این مقاله را به اشتراک بگذارید
‘
جایزه ادبی کیومرث برگزیدگان خود را شناخت
همزمان با ۲۵ اردی بهشت ماه روز بزرگداشت حکیم ابوالقاسم فردوسی، بنیاد فردوسی توس (شاخه مشهد) طی برنامه ای که در فضای مجازی و از طریق اینستاگرام به مناسبت اعطای «جایزه ادبی کیومرث» برگزار شد، برگزیده این جایزه ادبی را معرفی کرد.
به گزارش مد و مه، در این دوره از میان ۲۵۰ اثر داستانی دریافتی، مجموعه داستان «آختار» نوشتهی هما جاسِمی برندهی جایزه اصلی به مبلغ ده میلیون تومان شد.
در این برنامه که با اجرای موسیقی سنتی و همچنین سخنرانی همراه بود، ابتدا جایزه و اهداف آن معرفی شد. گفتنی است بنیاد فردوسی توس توسط دکتر محمد حسین توسی وند بنیانگزاری شده که هفت سال پیش به دلیل بیماری قلبی در میلان ایتالیا درگذشت. پرفسور ناصر کنعانی، استاد جواد اسحاقیان، دکتر قربانیان و علیرضا حیدری داوران این دوره از جایزه ادبی کیومرث بودند.
در ادامه این مراسم جواد اسحاقیان ازجمله اساتید نقد و نظریه ادبی، نوشتهای در ارتباط با ارزشهای داستانی اثر برگزیده در جایزه کیومرث امسال («آختار» نوشتهی هما جاسِم که از شانزده داستان کوتاه تشکیل شده) خواند. در این نوشته با رویکرد قطب های استعاره و مجاز یاکوبسن به تحلیل ارزشهای این اثر داستانی پرداخته شد. پس از استاد جواد اسحاقیان نوبت به نویسنده اثر برگزیده در جایزه کیومرث رسید. هما جاسمی که از آمریکا میهمان این این مراسم از طریق فضای مجازی بود، پس از خواندن بخشهایی از داستان کوتاه «آخرین دوشنبه»، توضیحاتی در بارهی کتاب خود و چگونگی نوشتن آن ارائه کرد.
پایان بخش این مراسم هم اجرای گوش نوازی از موسیقی اصیل خراسانی، نوای دوتار مرتضی گودرزی با اشعاری از حافظ بود.
****
متن سخنرانی کوتاه "جواد اسحاقیان" از داوران نهایی "جایزه ی ادبی کیومرث" بنیاد فردوسی توس شاخه ی "مشهد" در مورد داستان کوتاه "آختامار" نوشته ی "هما جاسمی" و برنده ی این جایزه
مجموعه داستان "آختامار" شانزده داستان کوتاه دارد که به باور من داستان "آختامار" به دلیل عنصر خیال بندی یا به تعبیر "نورتراپ فرای"، "تخیل فرهیخته" و تلفیق آن با دیدگاه روانشناختی نویسنده که در این رشته تحصیل کرده، برجستگی بیشتری دارد. این مجموعه داستان بر حسب اتفاق از جمله ی دو هزار عنوان داستانی است که به دبیرخانه ی "جایزه ی مهرگان ادب" ارائه شده و من به عنوان یکی از داوران نهایی این نهاد ادبی و علمی و غیر دولتی، نظر تأییدآمیزی به آن داشته ام و احتمال راه یافتن این مجموعه داستان به مرحله ی نهایی، اندکی بعد معلوم خواهد شد.
من از بحث فنی و تخصصی در مورد دو قطب استعاره و مجاز یاکوبسون خودداری میکنم و توجه مخاطبان گرامی را به مقاله ی خود با عنوان "آختامار و قطبهای استعاره و مجاز یاکوبسون" در سایت "مرور" در اول آبان ۱۳۹۹ جلب میکنم. در این داستان از پدری به نام "استپانیان" یاد می شود که دختری به نام "آرلین" ارمنی و مسیحی دارد. پدر به دلیلی تصادف کرده و مدتی در بیمارستان و سپس در خانه مورد مراقبت و فیزیوتراپی قرار میگیرد که در "جلفا"ی اصفهان خانه دارد. "آرلین" به بیماری "توهّم جنون عشق" ا("ِاروتومانیا") و "نافرمانی توهّمی" مبتلا است؛ یعنی کسی که از روی توهّم، خیال میکند عاشق یا عاشقانی دارد که پیوسته برایش پیامک یا نامه ی عاشقانه میفرستد. او در حال مداوا است و پیوسته قرصهای ضد توهمی میخورد و مادر هم در پایان داستان به بیماری او آشکارا اشاره میکند و در صحنه ای هم "آرلین" در عالم توهم، "داوود" را به یاد می آورد که دیداری با او دارد و در آن، مقداری از قرصهای مختلف را در کنار هم گذاشته تا بخورد. عاشق او "داوود" نام دارد و "آرلین" میگوید عکس مجسمه ی این شاه و پیامبر بنی اسرائیل را در کتابهای تاریخ پدر دیده که آمیزه ای از جاذبه های مردانه، جسمانی و روانی و معنوی است که در سنت مسیحی و هنرهای مجسمه سازی و نقاشیهای موجود در کلیساهای مسیحی و "جلفا"ی "اصفهان" ریشه هایی فرهنگی دارد و در "قرآن" مجید هم از او به عنوان پیامبری یاد شده که به اذن الهی آهن را در دست خود نرم میکرده و آوازی خوش میداشته که وقتی در سرودهایی خداوند را می ستوده، پروردگار به کوهها و پرندگان فرمان میداده تا با او همسرایی کنند؛ صدایی که به تعبیر "سعدی" سخنور "آب را از جَرَیان و مرغ را از طیران، باز میداشته" است. "داوود" به این اعتبار، تبلوری از "زیبایی و عشق" است و نام فیزیوتراپیست – چنان که از فحوای متن برمی آید – نیز "داوود" است.
اما "آختامار" هم نام یک قنادی است که گویا "داوود" در آخرین جلسه ی فیزیوتراپی پدر از آن یک جعبه شیرینی آورده به "آرلین" میدهد، هم "تامار" نام شاهدختی است در جزیره ی "وان" در ترکیه که هر شب فانوسی به دست میگیرد تا راه رسیدن عاشق خود را – که شناکنان به سویش می آید – روشن کند. پدر خودخواه متوجه می شود؛ فانوس را می شکند و عاشق در دریاچه در حالی غرق می شود که دارد فریاد میزند: "آخ! تامار!" "تامار" در زبان عِبری به معنی "خرما" است و با واژه ی "تمر" و تمّار" به معنی "خرما" و "خرما" فروش در زبان عربی از یک ریشه است و در میان یاران حضرت "علی" (ع) یار وفادار و شهیدی هم به نام "مَیثم تمّار" هست. "داوود" جعبه ی شبرینی را از قنادی "آختامار" گرفته و "تامار" در این داستان، استعاره ای از "آرلین" و همان شاهزاده خانم و "زاینده رود" از نظر او استعاره ای از "دریاچه ی وان" و محل غرق عاشق است که مردم سپس به آن جزیره "آختامار" میگویند و فیزیوتراپیست، استعاره ای از "داوود" و جوان عاشق است. در داستان "آختامار" فانوسی هست که "تامار" در دست میگیرد تا راه را برای عبور شناگر عاشق، روشن کند اما این فانوس را پدر می شکند. در داستان "آختامار" نویسنده هم "آینه" ای هست که "آرلین" آن را در عالم توهّم بالای سر میگیرد تا عکس خودش و "داوود" در آن بیفتد و اتفاقاً این آینه هم در آب "زاینده رود" ناپدید می شود. یک بار هم "داوود" در دنیای توهمی "آرلین" از "زاینده رود" شناکنان به
سوی او می آید، اما غرق و "زاینده رود" هم خشک می شود که در حکم "پیش آگهی" برای پایان عشق نافرجام آن دو است.
با این همه، ارزش داستان "آختامار" تنها به خاطر پرداختن به این دل نهادگی عشقی و عوالم عشق جنون آمیز "آرلین" نیست، بلکه به خاطر پیچیدگی در درک و دریافت لایه های پنهانتر داستان است. داستان مدرن، داستانی خواننده گرا است؛ یعنی خواننده هم باید در کنار نویسنده در رمزگشایی از راز و رمزهای داستان بکوشد و به قول "آندره ژید" داستان برای کشف خود به همکاری خواننده با نویسنده نیاز دارد. یافتن پیوندهای لفظی و معنایی میان واژگان و تصویرهای ذهنی یا ایماژهایی که جا به جا در داستان آمده، به این گره گشایی کمک میکند. "آرلین" هیچ گاه از نام این فیزیوتراپیست، یاد نمیکند اما خواننده درمی یابد که "مزامیر داوود" کتابی است که اسقفی به نام "کساراتسی" در "جلفا" انتشار داده و نیز نام گربه ای است که سر خود را به پای "آرلین" میمالد که نشانه ی مهرورزی به او است. بر حسب اتفاق "آرلین" در زبان ارمنی به معنی "سرود" است و گزینش سنجیده ی این نام و تناسب آن با "مزامیر داوود" یعنی سروده های عاشقانه ی حضرت "داوود" پیامبر خطاب به آفریدگار آرایه ی "تناسب" یا "مراعات نظیر" دارد که به قطب "مَجاز" مربوط می شود. حرف اول نامی که اسقف "کساراتسی" به همگان نشان میدهد، حرف "د" در کلمه ی "داوود" است. "آرلین" در صفحه ی درخشان ساعت خانه ی پدری، عکسی از اسقف و "داوود" می بیند که هر دو شخصیتهایی روحانی اند و مجسمه ی "داوود" در موزه ی "فلورنس" ایتالیا هم، نمادی از زیبایی زمینی مَرد، هم مظهری از فرابینی پیامبرانه است. وقتی "آرلین" در خانه است، خش خش ردای اسقف "کساراتسی" را می شنود که کتاب "سرودهای داوود" را انتشار داده است و در عالم توهم آمیز "آرلین" یادآور "داوود" و عاشق است. تلفیق سنجیده ی روانشناسی غیرطبیعی "آرلین" و تداعیهای معنایی میان واژگان و آنچه با آنها پیوند دارند و ضرورت رمزگشایی از آنها، بر ارزش داستان خواننده گرا می افزاید.
"ارنست هولتسِر" یک مهندس مخابرات آلمانی بوده که در زمان ناصرالدینشاه برای راه اندازی سیستم مخابراتی و تلگراف به ایران آمده و ضمن انجام مأموریت خود، هزاران عکس از آثار تاریخی و جغرافیایی "ایران" به ویژه "اصفهان" گرفته است. او در "اصفهان" بر دختری ارمنی به نام "مریم" دل مینهد و با او ازدواج میکند و هر دو در همین شهر درمیگذرند. این دل نهادگی، تلویحاً از مهر افکندن "داوود" بر "آرلین" در "اصفهان" حکایت میکند. "داوود" هم از "تهران" به "اصفهان" آمده و در توهمات "آرلین" بر او مهر افکنده و در "زاینده رود" اصفهان غرق شده است. به این دلیل هر شخصیت در این داستان اعم از عاشق مسلمان تهرانی یا اسقف اصفهان و مهندس آلمانی، به دلیلی با زمینه ی عشقی "آرلین" پیوندی تنگاتنگ و هنری دارد. زبان یکدست و هموار و هنری نویسنده بر ارزش داستان می افزاید. دوری نویسنده از زبان روایی آشفته ی امروز که صفحه ای از کتابهای منتشر شده در ایران کنونی، از خطاهای دستوری، نگارشی، فنی و املایی بر کنار نیست، بر پاکیزگی زبان افزوده است. ما داوران "جایزه ی ادبی کیومرث" در "بنیاد فردوسی توس" شاخه ی "مشهد" برای این نویسنده، آینده ی روشن تری آرزو میکنیم.
‘