این مقاله را به اشتراک بگذارید
‘
نگاهی به «سونیا بالای دار تاب میخورد» اثر مارک بینچک
رمانی درباره نوستالژی، و معنای از دستدادن، و توانایی زبان در بازآفرینی و بازسازی جهان است
از عشق و جنگ… و زندگی
عمران دسترس
کتاب «سونیا بالای دار تاب میخورد» (نام اصلی رمان «تِوُرکی» است) ممکن است در نگاه اول کاری با پسزمینهای بسیار آشنا بهنظر آید، اما درحقیقت یک رمانِ جدیدِ اروپای شرقی است که عمدتا براساس وقایع جنگ جهانی دوم تنظیم شده است. داستان در لهستان و در روزهای پایانی جنگ دوم جهانی در یک بیمارستان روانی در شهری بهنام «تِوُرکی» میگذرد. البته برای ما که اهل لهستان نیستیم، اندکی پیشزمینه لازم است. «تِورکی» معروفترین موسسه ذهنی در لهستان است که دارای مفهوم مشابه Bedlam در انگلیس است. مانند «بدلام»، این مکان نیز ناخوشایند است، درحقیقت مکانی برای جنون است. با وجود جنگ جهانی دوم که در پسزمینه آن دیده میشود، در این رمان، تِورکی در مقایسه با آنچه فراتر از دیوارهای آن اتفاق میافتد، یادآور باغ عدن است.
در این رمان، بخش اعظمی از کنش و واکنشها در یک نهاد روانی انجام میپذیرد، با بیمارانی فریبخورده که معتقدند آنها انسانهایی بزرگ و با نگرشی شگرف از گذشته هستند، بهطوریکه شخصیت اصلی داستان به صورت یک شاعر جوانمرد رخ مینماید! از سویی دیگر، تعریف ژانر کتاب کار سختی است، اما آنچه مسلم است فردیت نویسنده و لطافتی که با آن به اطراف خود مینگرد بسیار قوی است. احتمالا به این دلیل است که مارک بینچک در نوشتههایش، بیشتر درباره چیزهایی که برای او مهم هستند مینویسد؛ یعنی در اثر او تشخیص «خود عینی» از «خود ذهنی» تقریبا غیرممکن است.
در این رمان، محیطی ایجاد میشود که به نظر میرسد سایر نویسندگان نمیتوانند در برابر استفاده از آن برای تمثیل مقاومت کنند. شخصیت اصلی یک شاعر جوان به نام «یورک» است، که او گاهی از انتظارات خواننده سرپیچی میکند. سرپیچی – و این یک سرکشی فعال است – آشکارا در داستان مطرح میشود، زیرا زبان بینچک در این رمان از سایر گفتههای تقریبا خنثی درباره بسیاری از داستانهای متمرکز در عصر خود فاصله زیادی دارد. یورک، مرد جوانی است (متولد ۱۹۲۱) و از آن مهمتر، شاعر جوانی است و رویکرد رمانتیک او به زندگی و زبان در نوع خود خاص است. او بر خود و علاقه خود به سونیا متمرکز است، و گرچه نسبت به همه اتفاقات اطرافش نابینا نیست، اما قادر به درک واقعی آنها هم نیست. انتزاع زبان و امکانات آن – چیزی که او میتواند کاملا کنترل کند – چیزی است که او را مجذوب و تحریک میکند. مانند بسیاری دیگر از شاعران جوان، او نیز به زبان کشیده میشود: حتی وقتی که در مباحث شاعرانه شرکت میکند – از همه چیز به عنوان یک اصل شاعرانه بهره میبرد! او بیش از آنکه با واقعیت پیرامون خود مقابله کند به همان اندازه که شاید زمانه ایجاب میکند، به کارهای ادبی خود بازمیگردد. اما با وجود شخصیتهای فریبخورده در داستان، بینچک درنهایت با بیان یک طغیان واضح، تِورکی را زیر سوال میبرد: تورکی! تورکی در همهجا. تورکی در اتاق من. تورکی در خانه من. تورکی در کل کشور. بر همین اساس، جنون در تورکی و حتی کشور اطراف آن باقی میماند و در لحظاتی که تمرکز دقیقتر میشود بیشتر به چشم میآید.
این کتاب با نامه خداحافظی سونیا به یورک آغاز میشود، و چون معنای دقیق آن فورا مشخص نمیشود، اصل تقدیرگرایی – «به نظر میرسد همان شکلی است که باید میبود!»- رعایت میشود. از طرفی دیگر عکسالعمل نادرست یورک (به نظر میرسد مانند یک ماشینِ خرابشده) از همان ابتدا روشن کرده است که در اینجا هیچ پایان خوشی وجود ندارد. اما این کتاب به اوقات خوش دیگری نیز برمیگردد، زمانی که یورک کار در تورکی را آغاز میکند و برای اولینبار با سونیای دستنیافتنی و جذاب روبهرو میشود و زندگی آنها را در آن سالهای جنگ توصیف میکند. باید از همان ابتدا هوشیارانه به جریان داستان دقت کرد، چراکه این یک داستان عاشقانه یا حتی معمولِ مورد انتظار مخاطب نخواهد بود، بل در مورد گروهی از دوستانی است که در دوران دشوار نوشته شده است، زیرا بینچک با ارائهای بیضوی و گاهی مدور به طور مداوم موفق میشود خواننده را از تعادل خارج کند.
زبان رمان بیضوی است و اغلب بیشتر شبیه یک شعر منثور طولانی است تا یک رمان سرراست. البته باید اشاره کرد که مترجم، شیرین معتمدی، موفق به بازآفرینی جذابیت زبانی عجیب بینچک شده است، که درواقع میتواند باعث سختی کار در بعضی مواقع بشود، اما از سوی دیگر لحظات زیبایی خلق کرده است.
«سونیا بالای دار تاب میخورد»، رمانی است که آرزوهایش فراتر از بیان یک داستان ساده است. به عبارتی، بینچک در اوایل رمان خودش را در متن جای داده و پنجاه سال بعد با کامپیوتر در تورکی نشسته است، تا مثالی از خودآگاهی نویسنده را به عنوان یک مخاطب درون رمان فراگیر کند. شخصیتها همچنین دارای ویژگیهای تمثیلی آشکاری هستند. این امر در مورد بیماران بیمارستان بسیار مشهود است که فقط با ذکر چند مثال با نام بزرگان: پلاتوی تیولیایی، آنتونیو ویوالدی و گوته رفتوآمد میکنند. اما یورک، شاعر جوان، و سونیا، موسیقی غمانگیز او، همچنین پژواک معناهای بزرگتری را دارند که ما مجبور به رمزگشایی آنها هستیم.
همیشه آسانخواندن ملاک نیست؛ و رمان «سونیا بالای دار تاب میخورد» روایتی است که دائماً از انتظارات مخاطب سرپیچی میکند؛ یعنی داستانی که در برخی از سطوح بسیار ساده است و در عین حال داستانی است که در آن بینچک هرگز اجازه نمیدهد خواننده به سادگی با او همراه شود. «سونیا بالای دار تاب میخورد» یک اثر داستانی قدرتمند است. بخشی از این نیز به دلیل رویکرد غیرمعمول – یا حداقل غیرمعمولی – است که بینچک اتخاذ میکند؛ یعنی تغییر خوشایند یا انقلاب در بسیاری از رویههای مرسوم ادبیات مربوط به زمان خود است. بنا به دلایلی که به تدریج در خلال داستان واضحتر میشوند، همهچیز برخلاف انتظار پیش میرود و شخصیتهای داستان یکی پس از دیگری ناپدید میشوند.
از اولین صفحات رمان، خواننده سیگنالهای متفاوتی دریافت میکند که گویی بیمارستان بیش از یک مکان واقعبینانه است و تصویر واقعی بیمارستان با نماد بتپرستان همپوشانی دارد. فضایی عجیب و غریب که گاهی حتی «اوتیسم» را در خود جای داده است، یعنی جایی که رقابت شاعرانه و عشقِ حاصل از بیتجربگی به یک نگرانی جدی تبدیل شده است. همچنین گاهی سوءاستفادههای عاشقانه فضای زیادی را به خود اختصاص میدهد؛ تا آنجایی که حتی یک خیانت متبلور میشود – یورک به معشوقه خود خیانت میکند، و در خلال این روایت قافیههای هجایی احداث میشوند.
با وجود چنین محیط خارقالعاده و شرایط گاهی شاد و خوشبختانه و گاهی نفسگیر و درهمتنیدهای، باز هم سرنوشت شخصیتهایی که برای استراحت به آرکادیا میآیند به طور بنیادی تغییر نمیکند. به نظر میرسد که مارک بینچک در این رمان سعی در ایجاد معادل ادبی با عواطف جهانی شخصیتهای پیشگام رمان خود دارد. این رویه شبیه گوشدادن به زبان کاراکترها است، زیرا هدف این است که طرز تفکر یورک و سونیا در شرایط مختلف (خوابرفتن، بیدارشدن از خواب، کارکردن و عشقورزیدن) واکاوی شود. به طور کلی، در فضای رمان آنچنان روایت به عقب و جلو کشیده میشود که خواننده با یک خوانش همدلانه و عاطفی به سوی کشف اصالت وجود میرود؛ به همین منظور از نظر بینچک راز کشف فضای بیمارستان، همانا همدلی و شفقت است، و همه ما برای درک خود باید بدانیم که چگونه در خلال داستان خود را گم و مجددا کشف میکنیم. آنطور که میلان کوندرا در مقدمه کتاب میگوید: «این همدلی است که میتواند ارتباط مستقیمی با دیگری برقرار کند و این تنها زمانی ممکن است که ما در مورد افراد خاص صحبت میکنیم و نه در مورد پدیدههای عمومی.» بنابراین مارک بینچک در این کتاب بر این باور است که همدلی مبتنی بر گوشدادن به زبان است که احساسات واقعی را در زیرلایه طنز پنهان میکند. این یک نوع خاص از «شناسایی» است که درحقیقت منجر به از بینبردن زندگی به دور از واقعیت میشود.
به نظر میرسد گزاره خواندن «همدلی» در این رمان، بیراه نیست و خواننده با دنبالکردن شخصیتهای داستان، انگار که زندگی و تصمیمات خود را دنبال کرده است و درواقع یک همدلی بین او و روایت شکل میگیرد. بر همین اساس بینچک در جایی دیگر اینگونه عنوان میکند: «من در بسیاری از صفحات این هدیه ناخواسته و بدون فشار را امضا میکنم و از شما درخواست میکنم، من همه شما را دعوت میکنم، با هر قطاری که میتوانید… مطالعه را ادامه دهید، با همدلی است که دوباره آگهی انتقال مییابد.» یا آنطور که سیسیلیا دریمولر در نشریهی ال.پایس اسپانیا مینویسد: «هالهیی شیرین و جادویی، تمامِ داستان «سونیا بالای دار تاب میخورد» را دربرگرفته؛ یک داستان عاشقانه یا شاید داستانهایی عاشقانه در یک داستان که چیزی شبیه به یک تابلو، از جنس نقاشیهای مارک شاگال است که با نثر بیبدیل و بیمثالش، تاب میخورد، میرقصد، آواز میخواند و خیال میبافد…» و همین رقص کلمهها و نُتها است که این رمان را خاص و ویژه میکند و میلان کوندرا در مقدمه کتاب آن را رمانی توصیف میکند که شبیه هیچ رمانی نیست؛ رمانی که به مرحله نهایی جایزه ادبی نایک بهعنوان کتاب سال لهستان و جایزه ریمونتا بهعنوان جایزه ادبی سال لهستان نیز راه یافته، و توانسته در سال ۲۰۰۰، جایزه ادبی آکادمی فرانسه را از آن خود کند.
در توصیف کلی میتوان گفت این یک رمان در مورد جنگ، یا سایه هولوکاست نیست، بلکه در مورد نوستالژی، و معنای از دستدادن، و توانایی زبان در بازآفرینی و بازسازی جهان است. زبان خود رمان شاید شخصیت اصلی باشد و باید با دقت خوانده شود. مهارت بینچک این است که او هرگز بیش از حد پیش نمیرود: شخصیتها هرگز با معنایی که به روی آنها قرار میگیرد سنگین نمیشوند و روایت همیشه یکپارچگی خود را به عنوان یک داستان حفظ میکند. یک رمانِ آسان نیست، اما ارزش خواندن آن را دارد، و همچنین به عنوان دریچهای به لهستانی که دیگر وجود ندارد.
با اینکه رمان بینچک ما را به سمت بسیاری از جهات هدایت میکند، اما میتواند یک داستان اخلاقی نیز باشد. با اینکه موضوع آن زندگی است، کاملا زیر سایه مرگ احساس میشود. درواقع کتاب بینچک شبیه یک ترکیب موسیقی است، که در آن انگیزهها و اصوات بعدی ظاهر میشوند، موارد جدیدی از مقولههای زندگی را معرفی میکند، تکرار میشود، و درنهایت باهم طنینانداز میشوند.
در پایان می توان گفت که داستان بینچک، به ما این امکان را میدهد تا دوباره به اهمیت ادبیات اعتقاد داشته باشیم؛ زیرا از طریق ظرفیت شفقت و توانایی گوشدادن به صدای همدیگر است که میتوان در قالب نثری شیوا و بُرنده برای تشخیص آسیبهای شخصی و اجتماعی گامی موثر برداشت. بینچک در این کتاب، نوشتن را به عنوان یک درمان در نظر میگیرد و برای اینکه این اتفاق بیفتد در ابتدا از ما میخواهد تا خود را به عنوان یک بیمار در نظر بگیریم، یعنی باید بدانیم که ممکن است هر یک از ما با روشی منحصربهفرد بخشی از زندگی خود را از دست داده باشیم. سپس همه ما باید از طریق باهم زندگیکردن، یعنی با تسلیمشدن در مقابل یک «بیماری»، زبان مفید و عملی روانکاوی را کشف و این مزیت را به عنوان زبان اصلی خود و دیگری دریافت و در جامعه بازتاب و توسعه بدهیم.
تجربه
سونیا بالای دار تاب میخورد/ مارک بینچک/ ترجمه شیرین معتمدی/ نشر نقش جهان
‘