این مقاله را به اشتراک بگذارید
نگاهی به «درک یک پایان» اثر جولین بارنز
فرشید شریف
کتاب ” درک یک پایان ” با عنوان اصلی The Sense of an Ending نوشته جولین بارنز در سال ۲۰۱۱ برنده جایزه بوکر شد. بارنز قبلا سه بار، در سالهای ۱۹۸۴، ۱۹۹۸ و ۲۰۰۵ به لیست نهایی نامزدهای جایزه بوکر راه پیدا کرده بود اما موفق به دریافت آن جایزه نگردید. رمان ” درک یک پایان ” ساختاری بر مبنای رابطه خاطرات با زمان و حافظه دارد که در آن بارنز سعی می کند براساس روایت های ساده و متعدد که آنها را بدون ترتیب خاصی به یاد تونی می آورد ، به مفهوم تاثیر خاطرات در حافظه وتحلیل آنها بپردازد که تا چه اندازه می توان در نگاه به گذشته در مقایسه با امروز به درستی و قابل اتکا و اعتماد بودن آنها اطمینان حاصل نمود .
داستان با خاطراتی بی هیچ ترتیب خاص آغاز می شود : نرمه براق مچ ، تابه داغ توی ظرفشویی ، سوراخ کاسه دستشویی ، رود رو به بالا ، رودی دیگر پهن و خاکستری و آب وان سرد شده که این خاطره آخرین را ندیده است .” در وان رگ مچش را زد . ص ۵۶″ همه ردپای آب دارند و روانی وسیالیت . تصاویر و خاطرات ثبت شده در حافظه ودر زمان . ” ما در زمان به سر می بریم زمان ما را در خود می گیرد و شکل می دهد” ص ۳ اما تونی مفصودش ” نظریه های مربوط به پیچش وبازگشت زمان . ص ۴ “نیست منظور زمان عادی است همان که در آن هستیم .شتاب ، کندی وعینیت زمان مرتبط به هیجان زندگی هستند .” زمان نوعی امرشخصی ما وحتی سری ست .ص ۶″.
آغاز دهه شصت همه چیز تحت کنترل بود از سیستم خانواده به سیستم مدرسه همه چیزدر سادگی می گذشت. پول کمتر، نبود سلطه مد و باب نبودن وسایل الکترونیکی و نه حتی دوست دختر از همه چیز هایی که حواس آدمی را پرت می کند خبری نبود والدین آن چه از فرزندان می خواستند و مورد پسندشان بود ادامه راه آنان بود یک نوع زندگی بی مخاطره و شغلی یافتن در مقایسه با زندگی خود آنان که مفهوم سادگی را بدهد ” داروینسیم اجتماعی اعیان مآبانه متوسط انگلیسی ” در همین دوره تحول آغاز می شود تمسخر نظام سیاسی ،مخالفت های فلسفی ، مخالفین اساس خانواده را می کوبند ” حرام زاده های لعنتی ، پدر و مادر ها را می گویم بچه که هستی فکر می کنی آدم حسابی اند .ص ۹″ روزهایی که آنها خود را در قفس می پنداشتند و به دنبال رستن و گریز از خانواده وغوطه ور شدن در زندگی بودند و به نظریه ” کلید نیک بختی خانوادگی تشکیل ندادن خانواده ” است ، رسیده بودند .میل به مسایل جنسی و شایسته سالاری و تمایل به آشوب گرا بودن . روزهای اوج گیری خواندن اندیشه های ویتگنشتاین ، کامو ونیچه همسازی نهلیسم و انقلابیگری . خواندن مانیفست مارکس تا جرج اورول در ۱۹۸۴ و هاکسلی . عاشقانه های بودلر و جنایت و مکافات داستایفسکی . دوران نه در برابر بله ، نکوهش در برابر ستایش، گناهکاری در برابر بی گناهی. ص ۱۲″.
تونی از مدرسه آغاز می کند چند حادثه که حالا به صورت حکایت واقعی درآمده اند ، به صورت خاطره هایی شبیه به واقع که زمان آنهارا تغییرشکل داده و به قطعیت مبدل کرده است .ص۴″ اگر هم دیگر نتوانم از چیزهایی که واقعا رخ داد مطمئن باشم دست کم می توان نسبت به تاثیرات ذهنی بر جا مانده از آنها صادق باشم بیش ازاین از من ساخته نیست ص۴″.
چند خاطره : ماسه نفر بودیم ، اسیر ناباوری بیمار گونه – اضافه شدن ایدریئن – خودکشی رابسون وایدریئن که آنهم جزئی از تاریخ است و پیدا کردن دوست دختر و رفتن به خانه ورونیکا ، “وقتی زندگی مسلط شد و زمان شتاب گرفت ” ص ۲۲ هسته اصلی داستان را تشکیل می دهد .
ایدریئن در اوایل دوستی ساکت و عقایدش با آن ها همخوانی نداشت و کسی بود که زندگی اش تا آن زمان چیزی داشت که شایسته رمان شدن داشت . او کاربرد اندیشه را در زندگی به آن سه نفر پیشنهاد می نمود .به افق های دورتر و پهناورتر پیرامون چشم داشت و زندگی را روشن تر احساس می کرد . وقتی همگی می خواستند توجه وتایید او را جلب کنند مجیزش را می گفتند و جالب ترین ماجراها را ابتدا به او می گفتند .” فکر می کردیم ما هم چنان نزدیکترین یاران او هستیم و او به ما متکی است . آیا این سر پوشی بر این واقعیت نبود که ما به او متکی بودیم ” ص ۲۲ و این می توانست حسادت تونی را بر انگیزد .
جوهانت در آخرین زنگ کلاس تاریخ می پرسد تاریخ چیست ؟ اگر تاریخ را آن گونه که ایدریئن در باره رابسون می گوید به زندگی تک تک انسان ها تقلیل دهیم بی درنگ جمع این زندگی ها تاریخ بلندتری از زندگی انسان را خواهد ساخت از این رو می توان گفت که تاریخ یقینی است که در نقطه تلاقی نارسایی حافظه و نابسندی مدارک حاصل می شود . آیا به درستی می توان ماجرای خودکشی رابسون و علل آن و تاثیر آن مرگ در بازماندگان را با اتکا محض به حافظه آیندگان نوشت بدون گواهی خود رابسون ؟ ماجرای خودکشی ایدریئن را چطور ؟ نقش رنگ و رورفته تونی بعد از سال ها چه کمکی می تواند بکند . تونی از قول جو هانت می گوید :” بعید است زمامدار جبار برای از بین بردن دشمن به خط خود نامه بفرستد ” ص ۲۱٫ حافظه گزینشی تونی یاری نمی کند و از بقیه و یا گفتگوی کامل آن روز چیزی دیگر به یادش نمانده است . تصاویر منقطع انتخابی بایگانی شده در حافظه ، سایر تصاویر را به فراموشی سپرده است .
دوستی تونی با ورونیکا و ملاحضات در خصوص آن رابطه چیزی که بعدها نشانگر تغییر زمان در رابطه ها را نشان می داد جوری که تونی ” احساس کردم بازمانده فرهنگی عتیق وطرد شده ام که مردمش برای داد وستد به جای پول هنوز از قطعات شلغم استفاده می کنند ” ص ۲۵٫تونی در مورد ورونیکا به این نظر رسیده بود که ظاهرا هرچه دختری را بیشتر دوست داشته باشی امکان تمام کردن کار کمتر است و در توجیه رفتار خود اصرار می کند که چیزی در وجود اوست که ” به زن هایی گرایش پیدا می کرد که نه می گفتند ” ص ۲۷٫
تونی آخر هفته ای در تعطیلات با خانواده ورونیکا آشنا می شود در باره پدر ورونیکا به طنز می گوید مردی تنومند و فربه و سرخ رو است که نفسش بوی آبجو می داد آن هم در صبح و برادر ورونیکا را از آن جوان های تندرست و ورزشکار که به بیشتر چیزها می خندد و رفتارش با تونی کنجکاوانه و مادرش را بی توجه به رخداد های فرعی دور وبرش دید . تونی درپاسخ تعارف پدر ورونیکا این جور فکر می کند ” نمی دانستم آیا خودمانی ، مرد و مردانه دوستی به خرج می دهد یا با من مثل آدمی بی سرو پا و فرودست رفتار می کند ” ص ۳۲ .آن دیدار برایش عذاب به همراه داشت تنها و مهم ترین خاطره اش از سفر همین است و چند خاطره ناقص از سر خود بینی که نمی داند به علت عدم اعتماد به نفس بوده است یا معلول آن . تونی نومیدانه احساس کرد اگر سفرش در رُمان اتفاق می افتاد حتما داستان جوردیگری رخ می داد. تونی فردای آن روز در غیاب ورونیکا در جواب مادرش که به او گفت ” اجازه نده ورونیکا هر چه دلش می خواهد بکند ص ۳۳″ نمی داند چه جوابی بدهد می خواست زبان به اعتراف بگشاید و دردلش از ورونیکا را باز گوید .
تونی در برابر این سوال ورونیکا که از او پرسید فکر می کنی ما به هم می خوریم پاسخ درستی نداشت و وقتی ورنیکا به او می گوید ” تونی ، تو آدم خیلی بزدلی هستی ، نه ؟ ص ۴۰ ” جواب می دهد که فکر می کند بیشتر به دنبال آرامش است . ” در زمانی که با او بودم ، کارهایش همه غریزی به نظر می رسید آن روزها من اصلا قبول نداشتم که زن ها ممکن است فریب کار باشند و این احیانا بیشتر گویای شخصیت من است تا آن دختر .ص ۳۸″ واین آغازی برای پایان رابطه بین آن دو بود لااقل ظاهر ماجرا طوری به نطر می رسید که شاهد مدعای این گفته ورونیکا باشد ” خب من نمی خواهم آرامش تو را به هم بریزم .ص ۴۰″ به خاطر این که تقصیر را به گردن او بیندازد واگر بازپرسی در دادگاه سوال کند که چه اتفاقی میانشان رخ داد و چه حرفهایی گفته شد ” من فقط می توانم کلمات حرکت ، راکد ماندن و آرامش طلب را گواهی می دهم. ص ۴۱″ باربعدی که آن دو به هم رسیدند ورونیکا گفت : ” حرام زاده خودخواه . ص ۴۱″
تونی به خاطر می آورد تنها ایستاده بر کناره رود ، طبیعت خشمگین و ویران کننده ، آدمی را در دیدن آنچه که احساس می کنی واقعیت است به شک می اندازد و مضطربت می کند . رودخانه تغییر رای می دهد ، موج بلند می آید و طغیان سرکش آب از قد انسان بالاتر می رود ” از قرار معلوم زندگی بیش از همه شبیه بازی حدس و گمان شده بود . ص۴۳″ احساسی که به تونی دست می داد احساس قبل از گناه بود انتظار این که ورونیکا چیزی به او بگوید که احساس گناه به او دست دهد اما تونی خیلی زود به این نتیجه رسید که نیازی به ان نیست که تغییر کند زیرا هر دو بزرگسال بودند و مسئول اعمالشان .تونی گرفتار خواب وخیال های خود بزرگ بینانه است نامه مادر ورونیکا به دستش رسید خلاصه و مختصر وشگفت آور بدون هیچ تهمت از این بابت که رابطه آن دو به هم خورده است اظهار تاسف کرد و به تونی اطمینان داد که می تواند کسی مناسب تر پیدا کند ” مقصودش به هیچ وجه این نبود که آدمی بی وجدان هستم و سزاوار فردی فاسد مثل خودم. ص۴۵″ بلکه تلویحا این احساس به تونی دست داه است که از بلا رهیده است . تونی آن نامه را نگه نداشته است ( تردید در اصالت نامه ) چون تنها مدرک اثبات حرفش بود اما خاطره زنی بی پروا در ذهنش نقش بست که تخم مرغی شکاند و تخم مرغ دیگری برایش درست کرد. ایدریئن در جواب جوهانت معلم تاریخ گفته بود هیچ چیز جای گواهی خود رابسون را نمی گیرد .
” من آن زمان در باره ی اغلب چیزها اشتباه می کردم ، مثل حالا .. خیال می کردم .. اما منطق این فکر کجاست ؟ . ص ۳۰ “
در نیمه سال آخر دانشگاه تونی نامه ای از ایدریئن دریافت می کند که برای بیرون رفتن با ورنیکا می خواهد از او اجازه بگیرد .تونی از خود می پرسد منطق کجاست ؟ و فکرمی کند خدمات دولتی جای خوبی برای کار کردن افرادی مثل ایدریئن است چون مدام باید تصمیمات اخلاقی بگیرد قبایی که به قامت ایدریئن دوخته شده است . تونی به حافظه اش مراجعه می کند قضاوت هایش و ذهنیت حاصل از آن . ایدریئن نامه را با توافق ورونیکا نوشته است و می گوید که آنها مدتی است با هم اند و تونی آن را باید بفهمد و بپذیرد در غیر این صورت ایدریئن به پاس دوستی باید در تصمیم خود تجدید نظر کند . گویی ورونیکا از این توافق قصد داشت تا تونی را متوجه کند تا به او باز گردد . اما تونی از عذاب وجدان آنها لذت می برد ” آیین مقدس جوانمردی ” ، تزویر موجود در نامه، با یک تیر دو نشان . معاوضه او با زیرک ترین دوستش ایدریئن وهشدار به تونی که به دیدن ایدریئن نرود چون ورونیکا همان دور وبر خواهد بود .همه یاد مانده ها و استنباط آن روزتونی از رخداد آن زمان و استباط اکنونش از چیزی که آن وقت اتفاق افتاد .
تونی استعداد بقا و صیانت نقش را آرامش طلبی می خواند وبه نظرش این همان چیزی است که ورنیکا بزدلی می داند کارت پستالی در جواب می فرستد ” ای یار غار عزیز ، بنده خوشوقتانه عین خیالم نیست” ابلهانه ، ولی صریح و بی ابهام . ص ۴۸″ و سرانجام به آن نامه پاسخ داد ابتدا عقیده اش را در باره دغدغه اخلاقی و سپس به او توصیه کرد با احتیاط گام بردارد چون به باورش ورونیکا در گذشته های دور آسیب دیده است و سرانجام نامه ایدریئن را در منقل سوزاند و عزمش را جزم کرد که این دو تن برای همیشه از زندگی اش خارج شده اند .” اما منظورم از آسیب چه بود این حدسی بیش نبود دلیل واقعی برای آن نداشتم .ص ۴۹″ تونی خودش به درستی منظور ازآسیب را نمی داند وبعد از گذشت سالها هنوز ماجرا برایش روشن نشده است . تونی از گفته مادر زنش که گمان می کند به همه تجاوز شده باشد به این نظر می رسد که ورونیکا قربانی چیزی بوده که امروزه رفتار ناشایست می خوانند . پدر وبرادر ؟ از کجا بدانم ؟ هیچ نوع مدرکی کتبی یاشفاهی ندارد از خاطره جو هانت استفاده می کند ” حالات روحی را می توان از اعمال دریافت . ص ۵۰″ تونی خود اعتراف می کند که شاید همه این حرفها یاوه باشد موعظه مانند و خود توجیه گری برای رفتاری که با ورونیکا داشت و نتیجه گیری های غیر مستندش که ” همه آب برمی دارد.ص ۵۱ ” آن حافظه غیر قابل اعتماد که می تواند هر حادثه ای را پس وپیش کند و آن را به شکلی دیگر برگرداند . رویدادی تاریخی ولی همان خلایی ناشی از نابسندگی مدارک و نارسایی حافظه . که می تواند شامل اتهام بستن به خانواده ورونیکا باشد و چه بسا این موضوع می تواند در مورد خود تونی نیز مصداق داشته باشد پنهان کردن آسیب های او در گذشته که به صداقت و راستگویی او خدشه وارد می کند سئوالی که خود تونی از پاسخ آن عاجز است .
تونی در برگشت از سفر آمریکا یادداشت خودکشی و مرگ ایدریئن را دریافت می کند خاطره جر وبحث های تند پیرامون مرگ رابسون برایش زنده می شود خودکشی ” بالاخره کاری ست دل انگیز در بحبوبه عشق ناکام .ص ۵۵″ این نَه در مورد رابسون صدق نمی کرد . رابسون در وصیت نامه اش نوشته بود ببخش مامان اما ایدریئن استدلال کرده بود زندگی هدیه ای است عطا شده به ما بی آن که خود بخواهیم و هرانسان اندیشمندی چنانچه تصمیم بگیرد می تواند این هدیه ناخواسته زندگی را نپذیرد. ایدریئن دروان رگ مچش را زد. مرگ ایدریئن درمقایسه با رابسون بیشتر عبرت انگیزبود تا تراژیک . او لم این کاررا می دانست باید به طرز خاصی برید وگرنه ” در آن صورت نمره ممتاز نمی گیری شاگرد دوم می شوی ایدریئن می خواست شاگرد اول باشد . ص ۵۶″ شاگرد رتبه یک ، خودکشی درجه یک . تونی از آلکس ( یکی از آن سه دوست مدرسه ) که سه ماه پیش ایدریئن را دیده است می فهمد که او در آن دیدار سرحال وسرخوش بوده و موقع خداحافظی به او گفته است عاشق شده است . تونی به یاد ورونیکا می افتد تنها زنی که اگر کسی عاشقش بشود می تواند ” به فکر بیفتد که زندگی ارزش زیستن ندارد . ص ۵۹″.
هابسبام می گوید: اکثر انسان ها مانند مورخان عمل می کنند آن ها ماهیت تجربه ای را که از سر گذرانده اند فقط با مرور گذشته درک می کنند . مرور سرکوب های درونی ، تحریف و خطاپذیری را نیز باید به آن اضافه کرد. سرکوب خاطرات گذشته به منظور عدم روبه رو شدن با وقایع و آن چیزی که رخ داده است و تجمیع این خواست های سرکوب شده و انباشت آنها که در پیری بازخواهد گشت .
چهل سال بعد از این اتفاقات ، تونی به گذشته بر می گردد در جایی که برای او متوقف شده اما زندگی برای دیگران ادامه داشته است تونی خود را به میان آن رودخانه می اندازد ، به تونی امروز می رسیم بازنشسته و آپارتمان و اثاث خودش را دارد . تونی بی مایه بود ” تکنیک من این بود که بی مایه باشم . ص ۲۳″ و این در چشم دیگران بی عرضگی جلوه می کرد . ازهمسرش جداشده ” ازدواج یک وعده غذای طولانی و ملال آور است که دسرآن را اول می خورند . ص ۶۳ ” و دختری دارد که دست او را در ۲۴ سالگی در دست شوهرش گذاشت. در زندگی بسیار کلی اش افکار گوناگونی به ذهنش می رسد که آن ها را پروژه می نامد برای آن که عملی وشدنی به نظر بیاید و دنبال روابط افلاطونی است . عضو انجمن تاریخ محله و عهده داراداره کتابخانه بیمارستان محلی است .” زندگی همین است ، نه ؟ مقداری کامیابی و مقداری سرخوردگی . برای من دلچسب بوده است در ضمن اگر دیگران احساسی نداشته باشند نه اعتراض می کنم و نه تعجب ، شاید که ایدریئن به تعبیری می دانست چه دارد می کند . من یکی که زندگی ام را به هیچ قیمتی از دست نمی دهم ، گوشی که دستتان هست . ص۶۵ ” و فهمش از تاریخ امروز این گونه است ” تاریخ بیشتر خاطره های بازماندگان است که اغلب شان نه فاتح اند نه مغلوب . ص ۶۵ “.
تونی پاکت سفید دراز وپنجره دار با نام ونشان خود بر آن دریافت می کند از یک دفتر مشاوران حقوقی که نام شان را تا آن موقع نشنیده است . درست در زمانی که درمیان افکارش شناور است . تونی پا به سن گذاشته که دانسته ” زندگی پاداش شایستگی سرش نمی شود . ص ۷۹″. با بالاتر رفتن سن و از دست دادن افرادی که با انسان در تماس هستند ، شاهدان و گواهان زندگی کمتر می شوند و تایید نیز کمتر . دیگر کسی نمانده که شهادت بر روایات مانده در حافظه بدهد و این از یقین ودرستی واشتباهی سرنوشت گذشته می کاهد. دیگر کمتر کسی است که شهادت بر ما بدهد . حتی اگر ما سوابق صوتی وتصویری نیز نگاه داشته باشیم ممکن است باز در ضبط آن سوابق دچار خطا شده باشیم خاطره همه روایات در زندگی ما در زمان می گذرد زمان ما را محدود می کند حافظه با زمان مرتبط است این که حوادث در زمان رخ می دهند مهم فقط زمان است هیچ تصویری از روزهای هفته و یا اعداد ماه و سال وجود ندارد خود زمان از این اعداد چیزی متوجه نیست همه آن ها قراردادی است و به صورت نشانه هستند. حافظه آنها را با این نشانه ها نگه می دارد روز شنبه ساعت یازده . چه رابطه ای با تاریخ دارد؟ الا یک مفهوم قراردادی در ذهن .
دریافت نامه باعث می شود که او بخشی از خاطرات گذشته اش را دوباره بازبینی کند آن بخش هایی که مربوط به ورونیکا است .نامه در واقع تلنگری است یا اشاره ای است که ممکن است برای همه آدمها پیش بیاید تا آدمی را وادار کند تا خوانشی مجدد ازگذشته اش داشته باشد.
منزوی زیستن و تنها بودن باعث می شود انسان در لحظاتی به خودش ترحم کند وبه همه چیز بد گمان می شود ” واقعیات را بد نشان می دهم .ص ۷۰″ تفاوت میان جوانی وپیری خود را نشان می دهد وقتی که جوان هستید افراد بالای سی سال را میان سال وافراد پنجاه به بالا را سالخورده می بینید ولی این زمان خواهد گذشت همه آدم ها در انتها از جوانی عبور می کنند به گروه ناجوانان خواهند رسید اما این تفاوت آیا نشانگر آن است ” برای بعضی افراد ،پنج ماه تفاوت در سن و سال به معنای آن است .. با لجاجت همیشه خود را عاقل تر و پر معلومات از دیگری بدانند. ص۶۹ “هر چند هم دلایل مغایر با این تصور در دست باشد . تونی کماکان در حال یادآوری چهار دهه پیشین است او با عینک خود رویدادها و خاطرات را باز بینی می کند هنوز به موسیقی “دروژاک ” که ورونیکا بدش می آمد گوش می دهد و فکر نمی کند موسیقی فیلم” یک مرد و یک زن” اثر نبوغ آسایی دارد . اختلاف ۵ ماه اختلاف میان او و ورونیکا است .در نامه به او اطلاع داده شده است که پانصد لیره و دو مدرک به اوبه ارث رسیده است . تونی سعی می کند آن آخر هفته خفت آوردرخانه پدر ورورنیکا را کنکاش کند به دنبال حادثه یا گفته ای که در خور پاداش باشد ولی حافظه اش بیشتر و بیشتر دستگاهی شده است که داده های ظاهرا واقعی را بدون تغییر و تبدیل بازگو می کند . حافظه او از تصاویری انتخابی شامل رفتار بد وررونیکا و بازجویی برادرش جک است تونی سعی می کند بازی با حافظه کند آن را به نفع خود مصادره کند و از آن چیزهایی بیرون کشد که به نفع او داوری کند و آن را به سویی بکشاند که از آن بتواند استحقاق پاداش را ببیند ولی خاطرات برایش همه دردآوربود. ولی تونی صیانت نفس دارد دردها پایدار نمانده است. حالا که زمانه او را به میان سالی رسانده ، تونی به این درک از خودش می رسد به ندرت زندگی متفاوتی با آن چه که الان دارد در خیالش می گنجد . خودپسندی نیست و عجیب و غریب هم نیست . کارهایی نیست که نخواسته و نکرده باشد که دلیل آن هم نبود قوه تصور و یا بلند پروازی است .
حافطه تونی میان سال در حرکت مداوم و یادآوری خاطرات گذشته، تکیه کلام مارگارت همسر سابقش را به یاد می آورد که ” دو جور زن داریم آنهایی که گوشه و کناره شان روشن است و آنهایی که رمز وراز دارند.ص ۷۵″ تونی علیرغم آن که مرد سرد و گرم چشیده ای است مارگارت را همان جور که از دسته اول است دوست دارد، معمولی . بارنز در کتاب از خاطرات اصلی و خاطره های پراکنده منفصل روایات متعدد بدون مکثی را گزارش می کند .خاطره و روایات کوتاه گاه بدون هیچ ادامه به خاطره دیگرو اصلی منتهی می شود و سپس تونی را به اکنون می آورد. ساعات صرف شده در عمررا چگونه صرف کنیم ؟ ” این یکی دیگر از آن چیزهایی است که احتمالا در جوانی فکرش را نکرده ایم . ص۷۸″ بارنز به دقت به همه زوایا در داستان می پردازد و از ساده ترین جزئیات نمی گذرد و تونی را در موقعیتی قرار می دهد که همه چیز را برای خواننده توضیح دهد . از نحوه آشنایی با مارگارت و ازدواج با او و آشنایی اش با ورونیکا و هر آن چه که در داستان است فقط به خاطر آن که گذشته را روشن کرده باشد هر چند که یکی از مشکلاتش در چهل سال گذشته سر در آوردن از حالت روحی ورونیکا بود .زندگی معمولی تونی را برای خواننده تعریف می کند از شلخته نبودنش ازصرف وقت برای زَفت ورفت وازهمه کارهای معمولی که یک نفرآدم تنها درزندگی انجام می دهد و این باعث می شود که خواننده به راحتی تونی را درموقعیت های معمولی نیز به تصویر بکشد و از همه کارهای ساده اش از تلفن زدن و رفتارهای معمولی برای کارهای روزمره ، تونی نمی خواهد دردسری یادگار بگذارد. شوپنهاور می گوید: در جوانی مشاهده غالب است و در پیری تفکر .. در جوانی بر مبنای مشاهدات و تاثیر آن تصمیم می گیریم و در پیری بر مبنای تفکر . تونی به دنبال معنای کامل ، محتوا و اعتبار مشاهدات خود در جوانی و درعین حال تاثیر آن مشاهدات است او می خواهد بداند که آن مشاهدات که در حافظه وی جای گرفته و مرورشان می کند چقدر تعدیل شده و چگونه بوده است .اما وقتی ایمیل جک را که ازاو جهت دریافت مدرک دوم (همان دفترچه خاطرات ایدریئن ) کمک خواسته بود دریافت می کند ازایمیل دریافتی این تصوررا می کند که فوردها ( خانواده ورونیکا )در آن زمان بی بروبرگرد اعیان تر از وبسترها بودند، شیک و پیک تر، خانواده ای مقید به مبانی آداب اجتماعی . اختلاف طبقاتی ماندگاری بیشتری از تفاوت ادواری دارد و اینها هم دلایلی است برای احساس تحقیرآمیز پدر و برادر ورونیکا ، او به همه خانواده بدگمان است . آیا اینها پارانویای تونی نبود ؟ ” تا حالا دیده اید مرد طاس شصت وچندساله ای سرخ شود ؟ بله می شود. ص ۸۲ ” اما سرخ شدن کم پیش می آید و به ناچار مرد شرمگین میان سال را به دورانی می فرستد که زمان چیزی جز مشتی خجالت زدگی نبود .اصرار تونی برای دریافت دفترچه و سر سختی اش او را متوجه می کند که آن دفتر مدرک است شاید نوعی تایید مدعا برای او باشد و شاید از سویی هم یاوه های ذهنیات را به هم بزند حافظه را باز بینی کند وچیزی را معلوم کند که هیچ نمی دانست . تردید در حافظه و تصاویری که داشته است را زنده نکند .مارگارت به او می گوید ” ولش کن مگر این که … چیزی در گذشته ات باشد که باید با آن روبرو شوی تا بتوانی به راهت ادامه بدهی اما این به تو نمی آید ، هان تونی ؟ ص ۸۸″ تونی مردد است گمان نمی کند اما با احتیاط مطمئن نیست که این حرف تا حدی حقیقت نداشته باشد . در کمال تعجب و حیرت زده تونی نشانی ایمیل ورونیکا را از جک دریافت می کند . نکند روزگار مچ جک را گرفته است . شاخ وبرگ دادن به زندگی متفاوت برای برادر ورونیکا .” ظاهرا یکی از تفاوت های جوانی وسالمندی این است که وقتی جوانیم آینده های مختلفی برای خود خلق می کنیم،ووقتی پیرمیشویم،گذشته های مختلف برای دیگران . ص ۹۲″ ورونیکا در جواب ایمیل برایش نوشته بود خون بها . تونی فکر میکند خونی ریخته نشده است اما غرورمن لطمه دیده است .کسی کسی را نکشت آن موقع متوجه ورونیکا وخودم بودم در فکر ایدریئن نبودم. شاید مادر برای زجری که دخترش به من داده بود تاوان پرداخته است .
خاطرات انباشته در حافظه تونی ، حس ها و رویدادهایی که برایش گره ایجاد کرده اند و آن خاطراتی که به شدت سرکوبشان کرده است ، ملغمه ای از حقایق ، شنیده ها، قضاوت و تفاسیراو از رویدادهای رخ داده شده است او با اتکا به بعضی از حقایق سعی می کند روایتی از رابطه خود درگذشته برای خود سامان دهد که از لحاط درونی برایش مناسب و سازگار است .
پاسخ ورونیکا ، تونی را وا می دارد که او را کماکان یکدنده و همان موجود ی که او می شناختش ببیند که گاهی وسوسه می شد در نقطه مقابل مارگارت رک و صریح او را مرموز بداند زنی که چهل سال پیش هم کنار آمدن با او مکافات بود که در سالمندی هم ملایم نشده است .
تونی نامه ای ازمشاور حقوقی “خانم ماریوت ” با یک پیوست به خط ایدریئن دریافت می کند . یک صفحه از دفترچه. صفحه اول یا آخر؟ متنی که در پاراگراف های شماره دار نوشته شده بود مسئله انباشتگی و شرط بندگی انباشتگی وآیا ” روابط آدمی را می توان با متغیرهایی به شکل یک فرمول ریاضی یا منطقی شرح داد ویا ” به جای معادله و عدد صحیح مطلب را با اصطلاحات روایی سنتی توضیح داد مثلا بدین قرار مثلا اگر تونی … ص۹۸″.
موقعیت دلهره آور تونی را وا می دارد که : ” گاهی سعی کرده ام به یاسی که منجر به خودکشی می شود فکر کنم . ص ۹۹″ با ایدریئن همفکری کند ودر احساس او شریک شود .مصاحبت با کسی که دهه ها پیش مرده اما همچنان از تونی هوشمند تر است . توانایی گرفتن تصمیم های اخلاقی و عملی کردن آنها و شهامت روحی و جسمی خودکشی را دارد .در واقع ایدریئن زندگی را در دست گرفته و آن را تحت فرمان خود در آورد و بعد از دست داد . بدون آن که باری به هرجهت زندگی کرده باشد . آدم هایی هستند که زیاد عمر می کنند با روزهای متوالی، زندگی را باری به هر جهت می گذرانند و پس از گذشت دهه ها خاطراتی انبوه پدید می آید . انبوهه ای از خاطرات . همان انباشتگی . خاطراتی کاملا شبیه به هم ناشی از روزمرگی صاف وساده .اما فرقی است میان آنها ” فرق است میان افزودن وازدیاد . ص ۱۰۰″ این فکر ایجاد نگرانی و نآرامی می کند که آدم به خود می افزاید یا زیاد می کند؟ متغیرها در زندگی چگونه عمل می کنند؟ نتیجه منطقی حاصل خواهد شد ؟ کدام متغیر کم یا اصلا مورد استفاده قرار نگرفته است؟ اگر روشن تر دیده بودم اگر قاطعانه عمل کرده بودم اگر به ارزش ها بیشتر پایبند بودم اگربرای هرعملی نیاز به تایید نبود اگر آرامش طلب نبودم و فرضیات دیگر مثلا اگر تونی تونی نمی بود دیگری بود و یا اگر می بود نتیجه چه می شد ؟
چیزهایی عجیب در خاطر آدم ها می ماند مانند حالت بدن افراد ، طرز راه رفتن وبی قراری دست ها . تونی پاداش لجاجت خود را گرفت ورونیکا رضایت به دیدنش می دهد و با او قرار می گذارد. روی همان پل لرزانکی . هشداری بر بی ثباتی زیر پایمان .
آدمی در نوجوانی مغزش سرمست ماجراجویی است اما زمان ابتدا آدم را برسر جای خود می نشاند و سپس به شگفتگی می اندازد آن زمانی که همان زمان که احساس بالغ و عقل می کنیم محتاط شده ایم و مسئولیت پذیری مان نشانه ترسو بودن ما است .واقع گرایی رو گرداندن از چیزها به جای روبه روشدن با چیزها از کار درخواهد آمد بهترین تصمیمات مان بعد از گذشت زمان یقینا بلهوسی جلوه خواهد کرد .
پاکتی که ورونیکا در ملاقاتش به او داد را تا یک روز ونیم باز نکرد آن چه در در پاکت بود همان نامه ای بود که چهل سال پیش برای ایدریئن ارسال کرده بود نامه را چند بار خواند ” آن وقت نویسنده آن بودم ، ولی حالا نویسنده آن نیستم ، راستش رابخواهید آن قسمت از وجودم را که این نامه از آن تراوید را نمی شناسم . چه بسا که این هم باز فقط خودفریبی باشد .ص۱۱۱″ تونی با خودش فکر کرد آن زمان چگونه بوده است؟ پرخاش گر، حسود وبدخواه که سعی داشته رابطه آن دو را به هم بزند هر چند که شکست خورده بود. اما مادر ورونیکا در نامه اش اطمینان داده بود که ماه های آخر عمر ایدریئن به خوشی گذشت .
آن منِ جوانترسر بر آورده و می خواست این منِ مسن تر رابه حیرت بیندازد . تونی به فکر ایدریئن افتاد و محتوای نامه ای که برایش ارسال کرده بود افترایی به شخصیتش و کوششی برای در هم شکستن اولین و آخرین ماجرای عاشقانه زندگی اش. اما زمان ، زمان نشان داد اما نه علیه آنها بلکه علیه تونی .
فشار امتحانات غرور جریحه دار شده و تنهایی بهانه هایی بودند که برای خود اختراع کرده بود تونی احساسی که حالا داشت شرم بود ، نه احساس گناه ، بلکه چیزی نادرتر ونیرومند تر از این هر دو احساس در زندگی : پشیمانی ، احساسی که بغرنج تر و عمیق ترو کهن تر است .
او با سرکوب و حسادت و کینه نسبت به رابطه آن دو وبی مقدار کردن آن رابطه و مقصر جلوه دادن ورونیکا خیالش را ازبابت خودکشی ایدریئن راحت کرده بود . تونی خرده چوبی در دیگران می دید اما تیر نهفته در چشم خودش را نمی دید.
تونی در مقایسه با ایدریئن تسلیم ضروریات زندگی شد از آزمودن دست کشید هر چه را پیش آمد پذیرفت به این ترتیب برای اولین بار ” دچار نوعی ندامت عمیق شدم – احساسی مابین دل سوزی به حال خود و نفرت از خود – نفرت از تمامی زندگی ام ، سر تا پا .. می خواستم زندگی چندان به من کاری نداشته باشد و در این مورد موفق شدم و این چه سودای اسف باری بود . میان مایه این چیزی است که من از پایان مدرسه تا امروز بوده ام. ص ۱۱۳″ میان مایه در زندگی ، راستگویی و در اصول اخلاقی و ورونیکا درپاسخ ایمیل عذر خواهی تونی برایش نوشت : تو حالی ات نیست هیچ وقت حالی ات نبود .
زندگی فقط جمع و تفریق نیست رویکردها و باورهای ما عوض می شوند عادت ها ورفتارهای غیر عادی تازه ای پیدا می کنیم .انباشت و حرکت هم هست . زندگی فقط جمع بردهایت نیست باخت هایت هم هست جمع باخت هایت برابر با جمع بردهایت نیست . با جمع باخت هایت نمی توانی شرطبندی کنی ما یگانه مسئول خودمان هستیم . آیا شعور عادی و منطقی هر دو کمابیش به یک نتیجه می رسند ؟ تونی از معادلات چیزی نفهمید ریاضیاتش هیچ وقت خوب نبود آدم ها وقتی جوان هستند می خواهند احساسات زندگی شان را لبریز کند. در مورد هدفها و مفصود هایشان گیج و نا مطمئن هستند .اما در باره ماهیت زندگی نقش و جایگاه خود درزندگی احساس متمایزی دارند برای آینده برنامه ریزی می کنند اما بعدها ” تردید های بیشتر ، تداخل های بیشتر ، عقب نشینی های بیشتر ، خاطره های نادرست بیشتر به سراغمان می آیند . درجوانی می توان زندگی کوتاهت را سرتاسر به یاد آوری بعد ، حافظه دستخوش گسیختگی و چند پارگی می شود. ص ۱۱۹″.
حافظه عین جعبه سیاه هواپیمایی است که به هنگام سقوط علت خطایتان معلوم می شود وگرنه جعبه سیاه شما همیشه نا روشن است و نامعلوم ، کسی به سراغ آن نخواهد آمد .بهترین دوران تاریخ هنگامی است که همه چیز از هم می پاشد. زیرا بعد ازآن تازگی خواهد بود . این را می شود به زندگی معمولی نیز منطبق کرد بعد از مرگ چیزی نو پدیدار خواهد شد چیزی نو به جهان عرضه خواهد شد .مهم فقط تولد نیست که یک اندیشه نو نیز می تواند باشد و یا هر چیز تازه ای دیگر . مثل همه تحولات سیاسی و اجتماعی و اقتصادی .”مقصود زندگی آشتی دادن ماست با مرگ آنی – از طرق فرسایش تدریجی ما . ص ۱۱۹″ بلوغ و بزرگسالی و بعد پیری و سپس مرگ نیز همین حالت را دارد.
بازخوانی نامه برای تونی و تلخی آن ضربه ای ژرف براو بود . اوبعد از سرشکستگی درصدد چیزی مثل چیرگی بر سرشکستگی بود . اما نه سرشکستگی تو به تلافی سرشکستگی من . ویژگی پشیمانی آن است که فرصت پوزش و یا اصلاح گذشته است ” ولی آیا نمی شود که من اشتباه کرده باشم .ص۱۲۲″ می شود جریان پوزش و ندامت را به عقب ببریم و آن را به ماجرا یا اشتباهی ساده تقلیل داد می توان عذر خواهی کرد آیا بخشیده می شود ؟ آدمها همیشه می خواهند آخرین خاطره بجا مانده از خود نزد دیگران خاطره ای خوش یا بهترین خاطره باشد.این ترس آدم از کجا ناشی می شود ؟چه قدر آخرین خاطره خوش برای هر انسان بجا می ماند؟ توجه به آینده باعث پوزش خواهی ناشی از کدام اشتباهات است ؟ در باره ی خاطره های مغایر و برداشت های متفاوت چه باید کرد.
تونی برای آن که کاری متفاوت کرده باشد به ورونیکا ایمیل می زند و از پدرومادرش پرسید و خاطرات خوبی که ازآنها داشت . فقط پنجاه درصد حرفش درست بود . تظاهر به آن که اوضاع عادی است . “وقتی که پا به سن می گذاری می خواهد زندگی ات را آن طور که هست و به شکلی که در آمده است تایید کنی می خواهی به تو بگویند همه چیز خوب و درست است . این که عیبی ندارد ؟ص ۱۲۵”
گاهی مغز و حافظه تو را به تعجب می اندازد انگار می گوید به روند آرام بخش زوال تدریجی اتکا نکن اوضاع عادی نیست زندگی پیچیده تر از این است که همه چیز خوب و درست پیش برود . از ورونیکا پرسید چه می خوانی ؟ چیزی از اشتفان تسوایگ بود . آن رمان نویس آواره که به خاطر نومیدی ازآینده اروپا در سال ۱۹۴۲ به همراه همسرش خودکشی کرد .کی میگوید در زندگی هیچ شگفتی باقی نمانده ؟
احساسات ما نسبت به پیشامدها و آدم های در گذشته پس از گذشت زمان ممکن است تغییر کند .” آن نامه سخیف من باعث پشیمانی عمیقم شد . ص ۱۳۶″ این که حالات عاطفی تو راه بر مجرای عصبی می گشاید این مسئله برای تونی اتفاق افتاد و شگفت زده اش کرد وقتی از مرگ پدر ومادرورونیکا مطلع شد متاثر و با او همدردی کرد .
ورونیکا با اتومبیل تونی را با خود به منطقه شُسته و رفته ای در لندن برد. ورنیکا دلواپس و چشم به راه ، تونی دلواپس او . اما ورونیکا دلواپس او نبود :” نگاه کن ” نگاه کرد .گروه کوچکی در پیاده رو به سمت آنها می آمدند “پنج تا… پشت همه آنها مردی بود بلند قد ، خُل وضع و عینکی .ص۱۴۱″. تونی گفت : خب ؟ چه شان است ؟ ورونیکا تند و گزنده جواب داد تو چه ات است ؟ وبعد ورونیکا یکدفعه گفت ” مثل اینکه حالی ات نیست ؟ هیچ وقت حالی ات نبود هیچ وقت هم نخواهد بود . ص ۱۴۳″.تونی از ورونیکا پرسید چرا ” آن جوان خُل وضع ترا مری صدا کرد ؟ ص ۱۴۶″.
امیدواری جاودانی دل انسان و گیرایی چیرگی بر سرشکستگی انسان باعث حماقت و حقارت می گردد حتی اگر به ظاهر مبتلا به خود بینی نباشیم . ولی در واقع گرفتارش هستیم . خود بینی تونی به آنجا رسید که کاری کند که ورونیکا دوباره دوستش بدارد اما ورونیکا در باره تمام کردن ماجرا ایمیل زد و او اصلا تشخیص نداد که لحن تمسخر و ریشخند آمیز دارد. تونی فکر کرد میتواند بر سر شکستگی غلبه کند و پشیمانی را به گناه تبدیل کند و بعد بخشوده شود دچار این توهم که می تواند برگردد و بر سر دوراهی به مسیر دیگری برود و به راهی کمتر پیموده یا اصلا ناپیموده . گفته مادرش به یادش آمد : پیر احمق . و احمقی احمق تر از پیر احمق وجود ندارد . ص ۱۴۸″. یک چیز ساده وجود داشت و تعارضی در کار نبود رنگ و حالت چشم ها و قد وبالای آن مرد بلند خُل وضع و عینکی ،استخوان بندی عضلاتی که آن قامت را می ساخت .این پسر ایدریئن بود . تونی آنرا به چشم دید و احساس کرد البته تاریخ ها با هم می خواند تکه ای از نامه به یادش آمد که خطاب به ورونیکا گفته بود : تا نفهمیده تو چه کسل کننده هستی از او آبستن شو . فقط می خواست آزار برساند . ورونیکا جذاب مرموز و خوشایند بود ولی هرگز کسل کننده نبود. می خواست آنها را بچزاند .
” تصور نیروی گزش راهنگام خواندن دوباره این کلمات بکنید مانند نفرینی کهن به من ، قلم من نشسته است … آرزو کردن مصیبت ورخ دادن آن مصیبت … این واقعیت که من جوان نفرین کننده و من سال خورده شاهد ثمره آن نفرین ، احساسات کاملا متفاوتی داشتیم چیزی از ارزش عمل کم نمی کرد . ص۱۵۶″. انتقام زمان از جنین بی گناه . وقتی آن مرد ناتوان در مغازه از تونی سر برگردانید و صورتش را پنهان کرد تا شگون بد را ازخود دور کند. “من آدمی بودم که باید به او پشت کرد . اگر زندگی سزای عمل را می دهد ، من سزاوار اجتناب بودم. ص ۱۵۷”.
تونی که با احتیاط زندگی کرده بود از زندگی چه می دانست ” من که در زندگی نه بُرده ام نه باخته ، بلکه زندگی را از سر گذرانده ام .ص ۱۶۰″. در زندگیش بلند پروازی نداشت و پیش از آنکه آرزویش تحقق یابد عقب نشسته بود .زندگی آرامی که می خواست تجربه کرده بود .صور تحساب هایش را به موقع پرداخت کرده بود و با همه کس ساخته است ” آدمی که سرزنش هایش به خود هیچگاه به راستی به دردش نیاورد ؟ ص ۱۶۰″.او نوع خاصی از پشیمانی را تحمل می کرد. آن کس که فکر می کند می داند چگونه از بلا برهد به همین دلیل بلا بر سرش خواهد آمد .
ورونیکا از او خواسته بود از زندگیش بیرون برود . تونی برای ورونیکا ایمیل می فرستد و از او بابت مشکل آفرینی برایش عذر می خواهد و این که برای او و فرزندش آروزی زندگی آسوده می کند .زندگی برای تونی به روند عادی برمی گردد . به اتفاقهایی که در طول سالها برایش رخ داده فکر می کند و متاثر که چه کم در رویداد آنها دخیل بوده است .ورونیکا برایش نوشته است : تو هنوز حالی ات نیست هیچ وقت حالی ات نبود ، هیچ وقت هم نخواهد بود پس بیخود به خودت زحمت نده . تونی آنقدر این جمله را شنید که بی میل نیست در صورت ترحم به خود و احساساتی شدنش عبارت تونی وبستر – او هیچ وقت حالی اش نبود را روی قبرش بنویسد.
تجربه احساس نسبت به ورونیکا هوسی بود زود گذر ، بیمار گونه ،” پی نوشتی بر تاریخچه خفت من . ص ۱۶۴″. وقتی جوانِ سرپرست همراه آن پنج نفر به او گفت می خواهد در باره ایدریئن حرف بزند تونی هیچ وقت به نام پسرفکر نکرده بود سرپرست به تونی گفت :حضورش ایدریئن را ناراحت می کند و بعد این حقیقت بر تونی آشکارشد که ایدریئن پسر خُل وضع ،خواهر ورونیکا است و ورونیکا فرزندی ندارد و مادر پسرخل وضع ، سارا فورد شش ماه پیش مرده است .
تونی در خانه با فکر کردن به آنچه شنیده بود منظور خوش گذشتن در آخرین ماههای عمرایدریئن و منظور از خون بها را می فهمد . شرح انباشتگی های ممکن و راز متغیرهای موجود در متن ایدریئن . بچه از مادری سالمند و در نتیجه معیوب ، ردپای تونی وآن نامه زشت ، کلماتی که تا ابد تونی را خواهد آزرد . دیگر نمی توان چیزی را عوض ویا اصلاح کرد. به پایان زندگی می رسی پایان احتمالی هر دگرگونی در آن زندگی . یک لحظه مکث آن هم فرصتی است که از خود بپرسی دیگر چه خطاهایی کرده ام . صحبت از انباشتگی است . صحبت از مسئولیت است . ودرورای اینها ، صحبت ازنآرامی است . نآرامی بسیار .
تمامی ارجاعات مربوط به کتاب « درک یک پایان » با مشخصات ذیل است :
نویسنده : جولین بارنز
مترجم : حسن کامشاد
انتشارات : فرهنگ نشرنو
نوبت چاپ :سیزدهم -۱۴۰۰