاح دیگری ندارند و به همین دلیل خود را در وهم ایدهآلیسم غرق میکنند تا تسلای خاطری پیدا کنند. به نظر سلین هنر آنها تنها آن است که با کلمات و عباراتی پرطمطراق به چیزهای پیرامون معنا تزریق کنند؛ ردپای ماتریالیسمی چنین صریح و آشکار را تنها در میان اندیشمندان مانند فوئرباخ و نیچه میتوان پیدا کرد.
بسیاری «گفتوگوهایی با پروفسور ایگرگ» را به نوعی اعترافات سلین میدانند که بیشباهت با کلمانسوی* کامو نیست. کلمانسو در کافهای در آمستردام با مخاطبی خاموش به گفتوگو مینشیند، گفتوگوی کلمانسو به واقع گفتوگو نیست بلکه مونولوگ است که شبیه به اعترافاتی است که در محضر کلیسا رخ میدهد. این هر دو در انزوایی شدید به بیان آنچه در ذهن دارند میپردازند اما با این تفاوت مهم که آنچه کلمانسو را به اعتراف میکشاند، حسی مسیحی از گناه است، حال آنکه در سلین نه تنها هیچ حسی از گناه وجود ندارد بلکه برعکس گناه را از جمله مظاهر ازخودبیگانگی و غرقشدن فرد گناهکار در ایدهآلیسم میداند، ایدهآلیسمی که رابطه خود با واقعیت را قطع کرده است.
۲
نقاشی «تمثیل کوران» (1568) یا چنانکه بیشتر شهرت دارد «کوری عصاکش کور دگر»، اثر مشهور پیتر بروگل (۱۵۶۹-۱۵۲۵) نقاش فلاندری** است. بروگل این نقاشی را در سال آخر عمر خود کشیده است، او در این نقاشی شش مرد نابینا را نشان میدهد که هریک از مشکل نابیناییشان رنج میبرند. آنها هرکدام دست بر شانه فرد جلویی خود گذاردهاند، آنها سرهایشان را بالا گرفتهاند تا از حواس دیگرشان بهتر استفاده کنند تا آسیبی نبینند. نقاشی تمثیل کوران وامگرفته از این ایده مسیحی است که اگر کوری عصاکش کور دیگر شود همگی به چاه سقوط خواهند کرد. در مقابل دسته کوران کلیسایی سخت و استوار نقاشی شده است که با اقتدار به آنان خیره شده تا عاقبتشان را نظاره کند. از این اثر هنری همچون هر شاهکار هنری دیگر، روایتهای مختلفی میشود. بسیاری دسته کورها را نابینایی درونی انسان به حقیقتی میدانند که کلسیا مظهر آن است. در نقاشی «تمثیل کوران» سردسته نابینایان، آنکه در جلوی کوران قدم برمیدارد به داخل گودال افتاده است و دومی در حال افتادن است و بقیه به جز آخری، گویی خطر سقوط را حس کردهاند. بسیاری کورها را در این تابلو انسانهایی میدانند که کورکورانه از یکدیگر پیروی میکنند و در نهایت به گودال –چاه- سقوط خواهند کرد. از «تمثیل کوران» بروگل تفسیرهای متفاوتی ارائه میشود. ویکتور هوگو در اشاره به این اثر هنری میگوید: «همه ما نابیناییم، هرکداممان به نوعی، آدمهای خسیس نابینا هستند چون فقط طلا را میبینند، آدمهای ولخرج نابینا هستند چون امروزشان را میبینند، آدمهای کلاهبردار نابینا هستند چون خدا را نمیبینند، خود من هم نابینا هستم چون حرف میزنم اما نمیبینم که شما گوشهای شنوا ندارید».
سلین از جمله کسانی است که سخت متأثر از بروگل است؛ «سلین بارها مدعی شد که این دو –پیتر بروگل و بعدها هیرونیموس بوش- نیاکان او بودند چون به خون فلاندری که در رگهایش داشت افتخار میکرد».4 او در اشاره به آثار بروگل و ازجمله تابلوی «جشن دیوانگان» میگوید واقعیت همه آن چیزهایی که من میخواهم بگویم در آن تابلو نقاشی شده است. او حتی برخی از آثار خود را متأثر از نقاشیهای بروگل مینویسد. به بیان دیگر او فضای پیرامون خود را چنان تشریح میکند که خواننده گمان میبرد در حال تماشای تابلویی از بروگل است. «توی درگاه واگن با سگ کوچولوی دودیول ایستاده بود… با حرکت دست گفت خداحافظ… من هم دستم را تکان دادم… قطار به راه افتاد… یکدفعه غصه بهش هجوم آورد… اَه! وحشتناک بود… از آن طرف در کوپهاش شکلکهای دلخراشی درمیآورد… بد مثل کسی که در حال خفهشدن باشد به خررر! خررر! افتاد… صدایی مثل صدای حیوان».5
در میان نقاشیهای بروگل تابلوی «تمثیل کوران» به ضدتئوریها سلین بیشتر شبیه است. به نظر سلین شباهت زیادی میان ایدهآلیستها و نابینایان وجود دارد زیرا این هر دو چیزهای اطراف خود را نمیبینند. به نظر سلین ایدهها نه چراغ راه برای دیدن اطراف بلکه خود مهمترین تاریکیاند.
پینوشتها:
*کلمانسو شخصیت اصلی رمان «سقوط» اثر آلبر کامو است.
** فلاندر به منطقه مشترک بلژیک، فرانسه و جنوب هلند گفته میشود که مردمش به زبان هلندی صحبت میکنند، اکنون این منطقه در بلژیک واقع شده است.
۱، ۴٫ «لویی فردینان سلین»، دیوید هیمن، ترجمه مهدی سحابی
۲٫ نقل قولی از سلین
۳٫ نقل قول از سلین، نقل از مجله بخارا
۵٫ «مرگ قسطی» از لویی فردینان سلین، دیوید هیمن، ترجمه مهدی سحابی
شرق