این مقاله را به اشتراک بگذارید
“مناسبات قدرت” در رمان “از زن تا زمین”
نوشتهی “نرگس مقدسیان”
(تهران: انتشارات روشنگران و مطالعات زنان، ۱۴۰۰)
جواد اسحاقیان
رمان “از زن تا زمین” (۱۴۰۰) رمانی مباحثاتی (Polemic) است و در آن از ضرورت مبارزه برای حفظ محیط زیست در “گیلان”، مناسبات کارگری و کارفرمایی، مسائل فمینیستی (اعم از گونه های سوسیالیستی و رادیکالی)، مبارزه با تولیدات فرآورده های آرایشی و آوازه گری تولیدکنندگان برای فروش و تحمیل آن به مصرف کنندگان، خودفروشی و سوء استفاده از زنان برای کامجویی، بهره کشی از نیروی کار کارگران، مبارزه ی کار و سرمایه و پشتیبانی “قدرت” از کارخانه داران و دارندگان سرمایه، توقیف کنشگران مدنی و روشنفکری سخن میرود و پیدا است که زمینه ای کاملاً جامعه شناختی و پیوندی تنگاتنگ با “مناسبات قدرت” (power relations) دارد.
همچنانکه “جِفری هارود” (J. Harrod) در مقاله ی “الگوهای مناسبات قدرت” (Patterns of Power Relations) می نویسد: مطالعه ی کار و کارگر و برخورد حاکمیت و قدرت با آن، در غرب، تاریخی دیرین دارد. در کتاب”سیاست” (Politics) نوشته ی “ارسطو” ((Aristotle آمده است که مناسبات کار و کارگر نباید سلطه گرانه از نوع رابطه ی برده دار و برده یا ارباب و بنده باشد؛ به ویژه هنگامیکه فن آوری “اتوماسیون” [روند خودکاری ماشین بدون نیاز بسیار به کارگر] یا بهره جویی از روبات به جای انسان به گونه ای از خودکاری در تولید بینجامد، این گونه روند تولید، مناسب نیست ” (ارسطو، ج ۱، ۴ مقدمه). از آن زمان تا کنون به موازات مطالعات مربوط به کار و کارگر، پژوهشهایی هم در زمینه ی مناسبات کارفرما و کارگر یا “تابع و متبوع” یا تغییراتی در چند و چون این مناسبات، صورت گرفته است. در رویکرد مارکسیستی، کارگران در سطحی کلان زیر سلطه ی سرمایه داران قرار دارند. در نتیجه، اتحادیه های کارگری ((trade unions در مناسبات صنعتی، نقشی میانجی ایفا میکنند و با کارفرمایان خود، به چانه زنی پرداخته میکوشند تا آنجا که می توانند، سلطه ی کارفرمایی را تا اندازه ای کاهش دهند یا متعادل سازند.
نتیجه ی این گونه تلقّیها چه در مورد خانه داری زنان باشد، چه در زمینه ی خویش فرمایی یا حتی کارگران موقتی، اصل موضوع را تغییر نمیدهد. “مارکس” از ارتش عظیم بیکارانی سخن میگفت که در پهنه ی تولید به حاشیه رانده می شوند و به آنان “لومپِن پرولتاریا” (lumpen proletariat) اطلاق میکرد که در مناسبات صنعتی کلاً نقشی ندارند و تنها هنگامی که “مدیریت منابع انسانی” ضرورتی احساس کند و به کارگر نیازمند شود، از خیل این بیکاران، شماری را برای کار برمیگزیند. تازگیها علومی چون جامعه شناسی، انسان شناسی و تاریخ نیروی کار شروع به مطالعه ی پراکنده ای در زمینه ی اشکال قدرت و اقتدار در مورد کار،کرده اند. در این زمینه آثار بسیار قابل اعتنایی نوشته شده که ما به آنها نمی پردازیم اما تأکید میکنیم که آنچه در مرکز توجه همه ی این پژوهشها قرار دارد، همین طرح مسأله ی “قدرت” در روند تولید و گونه های مختلف آن و نحله های فکری و پویاییهای قدرت است.
در حالی که کارشناسان مناسبات صنعتی میکوشند به نوعی با “توافق با قدرت” (power bargaining) یا “چانه زنی با صاحبان صنایع” دست یابند، خودِ “قدرت” به یک معضل دارد تبدیل می شود و سعی می شود تا قدرت در محیط کار به گونه ای توافق معقول میان سلطه و تبعیت در روند تولید بینجامد. در این حال، کار “فوکو” (Foucault) از این نظر اهمیت پیدا میکند که میکوشد فاصله ی مقبولی میان گونه های مختلف “قدرت” قایل شود. به باور او، قدرت در همه جا حضور دارد و چیزی از نوع سلطه و تبعیت در هر نهادی می توان یافت. با این همه، در پهنه ی کار و تولید، عاملی هم به نام ” قدرت کنترل و نظارت” (disciplinary power) هست. او وجود این عامل را در روند تولید ضروری میداند:
” جنبه ی دیگر این پیوند میان تولید و قدرت نظارتی، رشد ابزار تولید است که پیوسته دارد پیچیده می شود. توسعه ی شیوه های نظارتی با دو روند رشد ابزار تولید و پیچیدگی آن باید با هم قرین باشند تا بتواند نوعی پیوند درونی میان آنها برقرار شود ” (فوکو، ۱۹۷۷، ۲۱۸).
در این میان آنچه مهمتر به نظر میرسد، تفاوتی است که “فوکو” میان “قدرت کنترل و نظارت” و “قدرت حاکمیت” (sovereign power) قایل می شود:
” به نظر من گونه ی تازه ای از قدرت – که پیشتر در وضعیت حاکمیت مطلق وجود نداشته – دخالتهای گهگاهی جامعه ی بورژوازی است. این دخالتهای لازم، ابزاری بنیادی در حفظ سرمایه داری صنعتی و بخشی از جامعه است که ارتباطی تنگاتنگ با دیگر بخشهای آن دارد. این قدرت غیر حاکم – که بیرون از پهنه ی حاکمیت مطلق قرار دارد – قدرت نظارت و کنترل است ” (فوکو، ۱۹۸۰، ۱۰۵).
دقت کنیم که نظریات “فوکو” به عنوان یک جامعه شناس و فیلسوف، در مناسبات سرمایه داری کلاسیک غربی از آغاز تا کنون ریشه دارد و چندان شباهتی به مناسبات تولیدی و کارگری – کارفرمایی در جامعه ی ما ندارد. در “ایالات متحد آمریکا” دولت “اوباما” – که تا اندازه ای میکوشد منافع بورژوازی متوسط و خُرد، پیشه وران، کارگران،کشاورزان و طبقات آسیب پذیرتر جامعه را زیر پوشش حمایتهای مالیاتی و خدماتی قرار دهد – تا میخواهد لایحه ای را در “کنگره” به تصویب برساند که خدمات پزشکی مناسبی را در اختیار بیش از چهل میلیون آمریکایی قرار دهد، بیدرنگ با “مافیای قدرت حاکم” در این نهاد و مشخصاً “جمهوریخواهان” مواجه می شود که از منافع کلان کارتلهایی حمایت میکنند که حافظ منافع پزشکان و متخصصان مرفه و پولساز کشور هستند. این گونه “قدرت” مطابق برداشت من از آنچه “فوکو” میگوید، همان “قدرت نظارت و کنترل” است که ریشه در عقلانیت بورژوازی دارد. این گونه “قدرت نظارت و کنترل” البته در کشورهایی مانند کشورهای شمال اروپا (دانمارک، سوئد، نروژ، فنلاند) – که کارتلها و “سرمایه ی انحصاری” (Monopoly Capital) در آنها کوچکترند – محسوسترند و به واقعیت “سوسیالیسم” نزدیکتر هستند. “اوباما” در اوج قدرت خود می تواند به “موافقت نامه ی اقلیمی پاریس” (Paris Climate Agreement) و جامعه ی کشورهایی اروپایی بپیوندد که دغدغه ی “محیط زیست” و “گرمایش زمین” را دارند که در سال ۲۰۱۵ مورد موافقت ۱۹۴ کشور دیگر جهان حتی “چین” و “هند” قرار گرفت که بیشترین نقش را در تولید گازهای گلخانه ای دارند. اما با روی آمدن “ترامپ” ((Trump در ۱۹۱۷ این قرارداد، بیدرنگ لغو می شود، زیرا “سرمایه داری انحصاری” از بابت تولید انرژی از معادن زغال سنگ، سودی سرشار می برد هرچند بر آلودگی بیشتر محیط زیست می افزاید. “مایکل دی. شیر” (Michael D. Shear) از قول رئیس جمهور میگوید: “من به عنوان نماینده ی شهروندان “پیتزبورگ” (Pittsburgh) انتخاب شده ام، نه نماینده ی مردم پاریس” (شیر، نیویورک تایمز، ۲۰۱۷).
“سلطان معادن زغال سنگ” آمریکا “رابرت مورای” (R. Murray) و از حامیان اصلی “ترامپ” در مصاحبه ای با “CNN Money” ضمن ستودن “ترامپ” از لغو “موافقت نامه ی اقلیمی پاریس” در ۲۰۱۷ گفته است این موافقت نامه به زیان اقتصادی شصت و سه هزار خانواده ی معدنچی ای می انجامد که مشاغل خود را از دست میدهند. او افزوده که مسأله ی گرمایش زمین بیش از اندازه بزرگ نمایی شده و آنچه باید در دستور کار قرار گیرد، مبارزه با کمبود انرژی است ” (اگان، ۲۰۱۷).
“مورای” و “ترامپ” مدافع منافع “سرمایه ی انحصاری” و کارتلها و تراستهای عظیم ایالات متحد آمریکایند که تنها به سود اقلیت ناچیزی از مردم آمریکا و به زیان اکثریت مطلق آنان می اندیشند و موجودیت منابع انرژی فسیلی و تولیدکننده ی مونو اکسید کربن و آلودگی محیط زیست برایشان، کوچکترین اهمیت و ارزشی ندارد. “فوکو” این بخش از سرمایه داری را همان “قدرت حاکمیت” میداند که حتی زمانی هم که دولت را در اختیار ندارد، می تواند برای “نظام نظارت و کنترل” حزب و دولت دموکرات، موانع جدّی ایجاد کند.
سرمایه داری در ایران یا به شدت دولتی است و نهادهای کارگری و سندیکایی به معنی متعارف یا اصلاً وجو ندارد یا چنان پراکنده و ناتوان و غیرقانونی است که نقش چندانی در تغییر روابط کار و سرمایه داری دولتی ندارد. اما در کنار آن، تنها “مافیای سرمایه داری” توانمندی هست که از استقلال و خودمختاری کامل برخوردار است و حتی در برابر دولت کاملاً مقاومت میکند و نهادهای دولتی از هر گونه مانند دادگاهها، پلیس و نیروهای انتظامی در خدمت این دو نهادند و برعکس، نهادهای حقوق بشری، کانون وکلا و جامعه ی مدنی، شبکه های مجازی و اطلاع رسانی چه از نوع کارگری، زنان، معلمان، پرستاران، کشاورزان، طرفداران محیط زیست و جز اینان، تنها گهگاه موجی از مقاومت می توانند به وجود آورند که با برخورد شدید “قدرت” اندکی بعد به حالت انفعال و سرکوب شده و بی رمق، در می آیند. رمان “از زن تا زمین” مصداق راستین این گونه مناسبات “قدرت حاکمیت” است.
اکنون با این پیش گفتار کوتاه، می توان به سراغ رمان رفت و من میکوشم ضمن طرح مسائلی که در جای جای داستان و رخدادها و گفت و شنودهای کسان رمان آمده، به توضیح مشروح و جزئی تر مفاهیمی مانند “مناسبات قدرت”، “قدرت حاکمیت” و “قدرت کنترل” و انضباط و نیروهای تولیدی و مناسبات میان کشتکاران، مالکان اراضی، مالک “کارخانه ی گیشه” – که فرآورده های آرایشی تولید میکند و فاضلاب، مواد سمّی، و آلاینده ها را به رودخانه ها و “دریای خزر” میریزد – و نیز برخوردهای طبقاتی میان کارگران و مالک کارخانه را مورد بررسی قرار دهم.
۱-کنشگری فمینیستی:
شخصیت برجسته ی رمان “روشنک نوع دوست” نام دارد که با توجه نقشی که در جنبش زنان در رمان ایفا میکند، اسمی بامسمّی است و نقش روشنگرانه ی او را در ارتقای آگاهی اجتماعی و فرهنگی نشان میدهد. رمان با صحنه ی احضار او به دادگاه آغاز می شود و از آن پس، نویسنده به آغاز کنشگریهایش به عنوان مقاله نویس، اطلاع رسانی اخبار و برگزاری گردهماییهای زنانه، ارتباط با زنان فعال در زمینه ی فمینیسم و تاریخچه ی مبارزات آنان برای رسیدن به جامعه ای می پردازد که زنان، حقوق و فرصتهایی اجتماعی با مردان داشته باشند. او نشریه و کانالی به نام “از زن تا زمین” را نیز اداره میکند و اخبار کارگری و زنان شالیکار را در روستاهای “رشت” نیز پوشش میدهد و گذشته از آن، اخبار مربوط به “محیط زیست” و مبارزه با آلایندگان و کارخانه دارانی را اطلاع رسانی میکند که دولت به آنها بی اعتنا است. نخستین بند در صفحه ی اول رمان، حوزه ی وسیع کنشگری او را نشان میدهد:
” در راهرو بازداشتگاه، روی نیمکتی نشسته بود و انتظار میکشید. گوهررود، کتابخانه ی “از زن تا زمین”، آبِ سیاهِ سیاهرود، پلاکاردهای کارگران گیشه، زباله ی لندفیل، ایران و شالیزارهای موشنگاه، شیرابه رود و فریاد زنهای درختی اطراف “آشغال کوه”، دُورهمیهای زنان، سرتیترهای نشریه اش، صنعت مُد و زیبایی، مقاله های “شوکت روستا”، “جمیله صدیقی”، “فاطمه سیّاح”، زنهای “خانه ی کاج”، تشتهای پیاز سرخ کرده ی “ایران”، توی سرش میچرخیدند. توی راه – که با “آوا” تلفنی صحبت کرد – آوا عذر خواست که نتوانست با او بیاید و گفت آیا می تواند خبر احضارش را در “از زن تا زمین” انعکاس دهد؟ از نظر روشنک، مانعی نبود. در جواب آوا – که از او خواست یکی – دو جمله بنویسد تا از قولش توی کانال بگذارد – گفت حالا توی این شرایط، چیزی به ذهنش نمیرسد ولی ده دقیقه قبل از این که تلفن همراهش را تحویل باجه ی نگهبانی بازداشتگاه بدهد، پیامی را از بایگانی گوشی اش برای آوا فرستاد ” (مقدسیان، ۱۴۰۰، ۵).
“روشنک” از جمله زنانی است که از کار در بیرون خانه طرفداری میکند و خواهان استقلال مالی زن است تا بتواند هویت خود را به عنوان کنشگر اجتماعی ثابت کند که اصطلاحاً به آن “جنسیت” (Gender) میگویند که ناظر به ایفای نقش اجتماعی است نه “جنس” (Sex) که به سویه های فیزیکی و روانی زن مربوط می شود. او دو گونه تیپ زنانه را در برابر هم می نهد تا از رهگذر “تقابل” (Contrast) آنها را بهتر نشان دهد:
” پروین با دستهای کوتاه و کلفتش، عدسیهای پاک شده را یک طرف کوه میکند و میگوید: “کارِ توی خانه، تنها کاری است که تمامی ندارد؛ تعطیلی و مرخصی ندارد. کارخانه، کارش سخت بود اما میدانستی کارت چیست و چند ساعت باید بمانی کار کنی. آخرش سرِ ماه میدانستی پولی هم بهت میدهند”. . . مونا لا به لای خنده هایش میگوید: ” اگر با یک مرد پولدار ازدواج میکردم، حالا مجبور نبودم کار بکنم. اصلاً هیچ کاری نمیکردم؛ فقط خوش میگذراندم” و سپیده میگوید: “ولی من اگر ازدواج هم کردم، خانه نمیماندم. دوست دارم کار کنم و دستم توی جیب خودم برود” و روشنک – که دلش غنج میزند برای این جور حرفها – می آید پهلویشان می نشیند و گبهایی میزند که توی دورهمیهای خودش وِرد زبانش است: حقوق زن، مزایای در اجتماع بودن و نمیدانم استقلال داشتن. مدام میخواهد بگوید: ما زنها اگر خانه بمانیم و چشم و گوش بسته بمانیم، سرمان کلاه میرود ” (۳۵-۳۴).
“روشنک” در رمان، تبلور “شور زندگی” و کنشگری است از خانه داری گرفته تا اداره ی نشریه و کانال، کار در شالیزار، برگزاری همایشهای زنانه، اجرای نمایشنامه و مقاله نویسی و مبارزه با تبعیض جنسیتی. “ایران” در غیاب شوهرش “اسماعیل” – که چهار روز باید بی استراحت در کارخانه بماند – کارهای مردانه را خود انجام میدهد” پراید قراضه را به تعمیرگاه می برد؛ سینک خراب آشپزخانه را خود تعمیر میکند (۶). او برای تأمین معاش خانواده – که شوهرش شش ماه تمام حقوقش پرداخت نشده – ناگزیر است به چند کار مختلف بپردازد. هم در شالیزار و بیجاری کار میکند، هم در آژانس با پراید شوهرش مسافرکشی میکند، هم محصولات آرایشی ساخت “کارخانه ی گیشه” را در بازار و به همکاران می فروشد هم در آشپزخانه ای کار میکند و فرآوردهای خودساخته و محصولات خانگی خود را از انواع سبزیجات در بازار های انزلی و سنگر میفروشد (۱۶۲) و برای این که مُنشی آژانس را از خود خشنود کند تا به او نوبت مسافرکشی بدهد، از همان فرآورده های آرایشی به او نیز رشوه میدهد (۱۳۰). “روشنک” نیز باور دارد که هدف او از این اندازه کار، تغییری حتی اندک در زندگی و جهان است:
” با خودش عهد بسته بود همه ی تلاشش را بکند تا دنیا را اندکی، فقط اندکی حتی شده سرِ سوزنی بهتر از آنچه هست، به نسل آینده بسپارد. کتابخانه اش شده بود پاتوق زنانی که فکر میکرد حرفی برای گفتن داشتند. قصد داشت هر ماه یکی از این زنان را به کتابخانه دعوت کند. اسامی زنانی چون فاطمه سیّاح، توران میرهادی، مَهکامه محصّص و طاهر . . . را توی دفترش برای دعوت نوشته بود ” (۱۲۳).
یکی دیگر از سویه های کنشگری فمینیستی “روشنک” مبارزه با خشونت جسمی مردان نسبت به زنان است:
” تلویزیون را روشن میکنم. در مورد دخترکی سه ساله میگوید که چه طور ربوده و مورد تجاوز قرار گرفته. . . ایران گفت: “شنیدی ماجرای سلیمان داراب دِه را؟ به یک دختربچه تجاوز کردند؛ آن هم یک مرد قولچماق چهل ساله”. “آوا” گفت: این جور وقتها مبادا خجالت بکشیم و بروز ندهیم. باید سر و صدا راه انداخت؛ داد و بیداد کرد. رفت شکایت کرد و یقه ی آن حرامزاده را سفت و سخت چسبید تا عبرتی باشد برای این جور آدمها” (۲۰).
در برابر این تلقّی، نظر سنتی دیگری هم هست که گاه خانواده ی دختر مورد تجاوز ترجیح میدهند با سکوت خود، مانع از آبروریزی بیشتر شوند:
” ایران وقتی خبر خشونتهای خانگی روی زنان و کودکان را از زبان روستاییان می شنید، روی رانهایش میکوبید و میگفت که قایم نکنند. بروند به نیروی انتظامی یا پاسگاه محل اطلاع دهند ” (۱۶). . . “آوا” میگفت: چه طور می شود فقط به اجرای عدالت از طریق قانون امید داشت؟ وقتی شکایت و دادگاه راه به جایی نمی برد، چاره ای جز این نیست که آزار دیده از طریق شبکه های اجتماعی و رسانه ها، متجاوز را رسوا کند. این که آزار دیده برود اول تجاوز را در دادگاه ثابت کند و بعد با در دست داشتن رأی محکومیت برای علنی کردن تجاوز و نام بردن از متجاوز به صورت عمومی اقدام کند، به نظرم نتیجه ای جز خفه کردن واکنشهای اجتماعی به تجاوزهای جنسی مشابه، ندارد. جمیله گفت: به نظرم عمومی کردن اخبار این تجاوزات، ویژگیهایی دارد از جنس اعتراض اجتماعی که اگر با همراهی سایر کسانی پیش برود که مورد آزار جنسی و تجاوز قرار گفته اند، ضمن آگاهی بخشی، به آزار دیدگان کمک میکند راحت تر یکدیگر را پیدا کنند. این واقعیت که تجاوز اتفاقی استثنایی نیست، به افراد آزار دیده کمک میکند که از وضعیت انفعال، انزوا، ترس خوردگی و ناامنی خارج بشوند ” (۱۳۱).
آنچه برای “روشنک” اهمیت خاصی دارد، دعوت از برخی کنشگران فمینیست و مبارزان راه عدالت اجتماعی مانند دکتر “فاطمه سیّاح” است. او نسبت به سرمایه داری، دیدی سخت انتقادی دارد و بر این باور است که این نظام اجتماعی – اقتصادی آدمی را به کالا و مصرف گرایی میکشاند:
” سرمایه داری توانسته انسان را به موجودی مصرف کننده ی صِرف تقلیل دهد؛ موجودی که هویت خود را از طریق مصرف مداوم کالاهایی تعریف کند که هر روز با شکل و ظاهر فریبنده عرضه می شود. امروز افراد با مارک لباس، مبلمان و پرده ی منزل یا مدل موبایل و خودروهایشان خود را تعریف میکنند ” (۱۶۹).
این گونه نگاه به “فمینیسم” در اصطلاح “فمینیسم سوسیالیستی” نامیده می شود و “سیاح” -که خود تحصیلکرده ی “دانشگاه مسکو” بوده، اظهار امیدواری میکند که در آینده ای نزدیک، دیگر شاهد نابرابری اجتماعی میان مردم به اعتبار جنسیت نباشد و از به دست آوردن تجربیات لازم “در ساختن جامعه ی نوین” در سالهای گذشته در اتحاد شوروی میگوید (همان). “سیاح” به بخشی از یکی از مقالات “رُزا لوکزامبورگ” (Rosa Luxemburg) سوسیالیست انقلابی آلمانی لهستانی تبار اشاره میکند که گویا تبعیض جنسیتی، خاص جامعه و نظام سرمایه داری است و در نظام سوسیالیستی و زوال سرمایه داری، این نابرابری از میان خواهد رفت:
“ستم جنسیتی بر زنان در حقیقت، نشانه ی وجود نابرابریهای طبقاتی، اجتماعی و اقتصادی در جامعه است. ستم جنسیتی دقیقاً ستمی است که ریشه در مناسبات تولید و وجود مالکیت دارد که خود در نهایت، شکلهای فرهنگ و شعور اجتماعی انسان را تعیین میکند ” (۱۰۹).
خُرده گیریهای “سیاح” بر نظام سرمایه داری البته، منطقی است اما تجربه ی ساختمان سوسیالیسم در اتحاد شوروی پیشین نشان داد که این نظام با وجود آرمانگرایی نخستین خود، نتوانست برابری اجتماعی جنسیتی را برقرار کند. نظام شورایی، چیزی از نوع “قدرت حاکمیت” و خودکامگی است که جایی برای نهادها و جامعه ی مدنی مستقل و کنشگری غیر یا مغایر دولتی، باقی نمیگذارد. در این پهنه می توان مطمئن بود که آوازه گریهای دولتی در زمینه ی برابری جنسیتی در نظامِ در حال فروپاشی شوروی در دهه ی ۱۹۹۰ بیش از واقعیات عینی، نقش میداشته است.
“آندره میشل” (Andree Michel) می نویسد اگر ساعات کاری را که یک زن شاغل در شوروی بر ساعات کارش در امور خانه داری بیفزاییم، “زنان شوروی به طور متوسط هر یک روزانه دو ساعت و ده دقیقه [ با احتساب زمان رفت و برگشت از خانه تا محل کار و برعکس] بیشتر از مردان کار میکنند . بنابراین، جای شگفتی نیست که مردان شوروی هر روز، سه ساعت بیشتر از زنان برای رسیدگی به امور شخصی، فرهنگ و روابط فوق خانوادگی فرصت دارند. . . زنان فقط در چهارچوب کارکردهای اجتماعی سنتی خودحمایت می شوند، یعنی تولید مثل، انجام امور خانه و عامل تولید کالا و خدمات. هنوز در اتحاد جماهیر شوروی بدین مرحله نرسیده اند که همانند دولت سوئد با فمینیستهای اروپایی معتقد باشند که نقش دوگانه [کار در خانه و در بیرون] باید بین زوجین تقسیم شود و حقوق زن در حیطه ی اقتدار بر جسمش غیر قابل انتقال است و نباید تابع ملاحظات جمعیت شناختی باشد ” (میشل، ۱۳۷۲، ۱۳۵-۱۳۴).
برخی منابع موثق در زمینه ی ارتقای نقش زنان در سلسله مراتب حزبی در اتحاد شوروی، ناامیدکننده تر است. مطابق
نوشته ی “مارتین مسپوله” (M. Mespoulet ) تاریخچه ی نقش زنان عضو حزب کمونیست از آغاز دهه ی ۱۹۲۰ به بعد از نظر کمّی رو به افزایش داشته اما هرچه به پایان دهه ی ۱۹۹۰ نزدیک می شویم، شمار زنان اعضای حزب – که باید به مراتب عالی تر حزبی راه یابند – بسیار ناچیزتر می شود که نشانه ی گونه ای تبعیض جنسیتی و مرد سالاری حاکم در رهبری حزب کمونیست بوده است. در دهه ی ۱۹۹۰ تنها دو تا سه درصد اعضای زن حزب کمونیست در تصمیم گیریهای حزبی نقش داشته اند؛ در حالی که در اوایل ساختمان سوسیالیسم از ۱۹۲۰ تا سال ۱۹۵۷ شمار اعضای حزب در میان زنان از هفت و چهار دهم درصد به بیست و نُه دهم افزایش یافته، در سالهای بعد تنها دو و هشت دهم درصد به کمیته ی مرکزی حزب راه یافته اند. همین روند در سطوح پایین تر کمیته های محلی نیز مشاهده شده است. در اواخر دهه ی ۱۹۸۰ با آنکه بیست و نُه درصد اعضای حزب را زنان تشکیل میداده اند، تنها هفت درصد آنان توانسته اند به دبیرخانه ی حزب در کمیته های محلی حزب راه یابند (مسپوله، ۲۰۰۶).
یکی دیگر از گستره های مبارزات فمینیستی “روشنک” و محفل روشنگری او، مبارزه با مصرف گرایی بیش از اندازه ی فرآورده های آرایشی و زیبایی و کالاهای لوکس و غیر ضروری است که طبعاً هم ریشه ی معرفتی دارد، هم ریشه هایی در خصلت نظام سرایه داری که هدفش، ترویج فرهنگ مصرفی و تولید نیازهای کاذب است:
” جمیله گفت: چرا حتماً باید تاتو کنیم؟ چرا حتماً باید دماغ را جراحی کرد؟ به دخترهایی که تازگیها آمده اند توی دورهمیهای جمعیت، توجه کرده اید؟ بیشترشان لبهای متورم دارند. خالکوبیهایشان را دیده اید؟ روشنک گفت: زیبایی بد نیست. خیلی هم خوب است ولی مشکل از جایی شروع می شود که زن دیگر به شکلی بیمارگونه با بدنش رو به رو می شود؛ خصوصاً در شرایطی که از نظر اقتصادی توانش را ندارد، باز خودش را به آب و آتش میزند که این کار را بکند؛ چرا که کم کم به عنوان یک فرهنگ مسلط پذیرفته شده؛ مثلاً بیشتر دخترهای “خانه ی کاج” از خانواده های بسیار فقیر و تنگدست “سلیمان داراب” هستند. این دخترها نه تنها در “خانه ی کاج” کار میکنند، بلکه در سه ماه بهار توی شالیزارهای موشنگاه و گلسرک. این دخترها هر کدام چند جراحی زیبایی انجام داده اند: بینی، پروتز لب و گونه ” (۱۷۳).
نظام سرمایه داری جز فن آوری و خلاقیتهای تازه در همه ی پهنه های سودآور لازم و غیر ضروری، راه دیگری ندارد. اما این که مصرف کنندگان این گونه کالا چگونه از آنها استفاده ی عقلانی یا غیرعقلانی میکنند، نکته ی دیگری است. میزان رویکرد زنان به استفاده از لوازم آرایشی و زیباسازی صورت و اندام در ایران در قیاس با کشورهای پیشرفته ی سرمایه داری در غرب، به مراتب بیشتر است. از یک سو جاذبه های فکری، معنوی و قابلیتهای جسمانی زنان ما در جامعه به دلایل موانع و محدودیتهای فرهنگی در پهنه های گوناگون بسیار کاهش یافته است. ابراز وجود فرهنگی و علمی و ادبی، بسیار دشوار است. بنابراین کاملاً طبیعی است که زنان و دختران ما برای رسیدن به اهداف خود، به رفتارهای سهل الوصولتری روی آورند که جاذبه های صوری از این جمله است. آنکه زندگی را جدّی میگیرد یا به کاری جدّیتر میپردازد، به جاذبه های جسمانی خود کمتر می اندیشد. متأسفانه در وضعیت کنونی، انگیزه ها و مشوقهای فرهنگی و علمی و هنری، در این جامعه جایی ندارد و بزرگترین شخصیتها و مفاخر ملی ما را به جُوی هم نمی ستانند. وقتی رودخانه بستری برای حرکت طبیعی خود نمی یابد، به سیلی بنیانکن تبدیل می شود. سنگ را می بندند و سگ را میگشایند. در این میان، زنان در جامعه ی ما، ستمی مضاعف دیده اند و جاذبه های صوری، کوششی برای جبران فرصتهای از دست رفته است.
افزون بر این، بر خلاف گفته های “روشنک” – که مالکیت و سرمایه داری را خاستگاه و انگیزه ای برای فرآورده های آرایشی و تولید انبوه کالاهای مصرفی غیر لازم میداند – باید گفت که تولید فرآورده های “پورنو” در جمهوریهای اتحاد شوروی از انظار و آگاهی عمومی پوشیده مانده است. آنچه تازگیها از پشت “پرده ی آهنین” بیرون افتاده، ثابت میکند که در کشورهایی مانند “اوکراین” و “چک – اسلواکی” شمار سازمانها و مجلات و فیلمهایی که به کار تولید “پورنو” میپرداخته اند، اندک نبوده است. “کوین کینسلا” (Kevin Kinsella) میگوید مردی به نام “پترو سادکی” (Petr Sadecky) در سال ۱۹۷۰ با کیفی مملو از کتابهای کمیک غیر قانونی از مرز کشور مورد اشغال شوروی یعنی چک – اسلواکی میگذرد و به دنیایی راه می یابد که از آن به “پرده ی بسته” (closed curtain) یا “پرده ی آهنین” تعبیر میکنند. “سادکی” میگوید “گراسیموف” (Grasimov) نامی او را با خود به محفل و تشکیلاتی به نام “P. P. P.” می برد که مخفف سازمانی به نام “پورنوگرافی سیاسی پیشرو” بوده است. در این محفل مخفی، دیوارهایی هست که عکس “لنین” در کنار تصویرهایی پورنوگرافی از زنان ترسیم شده. در این تصویر زنی با هیأتی اروتیک و سوار بر حیوانی با سری کشیده و بلند و دُمی کوتاه در حال مبارزه با دشمنانی است که او را احاطه کرده اند (کینسلا، ۲۰۱۱). این تصاویر، کتابها و آثار از یک سو، آمیزه ای از تصویر بنیانگذار سوسیالیسم در اتحاد شوروی در کنار تصویری اروتیک از زنی است که جنبه ی فکاهی و طنز دارد و از سوی دیگر، از رواج محافل، شخصیتها، مجلات و کتابهایی زشت نگارانه خبر میدهد که در یک کشور پیشرفته ی سوسیالیستی وجود داشته است. این که گویا مالکیت خصوصی و سرمایه داری خاستگاه همه ی تباهیها و تبلیغ کالاهای غیر ضروری و لوکس است و برعکس نظامهای غیر سرمایه داری، دارای جامعه ای سالم و برکنار از بهره کشی انسان از انسان است، گزافه ای بیش نیست.
۲-کنشگری در گستره ی محیط زیست:
نویسنده، شمالی است و تباهی محیط زیست و طبیعت را در “گیلان” بهتر و جدّیتر میفهمد و می بیند. بیشترین دغدغه ی ذهنی “روشنک” و “ایران” و شالیکاران، آلودگی محیط زیست است. پسآب و شیرابه ی کارخانه ی تولید لوازم آرایشی – که از مواد شیمیایی زیان آور سرشار است – به رودخانه ها میریزد و مواد جامد دیگر از نوع پلاستیک و جز اینها با کامیون به طرف “آشغال کوه” حمل و تخلیه می شود. از دید “ایران”:
” شالیزار بوی سم، بوی زباله و فاضلاب میدهد. . . از دور، کامیونهای آشغال را می بینم که سمت “لندفیل” صف کشیده اند. بدنم بنا میکند به لرزیدن. سونامی شیرابه را می بینم که از آشغال کوه لندفیل طرف شالیزارهای موشنگاه، سراوان، گلسرک و جو کلبندان می آید ” (۹-۸).
“اسماعیل” هم در خواب و بیداری، کابوس آلودگی محیط زیست می بیند. هیچ یک از زنان شالیکار از آسیب آلاینده ها سرِ راحت بر بالین نمی نهند و کابوس می بینند:
” شیرابه ی آشغال کوه، دریا شده بود و با سرعت زیاد سمت ما می آمد. موشهای گنده، پلاستیکهای رنگی و بطریهای خالی آب معدنی. . . زنان “کارگاه کاج” را میدیدم که تا کمر توی شیرابه فرورفته بودند. بالا تنه شان نیمه درخت – نیمه انسان بود. شاخ و بال خشکیده از تنه شان بیرون زده بود. زنها چنان جیغهای جگرخراشی میکشیدند که موی تنم راست ایستاده بود. بطریها و تیوپهای پر و خالی محصولات گیشه، ژلهای مو، نرم کننده ها، ضد آفتابها و کِرِمهای روز وشب ضد چروک، روی شیرابه به سمت دریا میرفتند. . . یک آن، ایران و سحر وروشنک را خیلی دورتر دیدم که تا سینه توی شیرابه بودند. دستهایشان را به طرف آسمان گرفته بودند. دستهایشان مثل شاخه های خشکیده ی درخت بود. بالا تنه شان مثل درخت بود؛ درختهایی که تا کمر توی شیرابه بودند. همه ی زنها، مثل درختهای خشکیده ای، سمت دریا میرفتند ” (۲۸).
اینک دیگر بار می توان به “نظام نظارت و کنترل” پرداخت که ارگانهای دولتی به ظاهر خود را مدافع محیط زیست میدانند اما عملاً هیچ پیشنهاد کارشناسانه ای، عملیاتی و اجرایی نمی شود. در میان این نهادها و ارگانها البته بوروکراتها و کارشناسان ورزیده ای هم هستند که احساس مسؤولیت اجتماعی میکنند و راهکارهایی برای پیشگیری از تباهی محیط زیست نشان میدهند، اما “قدرت حاکمیت” و “مافیای قدرت” مرکب از سرمایه داران و مدیران ارشد و نظام قضایی، فارغ از این هشدارها و حفظ محیط زیست، اهداف تباه خود را پیش می برند. در قوانین جمهوری اسلامی، موادی قانونی هست که از محیط زیست دفاع میکند:
” کارشناسان حقوقی با استناد به مادّه ی ۶۸۸ قانون مجازات اسلامی برای هر اقدامی که تهدیدی برای بهداشت عمومی شناخته شود مانند آلوده کردن آب آشامیدنی، دفع غیر بهداشتی فضولات انسانی و دامی و ریختن مواد مسموم کننده در رودخانه ها، مجازاتی معادل یک سال حبس به دنبال دارد ” (خبرنامه ی فارس، ۱۷/۱۱/ ۱۴۰۰).
” دکتر عابدین زاده سرپرست پژوهشکده ی محیط زیست جهاد دانشگاهی، از وجود ۲۶ مرکز دفع زباله در استان گیلان و تولید روزانه دو هزار تُن پسماند در گیلان خبر داد ” (سازمان جهاد دانشگاهی استان گیلان، ۱۹ خرداد ۱۴۰۰).
چنان که از این خبرنامه ها بر می آید، دو روند متضاد در زمینه ی محیط زیست در کشور ما فعالیت میکنند: نخست، قوه ی قانونگذاری که کارش تصویب لوایحی در جهت حفظ محیط زیست است و از سوی دیگر، صاحب “کارخانه ی گیشه” که با دادن رشوه به کارشناشان و مأموران نظارت و بازرسی، اهداف خود را بی هیچ مانع قانونی به پیش می برند و این، همان است که “فوکو” از آن به “قدرت حاکمیت” تعبیر میکرد که در مدیریت کشور، نقشی تعیین کننده دارد:
” آقای نجاتی میخندد و میگوید: گیشه لوازم آرایشی تولید میکند. خروجی فاضلاب، آلاینده های محیط زیست را گاهی کارشناسی می آید نمونه برداری میکند و کارفرما همیشه دَمَش را می بیند. اخیراً هم کارفرما برای اینکه وانمود کند طرفدار محیط زیست است، یک دستگاه تصفیه ی فاضلاب کهنه و مربوط به چهل – پنجاه سال پیش را . . . آورده و در گیشه نصب کرده. این دستگاه فقط به عنوان یک ماکت در گیشه علم شده تا دهان کارشناس و طرفداران محیط زیست را ببندد و فاضلاب شرکت گیشه. . . وارد سیاهرود می شود و بعد هم راهی خزر می شود ” (۱۸۲-۱۸۱).
۳-کنشگری در عرصه ی کارگری و کارفرمایی:
مالک “کارخانه ی گیشه” از کارگرش مانند “اسماعیل” و مالک برخی از شالیزارهای “رشت” از زنان و دختران شالیکار مانند “مونا” و تازگیها “خزر” به عنوان “ابزار”ی جهت ارضای کامهای جنسی خود، سوء استفاده میکنند. مالک “گیشه” نگهبان شبانه ی خود را وامیدارد تا آذوقه ی یک هفته را فراهم آورد زیرا تا در ایام تعطیلی و تا یک هفته باید شبانه روز از کارخانه و انبار آن، مراقبت کند:
” رئیسم زنگ میزند و میگوید تعطیلات پیشِ رو باید در کارخانه باشم. میگوید مواد غذایی برای یک هفته همراه داشته باش تا از کارخانه بیرون نروی ” (۶-۵).
بزرگ مالک شالیزارهایی که دهها کارگر زن در آن کار میکنند، ماشین شاسی بلند تیره رنگی دارد که پیوسته منتظر “مونا”ی خوبرو و خوش اندامی است که خود را برای دیدار و مجلس عیش آراسته است:
” مردی پشت فرمان منتظر است. دروازه ی “خانه ی کاج” که باز می شود، میروم توی تاریکی کوچه ی باریک پشت خانه ی کاج پنهان می شوم. همراه صدای پاها، بوی ادکلن تندی به دماغم میخورد و مونا را از راه رفتنش می شناسم. پاهای بلند و خوش تراشش را موقع راه رفتن، ضربدری روی زمین میگذارد. موهای بلند شرابی اش از زیر شال پیدا است. همین طور که اطرافش را می پاید، سریع به سمت شاسی بلندِ پارک شده زیر چراغ برق، راه میرود ” (۸۳-۸۲).
“ایران” با دیدن “مونا” به یاد دختر خودش “خزر” و رفتارهای مشکوک او می افتد. “اسماعیل” ضمن بیدارخوابیهای شبانه به یاد حرفهای همسرش می افتد:
“ایران میگوید خزر شبها دیر خیلی دیر می آید خانه. کجا میرود این دختر؟ توی ذهنم مونا را با اندام کشیده و موهای بلند شرابی اش تصور میکنم که نشسته توی ماشین شکم گنده و نبش “آسایش ۸” منتظر خزر هستند. حتماً خزر – که آرایش غلیظ و چکمه ی ساق بلند پاشته پنج سانتی داد – از پله های طبقه ی چهارم آپارتمان ستاره تند و تند پایین می آید تا زودتر برسد به ماشین شاسی بلند شکم گنده و شکم گنده – که لابد حالا مونا دیگر دلش را زده، دل تو دلش نیست که طعمه ی تازه ی چرب و نرم جوانتری گیرش بیاید. خدا میداند کجا میرود این دختر؟ ایران یادش رفته که خودش همین چند شب پیش پشت تلفن گفت: باید وقتی گیر بیاورم، دنبال خزر بروم ببینم با چه کسانی تا نصف شب می پرد این دختره. خیلی تودار و پرخاشگر شده. میدانی برای عمل دماغش نوبت گرفته؟ هرچه تقلا کردم بفهمم پولش را از کجا آورده، چیزی دستگیرم نشد. نم پس نداد. گمانم از جایی گاهی پول درشتی گیرش می آید ورپریده! با خودم میگویم: فکر کن که میدانی مرد! میدانی که ساقی کوچه های آسایشگاه سلیمان داراب رشت است. میخواهی چه کار کنی؟ چه از دستت بر می آید؟ ” (۹)
“اسماعیل” ده سال سابقه ی کار در معادن زغال سنگ “ابهر” دارد.کار سخت در اعماق زمین و تونل و خطر ریزش سقفهای کاذب، جای سالمی برایش باقی نگذاشته و پیوسته از درد کمر و ریزش اشک از چشمانش – که مقدمه ی “آب مروارید” است – خبر میدهد (۸). به این دلیل، به “شرکت گیشه” آمده که با شب کاری روزگار بگذراند و روز هنگام با مسافرکشی کمک معاشی فراهم آورد. او میگوید در این معدن، با “مهندس بابک” نامی آشنا شده که از جمله تکنوکراتهای
مردمی و دردآشنا و مسؤول فنی او بوده است. “بابک” او را “کاوه” خطاب میکند که یادآور نام “کاوه ی آهنگر” در “شاهنامه” و شخصیتی اسطوره ای و مبارز است. او از طریق فضاهاهای مجازی، مرتب برای “اسماعیل” اخبار و آگاهیهای اجتماعی و کارگری میفرستد و در ارتقای آگاهی طبقاتی او، نقشی تعیین کننده دارد. “اسماعیل” نیز متقابلاً از این که داده های کانال “از زن تا زمین” را برای او میفرستد، احساس غرور میکند (۳۳). با این همه “اسماعیل” بیشترین آگاهیهای اجتماعی، صنفی و طبقاتی را از کانال “از زن تا زمین” متعلق به “روشنک” دریافت و تقریباً در تمامی روز و شب، این اخبار را دنبال میکند. اطلاعات مربوط به زمین و کشت و شالیکاران و سختیهای کار زنان شالیکار، او را بیش از پیش با مسائل و مبارزات کارگری آشنا میکند. همسرش “ایران” آخرین و تازه ترین اخبار روز را برایش میفرستد و از رنجهایی میگوید که ضمن کار یا فروش محصولات خانه ی خود در بازارها و کار در آشپزخانه ها و آژانس مسافرکشی برایش پیش می آید.
یکی از مسائلی که کارگران “کارخانه ی گیشه” با آن مواجهند، نداشتن سندیکای کارگری است. برای گرفتن مطالبات صنفی و حقوق عقب افتاده ی شش ماهه، به تشکیلاتی نیاز است که با آن بتوان کارخانه دار را به عقب نشینی و تسلیم واداشت. برای رسیدن به این هدف، باید به یاری فضاهای مجازی و رسانه های گروهی مستقل – که نهاد “قدرت” بر آن نظارتی نمی تواند داشته باشد – تازه ترین داده ها و اخبار و پیشنهادها را اطلاع رسانی کرد. حضور کارگران “کارخانه ی گیشه” در محوطه ی کارخانه و سخنرانی یکی از کنشگران کارگری به نام “رضا مکانیک” از بازداشت برخی کارگران معترض و احکام و اجرای تعزیرات شرعی در مورد بعضی دیگر میگوید:
” گفت برای بیژن نجاتی شش ماه حبس تعزیری و هفتاد ضربه شلاق صادر شده. پنج نفر دیگر از بچه های گیشه به دادگاه احضار شده اند. جرمشان اقدام علیه امنیت ملّی است. . . شش ماه است حقوق نگرفته ایم. شوخی که نیست. آخر مگر می شود بدون حقوق زندگی کرد؟ مگر می شود بدون این که غذا بخوری، کار کنی؟ نمیدانم تو چه میکنی و چه طور اموراتت میگذرد. ما که دیگر به جان آمده ایم. قرار و مدار گذاشته ایم با بچه ها که بعد از این چند روز تعطیلات، همگی دست از کار بکشیم. بالاخره یکی می آید می پرسد که دردمان چیست؟ اگر با هم و یک صدا باشیم، می توانیم به خواسته هایمان برسیم. خواسته ی زیادی هم نداریم: حقوقمان را میخواهیم . . . مسؤول مجله ای به نام “زمین و زن” را – که گویا خبرها و وقایع گیشه را می نوشته – به دادگاه احضار کرده اند “. بعد هم نام چند نفر از کارگران گیشه را برد که به عنوان نماینده ی بچه ها انتخاب شده بودند ” (۱۱۹-۱۱۸).
اعتراضات کارگری، مالک کارخانه را ناگزیر میکند نماینده ای را از طرف خود از “تهران” به “رشت” اعزام دارد و فتنه های بیدار را بخواباند. “رضا مکانیک” میگوید:
” بعد از این همه وقت، تازه کارفرما نماینده ای از تهران برای صحبت با بچه های ما فرستاد. بالاخره تن داد جلسه ای با کارگران بگذارد. به ما گفت: مشکلتان چیست؟ بیژن – که از قبل تصمیم گرفته بودیم به نمایندگی از ما حرف بزند – خیلی رُک گفت: یعنی شما نمیدانید مشکل ما چیست؟ شش ماه است حقوق ما را پرداخت نکرده اند. نماینده گفت: خوب این که راهش بلوا و شورش نیست. بیژن گفت: ما فقط اعتراض کرده ایم به این وضعیت. شورش نکرده ایم قربان! اگر شورش میکردیم، وضع ما این نبود. ما فقط گفتیم خانواده های ما نان ندارند و ما شرمنده ی آنها هستیم”. نماینده ی شرکت گفت: ” ما در یک جنگ اقتصادی با دشمنیم. برای خانواده تان توضیح بدهید و حالیشان کنید این را. تا یک سال دیگر هم ممکن است همین طور ادامه پیدا کند و حقوق شما پرداخت نشود. بنابراین، خودتان خانواده تان را توجیه کنید”. . .
اما قربان زبان بیژن بروم. گفت: ” خیلی خوب. ما خانواده ها را توجیه میکنیم اما یک زحمتی برایم بکشید. من دفترچه ی اقساطم را به شما میدهم. شما بانکها را توجیه کنید و بگویید در شرایط جنگی هستیم و برای بازپرداخت اقساط، مهلت بدهند. صاحبخانه ام را قانع کنید تا برقراری صلح، کرایه را طلب نکند.
بیمارستانی را که مادرم در آن بستری است، توجیه کنید که هزینه ی درمانش را تا پایان جنگ معوّق کند. مدرسه ی دخترم را راضی کنید از پول کتاب و کاغذ و شهریّه بگذرد. به فروشگاههای زنجیره ای دستور بدهید مایحتاج ضروری زندگی را رایگان در اختیار ما قرار دهند “. . . نماینده بالاخره گفت: دستور پرداخت یک ماه و پیگیری ماههای دیگر را میدهم. حالا برگردید سر کارهایتان. اما حالا یک هفته از آن جریان گذشته و هنوز، هیچ خبری نیست ” (۱۰۶-۱۰۵).
اکنون دیگر باز باید به نکته ی دیگری در رویکرد جامعه شناختی “فوکو” پرداخت که “قدرت / دانش” (Power/ Knowledge) نامیده می شد. او بر خلاف مارکسیستهای کلاسیک، خاستگاه “قدرت” را تنها “مالکیت” و سرمایه نمیداند. به باور او مالکیت البته “قدرت” ایجاد می کند اما “دانش” هم به خودی خود گونه ای از “قدرت” به شمار میرود و برای شخص منزلت اجتماعی، سیاسی و قدرت تأثیرگذاری بر نیروهای تولید و نیروهای سیاسی به وجود می آید. “دانش” خود مانند ابزار تولید، باعث فن آوری و خلق سرمایه می شود. دستاوردهای علمی و هنری و علوم انسانی، هم می تواند به بهینه سازی ابزار تولیدی و مدیریت کمک کند، هم می تواند به کار سازماندهی نیروهای اجتماعی – سیاسی و کنترل و نظارت بر “حاکمیّت” بیاید.
“رضا مکانیک” از نشریه ای به نام “زمین و زن”یاد میکند که مقصودش همان “از زن تا زمین” است و پیوسته اخبار کارگری “کارخانه ی گیشه” را پوشش میدهد. طبعاً این اطلاع رسانی، به کارگران این کارخانه فرصتی برای چاره گری میدهد تا با اجتماع در محیط کارخانه و اعلام مطالبات خود، گونه ای همدلی و همداستانی برای رسیدن به هدفی یگانه به وجود آورند. همین “آگاهی طبقاتی” خود چیزی از نوع “دانش” است و گرد آمدن و همصدایی و مطالبه ی حقوق پرداخت نشده، کارفرما را ناگزیر میکند تا نماینده ای از مرکز به “رشت” بفرستاد تا ناآرامی اجتماعی را بخواباند. “فوکو” در جلد اول کتاب “تاریخ جنسیّت” (The History of Sexuality, 1978) میگوید “قدرت” چیزی بیش از آن است که عملاً به وجود می آید؛ بیشتر چیزی از نوع “استراتژی” است تا مالکیت. قدرت را باید چیزی از نوع “فعل” دانست نه “اسم”؛ چیزی خیلی بیشتر و مهمتر از آن چیزی است که بشود توضیحش داد. . . قدرت، چیزی است که به کار گرفته می شود و کارکردی مانند یک سازمان و تشکیلات دارد. در این حال، افراد در حکم عاملان اجرای قدرت هستند نه کسانی که از قدرت بهره مند می شوند ” (فوکو، ۱۹۸۰، ۹۸).
وقتی “فوکو” از “استراتژی” سخن میگوید، مقصودش این است که قدرت، بیشتر مجموعه ای از مناسباتی است که در وجه غالب در کل جامعه پخش و فراگیر می شود تا این که تنها به برخی نهادها و حکومت محدود شود؛ یعنی “قدرت” گاه در نهادی مانند “دادگاه” متبلور می شود یا در نیروی نظامی و زمانی هم در یک تشکل کارگری و کشاورزان و معلمان و بازاریان. او در مصاحبه ای با عنوان “نظریه ی انتقادی/ تئوری روشنفکری” (Critical theory / intellectual theory) میگوید:
” من خاستگاه قدرت را تنها به “سرمایه” محدود نمیکنم. قدرت، نیرویی است که منطقاً خود را بر کل بدنه ی جامعه تحمیل میکند. به نظر من، همیشه مناسبات قدرت وجود دارند که متکثّر بوده اشکال مختلفی دارند و می توانند در مناسبات خانوادگی یا در درون نهادها یا مدیریت نقش ایفا کنند ” (فوکو، ۱۹۸۸، ۳۸).
در برابر “قدرت” و “استراتژی” تشکل کارگری، “قدرت” دولت و نهادهای وابسته به آن قرار دارد که هدف اصلی اش
تحکیم “امنیت” و پیشگیری از پیدایش و گسترش یا توزیع قدرت در میان دیگر نیروها و کنشگران اجتماعی است. در عبارات زیر، خواننده دو قدرت اجتماعی متضاد را در برابر هم می بیند:
” حیاط کارخانه که شلوغ می شود، هنوز بدنم سست و کرخت است. توی حیاط سوزن بیندازی، پایین نمی آید. مات و مبهوت جمعیت هستم. توی دستهای زمختشان پرده هایی دارند که رویشان بزرگ نوشته شده: “ما کارگران، گرسنه ایم، گرسنه”. چند تا از کارگران هم که میگفتند با وثیقه به طور موقت آزاد شده اند، بینشان هستند؛ حتی بیژن نجاتی را هم از دور می بینم. همزمان با ورود زنها و خانواده های کارگران، سر و صدا و غلغله به آسمان میرود. فریاد زنها می آید که میگویند: امروز باید تکلیفمان معلوم شود. تا تکلیفمان معلوم نشود، از اینجا جُنب نمیخوریم. بالاخره یکی می آید ببیند چه مرگمان است. یکهو چشمم می افتد به نوشته های روی پلاکاردهای توی جمعیت: حق ایجاد تشکل مستقل کارگری، توقف روند خصوصی سازی “
ما کارگران گیشه، خواهان دریافت هرچه سریعتر حقوق معوقه، توقف روند خصوصی سازی، شناخته شدن تشکلهای مستقل کارگری، خواهان اخراج بخش فاسد و خصوصی و مدیران نالایق مالی و اداری و دارای حقوقهای نجومی . . . یکباره عده ای ناشناس از دروازه ی کارخانه میریزند تو. سر و صدای بچه ها را می شنوم که میگویند: عوامل. . . کارفرما. . . نیروی انتظامی. .. ” (۱۸۸-۱۸۶).
اما در جبهه ی زنان شاغل در شالیزارها هم، مبارزه ای در جریان است. زنان که کارخانه های تولیدکننده ی لوازم آرایشی و فرآورده های شیمیایی را به زیان محیط زیست میدانند و متوجه شیرابه هایی شده اند که “سفید رود” را به “سیاه رود” تبدیل کرده و شالیزارها را آلوده، مانع از پیشروی و حرکت کامیونهای حامل آلاینده ها می شوند. آموزه ها و آگاهیهای “روشنک” و “کانال از زن تا زمین” تأثیر خود را بر اذهان مردم نهاده است و “دانش” به “قدرت” تبدیل شده است:
” چادر زده بودیم سر راه کامیونها. شبها همان جا میخوابیدیم. ساعت دو و نیم شب بود. خواب به چشمم نمی آمد. از چادر درآمدم. رفتم توی ماشین. گوشی ام را از جیب پالتوم بیرون آوردم و به کاوه زنگ زدم؛ تنها کسی که میدانستم مجبور است این وقت شب بیدار باشد. ماجرای بند آوردن راه کامیونها و چادر زدن و همه چیز را برایش تعریف کردم . . . وقتی به پانصد متری چادر رسیدم، برگشتم و سرم را بلند کردم. به رو به رو به [کوه] “درفک” نگاه کردم که پا برجا ایستاده بود و نگاه میکرد؛ انگار به هزار و یک زبان به ما میگفت: استوار و محکم بمانید سرِ جایتان ” (۱۷۷-۱۷۵).
با این همه، در کنار “قدرت” زیردستان، یک “قدرت” و “حاکمیت” دیگری هم هست که در مورد “روشنک” و ارگانهایی چون “از زن تا زمین” کلّی “دانش” دارد و میداند آنکه و آنچه توانسته به این اندازه از زنان سازماندهی و اطلاع رسانی کند، یک زن و یک محفل روشنفکری بیشتر نیست و باید بازداشت شود:
” پشت درِ بلند دادگاه، توی راهرو بازداشتگاه روی نیمکتی نشسته بود و انتظار میکشید. گوهر رود، کتابخانه ی “از زن تا زمین”، آب سیاه سیاهرود، پلاکاردهای کارگران بیشه، زباله ی لندفیل، ایران و شالیزارهای موشنگاه، شیرابه ی رود و فریاد زنهای درختی اطراف آشغال کوه، دورهمیهای زنان، نشریه ی “از زن تا زمین”، سرتیتر “صنعت مُد و زیبایی و روابط کالایی” و مقاله های شوکت روستا، جمیله صدیقی، فاطمه سیّاح، خانه ی کاج. . .
روشنک قبل از این که تلفن همراهش را تحویل باجه ی نگهبانی دهد، این پیام ذخیره شده را از بایگانی گوشی اش برای “آوا” فرستاد: ” امیدوار خواهم بود تا زمانی که نفس میکشم؛ تا زمانی که نفس میکشم، برای آینده، مبارزه خواهم کرد؛ برای آینده ای زیبا و مستحکم، برای ساختن تاریخی که افقهای طلایی اش مملو از شادی و خوشبختی است ” (۱۸۸).
منابع:
“خبرنامه ی فارس در گیلان”. فاجعه ی زیست محیطی در شمال ایران. ۱۷/۱۱/ ۱۴۰۰٫
“سازمان جهاد دانشگاهی استان گیلان”. پسماند، مهمترین معضل زیست محیطی گیلان. ۱۹ خرداد ۱۴۰۰٫
مقدسیان، نرگس. از زن تا زمین. تهران: انتشارات روشنگران و مطالعات زنان، ۱۳۴۰٫
میشل، آندره. جنبش اجتماعی زنان. ترجمه ی دکتر هما زنجانی زاده. مشهد: نشر نیکا، ۱۳۷۲٫
Egan, Matt. Coal King: It’s Wonderful Trump Ditched Paris Climate Deal. CNNMoney, June 6, 2017.
Foucault, M. Discipline and Punish: The Birth of the Prison. New York: Random House, 1977.
————. Power/Knowledge: Selected Interviews and Other Writings. 1972-1977 (ed. C.
Gordon) London: Harvester, 1980.
————. ‘Critical theory/ intellectual theory’, interview with Gerald Raulet, in: L. Kritzman (ed.), 1988.
Harrod, Jeffrey. “Patterns of Power Relations: Sabotage, Organization, Conformity and Adjustment”. Global labour Journal 5 (2) May 2014.
Kinsella, Kevin. Progressive Political Pornography: Octobriana and the Russian Underground Turn 40, Dec. 30, 2011.
Mespoulet, Martine. Women in Soviet Society. Cited in: Communism from viewpoint societies, No. 30,2006. Submitted on 5 Jun 2015.
Shear, Michael D. Trump Will Withdraw from Paris Climate Agreement. The New York Times (June 1, 2017).