این مقاله را به اشتراک بگذارید
شکلهای زندگی: اسکار وایلد، سطحینگری تمام
داستان یک تصویر
نادر شهریوری (صدقی)
دوریان گری تصویر جوان زیبا و اشرافمنشی است که با «سطحینگری» تمام سبکی از زندگی ارائه میدهد که در آن «زیبایی» فراسوی نیک و بد قرار میگیرد. این رمان نه فقط رمانی ادبی بلکه داستانی فلسفی است که در آن سه مقوله مهم «زیبایی»، «اخلاق» و «زمان» در ارتباطی تنگاتنگ با یکدیگر قرار میگیرند.
ماجرای «تصویر دوریان گری» اثر اسکار وایلد (۱۹۰۰-۱۸۵۴)، به تابلویی بازمیگردد که بازیل هالوارد از چهره دوریان گری میکشد تا او را که در اوج جوانی و زیبایی است به تصویری ماندگار بدل کند. نقاش کار خود را با دقت و حوصله انجام میدهد؛ حاصل تلاشش به قدری زیبا از کار درمیآید که دوریانگری با دیدن آن شوک میشود. گویی برای نخستین بار تصویر خود را میبیند. دوستی دوریان گری با نقاش باعث آشنایی دوریان با لرد هنری ووتن میشود. لرد هنری که مردی سخنور، نکتهسنج با نظریاتی لذتطلبانه است، دوریان گری را سخت تحت تأثیر قرار میدهد اما این تنها دوریان نیست که تحت تأثیر قرار میگیرد. لرد هنری نیز به همان اندازه متأثر از زیبایی و آدابدانی دوریان گری میشود. لرد هنری با ایدههایی که آن را به زیبایی ارائه میدهد، دوریان گری را به لذتجویی و بهرهبردن از زندگی ترغیب میکند. به نظر لرد هنری لذت تنها چیزی است که میشود برایش نظریه داشت زیرا میتوان آن را به صورت امری ملموس تجربه کرد. «لذت تنها چیزی است که میشود دربارهاش نظریه داشت، این نظریات به طبیعت تعلق دارد نه به من، لذت معیار طبیعت است، لذت نشانه و تأیید طبیعت است. وقتی خوشحالیم همیشه خوبیم اما وقتی خوبیم همیشه خوشحال نیستیم».1
در اینجا لرد هنری میان لذت و خوبی تفاوت قائل میشود. وی که شدیدا فردگرا است، لذت را هدفی در دسترس در نظر میگیرد که طبیعت بدون آگاهی و دخالت آدمی، آن را به صورت غریزه در نهاد هر انسانی قرار داده است درحالیکه خوببودن که هنری آن را موهوم میداند نیازمند تلاشی مستمر و «زمان»بر و توجه بیشتر به ماهیت امور و نه سطوح زندگی است. اضافه بر نظریات لذتطلبانه هنری میتوان تفاوت مهم دیگری میان خوببودن و لذتبردن قائل شد و آن اینکه خوبی به مثابه امری اخلاقی نیازمند تعامل و کاری متقابل است که حضور دیگری را اجتنابناپذیر میکند، درحالیکه لذت را تنها میتوان شخصا، فردی و بهمثابه امری بیواسطه تجربه کرد.
در این رمان سه شخصیت نقش بازی میکنند: بازیل هالوارد بهعنوان نقاش، لرد هنری مردی ثروتمند و خوشگذران و دوریان گری الهه زیبایی که منبع الهام نقاش است. بسیاری شخصیت اصلی را دوریان گری میدانند اما واقعیت آن است که شخصیت اصلی رمان نه دوریان گری و نه آن دو شخصیت دیگر بلکه «تصویر» دوریانگری است، تصویری آویختهشده بر دیوار اتاق که همواره ناظر زندگی لذتجویانه دوریانگری است. لرد هنری در این رمان نقشی مخرب ایفا میکند در حقیقت وی سمبل شر و نظریهپرداز «بدبودن» به معنای اخلاقی آن است، او که مستمرا مطالعه میکند، خود را در جریان آخرین پیشرفتهای علم نوظهور روانشناسی و نظریات مربوط به ناخودآگاه قرار میدهد؛ نظریات فرویدی او درباره وسوسه قابل تأمل است. به نظر لرد هنری وسوسهها در اساس نه اموری غیرطبیعی بلکه اموری طبیعیاند که همچون سایر امور طبیعی نه تنها باید از آنها پرهیز کرد که بالعکس میبایست تسلیمشان شد، به نظر هنری «تنها راه ممکن رهایی از یک وسوسه تسلیمشدن به آن است، اگر در برابرش مقاومت کنید در این صورت روحتان به خاطر آن که در آرزوی رسیدن به چیزی ممنوع بوده بیمار میشود… هرگونه تلاشی برای ازبینبردن امیالمان در نهایت در مغزمان متجلی شده و بالاخره مسموممان میکند».2 بدینسان لرد هنری اخلاق را، که مانعی در جهت تسلیمشدن به وسوسه است، در اساس امری غیرطبیعی و حتی نوعی بیماری مزمن تلقی میکند.
ایدههای ضداخلاقی لرد هنری همراه با تلقینات وی در پی همنشینی مدام با دوریان گری سرانجام در وی مؤثر میافتد و دوریان تسلیم وسوسههای متعدد درون خویش میشود: آریگفتن به یک وسوسه، آریگفتن به تمامی وسوسههاست، آدمی در افسانه آفرینش تنها تسلیم یک وسوسه شد، اکنون دوریانگری سراپا وسوسه است.
دوریان علیرغم تسلیم به لذتهای زندگی و میداندادن به وسوسههای درون خود متوجه کارهای «بد» خود نیز میشود. او کارهای بد خود را با لرد هنری در میان میگذارد. هرچند در نهایت مقهور استدلالهای شیطانی وی میشود. «دوریان گری سرش را تکان داد و گفت: – من در زندگیام کارهای بد بسیاری کردهام، دیگر نمیخواهم بیش از این آلوده شوم، کارهای خوبم را از همین دیروز شروع کردم!
– مگر دیروز کجا بودید؟
– در روستا و به تنهایی در مسافرخانهای کوچک اقامت کردم.
لرد هنری خندهای زد و گفت: -دوست جوانم، هر کسی میتواند در روستا خوب باشد، در آنجا وسوسه وجود ندارد، به همین دلیل مردمی که بیرون از شهر زندگی میکنند از تمدن به کلی دورند، درهرحال متمدنبودن چیز آسانی نیست. تنها از دو راه میتوان متمدن بود. یکی از طریق فرهنگ و دیگری از راه فساد و تباهی. روستاییان در بهدستآوردن هیچکدام از این دو شانسی ندارند و به همین دلیل در جا میزنند!».3
سرنوشت دوریان گری میتوانست شباهتی به سرنوشت راسکولنیکوف پیدا کند به شرط آن که دوریان به عشق سیبیل وین پاسخی مناسب میداد، سیبیل دختری زیبا و جوان بود که میتوانست مانند سوفیای راسکولنیکوف نجاتبخش او باشد. اما دوریان با تحقیر او را به خودکشی وامیدارد، خودکشی سیبیل دوریان گری را ناراحت نمیکند، او خودخواهتر از آن است که به دیگران فکر کند. تکدر خاطر گذرای او به خاطر آن است که لرد هنری روزنامه حاوی گزارش خودکشی را برایش میفرستد درحالیکه او میتوانست در آرامشی کامل از موضوع بیخبر بماند. او با خود میاندیشد که خودکشی زنی که زمانی با او دوست بوده چه اهمیتی میتواند داشته باشد. او میان خود و هیچکس دیگر رابطهای دوستانه و عمیق برقرار نمیکند. مگر نوعی همکاری مکانیکی برای اهداف خودخواهانه: اینگونه میشود که شیطان روح آدمی را منحرف میکند تا نور «محبوس تاریکی» شده بهتدریج بیرمق و خاموش گردد، تا فرد غوطهور در وسوسههایش تکهتکه شود و چیزی از او باقی نماند جز تصویری ویران و تباهشده: تصویر دوریان گری.
«تصویر» دوریان گری با گذر «زمان» ویران و تباه میشود، تصویر با اعمال خودخواهانه دوریان پیرتر شده و از زیبایی و جوانی فاصله میگیرد. اسکار وایلد با تمثیلی هنرمندانه تصویر دوریان گری را همچون تابلویی ثابت و ناظر نشان میدهد که بر اثر رفتارهای دوریان معذب میشود. سرتاسر رمان به یک معنا نقشی دائمی میان «نیکی» و «بدی» است. این تنش خود را در تصویر نمایان میسازد، تصویر دوریانگری مرکز ثقل داستان و معمایی حلناشده باقی میماند تا بدان اندازه که بازیل هالوارد خالق تصویر از درک آن عاجز میشود. هالوارد با خود میاندیشد که چرا تصویر به تدریج اما دائما تغییر میکند؟ سپس مردد میشود و به خود میگوید آیا این تصویر همانی است که او کشیده؟ او که کار خود را میشناسد پس چطور چنین چیزی ممکن است؟ «وقتی هالوارد در روشنایی اندک اتاق آن چهره زشت و هراسناک را به روی پارچه به نظر آورد که بر او نیشخند میزند فریادی از وحشت از لبانش بیرون آمد. در تصویر چیزی بود که او را از نفرت و انزجار لبریز ساخت. خداوندا! چهره دوریان گری بود که به او مینگریست! با آن که هراسانگیز مینمود اما زیبایی شگفتانگیزش هنوز کاملا ضایع نشده بود».4 زیبایی شگفتانگیز تابلو اگرچه هنوز ضایع نشده بود اما با گذر زمان ضایع میشود.
آنچه دوریان گری را به ویرانی کامل میکشاند، همانا فرسودهشدن تصویر است. او که عاشق سطح، فرم و زیبایی بود چنین صورت هولناکی را برنمیتابید. پس تصمیم به نابودی تصویر میگیرد؛ درواقع آزادیاش را تنها در گروی نابودی تصویر میپندارد. او با خود میاندیشد چون تصویر از بین برود آزاد میشوم: «کارد را گرفت و با آن تصویر را پاره کرد… فریادی به گوش رسید و چیزی بر زمین افتاد. فریاد زد، فریادش چنان وحشتانگیز بود که پیشخدمتها هراسان از اتاقشان بیرون دویدند».5 آنچه آنان در اتاق ارباب مشاهده کردند سخت متعجبشان ساخت، آنها تصویر دوریان گری را همچنان زیبا و جوان آویخته بر دیوار در جای همیشگیاش دیدند، درحالیکه جسد دوریانگری زشت و چروکیده بر زمین افتاده بود: «به روی زمین جسد مردی در لباس شب، درحالی که کاردی در قلبش فرورفته بود، آرمیده بود، چهرهای پژمرده، چروکیده و نفرتانگیز داشت. با دیدن انگشتریهایش او را شناختند».6
پینوشتها:
۱، ۲، ۳، ۴، ۵، ۶٫ تصویر دوریان گری، اسکار وایلد، ترجمه همایون نوراحمر
شرق