این مقاله را به اشتراک بگذارید
‘
سریال «نگهبانان» ساخته دمون لیندلوف در شبکه HBO: تاریخی جایگزین که مفهوم قتل عام تولسا را نادیده میگیرد
نویسنده: تیم آوری[۱]
ترجمه: م.رضا ملکشا
مقدمه مترجم:
کارل مارکس در جلد نخست سرمایه اعلام میدارد: «کار نمیتواند در جلد پوست سفید خود را رهایی بخشد. در حالیکه در جلد پوست سیاه داغ بردگی خورده است» این گفته مارکس برای فرم های هنری و ادبی نیز صدق میکند. یک اثر هنری تا زمانی که هنوز از چهارچوب های ایدئولوژی بورژوایی فراروی نکرده توانایی شکل دهی به مفاهیم انتقادی را ندارد. شاید ممکن باشد که با موضعی راستگرایانه نقد ضمنی به بخش هایی از تاریخ بورژوازی داشت، اما این نقد نه تنها کلیت بورژوازی و تناقضاتی که در خود میپرورد را نفی نمیکند بلکه آن را غسل میدهد و امکان متعارف و انسانیتر شدن آن را ترسیم میکند.
سریال نگهبانان را در چنین چهارچوبی میتوان سنجید. روایتی از ناقهرمان هایی که در برهوت هر گونه امکان نجات؛ به ناجی توده مبدل میشوند. ناقهرمان اگرچه هجویه و ریشخندی بر قهرمانان اسطورهای است اما کماکان سرشتی شبیه به آن دارد. فرم کاراکتر ها اگرچه زوایای اندکی با یکدگیر دارند، در تحلیل سیاسی هر دو درک واحدی از مفهوم ساختار اجتماعی، ساختار سیاسی و همچنین مبارزه علیه وضع موجود دارند. سریال نگهبانان در تلاش است تا تاریخ مبارزه سیاهپوستان را به شیوهای جدید روایت کند. روایتی که آش در هم جوشی از ژانر ها شده است. این مسئله نحوه شکلیابی و آگاهی سوژه های داستان را تحت تاثیر قرار میدهد. شخصیت در این خط معین شده توان بروز نمییابد؛ یا بهتر است گفته شود که تعلیق ها و فلاش بک های مداوم که نه در جهت عمق دادن به خط داستانی بلکه در خدمت ایجاد کششِ مخاطب پسند است این اجازه را به تکوین شخصیت نمیدهند. معنا و ضرورت مبارزه با جریان های نژادپرستی در سریال نگهبانان به دو صورت سلاخی میشود. نخست؛ با کنده شده از زمینه اجتماعی و ورود به دنیا های ناموجود. دوم؛ با برجسته کردن نقش نهاد های امنیتی. گویی نهاد های امنیتی و نیروهای پلیس که حال هر کدام مثل ابر قهرمان ها نقاب میزنند، بخشی مستقل از نیروهای حفظ دولت سرمایهداری هستند. نیرویی میانجیگر که وظیفهاش نه تحکیم پایه های نظم موجود بلکه مقابله با نیروهایی که برای جامعه خطر آفرین هستند؛ است. نشان دادن نیروی های امنیتی علاوه بر کژدیسه کردن ماهیت آنان، حاوی شعاری دمورالیستی است. این شعار با نشان دادن نیروهای پلیس و آمادگی های ذهنی و فیزیکی آنان رو به توده مردم اعلام میدارد که آنان هیچگاه توانایی سوژگی و عرض اندام در وضعیت را نخواهند داشت. ناجی؛ آن نیرویی است که دولت بورژوایی آن را تعیین میکند. این امر بدان معناست که توده مردم و طبقه کارگر میبایست خود رهایی بر مبنای اتحاد و پراتیک طبقاتی را فراموش کنند و چشم به راه عمل نیرو های کارکشته و نخبهای باشند که بنا به صلاح دید و اقتضای حیات سرمایه دست به اقدام میزند.اعتراضات دنبالهدار علیه نژاد پرستی و فاشیسم نیروهای پلیس به دنبال قتل جرج فلوید در سال گذسته در بسیاری از شهر های ایالات متحده و همچنین عمده کشور های اروپایی خود ردیهای محکم بر ذهنیت و شعار هایی است که سریالی همچون نگهبانان قصد اشاعه آن را دارد. آگاهی از کلیت و جوهر سرمایهداری و همچنین آگاهی تاریخی نسبت به مقولهی نژاد پرستی میتواند از همان گام نخست؛ تمایزی که سریال نگهبانان قصد دارد میان دولت سرمایه، بخش ها و شرکت های خصوصی، و همچنین میان جریان های فاشیستی بگذارد را افشا کند. تمایزی که اگرچه در سطح روبنایی و ایدئولوژیکی در میان این سه بخش وجود دارد اما این مسئله دال بر این نخواهد بود که هستی متفاوت باشد. سریال نگهبانان علی رغم ادعایی که در خصوص اعتراض به نژاد پرستی و مقاومت علیه فاشیسم دارد؛ در حال تهی کردن درون مایه خود از هر گونه منطق مقاومت جمعی علیه فاشیسم است. نگهبانان در معنای مبارزه و مقاومت جمعی تجدید نظر میکند و آن را به مبارزه میان نیروهای خیر و شر که پنهان از دایره آگاهی و دید توده است تقلیل میدهد. توده مردم بدون آنکه خود بدانند نجات یافتهاند و آن هم توسط نخبگان، نیروهای ماورایی و پلیس هایی که ساز و کار های بوروکراتیک برایشان دست و پا گیر است.
متن پیشرو بیش از آنکه نقد باشد؛ پیشدرآمدی بر ذهنیت حاکم بر سریال نگهبانان است. پیشدرآمدی که به طور مشخص بر علیه مسخ تاریخ و همچنین انکار امکان پراتیک اجتماعی است.
***
سریال نگهبانان[۲] ( به کارگردانی دمون لیندلوف[۳]) دنباله یک کتاب کمیک با همین عنوان به قلم آلان مور [۴] و با مصورسازی دیو گیبسون[۵] در دوازده شماره از سال ۱۹۸۶ تا ۱۹۸۷ منتشر شد. در تاریخ پرفراز و نشیبی که کتابهای کمیک ایجاد کردند، انتشار اولین کتاب کمیک "سوپرمن[۶]" در سال ۱۹۳۸ موجب پیداش موجی از قهرمانان خودگمارده قانون با لباس مبدل در محیط زندگی واقعی شد.
پس از سه دهه پی میبریم که رئیس جمهور سابق ایالات متحده ریچارد نیکسون[۷] با کمک ابرقهرمانان در جنگ ویتنام به پیروزی رسیده است. بعد از یک سری اتفاقات در پی مخالفت شدید مردم نسبت به جنگ، نیکسون به جای استعفا، محدودیت در تعداد دورههای ریاست جمهوری را لغو کرد. در سال ۲۰۱۹، ویتنام به عنوان یک ایالت آمریکا اضافه شد، و یک بازیگر به نام رابرت ردفورد[۸] هفت دوره رئیس جمهور ویتنام بود.
یک گروه نژادپرست طرفدار برتری سفید پوستها به نام کاوالری هفتم[۹] در تولسا، علیه نیروهای پلیس محلی اوکلاهما اعلان جنگ کردند. پس از قتلهای صورت گرفته توسط گروه کاوالری در حادثهای معروف به "شب سفید"، تقریباً همه اعضای پلیس در تولسا به شرطی خدمت میکردند که به آنها اجازه داده میشد که ماسک بزنند یا لباسهای مبدل بپوشند تا شناخته نشوند.
گروه کاوالری، ظاهراً پس از چند دهه حکومت "لیبرال" دولت ردفورد تهییج شده بود، و در سال ۱۹۲۱ در واکنش به وعده دولت برای جبران خسارت فرزندان قربانیان کشتار تولسا تشکیل شد.
این کشتار که ریشه در اتهامات تجاوز جنسی به یک اپراتور آسانسور زن توسط یک جوان سیاه پوست به نام دیک رولند[۱۰] دارد، در سریال به تصویر کشیده شده؛ اما بدون توضیح است. با اینکه جوان سیاه پوست بعداً تبرئه شد، اما عدهای سفید پوست در دادگاه تجمع کردند. سیاهپوستان با شنیدن این شایعه که رولند توسط این گروه ممکن است به زودی کشته شود، آنها هم از راه رسیدند، برخی از آنها مسلح بودند و قصد داشتند که از کشته شدن رولند جلوگیری کنند. در پی تیراندازی دو سیاه پوست و ده سفیدپوست کشته شدند.
آمریکاییهای آفریقاییتبار در تولسا دلیل قانع کنندهای داشتند که شرایط برای کشته شدن رولند فراهم است. "مجازات کردن بدون محاکمه قانونی[۱۱]" مبنای اصلی سیستم جیم کرو[۱۲] در جنوب کشور بود، و تابستان سال ۱۹۱۹ شاهد گسترش خشونت نژادپرستانه علیه سیاهپوستان در سراسر کشور بود که اغلب با مشارکت پلیس محلی و در یک مورد در آرکانزاس با مشارکت نظامی اتفاق افتاد.
دوره قبل و بعد از جنگ جهانی اول شاهد شدیدترین فعالیتهای چپگرایانه و نظامی کارگران و کشاورزان خرد در تاریخ ایالات متحده بود. سربازان سیاهپوستی که از جنگ سال ۱۹۱۸ با ایدههای برابری اجتماعی برگشته بودند و مصمم بودند برای دستیابی به تساوی حقوق بجنگند. مقامات دولتی نیز به همین اندازه مصصم بودند که تفکیک نژادی را حفظ کنند.
این رویدادها در ایالات متحده بخشی از قیام مبارزه طبقه کارگر در سراسر جهان پس از انقلاب روسیه در سال ۱۹۱۷ بود. ایالات متحده درگیر یک اعتصاب عمومی در سیاتل و اعتصابات گسترده کارگران کارخانه فولاد و کارگران معدن ذغال سنگ و همچنین کارزارهای زیاد دیگری بود که مسئله اتحاد کارگران سیاه پوست و سفید پوست در تلاشی مشترک را مطرح کرد.
اوکلاهاما نیز بخشی از این بنیادگرایی گسترده کارگران و کشاورزان در این دوره بود. در سال ۱۹۱۴، تقریباً ۱۲۰۰۰ نفر در حزب سوسیالیست[۱۳] این ایالت حقوق دریافت می کردند. سازمان کارگران صنعت جهان (IWW) نیز بسیار فعال بودند. در طی شورش ذرت سبز[۱۴]، در اوت ۱۹۱۷، صدها نفر از اهالی اوکلاهاما با تفکرات سوسیالیستی (کشاورزان مستأجر سیاه پوست، سفید پوست و سرخ پوستی که مصمم بودند در برابر خدمت اجباری مقاومت کنند) به قصد حرکت به سوی واشنگتن دی سی و سرنگونی دولت و قبل از مواجه با مقاومت خشونت ایالتهای آمیز مجاور گرد هم آمدند.
کشتار تولسا در سال ۱۹۲۱ پاسخی بود به بنیادگرایی فزاینده و خطر اتحاد سیاهپوستان-سفیدپوستان مخالفت سرمایهداری، تلاش برای تهییج واپسگراترین لایههای نژادپرست و ملیگرا و مشارکت دادن آنها در جنایات وحشتناک بود. کشتار سال ۱۹۲۱، پس از جنگ داخلی، خشنترین اقدام علیه سیاهپوستان در تاریخ ایالات متحده است. در این اتفاق بیش از ۳۵ واحد آپارتمان ثروتمند "منطقه گرین وود[۱۵]" تخریب شد و حدود ۳۰۰ نفر کشته شدند. این منطقه که به "والاستریت سیاهپوستان[۱۶]" آمریکا معروف بود، توسط بمبهای آتشزا که از هواپیماهای خصوصی پرتاب میشد، به آتش کشید شدند.
ایالات متحده خیالی در سریال "نگهبانان ۲۰۱۹" دلایل و مضامین کشتارتولسا را نادیده میگیرد. در این تاریخ جایگزین، به لطف خیرخواهی فوقالعاده دولت ایالات متحده دچار هیچ بحران آشکاری از جانب حاکمیت سرمایهداری نیست. برخلاف دورههای دقیقاً قبل و بعد از جنگ جهانی اول، هیچ مخالفتی از سوی طبقه کارگر در مقابل ظهور یک جنبش تودهای فاشیستی، مانند کاوالری هفتم، انجام نگرفت. درعوض، ما را متقاعد میسازد که انتظار ناچیز جبران خسارت، در میان جمعیت سفیدپوست تولسا باعث نژادپرستی خشونتآمیز شده است.
در پس تمام این بیهودهگویها یک دیدگاه نژادپرستانه قطعی وجود دارد. آنجلا ابر[۱۷] که پلیس و قهرمان داستان است، با نام مستعار خواهر شب[۱۸] (پادشاه رجینا)، مدعی است که میتواند برتری طلبی سفیدپوستان را شناسایی کند زیرا او "بوی ماده سفیدکننده را استشمام میکند"، یعنی نژادپرستی یک شرط ذاتی از "سفیدپوستی" است.
با این دیدگاه هیچ پیشرفتی وجود ندارد که از نسخه یک طرفه تاریخ تولسا برای نمایش آن به عنوان نقطه شروع جنگ نژادی اجتناب ناپذیر استفاده شده است. اینکه این سریال پلیس را به عنوان پیشگام در مقابله با نژادپرستان به تصویر میکشد، سردرگمی بازیگران حاضر در سریال را آشکار میکند.
در مورد سردرگمی، باید گفت که کتاب کمیک "نگهبانان"، به طور خاص مطالب نویدبخشی برای پیگیری ندارد. این کمیک از خشونت، قهرمانان فاشیستی میسازد، و علیرغم ادعاهای اولیه برای به تصویر کشیدن ژانر ابرقهرمان واقعی، در نهایت به یک طرح احمقانه و نامرتب نزول میکند.
مجموعه تلویزیونی نگهبانان تلاش میکند تا خود دور را از قهرمانان فاشیست نشان داد. یکی از قهرمانان کتاب کمیک که نقابش نشان ویژه جوهری و خطابه فاشیستی رورشاخ[۱۹] (مترجم. روانشناسی که با استفاده از لکههای تصادفی جوهر بر روی سطح تست روانشناسی انجام میداد) را دارد، به جای قهرمانانان سریال، از گروه کاوالری هفتم اقتباس شده است.
از طرف دیگر، طرح ساختگی با تمام قدرت معکوس میشود. در پایان این کمیک، "باهوش ترین انسان جهان"، آدریان ویدت[۲۰]، جهان را متقاعد میسازد که یک بیگانه جنگ طلب وجود دارد که با استفاده از یک ماهی مرکب تولید شده که با مهندسی زیستی غول پیکر نیمی از جمعیت شهر نیویورک را میکشد. انتظار میرود خواننده باور کند که این تنها راه جلوگیری از جنگ هستهای بین ایالات متحده و اتحاد جماهیر شوروی است!
با این پیشفرض مضحک بودن سریال دو برابر میشود، اصرار بر اینکه که ماهیهای مرکب کوچک که از آسمان میبارند از آن زمان جنبهای معمولی از زندگی میشود. دستگاهای کنترلی که توسط "ودیت" (جرمی آیرونز) کنترل میشود این ماهیهای مرکب را در فواصل زمانی مختلفی رها میکنند … هدف چیست؟ یکی از قهرمانهای سریال، وید تیلمن، ملقب به لوکینگ گلس (تیم بلیک نلسون)، در هنگام حمله حضور داشته و هنگام سانحه ضرباتی به او وارد شده است. داستان واقعاً از این احمقانهتر نمیشود.
شخصیتهای دیگر کمیک باز میگردند. در یک سکانس فلش بک فنی تأثیرگذار که اشیاء سیاه و سفید و کاملاً رنگی را در کنار هم قرار میدهد تا دورههای مختلف زمانی را نشان دهد، یکی از مبارزهای علیه جنایت که در آغاز لباس مبدل دارد مشخص میشود که پنهان میکند که او یک فرد آمریکایی آفریقایی تبار بوده است. این مسئله تا حدودی تفسیر هوشمندانهی از جزئیات پراکنده در این کمیک را نشان میدهد، اما در این سریال به این موضوع زیاد اشاره نمیشود: یکی از شخصیتها به طور خلاصه بیان میکند " سفیدپوستان نقابدار قهرمان هستند اما سیاهپوستان نقابدار ترسناک."
دکتر منهتن (یحیی عبدالمتین دوم و دارل اسندگر)، که در یک حادثه آزمایشگاهی نیروی خداگونه کسب کرده، نیز برمی گردد. در یک سکانس که او آگاهی همزمان از گذشته، حال و آینده را نشان می دهد در حالی که عشقورزی با یک معشوق افسون خاصی دارد، اما واقعاً تحسین شخصیتی که تقریباً دست تنها ویتنام را برای امپریالیسم ایالات متحده فتح کرده، مشکل است.
لوری بلیک (ژان اسمارت) به عنوان مأمور اف بی آی بازمیگردد. در قسمت پایانی سریال حداقل یک لحظه خاص، وقتی او به یک ضدقهرمان میگوید: "جو، از این همه حماقت خسته شدهام"، به ویژه در آن لحظه است که همه مایلند با او موافقت کنند.
[۱] Tim Avery
[۲] Watchmen
[۳] Damon Lindelof
[۴] Alan Moore
[۵] Dave Gibbons
[۶] Superman
[۷] Richard Nixon
[۸] Robert Redford
[۹] Seventh Kavalry
[۱۰] Dick Rowland
[۱۱] Lynching
[۱۲] Jim Crow
[۱۳] Socialist Party
[۱۴] Green Corn Rebellion
[۱۵] Greenwood District
[۱۶] Black Wall Street
[۱۷] Angela Abar
[۱۸] Sister Night
[۱۹] Rorschach
[۲۰] Adrian V eidt
اختصاصی مد و مه
‘