این مقاله را به اشتراک بگذارید
درباره فیلم «ابلق» به کارگردانی نرگس آبیار
فیلمی با رویکردی روشنگرانه
محسن جعفریراد
وقتی مخاطب میخواهد به فیلمساز اعتماد کند، وقتی مخاطب از فیلمساز توقع دارد که بازتابی از زندگی روزمره را نشان دهد، وقتی مخاطب انتظار دارد فیلمساز حرفهایی که همیشه روی آنها سرپوش گذاشته شده و «علامت هیس را روبهروی آنها گرفتهاند» مثل یک آینه، ترسیم کند، حاصلش میتواند فیلمی باشد مثل «ابلق».
نرگس آبیار در تمام فیلمهایش، رنج زیر پوست دختران و زنان را به نوعی کالبدشکافی کرده و انبوه اضطراب و انتظار و بیهویتی را مثلا در دو فیلم «شیار ۱۴۳» و «شبی که ماه کامل شد» به درستی انتقال داده است. اما حالا با فیلم «ابلق»، سراغ سوژهای رفته که مخاطب و بهویژه مخاطبانی که زن هستند به راحتی میتوانند فیلمساز را محرم خود بدانند که معنای سینماییاش میشود همان همذاتپنداری که جزء مؤلفههای فیلمهای جریانساز است.
فیلمی که به خوبی به سهم خودش از جنبش me too دفاع میکند و اولین فیلمی است که جسورانه این کار را انجام میدهد. فیلمی که نه «برای انسانهای جامعهاش» از موضع بالا و مثل پند و اندرز، بلکه «از زبان انسانهای جامعهاش» حرف زده است هرچند میشد جسورتر هم باشد ولی در حال و هوای فعلی سینمای ایران همین حد جسارت هم کافی است.
در ابتدا فیلم با تقطیع و برشهای سریع، ریتم بسیار تندی دارد که حال و هوایی سرخوشانه به روایت میدهد اما باید دید از این کاشت میتواند برداشت مناسبی داشته باشد یا نه. گرهافکنی فیلم شروع ابراز علاقه شخصیت «جلال» با بازی «بهرام رادان» به عنوان ضد قهرمان یا آنتاگونیست داستان به «راحله» با بازی «الناز شاکردوست» است و گرهگشایی در پایان فیلم اتفاق میافتد اما در این میان و در فاصله دو موقعیت ملتهب، برگ برنده فیلم، فریادها و نجواهای زنان روستاست. ماجرا این است: به یک زن از طرف شخصی که همه او را آدمی موجه میدانند تعرض شده اما چون شاهدی نداشته نمیتواند ثابت کند و… و چقدر این داستانها در جامعه طبقه ضعیف جامعه، مابازای بیرونی دارند.
فیلم «ابلق» چند سکانس درخشان دارد که در کنار هم یک وحدت زمانی و مکانی و در نتیجه یک کلیت منسجم را خلق میکنند. یکی زمانی که به طور شماتیک زندگی جاری و روزمره روستا را با برشهای سریع نشان میدهد. دیگری سکانسی که کشمکش ماجراست و قرار است به راحله تعرض شود که با تدوینی خلاقانه به طور موازی این صحنه با صحنه شرطبندی پرواز کبوتر توسط شوهر زن یعنی «علی» با بازی «هوتن شکیبا» روایت میشود. یا سکانسی که زنان همسایه و محله، چون راحله را راستگو میدانند، یکی یکی، تعرضی که به آنها روا شده را لو میدهند یا سکانس درگیری «علی» با فرد متعرض یعنی «جلال».
اما بهترین سکانس فیلم که در ۱۰ دقیقه پایانی مشاهده میکنیم، سکانس سخنان راحله است. در اتمسفری که انگار خونِ مرده پاشیدهاند و دقیقا برداشت مناسب و قرینهای از کاشت نماهای خوشرنگولعاب و تدوین پرکات شروع فیلم است. راحله میخواهد این بار فارغ از هرگونه هیاهو و دعوایی، ماجرا را توضیح دهد اما در لحظه آخر تصمیمش را عوض میکند.
اینجاست که واکنش مخاطبان فیلم به دو دسته صفر و صدی تقسیم میشود. برخی این سخنان را محافظهکارانه و منفعل میدانند اما به زعم نگارنده کاملا جسورانه و منطبق با منطق روایی روابط شخصیتها عمل شده؛ راحله قرار است حرف بزند اما مثل گاوی که سلاخی شده، ماری که زندانی شده و موشهایی که باید دفن شوند، چیزی برای گفتن ندارد و این سکوت به طور موقت مثل یک مُسکن عمل میکند اما از فردا دوباره ماجرای راحلهها ادامه دارد و در سکانس پایانی نشان میدهد که هرچند در ظاهر موشها و فساد نیست اما در زیر زمین انبوهی از این موشها هنوز هستند و فاسد بر قله مشغول سلاخی است.
در واقع در جامعهای که قانونی شفاف درباره تعرض و تجاوز بدون شاهد وجود ندارد و دختران و زنان میترسند بلاهای مشابهی که سر آنها آمده را برای اعضای خانواده یا پلیس تعریف کنند چون هنوز به این شهامت و جسارت نرسیدهاند، اما در این سکانس به کمک میزانسن و دکوپاژ خلاقانه کارگردان، آن هم در روستایی با پستی و بلندیهای زیاد، ناگفته پیداست که با نوع بیانمندی راحله همه درمییابند که جلال مرد هیز و گناهکار ماجراست و کارهای غیراخلاقی انجام میدهد و شاید این از صد مشت گرهکرده یا صد سنگ بزرگ پرتابشده، بدتر باشد. اینکه در سکوت همه تو را نهی کنند و تتمه آبرو و اعتبارت بر باد برود.
برای انتقال پیامها و مفاهیمی که اشاره شد بازیگران، فاصله خود از شخصیت را به خوبی حذف کرده و تبدیل به برگ برنده فیلم «ابلق» شدهاند. شاکردوست انگار خود راحله است، بهخصوص با استفاده خوبی که از چادر میکند و مهارتش در انعطاف زبان بدنش که میتواند کاندیدای سیمرغ شود، رادان، کلیشه شمایل شیکش را به خوبی میشکند و دقیقا مرد هیزی را رنگ و بو میبخشد که حس تنفر را برمیانگیزد و بعد از مدتها شاهد یک بازی اثرگذار از او هستیم و هوتن شکیبا با فن بیان ماهرانهاش چند نوع لحن و بیان را به کار گرفته تا او نیز مستحق دومین سیمرغ کارنامهاش باشد. وقتی نوکزبانی با راحله حرف میزند، وقتی در شرطبندی مثل یک لمپن جرزنی میکند و وقتی غیرت خودش را میخواهد نشان دهد و صدای پرفرازش را به خوبی به گوش مخاطب میرساند.
«ابلق» از جمله فیلمهایی است که باید نگاهی مستقل به آن داشت که بهترین شیوه تماشای یک فیلم است. اینکه اگر با روایت روی پرده مواجه شویم، کاملا همدلی ما را برمیانگیزد و همدلی کسانی که حرفهای بسیاری از کارهای زشت علیه خودشان برای گفتن دارند اما قحطی گوشهای زیباست! دقیقا به قول سهراب سپهری :«داستانها دارم/ با تو ای مرغی که میخوانی نهان از شب»!
شرق