این مقاله را به اشتراک بگذارید
نگاهی به سهراب شهیدثالث و سینمای او
سازشناپذیر
مازیار معاونی
اگر در عرصه شعر و ادبیات، نام «سهراب» بیش از هر چهره و نام دیگری، «سهراب سپهری» را به ذهن متبادر میکند و او بهعنوان شاخصترین «سهراب» این عرصه شناخته میشود، در حوزه سینمای ایران هم خواندن و شنیدن این واژه بیشتر از هر «سهراب» دیگری یادآور یک نام است؛ سهراب شهیدثالث.
سهراب شهیدثالث، چهرهای که نامش با پدیده «موج نوی سینمای ایران» پیوند خورده است، ۷۷ سال پیش از این در تهران چشم به جهان گشود. در سالهای آغازین دهه ۴۰ خورشیدی، شاید کمتر کسی پیشبینی میکرد که جوان کمسنوسالی که بهتازگی به نگارش و اجرای نمایشنامه روی آورده است تا یک دهه بعد خالق آثار شاخصی همچون «یک اتفاق ساده»، «طبیعت بیجان» و «در غربت» خواهد بود که فراتر از سینمای ایران در جشنوارههای بینالمللی هم مورد تحسین قرار گرفتند.
جالب اینکه روحیات سهراب شهیدثالث نیز همچون همنام او در عرصه شعر و ادبیات، با احساساتی غلیظتر و فراتر از حساسیت معمول هنرمندانه عجین بوده است؛ آنگونه که مطابق نقلقولهای همنسلان او ناسازگاری با شرایط، عدم تحمل ناملایمات و ترک دیار و مهاجرت، موتیف مستمر شخصیتی او در بخش مهمی از سالهای فعالیتش در مقام کارگردان بوده است. اولین بار در ۱۹سالگی راهی وین شد تا در رشته سینما درس بخواند و البته تحصیل در این رشته را در فرانسه به سرانجام رساند. شهیدثالث در فاصله سالهای ۴۷ که به ایران بازگشت تا ۳۰ سال بعد یعنی سال ۷۷ که در شیکاگوی آمریکا در ۵۴سالگی درگذشت، اقامت در ایران، آلمان، چکسلواکی و ایالات متحده را بنا بر همان روحیه حساسی که زود جریحهدار میشد، تجربه کرد.
شهیدثالث در کنار نگاه منتقدانهاش به شرایط و مناسبات اجتماعی که در آثار بلندش بروز و نمود بیشتری داشت و نهتنها در ایران بلکه حتی در آلمانِ اروپایی دور از ایران (چه به لحاظ بُعد مسافت و چه از منظر سانسور دولتی) زندگی کاری و هنری او را تحتالشعاع قرار داد، در تمام دهههای فعالیتش در مقام کارگردان، به مستندسازی هم توجه ویژهای داشت. مستندسازی در زمینههای مختلف؛ از مستندی همچون «رستاخیز» که به خرابههای بهجامانده از تختجمشید و مراحل مرمت و بازسازی آن میپرداخت تا مستندهایی با موضوع ثبت و ضبط «رقصهای محلی» اقوام مختلف ایرانی ازجمله این مستندها بودند و البته مستندهای اجتماعی او که با دستمایه قراردادن موضوعاتی همچون «شرایط دشوار قشر کارگر» شهیدثالث را با سیستم سانسور رژیم پهلوی رودررو کرد. مستندهایی که هرچند برای مخاطبان ایرانی آثار این فیلمساز قابل اعتنا ملموستر و شتاختهشدهتر هستند اما بیتردید به اندازه ساختههای این کارگردان در آلمان، برایش شهرت و آوازه بینالمللی به ارمغان نیاوردند. فیلمهایی همچون «در غربت»، «زمان بلوغ»، « آخرین تابستان گرابه» و «یک زندگی، چخوف» حاصل اقامت چندساله او در این کشور بودند که استمرار موفقیتهای شهیدثالث در جشنوارههای بینالمللی را به دنبال داشتند. شاید اگر فیلمساز دیگری در موقعیتی مشابه موقعیت او پس از ترک گلایهآمیز وطن قرار میگرفت، در کشور محل اقامت تازهاش، مسیری متفاوت از آنچه را شهیدثالث در پیش گرفت، دنبال میکرد تا دستکم آتش التهاب محدودیتها و مواجههها با دستگاه امنیتی سانسورچی رژیم پهلوی در بطن و درونش فروبنشیند؛ همان مسیری که بسیاری از دیگر سینماگران معترض چه در ایران و چه در سراسر دنیا دنبال کردهاند و پس از مهاجرت و رفع تنشهای سیاسی، به سینمایی شخصیتر و کمتنشتر روی خوش نشان دادهاند اما سهرابِ خستگیناپذیر سینمای ایران در آلمان هم با ساخت مستندی درباره دشواریهای زندگی مهاجران به اروپا، دولت وقت آلمان را نسبت به خود حساس کرد و خودخواسته التهاب تازهای بر التهابات قبلیاش اضافه کرد.
یکی دیگر از وجوه سینمای شهیدثالث که شاید از منظر برخی از دوستداران متعصبتر سینمای ایران مورد انتقاد باشد، فاصلهگرفتن تام و تمام او از جامعه ایران در ساختههای خارج از کشورش بود؛ انگار که نه یک سینماگر ایرانی که یک فیلمساز آلمانی پشت دوربین آن فیلمها بوده است. اگرچه به نظر نگارنده و به احتمال قوی بسیار از دیگر صاحبنظران سینمایی و اجتماعی، این رویگردانی شهیدثالث فقید از جامعه ایرانی و مناسباتش را میتوان با درنظرگرفتن روحیه حساس و حتی لجباز او تا حدود بسیاری توجیه کرد؛ هنرمندی که آنچنان از سختگیریها و محدودیتهای آزاردهنده وزارت فرهنگ و هنر پهلوی دوم و دستگاه سانسور آن حکومت به تنگ آمده که در یک تصمیمگیری قهرآمیز (که مطمئنا از باطن و بطن و درون او برنمیآمده) به کل جامعه ایران و سینمای کشورش پشت کرده است، تصمیمی که در آخرین ساخته بلند او در سینمای ایران یعنی فیلم «طبیعت بیجان» هم نمودهای بارزی دارد و انگار آن پیرمرد سوزنبانی که به اجبار باید بعد از
۳۳ سال، محل کارش را ترک کند و روی دلبستگیهایش پای بگذارد، تصویری از خود شهیدثالث است؛ یکی از آخرین تصاویر بهجایمانده از او در مقیاس سینمای ایران که در ذهن و حافظه مخاطبان جدیتر این سینما ردپای ماندگاری را بر جای گذاشته است. اگرچه میتوان از منظری سهلگیرانهتر هم به موضوع نگاه کرد و در نظر گرفت که سینما از همان بدو شکلگیری تا امروز که در دهه سوم قرن بیستویکم هستیم، یک رسانه بینالمللی و غیرمحدود به یک سرزمین به حساب میآمده و شاید این فیلمساز ازدسترفته سینمای ایران هم چنین تصوری را در ذهن داشته است.
ساختههای شهیدثالث بهویژه آثار بلند او در سینما را میتوان تلفیقی از دو نگاه رئالیستی و ناتورالیستی قلمداد کرد. فیلمساز کمحوصله و سازشناپذیر سالهای دور سینمای ایران، سوژههای خود را در فضاهای طبیعی سرد و بیروح روایت میکرد، به کاراکترهایش اجازه برونریزی شدید و غلیظ احساسی نمیداد و علاوه بر اینها، سکوت و استفاده از دیالوگ در کمترین میزان ممکن دیگر ویژگیهای برجسته کار او را تشکیل میدادند. این کارگردان فقید اگرچه در دوره مهاجرت به آلمان، همین سبک فیلمسازی را از منظر ساختاری حفظ کرد اما شاید به تبع تغییر اتمسفر محل اقامتش و سیگنالهایی که از حضور در اجتماع جدید میگرفت، به این فیلمهای جدیدش گرما و شور و حال بیشتری داد؛ آثاری پردیالوگتر که از غلظت طبیعت و روابط ساکن کاسته و بر دُز روابط انسانی آن افزوده شده بود. شهیدثالث، کارنامه ۳۰ساله فیلمسازیاش را با ساخت آثاری همچون «اتوپیا»، «درخت بید»، «گلهای سرخ برای آفریقا» و… در چهارمین و آخرین کشور محل اقامتش یعنی آمریکا به پایان میبرد که اگرچه آثاری درخور توجه و در راستای همان سبک شناختهشده فیلمسازی او هستند ولی واقعیت
غیر قابل انکار در اینجاست که تمام علاقهمندان سینما از سینهفیلها گرفته تا صاحبنظران حرفهای و متخصص این عرصه، هنوز که هنوز است شهیدثالث را بیش از هر اثر دیگری با همان نخستین ساختههای بلند سینماییاش در ایران به یاد میآورند؛ با «یک اتفاق ساده» و «طبیعت بیجان»، آثاری ساکن، کند و کمتنش و واقعگرایانه که البته دیدگاههای واقعگرایانه (رئالیستیک) آن را میتوان منحصربهفرد و متمایز از سبک کاری دیگر سینماگرانی دانست که پس از او در این عرصه فعالیت کردند تا شهیدثالث همچنان ستارهای بیتکرار در آسمان سینمای ایران باقی بماند.
شرق شماره ۴۰۳۶ – ۱۴۰۰ یکشنبه ۶ تیر