این مقاله را به اشتراک بگذارید
نگاهی به «خطاب به عشق»؛ مجموعه نامههای عاشقانه آلبر کامو و ماریا کاسارس
آریامن احمدی
آلبر کامو کیست؟ داستاننویس؟ نمایشنامهنویس؟ فیلسوف؟ روشنفکر؟ کامو همه اینها است و یک چیز دیگر: یک «عاشق» که در دوگانهای هراسانگیز از زندگی و هنر پانزده سال زندگی کرد، بیآنکه کسی از آن چیزی بداند. درست مثل مرگِ مرموزش که بعد از شصتسال، حالا بهعنوان یک ترور از آن یاد میشود؛ ترور توسط کا.گ.ب سرویس جاسوسی شوروی.
آلبر کامو خالقِ شخصیتهای ماندگاری چون دکتر ریو در «طاعون»، مُرسو در «بیگانه» و ژان باتیست کلمانس در «سقوط»، خالقِ شخصیتِ پنهانِ دیگری هم بود: کاموی عاشق، که کمتر از آن در آثارش خواندهایم، اما حالا به لطف دخترش کاترین، میتوانیم شصت سال پس از مرگ مرموزش، نامههای عاشقانههای او و معشوقش ماریا کاسارس را در مجموعهای چهار جلدی تحتعنوان «خطاب به عشق» بخوانیم؛ کتابی که در سال ۲۰۱۸ توسط انتشارات گالیمار منتشر شد و ترجمه فارسی آن نیز توسط زهرا خانلو از سوی نشر نو. (تا به امروز تنها دو جلد از این کتاب منتشر شده.)
کاترین دختر آلبر کامو، در سال ۱۹۷۹، قریب به بیست سال پس از مرگ پدر، نامهها را از ماریا کاسارس تحویل میگیرد و سیونه سال بعد به گالیمار ناشر پدرش میسپارد. ماریا کاسارس، هنرپیشه اسپانیاییتبار، همراه پدر دیپلمات و مادرش در تبعیدی اجباری از اسپانیای دیکتاتوری فرانکو در پاریسِ اشغالشده توسط نازیها ساکن میشوند. ماریای بیستساله در ۶ ژوئن ۱۹۴۴ با آلبر کاموی سیساله که پس از تبعید از الجزایر در پاریس اشغالشده بهدور از همسرش زندگی میکند، آشنا میشود و به هم دل میبازند. و نامههای عاشقانه آغاز میشود: از ۱۹۴۴ تا ۱۹۵۹٫ اما درنهایت این نامهها در یک نقطه از تاریخ متوقف میشود: کامو در ۴ ژانویه ۱۹۶۰ کشته میشود و سیوشش سال بعد، ماریا کاسارس در سال ۱۹۹۶ میمیرد.
«خطاب به عشق» تصویری از آلبر کامو در هیات یک «انسان» میسازد: انسانی که توامان هم نومید میشود هم عاشق، و دوباره عاشق، آنطور که خودش میگوید: «زمان، زمانِ ماست که عاشق شویم و عشق را آنچنان نیرومند و مستدام بخواهیم که از فرازِ همهچیز عبور کنیم…»
کامو به ماریا مینویسد: عشق، ماریا، جهان را فتح نمیکند، اما خودش را چرا. تو خوب میدانی، تو که قلبت چنین سزاوار ستایش است، که ما خوفانگیزترین دشمنان خودمان هستیم… آنچه دربارهاش با تو حرف نمیزنم، خودت میدانی، این ازهمگسیختگی است که در آن افتادهایم، این رنجکشیدن از رنجدادن است، ناتوانی در خوشبخت نگهداشتن کسی که از همه دنیا بیشتر دوستش داریم…
و ماریا به کامو پاسخ میدهد: همهجا تو را میخواهم، تمامت را، تمام تمامت را، تو را برای همیشه میخواهم. بله، همیشه. و نه که بگویند «اگر..» یا «شاید…» یا «به شرط اینکه…». تو را میخواهم. میدانم، این نیاز است و من قلبم را، تمام روحم را، تمام خواست و ارادهام را، و حتی اگر لازم شود تمام بیرحمیام را در راه داشتنت خواهم گذاشت…
و باز کامو به ماریا میگوید: نازنینم، عشق والای من، دوستت دارم… دوستت دارم… و بینهایت میبوسمت…
و ماریا از کامو میخواهد: زود بیا، زود عشق من! زندگی! بالاخرهزیستن! دوستت دارم، منتظرت هستم عشق نازنینم… زودا تا پیروزی. زندگیکردن. زود بیا. دوستت دارم…
سازندگی
1 Comment
علی ربیعی
با ارادت به دوستان مد و مه
کتاب خطاب به عشق!
اخیرا کتاب نامه های عاشقانه آلبر کامو به معشوقه اش ماریا کاسارس که ستاره سینمای فرانسه بود با عنوان خطاب به عشق از سوی نشر نو وارد بازار کتاب شده است و مورد استقبال عجیب قشر کتاب خوان ایرانی .
کتاب مثل همه آثار کامو خواندنی ست و بیانگر نوعی پوچی مقدس در هستی ست ، به اضافه عشق به زندگی از سر راستی و دوست داشتن !.
کتاب خطاب به عشق مکاتبات عاشقانه نویسنده ای بزرگ به نام آلبرکامو و با بازیگر مشهور سینمای فرانسه ماریا کاسارس می باشد که فاصله انتشار این نامه ها از زمان نوشتن تا انتشار نزدیک به نیم قرن می گذرد..آلبر کامو در یکی از نامه ها آویشنی را که از دامنه کوهی در فلاتی دور و وحشی کنده است می گذارد و برای ماریا کاسارس می فرستد ، ماریا اما در پاسخ و در نامه ای آرزو می کند که ای کاش در جیب های آلبر جا می گرفت و همه جا همراهش می بود. به تعبیر حافظ؛
یک قصه بیش نیست غمِ عشق، وین عجب
کز هر زبان که میشنوم نامکرر است
خطابه عشق را باید مانند رمانی خواند با دو راوی که دلدادگی شورانگیز و فرساینده را پنهانی رعایت کردند تا در کمال خود با مرگ کامو بر اثر تصادف اتوموبیل ناتمام بماند.
این دو چهره مشهور در عالم ادبیات و سینما دوازده سال عشق ناب و خالص خود را در میانه جنگ و سیاست رها نکردند . هر چند مثل من و ستاره آسمانی در شب های تار زمانه از یکدیگر دور بودند خیلی دور اما عاشق اما شیفته و در طلب یک حاودانگی که جدایی در پی نداشت.
در یکی از نامه ها کامو می نویسد تو قلبم را با خود خواهی داشت تا وقتی که من این جهان غریب را ترک گویم جهانی که خودت میدانی چقدر خسته ام کرده است .
و ادامه می دهد محبوبم تنها امیدم این است در این دنیای تیره و تار روزی تو بفهمی چقدر دوستت داشته ام.
یاد آور شوم این یادگارها به کوشش کاترین کامو دختر نویسنده بزرگ گرد آوری شده است.
از دفتر یادداشت ها ماهشهر ع-ر