این مقاله را به اشتراک بگذارید
‘
درباره رمان «سفر به انتهای شب» اثر لویی فردینان سلین
شب با روز یکسان است…*
«زندگی داستانی است پر از خشم و هیاهو که از زبان ابلهای روایت میشود و هیچ معنایی را در بر ندارد.»
(مکبث- ویلیام شکسپیر)
آرش ربانی
لویی فردینان سلین رمان جاودانهاش، سفر به انتهای شب را در ۳۸ سالگی نوشت؛ در سال ۱۹۳۲٫ رمانی که به قول چارلز بوکفسکی بهترین کتابی است که در دو هزار سال اخیر نوشته شده است و به حق آن را یکی از قلههای رفیع ادبیات داستانی در جهان میدانند اما مثل بسیاری از آثار مهم امروز در زمان خودش زیاد مورد استقبال قرار نگرفت. بخش مهم و زیادی از این واکنش برمیگرد به شخصیت آوانگارد و آراء، نوشتهها و عقاید ضد یهود و نازیسم نویسندهاش. اما در واقع سلین در اثرش آن روی دیگر آدمی را به ما نشان میدهد. روی حقیقی آدمی. روی زشت و پلید انسانی که مقدس پنداشته میشد. او خسته از زبان فاخر و سانتیمانتالیسمی که ادبیات آن روز فرانسه را گرفتار خود کرده بود و بریده از اخلاقیات تعارفگونهای که سرشت سیاه بشر را پنهان میکرد، به جنگ برخاست.
لویی فردینان سلین، نویسنده و پزشک فرانسوی سال ۱۸۹۴ در حومهی پاریس و در خانوادهای فقیر به دنیا آمد و در سال ۱۹۶۱ در شهر کوچک دومون در فقر و تنگدستی از دنیا رفت. زندگی پرفرازونشیب او و افکار و عقاید آوانگاردش هیچوقت به مذاق سیاسیون خوش نیامد و همین امر موجب شد که وی همیشه در بازی سیاست آنها نقش قربانی را بازی کند و آثارش آنطور که باید خوانده و دیده نشود. سلین که همواره تحت تاثیر دو متفکر بدبین پیش از خود، نیچه و شوپنهاور بود و از آنجایی که در دو جنگ جهانی ناظر و شاهد جنایات بشر بوده، همیشه و تا پایان عمر خود دیدگاهی تیره و تار نسبت به زندگی و دنیا و بدبینیای فطری نسبت به سرنوشت بشر داشت. نگرشی که میتوان در اکثر آثارش به خصوص در اولین، مهمترین و بهترین کارش، سفر به انتهای شب، به عینه دید. رمانی که با توجه به نشانههای مشخصی که سلین در آن به کار برده میتوان آن را اثری اتوبیوگرافیک دانست که نویسنده شخصاً از سر گذرانده است. از دیگر آثار سلین میتوان به «مرگ قسطی»، «دسته دلقکها»، «قصر به قصر»، «معرکه» و «شمال» اشاره کرد.
یکی از مهمترین ویژگیهای نثر سلین که در زمان خودش به نوعی پیشرو و بیهمتا بود و در این اثر به شدت تاثیرگذار از آب درآمده، استفاده از زبان محاوره، عامیانه و بریده بریده است. سلین، این نوع زبان را «واقعی» میداند چرا که سبب میشود عواطف، خلقیات و رذائل شخصیتها و اتفاقات داستان از عمق به سطح آید و در برابر خواننده قرار گیرد. مهمی که هر چند در زمان خودش مخالفان جدی و سرسختی داشت که سلین را متهم به کثیفنویسی و هرزه نگاری میکردند و آن را در برابر زبان فاخر دیگر شاهکار ادبیات جهان، رمان در جستجوی زمان از دست رفتهی مارسل پروست، قرار میدادند اما به تدریج تاثیر مهمی روی نویسندگان نسل بعدی فرانسه و جهان گذاشت و زبان عامیانه را به حد زبانی ادبی ارتقا داد. نویسندگانی نظیر سارتر، بکت، کامو، یونسکو و روبگریه از جمله هنرمندان فرانسوی زبانِ طراز اولی بودند که تحت تاثیر این مهم دست به خلق آثاری جاودانه زدند.
و البته ترجمهی چنین اثری کار آسانی نیست اما فرهاد غبرائی فقید- که در اوج پختگی و مهارت از میان ما رفت- با چیره دستی و به خوبی از پس ترجمهی این اثر برآمده و توانسته آن سیاهی موهومِ نهفته در کلمات سلین را به خواننده فارسی زبان منتقل کند و به زعم متخصصان یکی از بهترین ترجمههای رمان در زبان فارسی را به نام خود سند بزند. از ساخت و ترکیب کلمات بدیعی نظیر «غُژمهپوش» برای نوع پوشش آفریقاییها که تکهای پارچهی کهنه به خودشان بستهاند تا بکارگیری اصطلاحات و کلمات عامیانهی به جا و مناسب نظیر؛ «سنده»، «زِرت قمصور شدن»، «چاچولباز» و… . به این جملات از داستان که نگاهی میاندازییم متوجه انتقال زبان عامیانه سلین به زبان فارسی میشویم:
«حالا دیگر وقتش رسیده بود که فلنگم را ببندم، بیمعطلی! […] دنیا فقط کشتن بلد است، روی تو میچرخد و درست مثل خفتهای که ککهایش را با غلت زدن بکُشد، تو را از بین میبرد.» (ص. ۱۸۶)
یا
«چهار شاخ مانده بودیم. چیزی که لابلای مه میدیدیم آنقدر تعجبآور بود که اول باور نمیکردیم و بعد، وقتی که بلافاصله جلوتر رفتیم، با دیدنش که شق و رق جلوی ما قد علم کرده بود، گر چه بردههای کشتی بودیم، اما به قاه قاه افتادیم…» (ص. ۱۹۴)
سفر به انتهای شب خط داستانی سادهای دارد. بدون هیچگونه فراز و فرودهای مرسوم. داستان با شروع جنگ جهانی اول در سال ۱۹۱۴ آغاز میشود. قهرمان داستان که همان راوی و در واقع همان نویسنده نیز است، «فردینان باردامو» دانشجوی پزشکی در حرکتی خود جوش و ناگهانی درسش را رها میکند تا در جنگ شرکت کند. البته تصمیمی نه از روی خیرخواهی و وطندوستی بلکه برای رهایی از محیط «گندیده» اطرافش و مردمی که ازشان «عقش» میگرفت و محض سرگرمی به طوری که وقتی میبیند اوضاع از چه قرار است، به خودش میگوید: «خودمانیم، دیگر تفریح ندارد! به زحمتش نمیارزید! دلم میخواست برگردم، اما کار از کار گذشته بود…» (ص. ۵)
سلین جنگ و محیط جبهه نبرد را نیز به باد انتقاد میگیرد و تمامی افراد درگیر با آن را افرادی «رانده شده» میداند. «جنگ رویهم رفته چیز هجوی بود. نمیبایست ادامه پیدا کند.» (ص. ۷) و به همین دلیل با همکاری دوستش «روبنسون» تصمیم میگیرد «فلنگش» را ببندد و از ارتش فرار کند و نهایتاً زخمی درمانده در بیمارستانی بستری میشود. حضور فردینان در بیمارستان به سلین این فرصت را میدهد تا فضای پشت سنگرهای نبرد را به تصویر بکشد. عیاشها و نان به نرخ روز خورهایی که از جنگ بهرهها میبرند. «ولی آخر، همهمان روی یک کشتی نشستهایم و به نوبت پارمان را میزنیم […] پایین کشتی هن و هن میزنیم، از هفت بندمان عرق سرازیر است، بوی گند میدهیم، و همین. آنوقت آن بالا، روی عرشه، توی هوای آزاد، اربابها وایستادهاند، با زنهای ترگل ورگل و عطر زده روی زانوهاشان و ککشان هم نمیگزد. به عرشه احضارمان میکنند. کلاههای سیلندر را روی سرشان میگذارند و بعد سرمان عربده میکشند و میگویند: «پفیوزها، جنگ است! باید به این بوگندوها که در «کشور شمارۀ ۲» سوارند حمله کنیم و دمار از روزگارشان درآوریم! زودتر! جنب بخورید!» (صص. ۳ و ۴)
فردینان پس از بهبودی ظاهراً به قصد کار اما در واقع برای فرار آن منجلاب فسادی که خودش و اطرافش را فرا گرفته به آفریقا سفر میکند. جایی به نام بامبولا-براگامانس مستعمرهی فرانسه. سلین با چیره دستی فضا و طبیعت بدوی آنجا را که مورد تجاوز و چپاول فرانسویان قرار گرفته، ترسیم میکند و با بیطرفی به رابطهی بین کارگرانِ بدطینت و سودجو و فرماندارانِ دیکتاتورشان میپردازد. رابطهای سرشار از پلیدی که «همه همدیگر را نیش میزدند. درست مثل یک مشت عقرب» (ص. ۱۳۲). فضای آنجا به گونهای بود که «نظامیها علیه کارمندها، کارمندها علیه تاجرها، و بعد دوتای اینها علیه آن یکی دیگر، و آنوقت همهی اینها علیه سیاهپوستها و بالاخره سیاهپوستها علیه خودشان. به این ترتیب […] خیلی از مستعمراتیها بالاخره همانجا زرتشان قمصور میشد.» (صص. ۱۳۱و۱۳۲)
راوی/نویسنده پس از مدتی سر خورده از آفریقا (به عنوان نمادی از بدویت و سنت) به سرزمین رویاها، آمریکا (به عنوان نماد مدرنیسم)، کوچ میکند. توصیفهای سلین از کارخانهی فورد به عنوان نماد دنیا مدرن آن روزها و نحوهی رفتارشان بسیار جالب و چالش برانگیز است: «اینجا درسهایت به هیچ درد نمیخورد، پسر جان! اینجا نیامدهای فکر کنی، آمدهای همانکاری را که یادت میدهند، انجام بدهی… ما در کارخانههامان به روشنفکر احتیاج نداریم. به بوزینه احتیاج داریم… بگذار نصیحتی بهات بکنم. هرگز از فهم و شعورت حرفی نزن! ما جای تو فکر خواهیم کرد..» (ص. ۲۳۶) در ابتدا راوی گول ظاهر فریبندهی آمریکا را میخورد اما در نهایت آنجا هم چیزی به جز سیاهی و نکبت و «شب» نمیبیند. شاید تنها دستاورد راوی از آنجا آشنایی با «مالی» باشد. شخصیتی که بنا به اقرار خودِ راوی او را با «دیوانگی» ترک کرده و تا سالهای سال یادش در ذهنش حک شده بود. فاحشهای که از معدود شخصیتهای رمان است که اندکی بوی انسانیت برده است و به فردینان «مهربانی و رویا» هدیه میدهد.
فردینان سپس به فرانسه برمیگردد و تحت تاثیر حرفهای «مالی» درسش را تمام میکند و مدرک پزشکیاش را میگیرد: «مالی حق داشت، تازه منظورش را میفهمیدم. تحصیل آدم را عوض میکند، باد به دماغ آدم میاندازد. برای دیدم اعماق زندگی باید از همین راه گذشت.» (ص. ۲۵۲) مطب کوچکی در رانسی راه میاندازد اما پس از مدتی آن را کار عبثی میداند چون این مردم، مثل خودش، مداوا شدنی نبودند؛ پس مطبش را جمع میکند و با همراهی تنها دوستش «روبنسون» در تیمارستانی مشغول کار میشود. مکانی که در واقع برآیند تمام اتفاقاتی است که تا به حال دیده و نهایتاً در آنجا به آخرین مرحله از رذالت و پستی میرسد و با معشوقهی روبنسون، «مادلون»، روی هم میریزد تا وی را سر به نیست کنند چرا که فردینان در طی داستان به این نتیجه رسیده است «وقتی که در این بازی روز به روز زشتتر و کثافتتر و پیرتر شدی، دیگر حتی نمیتوانی دردت را و شکستت را مخفی کنی…» (ص. ۳۰۷)
در این سفر ادیسهوارِ رو به زوال، هوش سرشار و تیزببین نویسنده همه چیز را به صریحترین شکل ممکن نقد میکند و از زیر قلم تیزش میگذراند. سلین/ راوی، خود را جدای از همهی این پلشتیها و رذائل اخلاقی که توصیف میکند نمیبیند. او درست در وسط ماجرا ایستاده و خود جزئی از آن است. این شفافیت، صداقت و صراحت سلین در توصیف و توضیح وقایع، کنشهای شخصیتها با کمک زبان محاوره و تکه تکهای که به کار میگیرد و در کنار استفاده از شیوهی اول شخص رمان، خواننده را در سرتاسر اثر در دل اتفاقات قرار میدهد تا بتواند تمام این سیاهی و پلیدی را به عینه ببیند و لمس کند و در انتها به تمامی مفاهیمی که تا پیش از آن میشناخته، شک کند.
شیوهی روایت در تمامی ۴۵ فصلی که این رمان ۵۳۴ صفحهای دارد، خطی است هر چند هیچ پیوند منطقی بین فصلهای آن به چشم نمیخورد. که البته با توجه به نوع جهان بینی شخصیت اصلی کاملا منطقی به نظر میرسد. «من نه بلند پروازی داشتم و نه جاه طلبی، فقط دلم میخواست یک کم نفس بکشم و کمی هم غذای بهتری بخورم.» (ص.۲۵۰) این است که راوی/ نویسنده خود را به دست تقدیر میسپارد تا هر چه میخواهد بر سرش بیاورد. وی در تمام طول داستان مدام در حرکت است و توان ماندن و یک جا بند شدن، ندارد. چرا که معتقد است «وقتی زیاده از حد یک جا ماندی، اشیاء و آدمها تکه پاره میشوند و فقط به خاطر تو میگندند و بوی بد میدهند.» پس برای اینکه این فساد و تباهی رخ ندهد پیوسته در حرکت است و همین ویژگیست که از فردینان کاراکتری بدبین، تنها و منزوی میسازد که در ارتباط با دیگران و به خصوص زنان ناکام است.
همانطور که از نام اثر برمیآید، شب حضور پیوسته و دائمی در سرتاسر داستان دارد. در واقع در این رمان سیاهی و شب عنصر لاینفکی است که تمام لحظاتش را دربرگرفته است. عنصری که میتوان آن را استعارهای از سرگردانی دانست. سرگردانی انسانهای روبه زوال و تنهایی که در پی یافتن شجاعت، عشق، ثروت، عدالت و آزادی راهشان را گرم کردهاند و در نهایت ناکام و عقیم در دل این تاریکی گم میشوند. فردینان/ سلین زندگی را این میداند: «روشنایی خفیفی که در تاریکی شب خاموش میشود.» انسانی که شاید به خاطر همین اندک نور/امید در تمام طول مسیری که تقدیر به او حکم میکند دائم در حرکت است اما به قول حافظ از هر طرف که میرود جز وحشتش نمیافزاید! و «شب» آنچنان قیراندود و سنگین است که اگر اندک نوری هم بتابد توان پرده دری ندارد.
ظاهراً سرنوشت چاپ این کتاب در ایران هم مانند سرنوشت قهرمان داستان/نویسندهاش پر فراز و نشیب بوده است. کار ترجمه کتاب در اوایل دهه60 به پایان رسیده اما به خاطر محتوای ضد جنگش تا حدود ده سال بعد اجازه انتشار نیافته و نهایت برای اولین و آخرین بار در سال ۱۳۷۳ توسط انتشارات جامی در تیراژ ۳۳۰۰ نسخه منتشر میشود و دیگر به چاپ دوم هم نمیرسد. هم اکنون نسخههای افست و PDF آن موجود است.
آخر اینکه همانطور که مترجم فقید و چیرهدست آن فرهاد غبرائی در مقدمه کتاب هم اذعان کرده: « سفر به انتهای شب کتاب آسانی نیست، نه فقط از لحاظ ترجمه ، -که بماند- تعبیر و تفسیر اثر از آن هم سخت تر است. حتی خواندنش هم آسان نیست. مرد سفر می خواهد.» این اثر را هرگز نمیشود محدود به زمان و مکان خاصی دانست. اثری است از خودِ ما و برای ما که ما را میترساند، نقب میزند و گاهی میخنداند.
منبع:
سلین، لویی فردینان. سفر به انتهای شب. ترجمهی فرهاد غبرائی (۱۳۷۳). تهران: انتشارات جامی.
اختصاصی مد و مه
* قسمتی از شعرِ زمستانِ مهدی اخوان ثالث
‘