این مقاله را به اشتراک بگذارید
زبان نقد ادبی، ادب می طلبد
جوابیه ی هلن اولیایی نیا
به لطف یکی از دوستان از مقاله ای به قلم آقای داریوش باقری نژاد * آگاه شدم که ایشان برکتابی که اینجانب برسه رمان احمد محمود نوشته بودم، نگاشته است. ظاهراً ایشان مقالات متعددی نوشته اند که حتمأ باید دانشی داشته باشند بیش ازآنچه دراین مقاله ی «جای خالی جامعه شناسی در کتاب مثلث خانه، جامعه و جهان …» ازخود بروزداده اند.
اگراهانتی به شأن علمی ام نشده بود، بدان حتا اشاره نمی کردم، چون اصولأ نه به برخورد های غیرادیبانه درعرصه ی نقد اعتقاد دارم، که به شدت از آن روگردانم، نه قصد کسب شهرت وایجاد جنجال دررسانه ها را دارم، که تریبونی آزاد شده، که به جای اشاعه ی فرهنگ سالم، شأن افراد درمعرض بی حرمتی قرار می گیرد. این جوابیه را نیز جهت ذکر نکاتی برای مخاطبان ارائه می دهم شاید خود آموزنده باشد: ازهمه مهم تر، در راستای توجه به زبان وادبیات نقد که باید به دورازبهتان وافترا و گمان های نامطمئن شخصی باشد؛ شوربختانه این همان آفتی ست که برعرصه ی نقد ما نفوذ کرده و آن را ازآنچه درقلمرو نقد دردیگر نقاط دنیا، متمایز نموده است.
پیش از آن باید بگویم نه درعنوان ونه درکل کتاب، اینجانب ادعای برخورد جامعه شناختی با آثار زنده یاد احمد محمود نداشته ، بلکه به تحلیل ادبی پرداخته ام؛ بدیهی ست که درتحلیل ادبی کاملا طبیعی است که به مسائلی پرداخته شود که ممکن است به جامعه شناسی و روانشناسی و فلسفه و اساطیر و غیره مربوط شود. دررمان اول، همسایه ها و داستان یک شهر، نقش خانه و خانواده درشکل گیری شخصیت خالد مورد توجه قرار گرفته که در کتاب هم به طور مبسوطی بدان پرداخته شده است (البته اگر ناقد محترم اصلأ کتاب را کامل خوانده باشند). در نتیجه باید شرایط خانه وهمسایگانی که خالد در آن رشد کرده ونوجوانی و جوانی خود را در آنجا و با آنان گذرانده است، برای خواننده توضیح داده شود و فضای سیاه این دوره از زندگی خالد مجسم شود، زیرا خوانندگان ممکن است جزئیات را به خاطر نداشته باشند و یا بدان توجه کافی نکرده باشند. به عبارت دیگر، برای بسط اصل موضوع شکل گیری شخصیت خالد جوان، مراجعه به رخداد ها ضروری است و اینجانب قصد ارائه ی نظریه های جامعه شناختی را نداشته ام که بخواهم الگو ارائه دهم، درضمن که تخصص و کارمن نیست وبا این ادعا هم آغازنکرده ام.
در کتاب بعدی، خالد پس از آزادی از زندان و انگیزش اعتراض وشورش درزندان جنایتکاران، که عامداً توسط رییس زندان بدان جا فرستاده شده، دردوره ی سربازی هم به جنوب تبعید شده است. منطقه ای که دستخوش مشکلات اخلاقی، اعتیاد و زنبارگی ست که او را نیز گرفتار می کند و سرانجام درگیری و دوستی صمیمی او با علی. برای بررسی این مرحله از زندگی خالد، پرداختن به حوادثی که برای وی رخ می دهد، اجتناب ناپذیر است. ولی در لابلای این حوادث اظهارنظرهای تحلیل گر درمورد کار نویسنده نیز آمده است. شخصاً از کلی گویی درمورد اثرادبی، به جای پرداختن به جزئیات و شواهد داستان اکراه دارم. اما نظرات تحلیلی را در ضمنِ بازگو کردن داستان، مطرح می کنم.
در رمان سوم به این نکته پرداخته ام که احمد محمود پا را فراترازصِرفِ خانواده وجامعه نهاده و، درضمن توجه به این دومقوله، ازطریق تمثیلی گویا به مسائل جهانی امروز زمانه ی ما پرداخته است و با آمیزه ای از تأثیرات خانه وجامعه و مسائل جهانی اثری خواندنی و ماندنی در درخت انجیر معابد خلق کرده است.
درقسمتی که جناب باقری نژاد بی ارتباط به کل کتاب یافته اند، اینجانب به انگاره های پنهان وهنرمندانه ی احمد محمود پرداخته ام، به ویژه تکنیک های مدرن تداعی معانی وجریان سیال ذهن به عنوان شگردی بدیع که دراثرمحمود نمود می یابد در حالیکه محمود معمولا بیشتر به رئالیسم و روایت های خطی میل می کنند. ابتدا به رابطه ی بسیارپیچیده ی شخصیت ها و ارتباط روانی آن ها در داستان یک شهر و سپس به بحث در باره ی الگویی مشابه کارجوزف کنراد دررمان درقلب تاریکی، وهمچنین نماد گرایی محمود درآخرین رمان درخت انجیرمعابد وارتباط های بین متنی پراخته شده است. جناب باقری نژاد با ذکر یک جمله ی کلی، خط بطلان برتمام تلاش نویسنده ی کتاب کشیده است؛ ایکاش اندکی مطلب رادقیق ترخوانده بودند.
اشاره ی اینجانب به آثار«مدرن تر»، دیگرچوب تکفیررا ازسوی ناقد محترم برکتاب می زند. حال پرسش من از ایشان این است که رمان مدرن مگر از کی آغاز شد؟ اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم با آثارپروست و جویس و وولف که به اوج رسید و پس از آن مورد تقلید دیگرنویسندگان قرارگرفت. خود ملاحظه کنید با چه لحن استهزا آمیزی به خیال خود گوشزد کرده اید آنچه را برهر خواننده ی آشنا با رمان آشکار است:
(-آثار مدرن تر، به چه معناست؟ این آغازِ نوشته اولیایی نیا است. پیش از این به آثار مدرن اشاره ای نکرده تا این «مدرن تر» بودن مدخلی یابد. اصلن «آثار مدرن تر» به چه معناست؟ ما می دانیم که مدرن بودن عمومن به دو معنای تاریخی و فراتاریخی به کار می رود و کتاب های بسیاری در این مورد نوشته و ترجمه شده است. اما من با «آثار مدرن تر» آشنایی ندارم. مدرن تر از چه آثاری؟ و بر چه اساسی مدرن تر؟
۲- مشخص می شود که مقصود نویسنده، آثاری است که واجد تکنیک جریان سیال ذهنی هستند. لابد جویس و وولف و … اما آیا این آثار «مدرن تر» هستند؟ پس «مدرن»، خود چیست که اینها ازآن مدرن تر هستند؟ و «غالب شدن» جریان سیال ذهنی توسط بسیاری از نویسندگان، در کجای ادبیات اتفاق افتاده است که ما از آن اطلاع نداریم؟ نویسندگانی که از این تکنیک استفاده کرده اند، معدود و مشخص و معروفند. آنها چیزی را غالب نکرده اند زیرا نوشتن به شیوه جریان سیال ذهنی، کار ساده ای نیست. علامه دهری چون جیمز جویس میخواهد. این شیوه «توسط بسیاری از نویسندگان غالب» نشده است. بلکه مقصودِ هلن اولیایی نیا یک نوع «تک گویی درونی» باشد که آنهم تکلیفش روشن است).
بدیهی ست، آثارسورئالیستی وسمبولیستی جویس وهمچنین وولف «مدرن تر» از آثاررئالیستی و ناتورالیستی، از جمله آثار زنده یاد محمود هستند. این دیگر نیازی به ارائه ی نظریه ی «مدرنیسم» نداشت. کتاب بنا نبود به ارائه ی نظریه و جنبش مدرنیسم در رمان جهان بپردازد؛ اگرچنین می کرد، شما خود جویای «ارتباط» آن با اصل موضوع کتاب می شدید. در مورد این که :
( «غالب شدن» جریان سیال ذهنی توسط بسیاری از نویسندگان، در کجای ادبیات اتفاق افتاده است که ما از آن اطلاع نداریم؟ نویسندگانی که از این تکنیک استفاده کرده اند، معدود و مشخص و معروفند. آنها چیزی را غالب نکرده اند زیرا نوشتن به شیوه جریان سیال ذهنی، کار ساده ای نیست. علامه دهری چون جیمز جویس میخواهد. این شیوه «توسط بسیاری از نویسندگان غالب» نشده است).
حتمأ ناقد محترم مزاح می فرمایند. همین حالا درادبیات معاصرخود ما که از ادبیات غرب ازنظر تاریخی عقب تراست، بسیاری از تکنیک های مدرن وکاربرد آن مطلع هستند. شما اگرازآن اطلاعی ندارید، به معنی عدم وجود وعدم حضورآن نیست!! آیا از این هم غافلید که پس از جویس و وولف که پیشتازان رمان مدرن و شگرد جریان سیال ذهن بودند، بی شمار نویسندگانی «قدر» و «علامه ی دهر»با سبک و سیاق مدرن ظهور نموده اند؟ درست می فرمایید «کار ساده ای نیست» ، ولی بنده نمی دانم چرا شما ازآن اطلاع ندارید. اکنون با خواندن بیشتر، اطلاع حاصل کنید.
۳- چگونه ممکن است خواننده، «بدون واسطه ی آشکار نویسنده یا راوی، با ذهنیات و درونیات شخصیت اصلی پیوند» یابد؟ پس ما از چه طریق در محتوا داخل شده ایم؟ به عنوان مثال اگر از طریق فلوبر و «اما بوواری» وارد ذهنیات درونیِ مادام بوواری نشده ایم پس از چه طریقی کتاب را قرائت کرده ایم؟ بی شک از راه دور و از طریق تله پاتی نبوده است.
اگر سری به یک فرهنگ اصطلاحات ادبی بزنید (Abrams, Glossary of Literary Terms ) و به اصطلاح جریان سیال خیال ذهن که بلافاصله پس ازآن تک گویی درونی می آید، متوجه خواهید شد که این دو ازهم جداناپذیرهستند وصرفاً نویسنده بدون نشان دادن خود و حتا تصحیح اغلاط دستوری، تظاهر می کند که درآنجا حضور ندارد و شما هستید و شخصیت درحال به خاطرآوردن گذشته. پس این امرممکن است وبخشی ازاین تکنیک است. پرسش شما نشان می دهد شما تکنیک جریان سیال و تک گویی درونی را با دیدگاه داستان به عنوان یک عنصرمخدوش نموده اید. درکار فلوبر شما محدود به دیدگاه شخصیت اصلی هستید و ازدریچه ی چشم وی همه چیز را می بینید؛ درآنجا نویسنده کنار می ایستد و می خواهد ازنگاه شخصیت همه چیز را مشاهده کنید و دخالتی نمی کند. این نوع دیدگاه سوم شخص دانای کل محدود، خیلی با مورد فوق نزدیک و همپوشی دارد و تله پاتی هم درکارنیست؛ ولی این دو با هم تفاوت دارند. جریان سیال یک تکنیک است تا شما بتوانید به درون روح و روان شخصیت نقب بزنید. جریان سیال با عنصر دیدگاه داستان که به چهارنوع، واخیرا، پنج نوع تقسیم شده اند، فرق دارد حتا اگردرمواردی نقشی مشابه دارد.
باقری نژاد :(هلن اولیایی نیا، راوی و نویسنده را «یکی» فرض گرفته است. این درست نیست. نویسنده، همان راویِ روایت نیست. مثلن جویس و ددالوس یکی نیستند. جویس، [همانطور که اکرم پدرام نیا مترجم محترم یولیسز به نقل از جرارد جنت می گوید] در چرخش راویانِ یولیسز از «باشندهروای یا homodiegetic narrator» و «ناباشندهراوی یا heterodiegetic narrator.»(2) بهره گرفته است).
جناب باقری نژاد نکته ای را به اینجانب گوشزد کرده اند که خود اگر دوباره به فضل فروشی متهم نمی شوم، چهل سال آن را آموزش داده ام. کجا من راوی و نویسنده را یکی دانستم. این مسلماً برداشتی نادرست است. اگر گفته ام نویسنده و یا راوی خود را در پشت داستان و شخصیت پنهان می کند ، همان است که در جریان سیال ذهن توضیح داده ام. چیزی را به من نسبت ندهید که یک عمر به دانشجویانم علیه آن هشدار داده ام! در ضمن تلفظ نام ژنت است نه «جنت»!
سر انجام می رسیم به نکته ای که مرا دراصل وادار به پاسخ نمود و در واقع برای اینجانب نوعی اعتراض و اعاده ی حیثیت است. جناب باقری نژاد ها باید بدانند وآگاه باشند که درهیچ جای دنیا مرسوم نیست (غیرازایران) که درکارنقد وتحلیل آثار گمان های شخصی را به طرف مقابل نسبت دهند و بدون آشنایی با آن شخص با لحن زننده ای درمورد وی قضاوت کنند. امیدوارم جناب باقری نژاد این پند مادرانه را از من بپذیرند، چون به نظر می رسد آن قدرجوان باشند که جای فرزند من باشند. نگاهی به جملات و عبارات ایشان و پیشداوری ها بیاندازید:
باقری نژاد:(اشتباهات آشکار دستوری، تالیفی و محتوایی، این اثرِ اولیایی نیا ، شوکه کننده هستند. متاسفانه کم نیستند اینگونه کارهای شبه آکادمیک که یا محض «رزومه» شدن منتشر میشوند و یا حاصل یک توهم هستند. توهمِ «استاد بودن»، «پیر و راهنما بودن»، «سابقه علمی داشتن»، «اعتبارِ دانشگاهی داشتن» و… اولیایی نیا، عضو هیئت علمی دانشگاه و منتشرکننده ده ها مقاله و کتاب، سردبیر یک نشریه علمی پژوهشی، گویا درباره نقد و تفسیرِ متن، دچار سوء تفاهم هستند. گویا گمان می کنند نقد و تحلیلِ جدیِ ادبیات، مانند سر هم بندی شدنِ بسیاری از پایان نامه های ادبیاتی است که کف خیابان انقلاب به فروش می رسند: ملغمه ای از جملاتِ بی پایه و اساس و غیر علمی و آن هم دست چندم و تکراری… زیرا کتابی که ایشان منتشر کرده، فاقدِ هیچ نظریه و ایده و پیشنهادی است.
همانطور که گفتم، کتابِ «مثلث خانه، جهان و جامعه»، خلاصههایی از سه داستانِ احمد محمود است، اما در همان معدود صفحاتی که نویسنده، از تراوشات ذهنی خود نوشته، با جملاتی نادقیق و غیرعلمی و مبهم مواجهم.
اگر بخواهم تک تکِ سطرهای کتاب را بررسی کنم، متن من، «یکی داستانی» خواهد بود «پر آب چشم». برای نمایش مشت نمونه خروار، مایلم توجه شما را به دو سطر اولِ مقدمه هلن اولیایی نیا جلب کنم. به گمانم همین دو سطر برای درکِ کلیتِ شیوهِ نگرش اولیایی نیا در این کتاب، کافی باشد:
«از دیرزمان، در دنیای ادبیات و تحلیل آثار ادبی، نقدهای اصلی، از آثار پیشکسوتان و بزرگان ادب همواره مورد توجه و صدرنشینِ مجموعه های برگزیده های ادبی بوده و هست». (3)
از همان کلمات آغازین، توجه کنید: «از دیر زمان»، این کلمات نشان دهندهِ هیچ دوران تاریخیِ واضحی نیستند. این کلمات، تاریخ ادبیات را به یک خلا بی سر و تهِ عظیم تبدیل میکند. اصلن نمی دانیم شروعِ این «زمان» مورد نظر منتقد محترم کِی است؟ آیا از زمان حضرت آدم؟ آیا از پنج یا ده قرن پیش؟ کجای این اشارهِ باری به هرجهتی به زمان، بویی از دانش و پژوهشِ ادبی دارد؟ از کدام دوره انتقادی این جریان کذاییِ مورد نظر ایشان آغاز شده است؟ تاریخ نقادی ادبی که سیری نسبتن مشخص دارد. هم در اینجا و هم در غرب. و در غرب، به واسطه تحقیقاتِ علمی درست و بدونِ غرض، واضح تر است. نمی توانیم برای آغازِ هر سخنی، از «از دیرباز» استفاده کنیم. اگر متنِ علمی، پژوهشی و انتقادی مینویسیم، اساسِ تاریخِ مورد نظرِ ما ، نمی تواند یک اصطلاحِ محاوره باشد. باید مشخص کنیم دربارهِ چه زمانی می اندیشیم و در چه زمانی.ضمنن شما وقتی می گویید دنیای ادبیات، خود شاملِ «تحلیل آثار ادبی» نیز می شود. این بسیار ساده است.
چه مایه دانش لازم است تا کسی از «دنیای ادبیات» سخن بگوید؟ ادبیات که تیمچه ملک التجار نیست. (که شناخت آن تیمچه نیز البته غیرممکن است). از «دنیای ادبیات» سخن میگوییم و باید کمی مکث کنیم. خود را عالِم به یک دنیایِ انتزاعی معرفی کردن، مدعای عظیمی است. شاید مقصودِ ایشان «در فضای ادبیات» بوده است.
در ادامه می بینیم : «نقدهای اصلی از آثار پیشکسوتان و بزرگان ادب همواره مورد توجه و صدرنشینِ مجموعه های برگزیده های ادبی بوده و هست». «نقدهای اصلی» عبارتی کاملن گنگ و دارای ضعف تالیف و همچنین در جمله دچارِ کژتابی است:
برداشتِ موهومِ نخست: منظور از «نقدهای اصلی»، یعنی کدام نقدها؟ آیا ما در «دنیای ادبیات»، نقدهایی را به طور مجزا داریم که به عنوان نقدهای اصلی نامیده میشوند؟ کدامند آنها؟ و چه کسی یا کسانی آنها را برگزیده اند؟ و نفسِ تقسیمِ نقدها (اگر به فرض محال، کسی همه آن ها را مطالعه کرده باشد)، به فرعی و اصلی بر اساسِ چه متر و معیارهایی بوده است؟ به شما اطمینان می دهم که تصورِ وجودِ این تحدید، بسیار ساده انگارانه است.
برداشت موهومِ دوم: منظور، نقدهایی برجسته است بر آثاری برجسته؟ مثلن نقدِ بودلر بر بینوایان. در این صورت نیز با نوعی تحدید مواجهیم. تعیینِ «نقد اصلی» و جدا کردنِ آن از خیل [لابد] نقدهای فرعی، نوعی کشتارِ هنر است. تقید به نخبه گرایی در کلامِ اولیایی نیا موج می زند. کلام ایشان معطوف به «بزرگان و پیشکسوتان ادب» است و نه هنرمندان و نویسندگان و… . نه. فقط «بزرگان و پیشکسوتان».
ایشان پیشاپیش، فرضِ کلاسیک بودنِ یک نویسنده یا شاعر را معیار عمل قرار داده است و موضوعِ چالشش، خودِ متن نیست. همانطور که در سطرهای پایانیِ مقدمه می گویند: «ناقدانِ امروز جامعه ما باید در صدد شناساندنِ آثارِ کلاسیک، ابتدا به جوانان نسل امروز و سپس به خوانندگان سراسر گیتی باشند»(4). البته نمی دانم منظور از «ناقدان امروز جامعه ی ما»، کسانی است که جامعه امروز ما را نقد می کنند یا… و ناقدان ایرانی چگونه می توانند این دو کار را یکی پس از دیگری انجام دهند؟ به ویژه: با چه شیوه ای می توانند به خوانندگان «سراسر گیتی» بشناسانند آثار کلاسیک را؟ وقتی زبان ما فارسی است. چگونه می توانیم آثار سموئل بکت و جویس را به این ایرلندی ها معرفی کنیم؟ یا رنه شار را به فرانسوی ها؟ و…
اما به سطرهای مورد نظرمان برگردیم: «همواره مورد توجه و صدرنشینِ مجموعه های برگزیده های ادبی بوده و هست». کلمه همواره نیز کلمه ای در ردیف همان «از دیرباز» است. کدام همواره؟ ما نیز برگزیده های ادبی را کمابیش دیده ایم. کی «همواره صدرنشین برگزیده های ادبی نقدها بوده اند»؟ و مگر «برگزیده های ادبی» ملاکِ درستی برای ارجاع علمی هستند؟ برگزیده های ادبی مصادیق کتاب سازی هستند از ذوق و ذائقه هایی غرقابل تعمیم کلی نشات گرفته اند. آنجا که «کشکول» می شوند ممکن است چند نقد ادبی هم در جوف مطالبشان گنجانده شده باشد. اما در مجموع، این برگزیده ها ملاک صحت یا سقم سخن نیستند که. شما معرفی کنید آن «نقدهای اصلیِ» همواره در صدرِ «برگزیده های ادبی» را.
حال یکبار دیگر این دو سطرِ آغازین را ببینیم: «از دیرزمان، در دنیای ادبیات و تحلیل آثار ادبی، نقدهای اصلی، از آثار پیشکسوتان و بزرگان ادب همواره مورد توجه و صدرنشینِ مجموعههای برگزیده های ادبی بوده و هست»..
گذشته از «ضعف دستور زبانی» در جملات پایانی («مجموعه های برگزیده های ادبی» و همچنین استعمال همزمانِ فعل های مورد توجه بودن و صدرنشین بودن برای «نقدها». بعبارت دیگر احتمالن نویسنده گفته است: مورد توجه مولفان و صدر نشینِ برگزیده های ادبی بوده است… البته من به دستور زبان فارسی اعتقادی ندارم اما برای نشان دادنِ چهرهِ متنی که خود به دستور زبان فارسی پایبند است و ترویجش می کند، بیان این نکات لازم بود.) پرسش من این است: نتیجه این جملات چیست؟ چه حقیقتی را بیان می کنند؟ به بیان ساده تر: خوب… که چی بشود؟ این جملات چه می افزاید به کسی که مطالعه می کند آن را؟ آیا این است «نقد و تفسیر» ادبیات که در شناسنامه کتاب ذکر شده؟ این که نقدهای اصلی در صدر برگزیده ها بوده اند؟ این گزاره نشان دهندهِ اهمیت نقد است؟ به عبارت دیگر: آیا نقد مهم است چون انواعِ «اصلیش همواره در صدر برگزیده ها آمده است؟». آیا برگزیده ها مراجع علمی صادقی هستند؟ آیا اهمیت نقد در گروِ ذکر شدنِ آن در «برگزیده های ادبی» است؟ این منطقِ درک ناشدنی از کجا آمده است؟ کجای این جملات قابل توجه و علمی هستند؟
برایم این خنده دار است گاه که می بینم در اظهارفضلهای استادانِ دانشگاه و بزرگان و پیران، نصیحت شده و به راه راست هدایت می شوند جوانان…
برای من همیشه به وضوح مشخص بوده که جوان ها، درک درستتری از زمانه و زمین زیرپایشان دارند. به این دلیل ساده که جوان هستند و سقراط وار، آگاهند به خامی و نادانیِ خود).
این ناقد محترم که نمی دانم مرتبه و جایگاه ایشان چیست که با این اطمینان و با مغلطه و تمرکز بر یک کلمه و عبارت به خود اجازه داده اند چنین گستاخانه هرچه خواسته اند بر روی کاغذ بریزند، آشکار است دل پری از استادان دانشگاه دارند و عقده ی خود را حسابی خالی کرده اند. از ایشان باید پرسید آیا این نقد اصیل شماست؟ دریک کلام گفته ام اگر به آنتولوژی ها و آثار منتخب توجه کنید، آن ها همواره در برگیرنده ی آثار پیشکسوتان و نویسندگان بزرگ بوده اند. مثلاً، آثاری چون آنتولوژی های آکسفورد و کمبریج و نورتون و غیره را در نظر گیرید که آثار بزرگان ادب را در فهرست مطالب خود دارند و حذف شدنی نیستند. معلوم است که این ها مراجع صادقی هستند که سال ها مورد پژوهش پژ وهشگران صاحب نام ومجرب هستند. حال ناقد ما وجدانشان به عذاب آمده که چرا تاریخ « دیر زمان» مشخص نشده و بحث های بی معنی را پیش کشیده است و پرسیده است که چه؟ حال من نیز این سئوال را می کنم که با این نوشته شما چه خدمتی به جامعه ی فرهنگی نمودید؟ با یک نمونه، اینجانب را متهم به اغلاط بی شمار دستوری و تالیفی و محتوایی کرده است. می گوید امثال من برای قطور کردن رزومه ی خود برای ارتقاء این کتاب را نوشته ام. در ضمن ممکن است اندکی ادعا در مورد نگارش انگلیسی ام داشته باشم، ولی در مورد فارسی هرگز. اینجانب سال ۱۳۹۰ باز نشسته شده و نیازی به رزومه نداشته ام (این بهتانی آشکار و زننده است!) واززمان بازنشستگی چندین کتاب چاپ کرده ام فقط و فقط برای عشق به ادبیات. حال اگر شما آن ها را «توهم» و بیهوده می دانید، از این نوشته ها تبعیت نفرمایید. مثل این است که من شما را خدای نا کرده «جوجه ناقدی خام در سودای شهرت بنامم! » . کجا من به استاد دانشگاهی ام بالیده ام ؟ فقط همین عبارت «ازدیرزمان» سبب شده شما پشت بند آن تمام جملات این کتاب را بیهوده بخوانید.
حقیقت این است که از مد و مه درعجبم که چگونه به این لحن توهین آمیز و نقد تهی و به قول ایشان «خنده دار» مجوز نشر و چاپ داده و یادآوری نکرده است که این توهین نامه است و نه نقد، با تعدادی نظر که می بینید هیچکدام هم موجه نیست. آیا این تصور شما از نقد است؟ رسانه ی شما باید ارگانی شود برای خالی کردن عقده های شخصی که ایشان مرا، و یا هرشخص دیگر را، به «اظهار فضل» و «خامی ونادانی»، که ازآن آگاه نیستیم ادعای «عظیم»متهم کند. نمی دانم ایشان زخمی کدام «پیر» ی بوده است که اکنون می خواهد برتری جوانانی چون خود را براین «فضل فروشان» دانشگاهی، که من خود همواره ازآنان دوری جسته ام، به اثبات برساند؟ آیا این روش صحیحِ نقد است؟ زبان نقد وتحلیل ادبی بناست اتیکت وادب خود را داشته باشد. خودتان تعریفی از نقد بدهید و ببینید آیا نوشته ان تا چه حد بر همان تعریف منطبق است. مسئولیت قلم به دست گرفتن و نقد کردن خیلی زیاد است. شما می توانستید مودبانه نکات خود را بدون بهتان و کنایه های زننده، مطرح بفرمایید ومن نیز پاسخ های خود را، مانند آنچه دربالا آمده است، ارائه دهم. من اگرمی خواستم استادی مانند آنچه در ذیل آورده اید باشم، اکنون استاد تمام بودم و هنوز مشغول تدریس در دانشگاه، نه یک استادیار ِبازنشسته که همه ی دانشجویانی را که تربیت کرده وهم سن فرزندانم هستند، دانشیار شده اند واستاد. از سوی دیگر،مفتخرم بیش ازبیست دانشجوی تحت راهنمایی و مشاوره ام یا در کشور استادان شایسته ای هستند و یا دربهترین دانشگاه های دنیا درخشیده اند. پس، فرزند عزیز، آنچه در ذیل می آید با خلق وخوومرام من سازگار نیست :
گویا گمان می کنند نقد و تحلیلِ جدیِ ادبیات، مانند سرهم بندی شدنِ بسیاری از پایان نامه های ادبیاتی است که کف خیابان انقلاب به فروش می رسند: ملغمه ای از جملاتِ بی پایه و اساس و غیر علمی و آن هم دست چندم و تکراری… زیرا کتابی که ایشان منتشر کرده، فاقدِ هیچ نظریه و ایده و پیشنهادی است.
ادب شرط اول نقد ادبی ست. نقد سالم نیازی به هتاکی نمی بیند! فراموش نکنید! الگویی باشید برای نسل آینده اتان!
هلن اولیایی نیا
اصفهان / دوازدهم امرداد ۱۴۰۰
——————————————————————————————————————————-* http://www.madomeh.com/site/news/news/10285.htm جای خالیِ نگاه جامعه شناختی / دربارهی کتابِ «مثلثِ خانه…» هلن اولیایی نیا / داریوش باقری نژاد
«مثلثِ خانه…» از هلن اولیایی نیا
داریوش باقری نژاد
6 نظر
مد و مه
سلام
بدون هیچ اغراق و تعارفی متاسفم که موجب ناراحتی خانم اولیایی نیا شدیم.
هدف ما در مد و مه ایجاد فضایی باز و البته بی طرف بوده و البته در حمایت از ادبیات مظلوم این دیار
بی شک مصون از اشتباه نبوده ایم و امیدواریم که اگر در آینده ماندیم و ادامه دادیم، خطاها کمتر باشد.
اما بدون آنکه بخواهیم خود را توجیه کنیم، تجربه نزدیک به سی سال حضور من در مطبوعات حکایت از این اصل دارد که انتقادها اگر نادرست و بدتر از آن ناجوانمردانه باشد، در نهایت همه چیز به نفع فرد مظلوم واقع شده تمام خواهد شد. در غیر این صورت نیز نباید هراسی از نقد شدن داشت.امیدوارم که فضای ادبیات و هنر ما همه عشق باشد.
با احترام
حمیدرضا امیدی سرور
ناشناس
خوب خانم جان یک ادیتر استخدام کنید. این چه نثرى است. نسل آینده اتان؟!
ن.
خوب خانم جان یک ادیتر استخدام کنید. این چه نثرى است. نسل آینده اتان؟!
اوفسکی
با احترام به هر دو نویسنده، توصیه جدی می کنم که در سریع ترین زمان به یک کلاس ویرایش و درست نویسی مراجعه کنند. شوخی نمی کنم… اول بیاموزید پاکیزه بنویسید، سپس می توان درباره مدعا صحبت کرد.
علی پاکجو
احتراما. هرچند نوشته آقای باقری را ندیدم اما خانم دکتر اولیایی نیا پاسخِ ایرادای آقای باقری نژاد را نداده. مثلا آقای باقری در همین قسمت هایی که دکتر اولیایی نیا ذکر کرده مدعی است در کتاب اشکالات اساسی دستوری وجود دارد و محتوا بی مایه است. اما در مقابل خانم اولیایی نیا فقط از سوابق و جایگاه دانشگاهی خودش و اینا نوشته و با الفاظی که از سن و سال و تجربه ایشون بعیده به منتقدِ کتابشون حمله کرده. یعنی کسی حق نداره کتابِ ایشون را نقد کنه؟ به نقد علمی پاسخ علمی بدهند. دیگر لمپنیزم بازی و داد و بیدادها برای چیه؟
abbas.e
من دانشجوی خانم اولیایی بودم توی دانشگاه اصفهان. ایشون کلا غیر فرهنگی جواب میده و همیشه هم چون خانم هست کسی کاری بکارش نداره. به خاطر زیاده خواهی ایشون و چند نفر دیگه که حاضر نیستن بازنشسته بشن ما استادای مدعو را تعدیل سازی کردن. امیدوارم بلاخره از این کتاب سازی و کتاب بافی دست بردارن و پاشون رو از روی گلوی جوونترها بردارن