این مقاله را به اشتراک بگذارید
‘
نگاهی تند گذر به جود گمنام اثر توماس هاردی / نشر نو
علیه اجتماع
«آموزگار مدرسه از دهکده میرفت و همه از رفتنش متأسف بودند. آسیابان کرسکومب، ارابه کوچکش را که سایبان کرباسی سفیدی داشت به او داده بود تا وسایلش را به شهری که مقصد مسافرتش، در بیست میلی محل، بود ببرد. ارابه کوچک برای حمل وسایل کافی بود، چون وسایل محل زندگی را اولیای مدرسه تأمین کرده بودند. تنها اثاثه دستوپاگیر آموزگار، گذشته از صندوقی حاوی کتاب، پیانویی بود که آن را در همان سالی در حراج خریده بود که خیال داشت موسیقی بیاموزد؛ اما چون شوق این کار در او فسرد دیگر هرگز در نواختنش مهارتی کسب نکرد و این وسیله از آنوقت تاکنون همیشه هنگام اسبابکشی مایه دردسر بود. آن روز کشیش از محل رفته بود، چون از دیدن دگرگونی و تغییر بیزار بود؛ و قصد داشت تا غروب برنگردد، وقتی برگردد که آموزگار جدید رسیده و مستقر شده باشد و اوضاع باز سروسامانی گرفته باشد». این آغاز یکی از رمانهای تامس هاردی با عنوان «جود گمنام» است که سالها پیش با ترجمه ابراهیم یونسی به فارسی منتشر شده بود و مدتی پیش در نشر نو بازچاپ شده است. تامس هاردی از نویسندگان کلاسیک ادبیات انگلیسی است که برخی از آثارش شهرتی جهانی دارند. ابراهیم یونسی در سالهای حیاتش برخی از آثار هاردی را به فارسی برگردانده بود. او بهجز «جود گمنام»، رمانهای دیگری نظیر «تس دوربرویل» و «به دور از مردم شوریده» را از این نویسنده ترجمه و منتشر کرده بود.
تامس هاردی، اگرچه بهعنوان داستاننویس شناخته میشود اما ابتدا به شعر روی آورد که موفقیت چندانی در این عرصه به دست نیاورد. او در جوانیاش به سرودن شعر میپرداخت و سرانجام در سال ۱۸۶۵ شعری از او با عنوان «چگونه سرایی برای خود ساختم» منتشر شد. اما بااینحال نشریات اقبال زیادی به شعرهای هاردی نشان ندادند و از اینرو او به ناچار به نوشتن داستانهای منثور روی آورد و داستانی با نام «مرد بینوا و بانو» نوشت که رمانی طنزآلود بود که البته این نیز با موفقیت همراه نبود. کتابهای بعدی هاردی نیز به همین سرنوشت دچار شدند تا اینکه در سال ۱۸۷۳ بالاخره یکی از رمانهایش با موفقیت همراه شد. «یک جفت چشم آبی» عنوان این رمان بود که بعد از آنکه در لندن به چاپ رسید در نیویورک هم منتشر شد و در آمریکا با استقبالی حتی بیشتر از انگلستان همراه شد. بعد از این هاردی بهطور جدیتری به نوشتن رمان پرداخت و آثار زیادی منتشر کرد. بااینحال هاردی اصولا خود را شاعر میدانست و بعد از آنکه بهعنوان رماننویس جایگاه خود را یافت باز به سراغ شعر رفت.
«جود گمنام»، «تس دوربرویل» و «به دور از مردم شوریده» از آثار مشهورتر هاردی بهشمار میروند. «تس دوربرویل» رمانی است که مورد توجه زیاد منتقدان بوده و سیمون دوبووار آن را «اثری مافوق فلسفی» نامیده بود. خود هاردی نیز به این رمانش علاقه زیادی داشت و وقتی کار نوشتن آن را تمام کرد، گفته بود: «بهترین استعدادم را در این کتاب ریختهام». او این رمان را در سال ۱۸۸۸ در دورچستر و پس از سیاحت نواحی روستایی دورست و دیدن زوال آن نوشت. در ابتدا، دو مجله معتبر چاپ این اثر را قبول نکردند و هاردی به ناچار تغییراتی در نسخه دستنویسش اعمال کرد و آن را به مجله دیگری فروخت. پس از چاپ، رمان با ستایش زیادی از سوی منتقدان روبهرو شد و این رمان درواقع نقشی مهم در شهرت هاردی داشت.
«جود گمنام» نیز از آثار مهم هاردی به شمار میرود. این رمان روایت جود فاولی است که آرزوی تحصیلات دانشگاهی را در سر دارد. کرایستمینستر شهری است دانشگاهی و خیالانگیز که جود میخواهد به آنجا برود. اما بر سر راه این آرزو مانعی هم وجود دارد و آن کشف احساس ناشی از همدمی با زنان است. جود آرزوی وصال زنی با نام آرابلا را هم در سر دارد اما این همه مسئله نیست چراکه حضور دخترعمویش هم وجه دیگری از ماجرا محسوب میشود. جود در این میان دوراهی بزرگی گیر میکند و کشمکشی دشوار در زندگیاش شکل میگیرد. «جود گمنام» در یک سده گذشته همواره مورد توجه و بررسی منتقدان بوده است و بحثهای ادبی و اجتماعی زیادی درباره آن درگرفته است. این رمان تمام ویژگیهای یک اثر کلاسیک را در خود دارد و از اینروست که در تاریخ ادبیات انگلیسی جاودانه شده است. دی. اچ لارنس که همواره از ستایشکنندگان هاردی بوده است، به «جود گمنام» و بهخصوص شخصیتهای داستانیاش توجه زیادی داشته و به بررسی امیال و آرزوهای این شخصیتها پرداخته است. تری ایگلتون نیز در مقالهای به این رمان پرداخته و پسزمینه اجتماعی آن را مورد توجه و بررسی قرار داده است.
در بخشی دیگر از این رمان میخوانیم: «غرض و مقصد نویسندهای که از احوال و اعمال دیگران مینویسد لزوما از او نمیخواهد که در مورد بحثی که پیشتر آمد به اظهارنظر شخصی مبادرت ورزد. در اینکه این زوج –در فواصل بین افسردگیها- شاد و سعادتمند بودند تردیدی نیست؛ ظهور نامنتظر بچه جود هم به خلاف آنچه در بدو امر نموده بود واقعه چندان ناگواری از آب درنیامد و حتی دلبستگی و علاقهای متعالی و مهذب و مبتنی بر ایثار را نیز وارد زندگیشان کرد و آنقدر که بر سعادتشان افزود به آن آسیب نرساند. راست است، با این طبیعت حساس و نگرانی که داشتند، ورود این پسربچه طبعا نگرانیهایی را در مورد آینده با خود آورد، خاصه که درحالحاضر به طرز شگفتی از کلیه امیدهای دوران کودکی عاری مینمود. اما جود و سو کوشیدند دستکم تا چندی نگرانی شدیدی درباره آینده را به کناری نهند. در بخش علیای وسکس، شهرکی قدیمی هست که نه تا دههزار نفر جمعیت دارد. این شهرک را میتوان استاک-بیرهیلز خواند. این شهرک با کلیسای قدیمی زشت و رنگورو باخته و حومهای که خانههای آن از آجر سرخ پرداخته شده است در میان کشتزارهای وسیعی جای دارد که از خاک گچآلوده تغذیه میکنند: نزدیک به مرکز مثلثی فرضی که سه گوشه آن را شهرهای آلدبریکهام و وینتونستر و پایگاه نظامی مهم کوارترشات تشکیل میدهند. شاهراه بزرگ لندن از میان آن میگذرد، نزدیک نقطهای که راه در آن به دو شعبه منقسم میشود. این دو شاخه چون بیست میلی در سمت غرب از هم دور شدند از نو به هم میپیوندند. این انشعاب و اجتماع، پیش از ظهور راهآهن، اغلب میان مسافرانی که با ارابه سفر میکردند بر سر انتخاب مسیر موجب بروز بحث و جدل بسیار میگردید اما این بحثها و جدلها اینک مانند خود زارع مالیاتپرداز و ارابهران مسافربر و کالسکهچی پست که طرفهای بحث بودند، مرده و رفتهاند و احتمالا در میان ساکنان استاک-بیرهیلز احدی نباشد که بداند راهی که از شهرکش به دو شاخه منشعب میشود دو سرش هرگز به هم متصل میشوند یا نه، چون حالا دیگر کسی از این شاهراه غربی عبور نمیکند».
شرق
‘