این مقاله را به اشتراک بگذارید
نقد و نظریه ی ادبی نو / «بوطیقای نو»
راهنمای جامع نظری و عملی برای خوانش ادبیات داستانی / فصل دوازدهم
خوانش سبک شناختی داستان «نون والقلم» اثر جلال آلاحمد
جواد اسحاقیان
رویکرد ایدهئولوژیک (۳)
چنان که در نوشته ی پیش گفتیم، گاه خوانش سبک شناختی سمت و سویی ایدهئولوژیک پیدا می کند. “پیتر وردانک” ، استاد ممتاز سبک شناسی در “دانشگاه آمستردام” در کتاب خود با عنوان سبک شناسی (۲۰۰۲) در مبحث “تحلیل گفتمان انتقادی” Critical Discourse Analysis (CDA) می کوشد برخی از عناوین روزنامه های معروف “بریتانیا” را به عنوان نمودهایی از “گفتمان” ۳ مطرح کند و نشان دهد که مثلا ً روزنامه هایی مانند Sun The (31 ژولای ۲۰۰۱) یا Mirror The (31 ژولای ۲۰۰۱) با گزینش عناوین و متون خاص و دلالتگری، چگونه می کوشند گفتمان ها را سیاسی یا تبلیغی ـ تهییجی سازند و نظامی از ارزش ها و باورهای معین و گاه کاذبی را به خوانندگان خود، تلقین کنند. به همین روند سیاسی کردن متون، اصطلاحا ً “مطالعه ی زبان انتقادی” Critical Language Study ، “زبان شناسی انتقادی” Critical Linguistics یا “تحلیل گفتمان انتقادی” می گویند.
“صفت انتقادی” در این تعبیرات، تلویحا ً این نکته را آشکار می کند که کاربردهای قراردادی زبان، تا چه اندازه می تواند وضعیتی ایده ئولوژیک ایجاد کنند؛ وضعیتی که اغلب مردم از آن، آگاه نیستند و به آسانی تحت تأثیر قرار می گیرند. خوانندگان این روزنامه ها به دلیل تحمیل و القای مداوم هنجارهای مسلط از نوع نظام های ارزشی و باورهایی که از رهگذر گفتمان های مربوط به نهادهای قدرتمند سیاسی، اجتماعی و فرهنگی یا به وسیله ی دولت، قانون، آموزش و پرورش، مطبوعات و تبلیغات گسترده انتشار می یابد، عقل خود را می بازند . . . شیوه های تلقین به مردم به گونه ای انجام می شود که آنان، وضعیت های ایده ئولوژیک موجود را به عنوان وضعیتی عادی و معمولی می پذیرند.
” مثلا ً بد نیست به برخی عناوین در روزنامه ی Sun The نگاه کنیم که چگونه برای تبلیغ و آوازه گری زنان آرایشگر و بازارگرمی آرایشگاه های معینی، از چه اوصافی برای زنان آرایشگر، استفاده می کنند. این روزنامه از زنی آرایشگر به نام “ولش” ۶ یاد می کند که “بلوند و تحریک کننده” ۷ است و از “هلن” ۸ نامی اسم می برد که “بلوند و شوخ و شنگ” است و از زنی دیگر بنام “داون” که “دارای پستان هایی برجسته” و “دلربا” است. طبیعی است که برخی از خوانندگانی که از این گونه گفتمان ها آگاهی دقیق و کاملی ندارند، احتمال دارد به آسانی زیر تأثیر قرار گیرند. این گونه اوصاف، اوصافی است که هیچ مردی، دارای آن ها نیست ” (وِردانک، ۲۰۱۰، ۷۵-۷۴).
“وردانک” هشدار می دهد آنان که از زوایای پنهان تر “تحلیل گفتمان انتقادی” آگاه نباشند، به ظرف های خالی ای شباهت دارند که آمادگی لازم برای پر شدن از سموم این آوازه گری ها را دارند و به عمله و اکره ی این کارگزاران فعال تبدیل می شوند ” (۷۷). در نمونه ای که ذکر شد، نه تنها واژگانی گزینش شده، برانگیزنده، اغواگرانه و سرشار از کامخواهی برای اوصاف چنان زنانی آمده است و “جلب مشتری” می کند، بلکه از زن، به عنوان “ابزار”ی برای کامخواهی یاد شده است. زنانی که در این روزنامه در وصف جاذبه های زنانه شان داد ِ سخن ادا شده است، با جاذبه های “جنسی” خود شناخته می شوند و نه با “نقش اجتماعی” آنان. در این اوصاف، حتی به مهارت های آرایشگری آنان هم، اشاره ای نمی شود. آشکار است که این روزنامه ی معروف، جهتگیری ایده ئولوژیک خاصی دارد و در خوانندگان کور و بی بصیرت خود، انتظاراتی خاص می آفریند. اوصاف و نعوت این زنان به گونه ای است که تنها، مردان را خوش می افتد. پس، تردیدی نیست که این اندازه آوازه گری، به قصد جلب گروه هایی خاص در جامعه مطرح می شود. اما “تحلیل گفتمان انتقادی” تنها یک اصطلاح سبک شناختی نیست؛ بلکه رویکردی در “نقد و نظریه ی ادبی” است که به کار تحلیل ایده ئولوژیک متن می آید و می تواند مبحثی در “تأویل متن” یا “هرمنوتیک” Hermeneutics نیز مطرح شود. به این دلیل، هنوز هم دوست دارم در باره ی آن، بیش تر بنویسم .
هم چنان که دکتر “مک گره گور” McGregor در مقاله ی تحلیل گفتمان انتقادی Critical Discourse Analysis می نویسد، این نظریه، مبحثی در معناشناسی متن است و ابزارهایی برای اهل فن فراهم می آورد تا معنا یا معناهای پیام هایی را که دریافت می کنیم، یا برای دیگران می فرستیم، یا معنی پوشیده تر واژگانی را که دیگران می گویند یا می نویسند، دریابیم. هدف “تحلیل گفتمان انتقادی” راهیابی به آن سوی معانی گفتار و نوشتار است که ظاهری سطحی اما باطنی ژرف دارند. این نظریه می تواند به ما بصیرتی بدهد که به یاری آن بتوانیم از مقولاتی مانند برابری، عدالت، آزادی، صلح، یا بهبود وضع خانواده و جامعه ـ که در متون ادبی مطرح می شوند ـ درکی عمیق تر داشته باشیم. این نظریه مانند علم “منطق” به خواننده کمک می کند که بی درنگ زیر تأثیر آنچه می خواند، قرار نگیرد و به آن، دل ننهد. این نظریه مانند “فن مباحثه و جدل” و “فن مامایی” در منطق “سقراط” Socrates به خواننده کمک می کند تا از خطا در اندیشه و معانی برآمده از دل متن، مصون بماند و به سویه های دیگر معنایی متن هدایت شود که از ظاهر متن برنمی آید. “تحلیل گفتمان انتقادی” به این معنی، گونه ای جلیقه ی ضد گلوله است که ذهن خواننده ی متن یا شنونده ی سخن را از آسیب ترکش آوازه گری و ایده ئولوژی چیره بر متن، مصون نگه می دارد.
مثالی که “مک گره گور” می آورد، نشان می دهد که ذهن و درک ما تا چه اندازه در قبال ارقام و اعداد و گزارش های به ظاهر علمی، آسیب پذیر و منفعل است. “بنگاه سخن پراکنی کانادا” The Canadian Broadcasting Corporation (CBC) در فوریه ی ۲۰۰۳ نتایج مطالعه ای را در مورد خشونت دانش آموزان در “مدارس نووا اسکاشیا” Nova Scotia School منتشر کرد که در مورد “تهدید آموزگاران با مشت” بود. این مطالعه بر پایهی اعداد و ارقام تنظیم شده بود. مطابق این گزارش مستند:
- ۹۴ نفر از آموزگاران مضروب شده اند.
- · 59 تن، لگد خورده اند .
- · 116 نفر را تنه زده اند یا هل داده اند.
- · 26 نفر با اسلحه مورد تهدید یا حمله واقع شده اند (مک گره گور، ۲۰۱۷).
اکنون می کوشیم این گزارش آموزشی را که نشان دهنده ی فقدان امنیت جانی آموزگاران در “مدارس نووا اسکاشیا” ی “کانادا” است، از منظری متفاوت نگاه کنیم و دریابیم که این مطالعه ی برانگیزه و تأثیرگذار تا چه اندازه واقعیت دارد و آیا تهیه کننده ی گزارش، مسأله را بیش از آنچه به واقع بوده، اغراق آمیز، تحریک کننده و جنجال برانگیز ترسیم نکرده است؟ معمولا ً برای این که نتایج مطالعه ای را مستندتر، علمی تر و واقع بیناته تر جلوه دهند، به جای استفاده از اعداد و ارقام، از جداول آماری بهره می جویند. مقایسه ی جدول های آماری با همان اعداد و ارقام، نشان می دهد که قضیه ـ چنان که تهیه کننده یا تنظیم کنندگان گزارش تصور کرده اند ـ چندان هم تحریک کننده و جنجال برانگیز نیست. اگر این اعداد و ارقام را درست و مستند بپنداریم، مطالعه در مورد محیط آموزشی نشان می دهد که برای تهیه ی این گزارش ۱۸۰۰ آموزگار مورد پرسش قرار گر فته اند. از این تعداد، تنها ۶۰۰ نفر به پرسش نامه ها پاسخ داده اند. از منظر آماری تنها ۱۵% آموزگاران گفته اند که یک نفر دانش آموز آنان را کتک زده است. ۸/۹ % آموزگاران لگد و ۱۹% آنان تنه خورده اند و تنها ۴ % آموزگاران با اسلحه، مورد تهدید و حمله قرار گرفته اند.
اکنون می توان با استفاده از یک جدول آماری دیگر، به نتیجه ی دیگری هم رسید. در این جدول، مبنای مطالعه آموزگارانی هستند که اصلا ً مورد ضرب و شتم و تهدید قرار نگرفته اند. این مطالعه ی آماری نشان می دهد که ۸۵ درصد آموزگاران اصلا ً مورد ضرب قرار نگرفته اند. ۹۰ درصد آنان، اصلا ً لگد نخورده اند، ۸۱ درصد آموزگاران را هل نداده اند و تنه نزده اند و ۹۶ درصد آنان با اسلحه، مورد تهدید و حمله قرار نگرفته اند. تهیه کنندگان گزارش، با اعداد و ارقام، بازی خطرناکی کرده اند و با بزرگ نمایی یک پدیده ی تقریبا ً عادی و رایج در محیط های آموزشی، میزان خلافکاری دانش آموزان، عدم امنیت شغلی و حرفه ای آموزگاران را بی جهت بالا برده اند و در همان حال، شمار و مطالعه ی آماری آموزگارانی را که اصلا ً مورد آزار و خشونت قرار نگرفته اند، ندیده گرفته اند.
* * *
رمان نون و القلم (۱۳۴۰) ازجمله آثار تمثیلی و مباحثاتی “آل احمد” (۱۳۴۸- ۱۳۰۲) است که از منظر “نظریه ی انتقادی” مورد تحلیل قرار نگرفته است. این رمان، به خاطر اشاره و احتوا بر برخی جنبش های تاریخی مانند جنبش “حروفیه” در روزگار تیموریان و “پسیخانیان” در عصر صفویان و به گونه ای تمثیلی و تلویحی به برآمد “حزب توده ی ایران” در دهه ی ۱۳۲۰ و چند سال پس از آن، اهمیت زیادی دارد و شایسته ی “خوانش” تازه است. نگرش انتقادی نویسنده به این جریان سیاسی ـ که خود اندکی پیش تر از جمله هواداران رسمی و متنفذ آن بوده است ـ بر اهمیت خوانش مجدد این اثر می افزاید. نظریه ی “تحلیل گفتمان انتقادی” از جمله نگرش هایی در “نظریه ی انتقادی” و “نقد ادبی نو” است که به کار تحلیل این گونه آثار مباحثاتی، پیچیده، تاریخی، اجتماعی و ادبی می آید و می تواند خواننده را به سویه های پنهان تر متن هدایت کند. “آل احمد” و آثارش به دلیل ابهت پوشالی اش در دهه ی چهل مورد تحلیل انتقادی قرار نمی گرفت، زیرا نه “نظریه ی ادبی نو” وجود داشت، نه منتقدی ادبی بود که بر این “دون کیشوت” های وطنی خرده بگیرد. روحیه ی “پراگماتیستی”، ملاحظه کاری و کم سوادی منتقدان ادبی ما، مانع از این می شد که از روی بصیرت، به آثار مدرنیته ستیز این روشنفکران سنتی بپردازند. با این همه، من ترجیح می دهم پیش از پرداختن به متن رمان، به اهداف و اغراض “تحلیل گفتمان انتقادی” اشاره کنم تا دیدگاه ناظر به این بررسی را بهتر ترسیم کنم.
داستان های کوتاه و بلند “آل احمد” به شدت اجتماعی، سیاسی و دقیق تر بگوییم “ایده ئولوژیک” است و ذهنیت آنارشیستی، مذهبی، شبه روشنفکری، سیاسی و ادبیِ او را معرفی می کند. او بر یک عقیده باقی نمی ماند؛ پیوسته از یک جریان اجتماعی و سیاسی، به جریان اجتماعی ـ سیاسی دیگری ـ که نقطه ی مقابل آن است ـ متمایل می شود و در نهایت، همه ی آن باورها، گرایش ها و جریانات اجتماعی پیشین خود را رد و انکار می کند. داوری های او آغشته به پیشداوری ها، اغراض و مقاصد خاص فردی او است، و چون ذهنیتی بسته، محدود، جزمیت گرا و غیرعلمی دارد و گذشته از این، پیوسته در قبال قدرت حاکم در داخل و سیاست گذاری های امپریالیستی نیز، موضعی قاطع و حق به جانب اختیار می کند، زبانی پویا، تأثیرگذار، قانع کننده و خشماگین دارد و به قول معروف “توپش پر است”. “سبک” خاص متون داستانی او، برای موضع گیری های او ایجاد حقانیت و مشروعیت، و خواننده را سخت مرعوب و شیفته ی خود می کند. با این همه، خواننده نباید در برابر متنی که می خواند، منفعل، تأثیرپذیر و تسلیم باشد. “تحلیل گفتمان انتقادی” باید بتواند او را در برابر آسیب رسانی ظاهر متن، واکسینه کند و گرنه، بر او همان خواهد رفت که بر خواننده ی گزارش “بنگاه سخن پراکنی کانادا” رفته است. این نوشتار، کوششی برای معرفی و توصیف سویه های متعدد نظرگاه های نویسنده در این رمان تمثیلی است و برای پرداختن به این مهم، می کوشیم متن را به سه “تحلیل گفتمان انتقادی” تاریخی، سیاسی و ادبی بخش کنیم. با این همه، از یاد نبرده ایم که این نوشته باید پیش از هر چیز “رویکردی سبک شناختی” به متن نیز باشد. پس هر جا که لازم باشد، واژگانی گزینش شده و دلالت کننده را مشخص می کنیم و از خواننده انتظار داریم که از “مجمل” ما “حدیث مفصل” بخواند.
۱-تحلیل گفتمان انتقادی تاریخی: رمان تاریخی ـ تمثیلی نون و القلم در سطح صوری اش، داستان قیام صـــوفی ای به نام “یوسـفی ترکش دوز” در روزگار سلطنت “شاه عباس اول” معروف به “شاه عباس کبیر” صفوی است. این قیام، سمت و سویی مردمی و عدالت طلبانه می داشته و نویسنده به خاطر گریز و فریب سانسورچیان روزگار ستم شاهی “پهلوی” آن را تمثیلی از جنبش های توده ای و مردمی و به طور مشخص تاریخی “حزب توده” دانسته است. نویسنده با یک پیشداوری ایده ئولوژیک، نخست می کوشد سیمایی متفاوت از اسلاف و رهبران جنبش های مردمی و ایده ئولوژیک روزگاران تیموریان و صفویه ترسیم کند تا سپس بتواند دیدگاه های نظری و عملی آنان را در برخورد با مسائل مبرم اجتماعی، مورد شبهه و خرده گیری قرار دهد؛ مثلا ً :
” جان دلم که شما باشید، قضیه ای که باعث رونق بازار قلندرها شده بود، این بود که رئیسشان ” میرزا کوچک جفردان” سی ـ چهل سال پیش از وقایع قصه ی ما، خودش را آخر عمری توی یک خمره ی تیزاب انداخته بود و سر به نیست کرده بود و مریدانش چو انداخته بودند که غیبش زده و به زودی ظهور می کند و دنیا را پر از عدل و داد می کند ” (آل احمد، ۱۳۷۵، ۸۴- ۸۳).
جمله ی “جان دلم که شما باشید” لحنی صمیمانه، پدرانه و بزرگ منشانه دارد. نویسنده از خود، سیمای قصه گویی پیر و دانای راز ترسیم کرده که گویا دارد برای “بچه های خوب” قصه گویی می کند تا وقت را بر آنان، خوش کند. واژه ی “قلندر” در این متن، دلالتگر است و به معنای منفی واژه اشاره می کند که همان “دوست بی وفا و فرصت طلب” است و تعبیر زیبا و رسای “سعدی” در گلستان را به یاد می آورد که از “وارث ِ با قلندران نشسته” یاد می کند؛ یعنی دارنده ی نعمتی که دوستانی فرصت طلب، تن آسان و سورچران دارد. گزاره ی “خود را در خمره ی تیزاب انداختن” و سپس بهره برداری مغرضانه ی مریدان از این خبر کذب که گویا او مانند قدیسان، مجددا ً ظهور خواهد کرد، بر اغواگری و شیادی “میرزا کوچک جفردان” دلالت می کند. “جفر” نیز به “علم آگاهی از مغیّبات” اطلاق می شود و گزینش این واژه، نشان می دهد که “میرزا کوچک” ادعای غیبگویی داشته است. تا همین جا قصه گوی ما، زمینه های لازم فکری را برای معرفی یک شیاد به تمام معنی برای خواننده فراهم آورده است. وقتی بنیانگذار طریقتی، چنین “رئیس” ی داشته باشد، معلوم است که اخلاف او، چه ها که نخواهند گفت یا کرد!
اما آنچه از “داده های تاریخی” برمی آید، این است که آن که “به احتمال” در خمره ی تیزاب انداخته شده “محمود پسیخانی گیلانی” از جمله رهبران جنبش “نقطویان” در نیمه ی اول قرن نهم هجری است. اما این که وی شخصا ً خودکشی کرده است، دروغی بیش نیست. مؤلف دبستان مذاهب می نویسد:
” از “فخرالدین” نامی ـ که از این طایفه بود ـ شنیده شد که . . . گویند “محمود” خود را به تیزاب بینداخت. این غلط است و از کین، ساخته اند ” (اسفندیار، ۱۳۶۲، ۲۷۷).
داده های تاریخی، نیز نشان می دهد که:
” با در نظر گرفتن تاریخ سوء قصد به شاهرخ تیموری توسط . . . “احمد ُلر” در سال ۸۳۰ و سال ِ مرگ ِ محمود پسیخانی (سال ۸۳۱) احتمال داده می شود که پس از سوء قصد به “شاهرخ” و دستگیری و نابودی پیروان “حروفیه”، محمود پسیخانی . . . نیز دستگیر، شکنجه و مقتول شده است ” (حقیقت، ۱۳۶۱، ۳۸۸).
پس آنچنان که از برخی منابع موثق تاریخی برمی آید، احتمال این که پس از بی فرجام ماندن طرح ترور “شاهرخ”، فرمانروای تیموری، یکی از رهبران این جمعیت به نام “محمود پسیخانی” برای چشم زهر گرفتن از دیگر پیروان و مردم، به دستور “شاهرخ” به خمره ی تیزاب انداخته شده باشد، به مراتب بیش تر است. “آل احمد” مقدمات استدلال را در رمان به گونه ای فراهم می آورد تا از همان آغاز، خواننده را زیر تأثیر القائات و داده های جعلی خود قرار دهد و سپس بر پایه ی آن ها، داوری های یک سویه و خطای خود را عین “واقعیت” تاریخی جلوه دهد.
دومین نکته در مقایسه میان جنبش “نقطویان” و “حزب توده” به اعتبار طیف نیروها، لایه ها و طبقات اجتماعی است که به این جنبش اجتماعی پیوسته اند. نویسنده می کوشد پیروان “یوسفی ترکش دوز” را جمعی از قلندران (سورچرانان، ابن الوقت ها)، بی خانمانان و انگل صفتانی معرفی کند که خاستگاه مردمی و عقیدتی معینی ندارند:
” کار قلندرها هم از این جا شروع شد که اول تک تک، بعد دسته دسته از “بیابانگردی” دست کشیدند و آمدند تو شهرها، چرا که دیگر توی دهات چیزی پیدا نمی شد و دهاتی ها برای خودشان هم درمانده بودند . . . حالا دیگر گذشته از خود قلندرها و گدا ـ گشنه های شهر ، هر آدم شرور یا هرکس بهش ظلم شده بود و نتوانسته بود تقاص بکشد، یا هر که با ننه باباش قهر کرده بود، یا هرکه از دست صیغه ها و عقدی هایش به تنگ آمده بود، یا هرکه از دست طلبکارها گریخته بود، همه آمده بودند تو تکیه ها بست نشسته بودند و هرکدام، با جل و پلاس خودشان ” (۸۵-۸۳).
ما دیگربار، برخی از واژگان گزینش شده ی “آل احمد” را مشخص کرده ایم. اوصاف نویسنده به گونه ای است که پیروان یک جریان مترقی اجتماعی را در عصر “صفویان” طیفی ناهمگون از فرصت طلبان، سورچرانان، بیکارگان و اوباش عصر به شمار می آورد. نیز از یاد نبریم که تمام شخصیت ها و جریان های اجتماعی ـ که در این رمان تمثیلی ذکر شده اند ـ استعاره هایی از جریان های اجتماعی ـ سیاسی و رخدادهای تاریخی تاریخ معاصر ما است و خواننده باید پیوسته هوشیار باشد و برخوردهای رندانه و مطایبه آمیز نویسنده را با محک عقل بسنجد و زیاد بر روند رخدادهای قصه وار نویسنده، دل ننهد.
ما اطلاعات دقیق و مستندی در مورد طیف طبقاتی جنبش قلندران نقطوی و “یوسفی ترکش دوز” ـ که خود نایب “درویش خسرو” در قزوین بود ـ نداریم، اما از آن جا که نویسنده این جنبش را استعاره ای از “حزب توده ی ایران” معرفی می کند، می گوییم جز کادرهای رهبری، روشنفکری، شاخه ی افسری و درجه داری در ارتش، بخش اصلی بدنه ی حزب را کارگران و دهقانان و روشنفکران جامعه ی ما تشکیل می داده اند که به صورت تشکل ها و اتحادیه های کارگری و دهقانی، نقش بسیار تأثیرگذاری در روند سیاست های جاری کشور داشته اند. نفوذ این حزب در حیات سیاسی کشور از رهگذر آرای انتخاباتی برای وکالت در “مجلس شورای ملی” به اندازه ای است که در سال ۱۳۲۵ :
” سه وزیر در کابینه ی قوام السلطنه و هشت نماینده در مجلس شورای ملی دارد. از مجموع ۱۵۰ هزار رأی در استان های شمالی، تهران و اصفهان، نمایندگان حزب ۱۲۰ هزار رأی آوردند. نمایندگان حزب در مجلس جمعاَ ۲۰۰ هزار رأی آوردند که اگر چه کم تر از یک پنجم کل آرای یک میلیونی مجلس بود، به عنوان یک حزب واحد، بیشترین آرا محسوب می شد. بخش اعظم طبقه ی کارگر ایران در مناطق صنعتی کشور (تهران، گیلان، مازندران، اصفهان، خوزستان) در شورای متحده ی کارگران سازمان دهی شده بودند که در زمستان ۱۳۲۵ تقریبا ً ۴۰۰ هزار عضو داشته است که اعضای اتحادیه ی پیشه وران را هم باید بر آن افزود ” (ذبیح، ۱۳۶۴، ۲۵۱).
طبقه کارگر کشور به رهبری “شورای متحده ی کارگران” نقش مهمی در ارتقای سطح دستمزدها داشت و با توجه به این که در سال های اشغال کشور (۱۳۲۵ـ ۱۳۲۰) شاخص هزینه ی زندگی نسبت به سال ۱۳۲۰ تقریباّ هفت برابر بالا رفته بود، جنبش صنفی کارگران می توانست با به راه انداختن اعتصاباتی موفق حدود ۷۰ تا ۸۰ درصد بر میزان دستمزد اعضای خود بیفزاید ” (همان، ۲۵۳-۲۵۲).
تا پیش از تأسیس این حزب، عنوانی به نام “طبقه ی کارگر” و “کارگر” وجود نمی داشت. به کارگران “عمله” و “فعله” می گفتند. یکی از دستاوردهای ادبیات سیاسی این حزب، جانشینی واژه ی “کارگر” به جای تعبیرات پیشین بود. به نظر دکتر “حسین بشیریه” آنچه در سال ۱۳۲۵ به عنوان “وزارت کار” در کشور ایجاد شد، در نتیجه ی نفوذ فعالیت های صنفی و تشکل های کارگری همین حزب از سال ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۲ بود :
” در واکنش به بسیج کارگری به وسیله ی حزب توده، دولت در سال ۱۳۲۵ “وزارت کار” را تأسیس کرد تا با ایجاد اتحادیه های کارگری دولتی، از نفوذ رو به گسترش اتحادیه های وابسته به حزب توده بکاهد ” (بشیریه، ۱۳۷۸، ۱۹۲).
نویسنده خود در سال ۱۳۲۳ در حالی که طلبه ای از طلبه های حوزه های علمیه ی “نجف اشرف” بوده است، به حزبی می گرود که کوچک ترین سنخیتی با ذهنیت دینی و خانوادگی او ندارد، اما به خاطر برخورداری از روحیه و اراده ای نیرومند، پلکان های مسؤولیت های حزبی را یک در میان طی می کند؛ به گونه ای که دو سال بعد در ۱۳۲۵ مدیریت داخلی هفته نامه ی بشر را ـ که ارگان دانشجویان هوادار حزب بوده است ـ به عهده می گیرد. او اندکی بعد، مدیریت داخلی ماهنامه ی مردم، ارگان تئوریک حزب، را قبول می کند و سپس مدیر چاپخانه ی حزب می شود. رخدادهای “فرقه ی دموکراتیک آذربایجان” و نقشی که حزب در آن ایفا می کند، “آل احمد” را از فعالیت در این حزب، دلسرد، منفعل و ناخشنود می کند. شگفت است که نویسنده با علم بر کارنامه ی فرهنگی و سیاسی حزب خود، پیروان جنبش “تراب یوسفی ترکش دوز” را مشتی اوباش، ولگرد، بی خانمان و فرصت طلب قلمداد می کند.
به باور نظریه پردازانی مانند “ِهنری” و “تایتور” روشنفکرانی که می کوشند از رهگذر نظریه ی “تحلیل گفتمان انتقادی” به خوانش یک متن ادبی بپردازند، موظف هستند:
” هم صدای حاشیه نشینان را بشنوند و هم صدای کسانی را که در قدرت هستند. آنان باید برنامه ی کار دارندگان قدرت را مورد تردید و نقادی قرار دهند و انگیزه های رفتار کسانی را که در مدارج بالای قدرت قرار دارند و تنها به منافع خود می اندیشند، آشکار کنند ” (هِنری، تایتور، ۲۰۰۲).
تحقیر و تخفیف کارگران و دهقانانی که به عنوان یک واقعیت تاریخی در اتحادیه های کارگری و روستایی برای افزایش دستمزد و تأمین حقوق صنفی خود بر ضد سرمایه داران و بزرگ زمینداران مبارزه می کنند، با رفتار فرهنگی و عرفانی جنبش “نقطویان” در عصر صفویه، آن هم در نوع ادبی “رمان” قابل قیاس نیست. در واقع، این دو جنبش ،علی رغم برخی شباهت های تاریخی، در مقام یک نیروی اجتماعی، کم تر شباهتی با هم دارند. به اعتبار تاریخی، جنبش “نقطویان” به رهبری “درویش خسرو” در قزوین، نفوذ زیادی در هند داشت و “شیخ ابوالفضل” پیشوای “نقطویان” در هند و وزیر”اکبر شاه” پادشاه هند بود. تصور بر این بود که این وزیر و پادشاه هندی از طریق همکیشان خود در ایران (“درویش خسرو” و “تراب یوسفی ترکش دوز”) جاسوسی می کنند:
” شاه عباس اول فرمان قلع و قمع “نقطویه” را به جرم الحاد در قزوین صادر کرد و درویش خسرو را ـ که قلندری نقطوی بود ـ به امر او دستگیر نموده به دار آویختند ” (مشکور، ۱۳۶۸، ۴۵۰).
از نظر “آل احمد” نیز “حزب توده ی ایران” در ایران، به دستور سران حزب کمونیست اتحاد شوروی سابق و به اشاره ی سازمان جاسوسی آن کشور (” کا. گ. ب”) جاسوسی و منویات سیاسی آنان را در کشور ما، اجرا می کرده است. همان گونه که چندی پس از کودتای ۱۳۳۲ سران حزب (اسکندری، کیانوری، جودت) به تدریج به شوروی و آلمان شرقی رفتند، رهبران جنبش “نقطویان” نیز پس از بازگشت “شاه عباس اول” (شاه سابق) از سفر عثمانی (اروپا، سویس) به کشور و شکست جنبش “یوسفی ترکش دوز” ( حزب توده )، زنان حرمسرای “شاه عباس اول” را به غنیمت گرفته، به “هند” ( روسیه ی شوروی ) مهاجرت می کنند:
” خانلرخان می گوید اگر زنان حرمسرا را با خود ببریم، علاوه بر این که کسی کاری به کار ما ندارد، پای هر کدام از زن ها، پانصد سکه ی طلا نشسته. گویا سی صد و خرده ای نفرند. من گمان می کنم چنین حرمسرایی دست کم هدیه ی مناسبی است برای دربار هند ” ( ۲۲۲) .
نویسنده ی رمان، از تمام ظرفیت های هنری و بارِ معانی تلویحی و ضمنی واژگان گزینشی خود استفاده می کند تا سران یک جنبش مردمی را مشتی بی غیرت، وطن فروش و خائن معرفی کند. فروش زنان حرمسرای شاه به درباریان هند، اوج طنز نویسنده است و خواننده را بر سر غیرت می آورد و او را نسبت به سلامت عقیده ی رهبران و ماهیت جنبش توده ای، بدبین و خشمگین می کند. “فیسک” ۱ نوشته است: ” واژگان ما هرگز خنثی نیستند ” (فیسک، ۱۹۹۴( . انتخاب نامی چون “خانلرخان” تصادفی نیست. مقصود از این نام، همان دکتر “پرویز ناتل خانلری” زبان شناس، منتقد ادبی، استاد دانشگاه تهران، شاعر و پژوهشگر معروف و یکی از مفاخر فرهنگی کشور ما است که روزگاری در کابینه ی “اسدالله علم” (۱۳۴۳-۱۳۴۱) “وزیر آموزش و پرورش” و بعدها استاد “دانشگاه تهران” و سرپرست “بنیاد فرهنگ ایران” و “پژوهشکده ی فرهنگ ایران” ( دانشگاه علامه طباطبائی کنونی) بوده است. او همان وزیر فرهیخته ای است که طرح “سپاه دانش” را افکند و در طی چند سال، میلون ها روستایی بی سواد را از زیور سواد، برخوردار کرد. او بنیانگذار مجله ی پربار سخن بود که نخستین داستان کوتاه “آل احمد” را با عنوان زیارت در سال ۱۳۲۴ در آن منتشر ساخت و او را به جامعه ی ادبی کشور معرفی کرد. “آل احمد” نیز در ازای خدمات استاد، در مقاله ی بلبشوی کتاب های درسی، آنچه از بی مـایگی و قدرناشناسی در خود سراغ داشت، به همگان نشان داد. چنان که از عبارت نقل شده برمی آید، نویسنده “دکتر پرویز خانلری” را به رهبر خائنی مانند کرده است که زنان حرمسرای “شاه عباس کبیر” را با خود به “هند” می برد تا مراتب خدمتگزاری و حلقه به گوشی خود را به پادشاه بیگانه، ثابت کند اما یادش می رود که او خود از اعضای “حزب توده” می بوده و رهبران حزب خودش به “کشور شوراها” گریخته اند و نه “دکتر پرویز خانلری” فرهیخته ی ملی. در این جا است که دیگر بار به سویه ی مغزشویانه ی رمان “آل احمد” می افتیم که چگونه در القای ایده ئولوژی دروغین خود به همان کاری دست می زند که حاکمیت دولتی “شاه سابق” در تبلیغ آن می کوشید. برخی از نویسندگان مانند “آل احمد” به خاطر خصلت کاریزمایی خود در دهه ی چهل، به راستی می توانسته اند بر اذهان ساده و ناآگاه جوانان و دانشجویان تأثیرگذار باشند و خود را به عنوان “پیشوا” ی فکری قالب کنند. “وان دیجک” ، نظریه پرداز ژاپنی، در تحلیل گفتمان انتقادی خود می نویسد:
” ما همگی از طرز گزارش های خبری، تبلیغات سیاسی، تبلیغ کالا و خدمات و آموزه های مذهبی آگاهی داریم. مقالات ظاهراً محققانه و کارشناسانه ای که در این زمینه ها تولید و منتشر می شوند، تأثیر خاصی روی “اذهان” خوانندگان و شنوندگان دارد. این تبلیغات ـ از هر گونه که باشد ـ می تواند عقاید و تلقی های مخاطبان را کلاً عوض کند . از سوی دیگر، از روان شناسی مخاطبان و گیرندگان گفتمان ها هم اطلاع داریم. دانش و باور مخاطبان، این ویژگی را دارد که خیلی ساده ممکن است عقاید متفاوتی را که پیش تر داشتته اند، خنثی کند و حتی در برخی از موارد، در جهت مخالف نیات و اهداف گویندگان و نویسندگان قدرتمند، جهتگیری شود اقبال نشان دهند که به سود خویش می یابند ” (وان دیجک، ۱۹۹۵، ۲۲-۲۱).
۲-تحلیل گفتمان انتقادی سیاسی: “میشل فوکو” می نویسد: ” تحلیل گفتمان انتقادی می کوشد شیوه هایی را ارائه دهد که دریابیم چگونه نیروهای مسلط در جامعه، نسخه ها و قرائت های متفاوتی از واقعیت را به سود خودشان ارائه می دهند. هدف کارشناسان از تحلیل گفتمان انتقادی، پرده برداشتن از چنین موارد، حمایت از قربانیان ستم اجتماعی و تشجیع آنان به مقاومت برای تغییر شؤون زندگی است ” (فوکو، ۲۰۰۰ ).
در نون والقلم نمونه هایی از ِاعمال قدرت یا “ِهژمونی سیاسی” هم در حاکمیت اقتدار طلب و هم در جنبش های توده ای هست که پس از رسیدن به حاکمیت، از همان شیوه های اِعمال قدرتی استفاده می کنند که پیش از دستیابی به قدرت سیاسی، بر خودشان اِعمال می شده است. برای این که خواننده، سیمایی روشن تر از روند به قدرت رسیدن جنبش درویشان و قلندران “نقطوی” پیش چشم خود داشته باشد، می افزاییم:
” در سال هفتم سلطنت شاه عباس اول صفوی، منجمان به شاه القا کردند که آثار کواکب، دلالت بر نحوست و از میان رفتن شخصی عظیم القدر می کند. جلال الدین محمد یزدی، نحوست را بدین تدبیر دفع کرد که سه روز شاه عباس، خود را از سلطنت خلع کند و سلطنت را به یکی از مجرمان واجب القتل بسپارد و پس از سه روز او را به قتل آورد. قرعه ی این فال به نام “یوسفی ترکش دوز” افتاد و او را به سلطنت برداشتند و پس از سه روز ـ که با جاه و جلال سلطنتِ عاریت کرد ـ او را به قتل آوردند ” (مصاحب؛ اقصی، ۱۳۷۴،۳۳۷۳).
در فاصله ی سال ۱۳۳۱ تا مرداد ۱۳۳۲ نیز با برآمد “نهضت ملی ایران” به رهبری دکتر “محمد مصدق”، جنبش توده ای “حزب توده ی ایران”، فرار شاه به عراق و سپس به سویس برای جلب حمایت قدرت های بیگانه (بریتانیا و آمریکا) از سلطنت خود، مدتی کوتاه “جبهه ی ملی” و “حزب توده” تنها نیروهای سیاسی بلامعارض کشور بودند. “آل احمد” همان دوره ی کوتاه مدت قدرت یابی جنبش “نقطویان” را در پایتخت صفویه، استعاره ای از همین به قدرت رسیدن نیروهای ملی و توده ای تا بازگشت مجدد شاه به سلطنت می داند. اما آنچه او بر آن تأکید می کند، این است که حتی نیروهای به ظاهر توده ای هم وقتی به قدرت و حاکمیت سیاسی می رسند، از سرکوب توده های مردم خودداری نمی کنند، زیرا “هر” حاکمیتی برای تثبیت موقعیت خود، ناگزیر از اِعمال خشونت است و “حاکمیت” و “قدرت سیاسی” (اعم از توده ای یا غیر توده ای) همیشه به خشونت و سرکوب متوسل می شود. نویسنده، اعمال “قهر انقلابی” نیروهای “یوسفی ترکش دوز” را در دولت مستعجل خود، از نوع سرکوب “شاه عباس اول” صفوی می داند:
” قلندرها کم کم دست برآوردند اول به کتک زدن مردمی که جلو دکان های نانوایی شلوغ می کردند؛ بعد پس گردنی به آن هایی که به دیوان قضا احضار می شدند ” (۲۰۰).
به دستور “شاه عباس اول” هم :
” ماهی یک بار یک نفر را از بالای بارو می انداختند تو خندق . . . و هر دو ماه یک بار هم، یکی را شمع آجین می کردند ” (۲۰).
نویسنده از آغاز رمان، در باره ی “یوسفی ترکش دوز” به گونه ای می نویسد که خواننده یقین می کند این جنبش، استعاره ای از برآمد و اعتلای فعالیت “حزب توده ی ایران” است. اما نکته، این است که این حزب در فاصله ی تیر ماه ۱۳۳۱ تا مرداد ۱۳۳۲ به “حاکمیت” و “قدرت سیاسی” دست نیافته است تا فرصتی برای “اعمـــال خشـونت” در قبال توده ی محکوم داشته باشد. وقتی رمان، به سرکوب توده های ستم دیده ی سابق می پردازد، می توان یقین کرد که نویسنده، به “جبهه ی ملی” به رهبری دکتر “مصدق” اشاره دارد که در برخی از موارد با اعتصابات بی جای “شورای متحده ی کارگران” وابسته به حزب، مخالفت می کرد. از آن جا که “حزب توده ی ایران”، “مصدّق” را کارگزار استعمار تازه از راه رسیده ی “ایالات متحد آمریکا” می دانست و تصور می کرد صنعت “ملی کردن نفت” یک بازی سیاسی با “بریتانیا” بیش نیست، به خود حق می داد در روند جنبش ملی شدن صنعت نفت، کارشکنی کند. در حالی که صنایع ملی نوپا و شکننده ی کشور به وحدت استراتژیک همه ی نیروهای ملی و توده ای نیاز داشت “حزب توده ی ایران” با تحلیل های غلط و ضد ملی خود با نخستین دولت ملی، مترقی و ضد استعمار در تاریخ کشورمان، مبارزه و با تدابیر امنیتی دولت مخالفت می کرد و از موانعی که دولت برای برگزاری آزاد اعتصابات کارگری در صنعت نفت ایجاد می کرد، شکایت داشت. “احمد قاسمی” یکی از رهبران این حزب و از جمله مخالفان سرسخت دکتر “مصدق” در روزنامه ی حزبی به سوی آینده (شماره ی سوم مهر ماه ۱۳۲۹) می نویسد:
” عموم [ عوام ] فریبان، آخرین تیر ترکش استعمارند و دکتر مصدق، نماینده ی این گروه است ” (صیرفی زاده، ۱۳۵۸).
طبیعی است با به قدرت رسیدن نیروهای ملی و توده ای، یک رشته دشواری هایی در گذران زندگی اکثریت مردم پیش می آید که به شکیبایی، ایثار و تحمل سختی از جانب مردم نیاز است. اقدامات دولت ملی “یوسفی ترکش دوز” در این لحظات تاریخی و انقلابی از دید ِ “آل احمد” خشونت و ” ِاعمال قهر” حکومت تلقی می شود و کوشش برای نظم و انضباط بخشی به شلوغی در نانوایی ها را “سرکوب” مردم تلقی می کند. نویسنده، اعدام چند محتکر را ـ که بازار سیاه درست کرده اند ـ به حساب “خشونت ذاتی” هر گونه حکومتی می گذارد، نه رفتاری انقلابی و موقتی برای پیشگیری از سوء استفاده ی اقلیتی سودجو به سود اکثریتی محروم و آسیب پذیر :
” سه تا از “محتکرها” ی شهر را . . . صبح یک روز آفتابی، جلوی در انبارهای مخفی شان دار زدند . . . درست است که با دار زدن آن سه نفر بازاری، “محتکرها” ی دیگر حساب کار خودشان را کردند و دست کم، آن قدر بود که در ِ سه تا انبار بزرگ آذوقه رو به مردم باز شد و اهل شهر به نوایی رسیدند . . . اما آب ِ رفته دیگر به جو برنمی گشت ” ( ۲۰۱-۲۰۰).
چکیده ی نظر “آل احمد” در این رمان این است که: حاکمیت ـ چه حکومت “شاه عباس اول” (“محمد رضا شاه پهلوی”) باشد، چه حاکمیت “قلندریه” (جبهه ی ملی دکتر “مصدق” و “حزب توده ی ایران”) در ذات خود “سرکوبگر” هستند. پدیده ای به نام “حاکمیت ملی” وجود خارجی ندارد. هر حاکمیت ملی و توده ای، پس از گذشت روزگاری کوتاه ، طبعا ً از همان اهرم های سرکوب استفاده می کند که حاکمیت های مردمی، زیرا این گونه حاکمیت ها “مشروعیت” ندارند. تنها حاکمیت مشروع، “حاکمیت شرعی” است و آن که قرار است به حکومت برسد، باید از نوع “امام زمان” ی آن باشد. “میرزا اسدالله” نامی ـ که در این رمان، همان “من ِ” نویسنده است و به آخر و عاقبت حاکمیت قلندریه به دیده ی تردید و تخفیف می نگرد ـ می گوید :
” به نظر من هیچ اتفاق جدّی نیفتاده. رقیبی رفته و رقیب دیگر جایش نشسته. من در اصل، با هر حکومتی مخالفم، چون لازمه ی هر حکومتی، شدت عمل است و بعد قساوت و بعد، مصادره و جلاد و حبس و تبعید. حکومت از اول ، کار آدم های بی کلّه بوده؛ کار اراذل بوده که دور َعلم یک ماجراجو جمع شده اند و سینه زده اند تا لفت و لیس کنند . . . در حالی که کار اصلی دنیا، در غیاب حکومت ها می گذرد ” (۱۶۱-۱۶۰).
در همین عبارت است که نویسنده، چکیده ی نظریه ی سیاسی خود را آشکارا اعلام می کند. “آل احمد” ـ که از پیروان فکری و عقیدتی “شیخ فضل الله نوری” و مخالفان “انقلاب مشروطه” به رهبری روشنفکران غیر دینی است ـ اعتقاد دارد: تنها حاکم راستین، باید خاستگاه دینی و شرعی و با “عالَم غیب” ارتباط داشته باشد. حکومت اگر منشأ الهی، آسمانی و غیبی نداشته باشد، مشروع نیست، زیرا انسان زمینی، ذاتا ً ناقص، مادّی، کامخواه و شرّ مجسم است و به کار حکومت کردن نمی آید. افزون بر این، هرکس از میان فرهیختگان، دلسوزان ُملک و ملت بخواهد به حاکمیت راه یابد تا به سود زیردستان و آسیب پذیران جامعه اقدامی اصلاح طلبانه و مردم گرایانه انجام دهد، از جمله ی “اراذل” و “بی کلّه ها” است. اینان به دور پرچم یک “ماجراجو” جمع می شوند تا ” ِلفت و لیس ” کنند. دقت کنیم که این نظریه پرداز آنارشیست و گل سرِسبد روشنفکران ما در دهه ی چهل در باب برجسته ترین شخصیت های مایه ی افتخارمان در تاریخ، چه گونه داوری می کند:
” ارسطو “منطق” را گذاشت تا جانشینانش، فصیح و بلیغ عذر گناهان او را بخواهند. “بیرونی” به آب “ما للهند” ، خون آن همه هندو را ـ که [ سلطان ] محمود کشت ـ از دست های خود شست. “خواجه نصیر طوسی” سعی کرد که در کتاب ” اخلاق [ ناصری ] ” خودش، غسل بکند و “نظام الملک” اصلا ً یکی بود مثل همین “خانلرخان” حی ّ حاضر . . . همه ی این ها در نظر من، طفیلی قدرتند؛ کنه هایی زیر ُدم قاطر چموش قدرت چسبیده ” (۱۶۳-۱۶۲).
ما با مشخص کردن واژگان و تعبیراتی خاص، به رویکرد سبک شناختی رمان، اشاره می کنیم که چگونه “آل احمد” نظریات آنارشیستی و ضد حکومتی خود را از رهگذر تخفیف و خوارمایه سازی شخصیت های برجسته ی تاریخی ما (بیرونی، خواجه نظام الملک، خواجه نصیر توسی، دکتر خانلری) موجّه و مشروع جلوه می دهد. “تحلیل گفتمان انتقادی”، به خواننده کمک می کند تا در ورای تعبیرات و متن یک اثر ادبی، زوایای پنهان تر آن را کشف و درک کند تا دریابد ما تا چه اندازه ساده نگرانه به متون ادبی خود، برخورد می کرده ایم و منتقدان ادبی به دلیل ناآگاهی از “نظریه های ادبی نو” و ژرف بینی، از درک سویه های پنهان این اثر، غافل مانده بوده اند.
۳-تحلیل گفتمان انتقادی ادبی: “تحلیل گفتمان انتقادی” نخستین بار در کتاب نظریه و عمل Theory and Practice (1973) “هابرماس” مطرح شده است. هدف این کتاب، این است که به تحلیلگر کمک کند تا آن بخش از مسائل اجتماعی را که به پیوند میان ایده ئولوژی و مناسبات قدرت مربوط می شود، و نیز همه ی اموری را که از رهگذر متون مکتوب در زندگی روزمره و حیات حرفه ای و شغلی ما تثبیت شده است، بفهمیم. بخشی از مبانی ذهنیت ناپایدار و در حال نوسان “آل احمد” در کتاب هایی ریشه دارد که به مناسبتی، ذهن او را مدت زمانی مشغول می کرده است. یکی از آثاری که وی خود آن را ترجمه کرده (۱۳۳۱) و به شدت زیر تأثیر آن هم قرار گرفته، دست های آلوده (۱۹۴۸) نوشته ی “ژان پل سارتر” است. این نمایش نامه ی هفت پرده ای، داستان روشنفکری حزبی به نام “هوگو” ۵ است که از طرف حزب پرولتاریایی مأمور ترور یکی از شخصیت های دیگر حزبی به نام “هوده رر” می شود. در گفت و گویی میان این دو تن، “سارتر” به نقش دروغگویی، تبانی و تصمیم گیری یک جانبه، به عنوان ضرورت به کارگیری ابزارهای ناگزیر سیاسی اشاره می کند و می کوشد نشان دهد که در فعالیت های سیاسی، جایی برای صداقت و حقیقت باقی نمی ماند و برای رسیدن به هدف، استفاده از هر وسیله ای ُمجاز است. دقت کنیم :
” من هر وقت لازم باشد، دروغ هم می گویم . . . دروغ را من اختراع نکرده ام. دروغ در یک جامعه ی طبقاتی متولد شده و هر کدام از ما از وقتی به دنیا آمده ایم، آن را به ارث برده ایم. برای از بین بردن طبقات، باید از تمام وسایل استفاده کرد . . . هر وسیله ای مشروع است، به شرط این که قاطع و مفید باشد . . . منزّه بودن، عقیده ای است که به کارِ درویش ها و کشیش ها می خورد . . . من دست هایم آلوده است. من دست هایم را توی کثافت و خون فروکرده ام. خیال می کنی با کمال معصومیت و دور از هر گناهی، می شود حکومت کرد؟ “ (سارتر، ۱۳۷۶، ۱۴۶- ۱۴۵)
شاید “سارتر” با توجه به جمعبندی آنچه در انقلاب بلشویکی اتحاد شوروی و دیگر احزاب کمونیستی و کارگری در اروپای شرقی رخ داده است، به این نتیجه ی ناگزیر رسیده است که در بیش تر حاکمیت های توده ای، بهره جویی از وسایل غیر انسانی برای رسیدن به آرمان های والای انسانی مجاز شمرده است. “آل احمد” نیز می کوشد نشان دهد اگر “تراب یوسفی ترکش دوز” توانسته است به حاکمیت برسد، به خاطر این بوده است که از انجام هیچ ناشایستی فروگذار نبوده است. تأثیر نمایش نامه ی “سارتر” بر نون والقلم آشکار است. از آنجا که “آل احمد” پیوسته در معرض هجوم ایده
ئولوژی ها، جریانات سیاسی زودگذر و ناپایدار بود و شخصا ً طبعی متلوّن، ماجراجو و ناپیگیر، جاه طلب و خود بزرگ بین داشت، تأثیر آنچه “سارتر” به عنوان یک قانونمندی کلی برای برخی جریانات سیاسی ارائه کرده بود، حتمی است. این باور به گونه ای آشکار در نون والقلم بازتاب یافته است. “یوسفی ترکش دوز” به دروغ، آنچه را “شاه عباس اول” به وسیله ی کارگزارانش انجام داده است، به خود نسبت داده است. بخشی از محبوبیت و اقتداری که برای وی ایجاد شده، نتیجه ی دروغ زنی ها و گزافه گویی های او است:
” شهرت این تراب ترکش دوز از آن جا بود که چهل روزه سر ِ “اشتر پختر” را از میدان جنگ آورده بود که سرکرده ی قشون دشمن [ترکان عثمانی در روزگار شاه عباس اول ] بود . . . ده سال پیش ـ که تازه آمده بود شهر و تکیه نشین شده بود ـ به پا در میانی صدر اعظم وقت، چله نشسته بود و روزی یک بادام خورده و هر روز یک دفعه، عکس “اشتر پختر” را تمام قد به دیوار کشیده بود و جای گردنش را با خط قرمز، بریده بود تا روز چهل و یکم، چاپار مخصوص شاهی خاک آلود و خسته از راه رسیده بود و سر ِ خشکیده و خون آلود یارو را پیش تخت قبله ی عالم انداخته بود. همین، باعث شده بود که مردم ترس برشان داشته بود و دیگر، آزاری به قلندرها نمی دادند که هیچ، روز به روز هم بیش تر دورشان جمع می شدند، و نذر و صد قه برایشان می فرستادند ” ( ۸۵-۸۴).
اما کرامتی که “تراب ترکش دوز” به خود منسوب داشته بود، دروغی آشکار بود. در جایی خود “قبله ی عالم”، شاه عباس اول، می گوید:
” به دست خودم پنج هزار سکه جایزه دادم تا دو تا از این آسمان جل ها، آن سگ ملعون را غافلگیر کردند و سرش را آوردند. حالا این پدر سوخته [ تراب یوسفی ترکش دوز آن را ] به حساب خودش گذاشته؟ ” (۹۴)
پیش از آن که جلوتر بروم، ضروری می دانم اندکی بر عبارت بالا درنگ کنم. نویسنده به لطایف الحیل می کوشد نشان دهد که “یوسفی ترکش دوز” برای رسیدن به مقصود، با توسل به کارهای خارق العاده ـ که در مصلحات صوفیه از آن به “کرامات” تعبیر می کنند ـ مردم را تحمیق کند. سپس بر پایه ی این “صغری ـ کبری” چیدن ها، می کوشد نشان دهد که همه ی حاکمیت ها و حکومت ها مانند “ترکش دوز” برای پیشبرد اهداف و مقاصد خود، از هیچ گونه دروغزنی و شیّادی، رویگردان نیستند. “تمثیل” شالوده ی این رمان آنارشیستی و ایده ئولوژیک است که بر اصل “همانندی” استوار است و تنها به کار “اقناع” خواننده ی ساده لوح می آید. اما در پهنه ی “سیاست” باید از زبان “دانش سیاسی” (دیپلوماسی) بهره جست نه از “تمثیل” ادبی. می بینیم که نویسنده ی “روشنفکر” ما در دهه ی ۱۳۴۰ برای به کرسی نشاندن نگرش ایده ئولوژیک خود، تا چه اندازه از این ابزارهای تاریخ مصرف گذشته، استفاده می کند.
مطابق آنچه در نون والقلم آمده است، وقتی “تراب یوسفی” به حکومت می رسد، با تطمیع برخی از بزرگان شهر، نظر مساعد آنان را به خود جلب می کند و برای نشان دادن قاطعیت انقلابی خود، سه تن محتکر را هم به دار می آویزد:
” سبیل هفتاد تایی از عاقل مردهای شهر را چرب می کند ” (۸۴).
“آل احمد” بر این باور جزمیت گرایانه و ساده لوحانه است که در مبارزه ی سیاسی، تنها دست های کسانی پاک و بی آلایش باقی می ماند که به خوان یغمای دنیا پشت می کنند و گرنه، آنان که به حاکمیت می رسند یا در آن حضوری فعال دارند، پاک آلوده اند:
” می دانستم اگر حاکم شدی، دیگر نمی توانی جا نماز آب بکشی. می دانستم ناچاری چشمت را ببندی و حکم کنی و خون بریزی ” (۱۹۸).
“آل احمد” اصلا ً نمی تواند درک کند که حضور و شرکت شخصیت های برجسته ای چون دکتر “پرویز ناتل خانلری” در “مجلس سنا” یا کابینه ی “علم” (۱۳۴۳-۱۳۴۱) به پیاده کردن طرح انقلاب فرهنگی “سپاه دانش” منجر می شود و برای نخستین بار در تاریخ معاصرمان، روشنایی سواد اندوزی به دورترین روستاهای متروک و ناشناخته ی کشور راه می یابد. به موجب این طرح، هزاران نفر از دیپلمه های کشور را به جای خدمت بیهوده در پادگان ها، به عنوان آموزگار به دورترین روستاهای کشور فرستادند تا فرزندان روستایی را از زیور دانش و سواد برخوردارکنند. طرح انقلابی و فرهنگی “سپاه دانش” به آرزوی جمعیت روستایی کشور برای ریشه کنی بیسوادی تحقق بخشید. این نهاد آموزشی در نخستین دوره ی فعالیت فرهنگی خود تا سال ۱۳۴۶ توانست با اعزام ۳۴ هزار سپاهی دانش به تعلیم و تربیت ۱ میلیون و ۲۲۲ هزار نوآموز و ۳۶۵ هزار نفر بزرگسال بپردازد. ده سال بعد، شماره ی سپاهیان اعزامی به روستاها به ۲۲۰ هزار نفر بالغ شد و اینان توانستند ۴ میلیون و ۲۰۰ هزار نفر روستایی را اعم از بزرگسال و کودک باسواد کنند (ازغندی، ۱۳۸۳، ۲۷).
اما دومین تأثیر “سارتر” بر ذهنیت ادبی “آل احمد” به احتمال زیاد، مطالعه ی ادبیات چیست؟ ۱ ” او (۱۹۴۷) به زبان فرانسه و پیش از ترجمه ی آن به فارسی (۱۳۴۸) بوده است. “سارتر” در این اثر ـ که پس از انتشار آن به زبان فارسی به منشور ادبی ـ سیاسی نویسندگان و منتقدان ما تبدیل شد ـ نویسنده را در قبال جامعه و جهان مسؤول می داند و هیچ گونه کوتاهی وی را در امر خطیر افشای واقعیات اجتماعی و سیاسی جامعه و کشورش، برنمی تابد. او در این اثر تحلیلی باور دارد که ” هر سخن نویسنده در جهان انعکاس می یابد ” و سکوت او را در قبال مشکلات اجتماعی، نوعی “خیانت” می داند:
” بنابراین، اگر نویسنده ای نسبت به بیان جلوه ای از جلوه های زمان، طریق خاموشی گزید، یا بر طبق اصطلاحی که در این مورد بسیار رساننده ی معنا است، آن را “به سکوت برگزار کند”، حق داریم که از او این سؤال را بکنیم که چرا این را گفته ای و نه آن را؟ حال که سخن می گویی تا تغییر بدهی، چرا می خواهی این را تغییر بدهی و نه آن را ؟ ” (سارتر، ۱۳۴۸، ۴۵-۴۴)
در نون و القلم اشاراتی متعدد به این باور هست. صرف گزینش عنوان مقدس کتاب ـ که نام سوره ی ۶۸ قرآن مجید است و در آن به “قلم” و “آنچه می نویسند” سوگند یاد شده است ـ و نیز انتخاب شخصیت برجسته تر رمان “میرزا اسدالله” ـ که مبین نویسندگی و بی پروایی در نوشتن حقیقت است و ذهنیت نویسنده را نمایندگی می کند ـ بر رسالت عظیم نوشتن دلالت دارد. در این رمان، نویسنده از قول همین شخصیت می گوید:
” مبادا قلمت به ناحق بگردد ! ” ( ۴۲)
پرسش خواننده و منتقد رمان از نویسنده، همه این است که چرا به قول “سارتر” برخی نقاط ضعف “حزب” را می بیند و بزرگ می کند، اما جنبه های مثبت، نیرومند، خلاق و آن اندازه جان فشانی ها، کار توده ای و روشنفکری را ندیده می گیرد؟ در هر حزب و سازمان، آنان که از خود ضعف اخلاقی و سیاسی بروز می دهند، اندک نیستند اما در برابر، همین حزب به خاطر ۲۷ نفر افسر شریف، معتقد و آزاده اش ـ که در چهار گروه در سال ۱۳۳۴ اعدام شدند و به خیانت و سازش آلوده نشدند، قابل ارج گذاری است. من می خواهم به انتخاب راه شرافتمندانه ای اشاره کنم که بسیاری از افسران شاخه ی نظامی این حزب برگزیدند و شرافت افسری و حزبی خود را حفظ کردند و برخلاف برخی رهبران وابسته به شوروی، به ننگ سازش و تسلیم تن ندادند:
- ۵۰ نفر افسر و دو نفر غیر نظامی محکوم به اعدام شدند که بر اثر اعتراضات جهانی و داخلی با یک درجه تخفیف، به زندان ابد محکوم شدند.
- ۸۹ نفر افسر و ۳ نفر غیر نظامی، محکوم به زندان ابد با کار،
- ۱۱۰ نفر از افسران، محکوم به ۱۵ سال زندان مجرد با کار،
- ۷۹ نفر محکوم به ۱۰ سال زندان مجرد،
- ۱٫ Qu’est-ce qui la littèrature?
- ۷ نفر محکوم به ۸ سال زندان مجرد،
- ۵ نفر به ۷ سال زندان مجرد،
- ۳۸ نفر به ۵ سال زندان مجرد،
- ۳۶ نفر به ۳ سه سال زندان مجرد،
سه نفر به ۱۸ ماه زندان محکوم شدند و تنها ۳۷ نفر از اعضای سازمان افسران، جان سالم به در بردند و به تدریج از کشور خارج شدند ” (خسروپناه، ۱۳۷۸، ۲۲۵-۲۲۴) .
ندیده گرفتن این همه شهامت و اعتقاد، برای نویسنده ای که هیچ گاه تبش نگرفت و به دلایلی خاص، از آسیب اخوان الشیاطین ایمن ماند، البته اهمیتی ندارد و جزء کارنامه حزب پیشین خودش به حساب نمی آید. بزرگ ترین و آرمانگراترین نسل نویسندگان و هنرمندان، مترجمان، پژوهندگان و نظریه پردازان انقلاب ما از همین حزب برآمده اند، یا به آن گرایش یا با آن، اشاراتی عاشقانه داشته اند: صادق هدایت، بزرگ علوی، جلال آل احمد، احمد محمود، به آذین ، فریدون تنکابنی، جمال میرصادقی، علی اشرف درویشیان، دکتر اصغر الهی، هوشنگ ابتهاج، سیاوش کسرایی و ابراهیم گلستان، بخشی ناچیز از این کهکشان به شمار می آیند. ادبیات معاصر ایران متأثر از آموزه ها و آرمان هایی است که بخشی از آن، میراث مسلم و تحول یافته ی دستاوردهای فرهنگی همان حزب است، اما کیست که حساب برخی از رهبران وابسته، فرصت طلب، سازشکار و آزمند را از بدنه ی حزب و به ویژه بخش روشنفکری و هنری آن جدا کند؟
منابع:
آل احمد، جلال. نون والقلم. تهران: انتشارات فردوسی، ۱۳۷۵٫
ازغندی، سید علیرضا. تاریخ تحولات سیاسی و اجتماعی ایران (۱۳۵۷- ۱۳۲۰). تهران: سازمان مطالعه و تدوین کتب علوم انسانی دانشگاهها، ۱۳۸۳٫
اسفندیار، کیخسرو. دبستان المذاهب. تهران: کتابخانه ی طهوری، ۱۳۶۲ ، ج ۱٫
بشیریه، حسین. جامعه شناسی سیاسی: نقش نیروهای اجتماعی در زندگی سیاسی. تهران: نشر نی، چاپ پنجم، ۱۳۷۸٫
حقیقت، عبدالرفیع. تاریخ نهضت های فکری ایرانیان از آغاز قرن هفتم تا پایان قرن نهم. تهران: شرکت مؤلفان و مترجمان ایران، ۱۳۶۱٫
ذبیح، سپهر. تاریخ جنبش کمونیستی در ایران. ترجمه ی محمد رفیعی مهرآبادی. تهران: مؤسسه ی مطبوعاتی عطایی، ۱۳۶۴٫
خسروپناه، محمد حسین. سازمان افسران حزب توده ی ایران (۱۳۳۳- ۱۳۲۳). تهران: نشر شیرازه، چاپ دوم، ۱۳۷۸٫
سارتر، ژان پل. دست های آلوده. ترجمه ی جلال آل احمد. تهران: انتشارات فردوسی، ۱۳۷۶٫
———- . ادبیات چیست؟ ترجمه ی ابوالحسن نجفی؛ مصطفی رحیمی. تهران: کتاب زمان، چاپ هفتم، ۱۳۷۰٫
صیرفی زاده، محمود. ملیّت و انقلاب ایران. تهران: شرکت نشر فانوس، ۱۳۵۸٫
مشکور، محمدجواد. فرهنگ فرَق اسلامی. مشهد: بنیاد پژوهش های اسلامی آستان قدس رضوی، ۱۳۶۸٫
مصاحب، محمود؛ اقصی، رضا. دایره المعارف فارسی. تهران: شرکت سهامی کتاب های جیبی (امیر کبیر)، بخش دوم از جلد دوم، ۱۳۷۴٫
Fisk, J. (1994). Media Matters: Everyday culture and political change. Minneapolis: University of Minnesota Press. Cited in: McGregor.
Foucault, M. (1972). The Archaelogy of Knowledge (A.M.Sheridan Smith, Trans.). New York: Pantheon Books, P. 98. Cited in: Discourse analysis and the critical use of Foucault.
————- . (۲۰۰۰). The essential works of Foucault (Volume 3, Power). New York: The New Press. Cited in: McGregor.
Henry, F. & Tator, C. (2002). Discourses of Domination. Toronto University of Toronto Press. Cited in: McGregor.
McGregor, Sue L.T. Critical Discourse Analysis: A Primer. Dr. McGregor is Professor of Department of Education. Mount Saint Vincent University, Halifax, NS. 2017.
Van Dijk, Teun A. Aims of Critical Discourse Analysis. In: Japanese Discourse. Vol. 1 (1995). pp. 17-27.
Verdonk, Peter. Stylistics (Oxford Introductions to Language Study: Series Editor H.G. Widdowson). Oxford University Press, 2010.