این مقاله را به اشتراک بگذارید
صد سالگی اولیس اثر جیمز جویس-۶
روایت جسا کریسپین از رابطه جیمز جویس و همسرش نورا در صدسالگی «اولیس»
«اولیس» و طولانیترین روز عاشقانه دنیا
فرزام کریمی
نخستین دیدار عاشقانه نورا بارناکل و جیمز جویس در ۱۶ ژوئن ۱۹۰۴ اتفاق افتاد؛ همان روزی که تمامِ رمان هفتصد صفحهای «اولیس» در آن میگذرد. هرچند نورا بعدها هم از خالقِ «اولیس» و خُلقش دلزده بود و هم به زبانِ خشن و مراوداتِ جنسیِ موجود در رمان، نقدهایی داشت؛ بااینحال نورا در جشنِ رونمایی کتاب در ۲ فوریه ۱۹۲۲ (صدسال پیش) حاضر شد.
نورا در ۲۱ مارس ۱۸۸۴ در گالوی زاده شد. پدرش توماس نانوای بیسوادی بود که بههنگام تولد او ۳۸ساله بود و مادرش هونوریا خیاط بود و در زمان تولدش ۲۸ساله. در فاصله سالهای ۱۸۸۶ تا ۱۸۸۹ والدینش او را برای زندگی، نزد مادربزرگ مادری خویش فرستادند، در ۱۸۹۱ از کالج ملی فارغالتحصیل شد، در ۱۸۹۶ تحصیلاتش را بهپایان برد و سپس بهعنوان لباسشوی در یک خانه مشغول بهکار شد. در همان سال مشاجرات میان پدر و مادرش بالا گرفت و مادرش که از دائمالخمربودن مرد کلافه بود، از او جدا شد. نورا مجبور شد ادامه زندگیاش را با مادر و داییاش سپری کند.
نخستین تجربه عاشقانه نورا با پسرکی بهنام مایکل فینی بود، اما این رابطه دوامی نداشت؛ چراکه مایکل پس از مدتی بهعلت ذاتالریه درگذشت. همسنوسالان نورا با اندیشههای کودکانهشان به او لقب «قاتل مایکل» را داده بودند که البته تاثیر این حادثه در زندگی نورا آنچنان عمیق بود که جویس پس از آشنایی و ازدواج با او از تاثیر همین اتفاق در زندگی نورا در یکی از داستانهای مجموعه «دوبلینیها» بهره جست.
مدتی شایعهای در شهر پیچیده بود که نورا بهواسطه دوستش لورا لندن که ستاره تئاتر انگلستان بود با جوانی پروتستانی بهنام ویلی آشنا شده؛ زمانیکه این خبر به گوش داییِ نورا رسید او گالوی را به مقصد دابلین ترک کرد و در هتلی بهنام هتل فین بهعنوان نیروی خدماتی مشغول بهکار شد. هتل فین نام یکی از مجموعههایی بود که پس از مرگ جویس منتشر شد.
پس از نخستین ملاقات با جویس تنها چند روز کافی بود تا بذرِ محبت در قلب جویس و نورا ریشه بدواند. رابطه عاشقانه آنها در ۱۶ ژوئن ۱۹۰۴ آغاز شد؛ جویس دقیقا همین تاریخ را بهعنوان تاریخِ آغازِ «اولیس» برمیگزیند. آنها آغازگر رابطهای طولانی شدند؛ رابطهای که در ۱۹۰۴ آغاز و در ۱۹۳۱ منجر به ازدواج این دو با یکدیگر شد و تا زمان مرگ جویس، نورا همدم و همراه جویس ماند. هرگاه از نورا پرسشی در بابِ نخستین ملاقات با جویس مطرح میشد، میگفت: «من جویس را با یک ملوان سوئدی اشتباه گرفتم با چشمهای آبیِ جادوییاش و کلاه شاپویی که بهسر داشت، اما وقتی لب به سخن گشود احساس کردم با یک مرد اصیل ایرلندی روبهرو هستم که درحالِ سخنگفتن با یک دختردهاتی است.»
نامههای عاشقانه آنها نشان از شوروحرارتِ این رابطه داشت؛ آنچنان این رابطه و اعتماد قوی بود که نورا میپذیرد بهخاطر جویس ایرلند را به مقصد پاریس ترک کند و نورا در همانجا مشغول به ادامه تحصیل شد. آنها در ۱۹۰۴ ایرلند را به مقصد اروپا ترک کردند و در تریسته سکنا گزیدند. در ۲۷ ژوئن ۱۹۰۵ آنها تولد نخستین فرزندشان جورجیو را جشن گرفتند و در ۲۶ جولای ۱۹۰۷ تولد دومین فرزندشان لوسیا را. سقط جنین نورا در ۱۹۰۸ سبب پریشانی هردوی آنها شد. آنها بهصورت قانونی در ۱۹۳۱ در لندن با یکدیگر ازدواج کردند.
نورا بعدها از خواهرش بهخاطر انتشار نوشتههای خصوصیاش شکایت کرد؛ چراکه محتوای آن نوشتهها دربابِ مستیهای مکررش و هدردادن پولهای زیادی در این راه بود. بعد از آن او دربابِ آن نوشتههای مبهم و بیمعنا ابراز تاسف کرد و تا پایان عمرش تنها به جویس بالید؛ اگرچه او بعدها اذعان کرد که ترجیح میداد با توجه به علاقه موسیقاییاش در جوانی یک نوازنده یا خواننده میشد؛ چراکه ادبیات گاهی اوقات برایش مبدل به امری کسلکننده میشد.
بیماری حاد روانی دخترشان لوسیا که بعدها اسکیزوفرنی تشخیص داده شد یکی دیگر از موانع زندگی آنها محسوب میشد. نورا معتقد بود که لوسیا با توجه به شرایطش میبایست در بیمارستان بستری شود اما جویس دراینباره با او مخالفت میکرد. آنها متخصصان زیادی را به بالین لوسیا آوردند، حتی زمانی لوسیا بیمارِ کارل یونگ بود، اما تمام این تلاشها بیفایده بود و در ۱۹۳۶ او را در کلینیکی بستری کردند. تنها هرازچندگاهی جویس به دیدار دخترش میرفت و هیچ مدرکی دالِ بر دیدار نورا با لوسیا وجود ندارد؛ چراکه بهگفته مختصصان علت عکسالعملهای اسکیزوفرنیک لوسیا، نورا بود؛ بنابراین تنها جویس میتوانست به دیدار دخترش برود؛ هرچند که او هم اواخر عمرش دیگر تمایلی به دیدار لوسیا نداشت؛ زیرا طی یک ملاقات که جویس بههمراه پسرش جورجیو بود، لوسیا با دیدن آنها زیر گریه زد و به سویشان حملهور شد.
دراینجا باید کمی به عقب برگشت: در عصر اکتبر ۱۹۰۴ جویس و نورا از قطاری که از دابلین آنها را به تریسته رسانده بود پیاده شدند؛ زمانیکه آنها رسیدند نورا کیفهایشان را در دست گرفت و تا زمانیکه جویس به سایر امورات رسیدگی کند در پارک کوچکی روی نیمکتی در انتظارش نشست. آنها با ظاهری ساده و به قصد تحصیل پای به تریسته گذاشته بودند و خیالی مبهم از تریسته را در ذهن پرورانده بودند، اما حال که پای به تریسته گذاشته بودند جویس بهدنبال تامین سرپناه و اجاره منزلی برای اقامت خود و نورا بود.
خورشید غروب کرد و خبری از جویس نشد! غروبها پارکها مکان تجمع افراد مست و ولگرد بود. شب شد و خبری از جویس نشد! شب به پایان خود رسید و باز هم خبری از جویس نشد! و جالب بود که جویس تمام پولها را از نورا گرفته بود. خورشید طلوع کرد و نورا چارهای جز حرکت بهسمت میدان مرکز شهر نداشت تا بلکه بتواند جویس را بیابد.
نورا در انتظار مردی بهسر میبرد که تنها نیمی از اروپا را به چشمهای خویش دیده بود و علاوه بر این آنها هنوز بهصورت قانونی ازدواج نکرده بودند. اگر موقعیت نورا را درنظر بگیریم متوجه خواهیم شد که با توجه به اینکه جویس در اواخر عمرش با نورا ازدواج کرد جویس با طرفدارش ازدواج کرد همانگونه که بسیاری از نوابغ با طرفدارانشان ازدواج میکنند. نوابغ با یک زن در قامت یک مرد ازدواج میکنند؛ چراکه یک طرفدار به شخص موردعلاقهاش بهعنوان موجودی قدسی نمینگرد، اما شیفته اوست و حاضر است تا خویش را فدای او کند. نوابغ با کسانی همزیستی میکنند که بتوانند با حضور فیزیکیشان آرامش و آسایششان را تامین کند، برایشان چای بریزند یا نوشیدنیشان را سرو کنند، اما آنها تصمیمگیرنده هستند و انتخاب میکنند که آخرین دلارشان را صرف خرید غذا یا خرید یک تابلوی نقاشی کنند. ما همهچیز را از بیرون میبینیم، اما هیچگاه این موضوع را از درون نمیبینیم که این نوابغِ حقهباز هیچگاه کسانی را انتخاب نمیکنند که نمیتوانند ظاهرسازی کنند و موقعیتشان را ایدهآل جلوه دهند؛ بنابراین احساس ما نسبت به همسر با آنها متفاوت است؛ چراکه وقتی همسرمان به فکر فرومیرود یا درحالِ تلقین اندیشههایش به ماست، همچنان آن مرد را دوست داریم.
زمانیکه یک زن رنجور است و از همسرش برای شغل کمدرآمدش شاکی است تا بلکه بتواند ولو با رده پایینترین شغلها معاش خویش را بهتر کند تا فرزندانش با گرسنگی نخوابند یا زمانی که یک زن همسرش را بهعلت مستی از خانه بیرون میاندازد با وجود تمام تنفر و کمبودهایش به آنچه که هست راضی است، اگر هنرمند موردنظر ما یک قاتل، متجاوزیا دائمالخمر بود آنزمان شاید پیداکردن دلیلی عاطفی برای بودن با او کمی سخت و پیچیده بهنظر میرسید. ما میتوانیم هرآنچیزی را که به تغییر زندگیمان کمک میکند توجیه کنیم، اما آیا میدانستید تولستوی زمانی به همسرش تعرض کرده بود؟ آیا میدانستید ویلیام باروز همسر دومش را با شلیک گلولهای به قتل رسانده بود؟ آیا میدانستید در کارنامه رومن پولانسکی تعرض به دختری سیزدهساله به چشم میخورد؟ منظور از طرح این مسائل چیست؟ اگر همسر مانعی در زندگی اشخاص است یا آتش به خرمن میاندازد و یا مانع شکلگیریِ نبوغ است، اما باید بدانیم که نبوغ همچون شعر در ناخودآگاهِ فرد شکل میگیرد، اگر نگاهتان به همسر اینگونه است بیشک او را از دست خواهید داد و هیچگاه او را نخواهید بخشید. نورا همیشه از جویس و حضور زنانِ بدنام در زندگیاش گلایه داشت. بزرگترین جنایتِ نورا در حقِ خود، گرفتارشدن در دامِ عشق جویس بود، وگرنه او عاشقِ نبوغِ جویس نبود.
با استناد به نوشتههای ریچارد المن (زندگینامهنویس جویس) و برندا مادوکس (زندگینامهنویس نورا)، نورا از شخصیت منحصربهفردی برخوردار نبود، نورا در گالوی بزرگ شد و در خانوادهای از طبقه کارگر بالیده شد و مدتی در صومعهای مشغول کار و تحصیل بود و سپس به دابلین نقلمکان کرد. او از تریسته تا زوریخ و پاریس همراه و همدم جویس بود. بااینحال نورا شخصیتی دوستداشتنی است؛ نهتنها بهخاطرِ آنکه همسر جویس بود، بلکه توانست به او در خلقِ شخصیتهایی همچون مالی بلوم در «اولیس» و آنا لیویا در «شبزندهداری فینگانها» کمک شایانی کند؛ اگر آنها یکدیگر را ملاقات نمیکردند نورا هم مانندِ هر انسان دیگری زندگی میکرد و سپس با زندگی بدرود میگفت، اما آشنایی و تاثیرگذاری او روی آثار جویس غیرقابل انکار است؛ بنابراین جویس دریچهای برای رویتِ نورا است که حال بهواسطه جویس میتوانست با جهان ارتباط برقرار کند.
سازندگی