این مقاله را به اشتراک بگذارید
‘
«راز» نوشته فیلیپ گرمبر و «در ستایش ژاندارک» نوشته کریستین دوپیزان دو کتاب تازه از مجموعه جیبی های نشر ماهی هستند که به تازگی به بازار کتاب آمده اند. مجموعه ای که به دلیل آثار خواندنی بسیاری که در آ منتشر شده به یکی از بهترین های داستانی در قطع جیبی در دهه های اخیر بدل شده است.
۱. کوتاه در باره «راز» نوشته فیلیپ گرمبر
«من یگانه پسر خانوادهای بودم که جز من فرزندی نداشت، اما تا مدتها برادری هم داشتم. در سفرهایی که مدرسه برای گذراندن تعطیلات ترتیب میداد، این قصه را به آشنایان تازه یا دوستان موقتم میگفتم و آنها هم ناگزیر حرفم را باور میکردند». رمان «راز» نوشته فیلیپ گرمبر اینطور آغاز میشود. ماجرا اما فراتر از یک آرزو یا خواستِ نوجوانی به داشتن یک برادر بزرگتر است. راویِ «راز» در طول داستان درمییابد که به واقع برادری داشته که از وجودش بیخبر بوده است و جالب آنکه این سرنوشتِ خود فیلیپ گرمبر بوده که به رمانی پرفروش بدل شده است. فیلیپ، ۱۵ساله بوده که متوجه میشود برادری دارد و چون پدرش گمان میکرده پسرش در اردوگاههای مرگ نازیها اسیر شده است، این موضوع را بهعنوان یک راز مخفی کرده است، ازاینرو است که فیلیپ گرمبر درباره رمانش میگوید: ترسم این است که مخاطبان راز فکر کنند این کتاب، نقد دیگری درباره هولوکاست است؛ چیزی که ما به اندازه کافی به آن پرداختهایم. امیدم این است که از داستان من، چیزی بیش از یک خاطرهگویی درمورد هولوکاست برداشت شود و این راز خانوادگی پیامِ مهمتری به مخاطبان برساند». شاید ازاینرو است که رمان «راز» بیش از آنکه به وجهِ سیاسی وقایع جنگ و اردوگاهها و هولوکاست بپردازد، وجهِ عاطفی و روانکاوانه آن را پررنگتر میکند. البته شاید دلیلِ دیگرش تحصیلات و مطالعاتِ گرمبر باشد؛ او دانشآموخته رشته روانشناسی است و مطالعات بسیاری در زمینه روانکاوی لاکان داشته است.
راویِ «راز» نیز بعد از کنکاش بسیار دربار سرنوشت برادرش در اردوگاههای مرگ در جایی از رمان میگوید: «در کلاس فلسفه، با دانش روانکاوی آشنا شدم و این آشنایی برایم سرنوشتساز بود. بعدها، هرگاه از من میپرسیدند انگیزهام از تحصیل در این رشته چه بوده است، میدانستم باید چه پاسخی بدهم: به من امکان داده بود اشباح را از خود دور کنم. از باری که بر دوشم سنگینی میکرد رهایی یافته و آن را بدل به قدرت کرده بودم». اما این بار سنگین همان رازی بود که مادر و پدرِ راوی سالها از او پنهان کرده بودند و یکباره یک روز بعد از ۱۵سالگی او برملا شده بود: «اکنون در طول جادهای پُرهمهمه میتوانستم اجسادی را ببینم که در کناره آن دراز به دراز افتاده بودند. سه مرده که برای نخستینبار نامشان را میشنیدم، ناگهان از دل تاریکی بیرون جستند: روبر، هانا و سیمون. روبر شوهر تانیا (مادر راوی) بود و سیمون پسر ماکسیم (پدرش) و هانا. هیچ حسی به من دست نداد». او میفهمد که پدر و مادرش پیش از ازدواج عاشقانهشان با یکدیگر، بار دیگر ازدواج کرده بودند و همسرانشان را در اردوگاهها از دست داده و خود به جایی دیگر در فرانسه گریخته بودند، شاید بتوانند زندگی تازهای را از سر بگیرند و گذشته هولناکشان را به فراموشی بسپارند. فیلیپ به کنکاش خود ادامه میدهد. در بنای یادبودی که در قلب محله ماره، مرکزی برای گردآوری اسناد تشکیل شده، آمارِ کاملی از قربانیان نازیسم گردآوری شده بود. «با مراجعه به دفترهای ثبت، نام هریک از تبعیدیان، شماره و مقصد کاروانی که او را برده بود، تاریخ ورودش به اردوگاه و چنانچه زنده نمانده بود، تاریخ مرگش را میشد پیدا کرد». یک روز بعدازظهر به آنجا میرود و آن مجلدات حجیم را یکی پس از دیگری ورق میزند تا سرانجام نامهایی را که جستوجو میکرد، در میان هزاران نام دیگر پیدا میکند. «نخستین بار بود که این نامها را به شکل مکتوب میدیدم و از سرنوشتشان آگاه میشدم». هانا و سیمون را پس از انتقال موقت به اردوگاه پیتیویه به لهستان فرستاده بودند، به آشویتس. و هر دو، فردای ورودشان به آنجا در اتاق گاز اعدام شده بودند. «وقتی که دانستم به محض رسیدن به آشویتس کشته شدهاند، تا حدی تسکین یافتم. این تاریخ به همه تصوراتم پایان میبخشید. دیگر از تجسم سالهای تبعیدشان، زجر و شکنجهشان و شبهای سیاهشان رها شده بودم». گرمبر که بهنوعی قربانیِ نازیهاست، از آنها بهعنوانِ مردانی یاد میکند که آمدهاند تا بذر وحشت بپراکنند: «اتریش ضمیمه آلمان شده، لهستان به اشغال درآمده و فرانسه به آوردگاه پا نهاده است. صفحات یکی پس از دیگری ورق میخورند: پیروزی آلمان نازی، امضای آتشبس و استقرار نظام ویشی. نامها با هیاهو اعلام میشوند، روزنامهفروشان آنها را در خیابانها جار میزنند و چهره کسانی آفتابی میشود که فرانسه سرنوشت خود را به دست آنها خواهد سپرد. تانکها پشت سر هم در حرکتاند و فاتحان با گامهای بلند در شانزهلیزه رژه میروند. مردی با لباس رسمی، دستهای گرهکرده در پشت و ایستاده بر بلندای تروکادرو، چنان به برج ایفل مینگرد که انگار مالک آن است. بدی و شرارت در همهجا پراکنده است».
۲. کوتاه درباره «در ستایش ژاندارک» اثر کریستین دو پیزان
«در آغاز سال ۱۴۲۹، فرانسه سرزمینی بود ویران، حیثیتباخته و خواریدیده. اشغالگران انگلیسی کموبیش نیمی از کشور را در چنگ داشتند و حدود نود سال جنگ و تاراج جان مردم را به لب رسانده بود. شکستهای پیاپی فرانسه، جز بهبارآوردن خسارات مالی سنگین و تلفات جانی دهشتبار، روحیه فرانسویان را نیز یکسره در هم شکسته بود؛ اما در بهار سال ۱۴۲۹، ژاندارک، دخترکی روستایی، گویی از ناکجا ظهور کرد و رهبری فرانسویان را به عهده گرفت و آبِ رفته را به جوی بازگرداند». ازاینروست که باربارا تاکمن معتقد است پدیده ژاندارک در هیچ مقولهای نمیگنجد. کریستین دو پیزان، منظومهای در ستایش ژاندارک دارد که اخیرا با ترجمه علیرضا اسماعیلپور در نشر ماهی منتشر شده است و چنانکه مترجم در مقدمه کتاب مینویسد، این منظومه را میتوان به «حکایت ژاندارک یا حدیث ژاندارک» برگرداند و از آنجا که مضمون کتاب بیش از هر چیز ستایش ژاندارک است تا زندگینامه او، مترجم عنوانِ «در ستایش ژاندارک» را ترجیح میدهد و برای این منظومه انتخاب میکند. کتاب، بعد از مقدمه مترجم یادداشت مفصلی دارد با عنوانِ «کریستین دو پیزان، زندگی و آثار» که اینطور آغاز میشود: «کریستین دو پیزان، نخستین بانوی نویسنده (به معنای حرفهای) در تاریخ اروپا، حدود سال ۱۳۶۴ در ونیز به دنیا آمد. پدرش، توماس دو پیزان، اصالتا اهل شهر کوچکی نزدیک بولونیا به نام پیزانو بود و در پزشکی و اخترشماری آوازهای بلند داشت، چنانکه شارل پنجم، پادشاه فرانسه، وی را برای زندگی و کار در دربار خود به پاریس فراخواند. بدینترتیب، وقتی کریستین کودکی بیش نبود، پدرش ایتالیا را ترک گفت و خانواده نیز در سال ۱۳۶۸ در پی وی راهی پاریس شد. کریستین بعدها در شخصیترین اثر خود، مکاشفه کریستین (۱۴۰۵)، شرح میدهد که آنها چگونه با جامههای ایتالیایی پُرزرق و برقشان پا به پاریس گذاشتند و از پیشواز گرم همگان برخوردار شدند و از این بابت سخت به خود بالیدند. سعادت و کامیابی خانواده کریستین مرهون نیکاندیشی شاه بود، فرمانروایی هنرپرور و دانشگستر که اندیشمندان بسیاری در دربار وی گرد آمده و از حمایت او بهرهمند شده بودند. اما هرچه فرهنگ و هنر شکوفایی بیشتری مییافت، اوضاع سیاسی بیثباتتر میشد: جنگ صدساله (۱۳۳۷-۱۴۵۳) که با ادعای انگلستان نسبت به تاج و تخت فرانسه آغاز شد، پیش از این دوره و طی نبرد نافرجام کِرسی (۱۳۴۶) آسیبهای ناگواری به فرانسه زده بود». منظومه «در ستایش ژاندارک» آخرین اثر کریستین دو پیزان است که در سال ۱۴۲۹ نوشته شده است، در دورانی که او متأثر از فضای سیاسیِ زمانه و شرایط روحی خود در سال ۱۴۱۸ پاریس را رها کرد و چنانکه خود در واپسین اثر زندگیاش، «در ستایش ژاندارک» میگوید به صومعهای دربسته پناه برد، با اینکه در اوج نومیدی ناشی از ویرانی فرانسه کوشیده بود تا با برانگیختن قدرتمندان روزگار خود در راستای بهبود وضع کشور گام بردارد. آوازه بلند کریستین با مرگ او از یادها نرفت. او در سالهای ۱۴۴۰-۱۴۴۲، مارتَن لوفران در دفاع از زنان منظومهای سرود به نام «قهرمان بانوان» که در آن ادیببانوی فقید را «کریستین دلیر» خواند، زنی که یونانی و لاتین میدانست و نامش تا جاودان زنده خواهد ماند. «کریستین در دوران ما نیز یک بار دیگر کشف شد، بیش از هر چیز به نام خالق شهر بانوان. هرچه در آثار وی باریکتر میشویم، بررسی دوباره فمینیسم او لزوم بیشتری مییابد. بیگمان باید او را نخستین نویسندهای دانست که از دیدگاه یک زن به سنت زنستیزی حاکم بر جامعه و ادبیات روزگار خود نگریسته است. کریستین با شرح دستاوردهای فرهنگی و تاریخی و پافشاری بر فضایل ذهنی زنان، خود را به قهرمان آنان بدل کرد. او، در مقام زن فرهیختهای که حیات عاطفی و زندگی اندیشمندانهاش از یکدیگر جداییناپذیر بوده و هر دو در بسیاری از آثارش نمودی ادبی یافتهاند، بر ذهنیت خود تأکید میکرد و از این رهگذر، رفتهرفته برای حق زنان در پیشه نویسندگی بنیادهای نوینی پی افکند. با اینهمه، کریستین هرگز از تحول و دگرگونی جامعهای که در آن میزیست پشتیبانی نکرد. با درنظرگرفتن نوع تربیت و پسزمینه اجتماعی وی، باید گفت که بیشک مفاهیم انقلابی همواره به چشمش غریب و یکسره بیگانه مینمودهاند. او چندان به مردم عادی نمیاندیشید و هرگز نمیخواست سلسلهمراتب شکلدهنده جامعه روزگار خود را واژگون کند. بزرگترین آرزوی کریستین این بود که همگان به ارج راستین زنان پی ببرند و با آنان رفتاری شایسته داشته باشند، مردم از ارزش علم و دانش آگاه شوند و فرانسه بتواند در برابر دشمن دیرینهاش، انگلستان، جبهه متحد تشکیل دهد. او به گفته خودش در انزوایی خودخواسته و شادمانه، بهسختی برای تحقق این اهداف تلاش کرد؛ اما دستاوردهای تلاش او را چگونه باید ارزیابی کرد؟ داوری با ماست».
امید دارم
که نیکوکار و راستکردار باشی،
دلسپردهی دادگری
پیروز بر همهی آن دیگران
مهربان و نیکرای با مردمان خویش
و اعمالت یکسره پاک از زنگار غرور.
امید که هماره دلت
از عشق خداوند سرشار باشد
خدایی که تو را به خدمت خود گماشت.
(کتاب در ستایش ژان دارک – صفحه ۳۸)
اما ما آدمیان
هرگز افسانهای چنین شگفت نشنیدهایم
چرا که دلاوریِ همه پهلوانان روزگاران نخست را
با دلیری این یک زن برابر نتوان نهاد
زنی که روز و شب
در اندیشهی برافکندن دشمنان ماست.
این نیست مگر ارادهی خداوند.
اوست که بدین زن راه نموده
و او را دلی داده
فراتر از دلهای مردمان جهان.
(کتاب در ستایش ژان دارک – صفحه ۴۳)
فرانسه را از چنگ دشمنانش رهاند
و خاک را بازپس گرفت،
دژ از پی دژ و شهر از پی شهر.
هرگز کسی را چنین نیرویی در یاد نیست
نه در صدها و نه در هزارها مرد جنگی؛
اوست پیشوای والای مردمان بیباک و چالاک ما.
نه هکتور را و نه آخیلس را
چنین توانی نبودهست.
لیک اینهمه نیست مگر دست خدای
که او را راه مینماید.
(کتاب در ستایش ژان دارک – صفحه ۴۹)
کریستین شعر خود را به پایان برد
در سال ۱۴۲۹، که از آن یاد شد،
در واپسین روز ژوییه.
خود نیک آگاهم
که برخی مردمان این شعر را خوش نمیدارند،
زیرا آن کس که سر فروافکنده دارد و چشم فروبسته
از نگریستن در روشنی ناتوان است.
فرجام یافت این شعرِ بس زیبا، سرودهی کریستین.
(کتاب در ستایش ژان دارک – صفحه ۶۳)
‘