این مقاله را به اشتراک بگذارید
بالزاک در آینه –۲
زیگ بریت اِسوان
برگردان اشکان آویشن
بخش اول کتاب
روزنامه نگار
نسلی که با داستانها و ماجراهای جنگهای ناپلئون تغذیه کرده، به این نکته توجه کرده که فرانسه از صحنهی جهانی، به سطح یک استان اروپایی کاهش یافتهاست. دوران صلح طولانی در خلال بازسازی، مشکلات داخلی کشور را بیشتر برجسته کردهبود. شکاف میان پایتخت وروستاها عمیقتر شدهبود. در حالی که پاریس از تمدن جدید بهره میبُرد، روستاها در وضعی به سر میبردند که انگار هنوز تمدنی در آنجا وجود نداشتهاست. بالزاکِ سیساله، مجرد وبدون درآمدِ ثابت، با وامی به مبلغ صدهزار فرانک، مانند دیگر شهروندان، در چنین وضعیت بدِ اقتصادی به سر میبُرد. فقر و گرسنگی حکایت از آن داشت که زمان در همهی ابعاد، به جلو حرکت نمیکند. وحشت از بیکاری، جوانان روستایی را به پاریس میکشاند اما این شهر بزرگ، نمیتوانست در زمینهی گشایش اقتصادی، کاری انجام دهد.
آمار خودکشیها افزایش یافتهبود. تضاد میان زندگی اشرافی وفقر، آنان را به سوی جرم وجنایت سوق میداد. افسردگی همگانی به ندرت در زیرپوشش شایعهها، پنهان نگاه داشته میشد. سرمایهداری تازهنفس، در حال آزمودن خویش با سرمایههای وامگرفته بود ودر سازمان بورس، دست به کودتاهایی میزد تا مردم را وادارد که با حالتی شتابآمیز وهراسان، به خرید وفروش سهام خویش مشغول باشند. از میان لیبرالها، طرفداران بُناپارت و جمهوری خواهان، در صف مخالفان جامعهی آرمانی که جزو مکتب «سَنیت سَی مِن[۱]» به شمار میآمد قرارداشتند. در میان هواداران پادشاهی، طرفداران تفکر دست راستی افراطی و همچنین بخش زیادی از شاخههای محافظهکار، به همهسو گرایش داشتند. بازسازی کشور از سوی مردم به عنوان یک پدیدهی تراژدی – کُمِدی دریافت میشد. مردم بیصبرانه منتظر آخرین پردهی این نمایش بودند که شاید سر وکلهی کسی پیداشود و این بازی را تغییردهد[۲]. تغییری که همه بدان امیدوار بودند وهمزمان از آن وحشت داشتند.
رسانهها خود را برای این وظیفه آماده میکردند که واسطه و گسترش دهندهی این نشانهها باشند اگر چه هیچکس جرأت نمیکرد بگوید این نشانهها، به کدام جهت، سمت وسو دارد. تاریخ تکامل و گسترش رسانههای جدید به سال ۱۸۳۰ و بعد از آن برمیگردد که به آن، دوران حقوق شهروندی نیز میگویند. در پاییز ۱۸۲۹ بالزاک تقاضا کرد که به فردی به نام «ژِراردان[۳]» معرفی گردد. «اِمیل دو ژِراردان» که در آغازِ بالارفتن ازپلههای ترقی بود، بعدتر به عنوان ناپلئون مطبوعات شهرت یافت. این فرد، بیرون از چهارچوب ازدواج به دنیا آمده بود و از این رو به گروهی تعلق داشت که مستقیماً از قوانین ناپلئونی، متضرر میشد. او در یک بیوگرافی خودنوشت در قالب رمان که بعدها از آن، نمایشنامهای نیز تهیه شد، مدافع حقوق کودکانی شد که خارج از چهارچوب ازدواج به دنیا میآمدند. زمانی که «ژِراردان» به سن بلوغ رسید وخود را «دو ژِراردان» نامید، پدرش که ژنرال وشکارچی دربار بود، جرأت نکرد به این نامگذاری، اعتراض کند. اما زمانی که او با خانم «دِلفین گِه[۴]» ازدواج کرد که بالزاک به عنوان شاهد عقد حضورداشت، در اسناد به جامانده، نوشته شده پدر ومادر او نامعلوم هستند.
لیبرالیسم موجود، نمیتوانست بر واقعیت دشواری که مقامات دولتی و قانون، آن را نمایندگی میکردند، فائق آید. این مبارزه در سدهی بعد نیز همچنان ادامه داشت. ادبیات سدهی نوزدهم در این مورد، زمینه را آماده میساخت. موضوع «تولد از پدر ومادری نامعلوم» و«جوّ کودکان پیداشده»، از سوی شماری از نویسنگان، به عنوان موضوعات بسیار مورد علاقهی مردم مطرح میگردید. بالزاک با قاطعیت، پیچیدگیهای قانون خیانت در ازدواج و نیز کودکانی را که نمیبایست در مورد پدر ومادر آنان تحقیقی به عمل بیاید، به میان کشید اما هرگز مانند «ژِراردان»، آشکارا به سود این موضوع، موضع نگرفت. زیرا این مسأله برای او، حساس و شکننده بود.
صحنههایی از زندگی خصوصی
مرگ پدر در سال ۱۸۲۹ وانتقال میراث او در پاییز همان سال، حسادت دیرینهی بالزاک را نسبت به برادر جوانترش «هانری[۵]»، باردیگر بیدارکرد. این برادر بدون شک، در خانوادهی بالزاک، مانند موجود انگلصفتی[۶] تلقی میشد. وی جوانی بود درشت اندام که مانند یک گاو[۷] غذا میخورد. با وجود این، مادرش با اومانند یک کودک شکننده و شیرخواره برخورد میکرد. چنین برخوردی از سوی مادر، بالزاک را به این اندیشه وا میداشت که خود را مانند بچهی اضافی ویا ناتنی احساسکند. احساس درد ناشی از این برخورد، موجب میشد که استعداد مشاهده ودقت او افزایش پیداکند. یکَروز مادرش متوجه گردید که این «اُنورِه[۸]» است که میبایست جای قطعی نخستین فرزند متولد شدهی خانواده را بگیرد و قادر باشد مادر خود را خوشبخت و ثروتمند سازد. هیچکس از پیرامونیان او نمیتوانست چیزی بشنود جز آنکه وی تا چه حد بدبخت وفقیر است وچگونه تنها کارکردن میتوانست یگانه عنصر زندگیاشباشد. به همین دلیل، وی دوست داشت زندگی کند و کارش را درست انجام دهد.
برخی فکر میکردند که حقدارند نگاهی تسخر زن نسبت به او داشتهباشند: «من با رضایت خاطر، متوجه شدهام که تمام بدبختیهایی که شما بدان گرفتار شدهاید یک ذره از شرافت ارزشمندِ وجود شما را لکهدار نمیکند و فقرنیز موجب نمیشود که مسکن بدی داشتهباشید.» در حالت عادی، این دامادشان «سورویل[۹]» بود که میخواست در مورد پرداخت اجارهبهای خانه به مادرزنش کمک کند. قبضهای دیگر، همچنان پرداخت نشده باقی میماند. مادام «دوبِرنی[۱۰]» برای آنکه بالزاک بتواند برای کارش آرامشی به دست بیاورد، او را با خود به«لَبولونی یِر[۱۱]» بُرد که در نزدیکی شهر «نِمور[۱۲]» قرارداشت و منطقهای بود پر از درختهای غوشه. در آنجا مِلکی بود که اطرافش حصار داشت و از شهر پاریس وهمهی طلبکاران بالزاک دور بود. مادام «دو بِرنی» همهی کارها را چنان سر وسامان میداد که یک فرشته نیز میتوانست در آنجا احساس رضایتکند. بالزاک، رمان خود را به نام «آرامش ازدواج» در آن جا به پایان رساند وسپس به پاریس برگشت.
کمی بعد در خلال پاییز، باز خانم دیگری به نام مادام «د. اَبرانتِِس[۱۳]» اورا به خانهی خود دعوت کرد. طبیعی بود که رقابت میان آن دوخانم، به نفع بالزاک تمام میشد. مادام « د. اَبرانتِس» تلاش میکرد تا یکی از معشوقان سابقش که ژنرال ارتش بود، قصر خود را نه تنها در اختیار وی بلکه در اختیار بالزاک نیز بگذارد. در این میان، حسادت مادام «دو بِرنی» افزایش مییافت. برای وی درد بزرگی بود که به خیابان«کَسینی[۱۴]» بیاید وبشنود که بالزاک در آنجا نیست. او از طریق نامه، برای بالزاک اخطاری نوشت:«من فکر نمیکنم که این زن، بتواند و یا بخواهد کاری برای توانجامدهد.» والبته اورا بخشید:«خدا حافظ «دیدی[۱۵]»، انسان نمیتواند با وجود همهی خطاهایی که مرتکب میشوی، ترا دوست نداشتهباشد…»
بالزاک در قصر«مَفی یی[۱۶]» در نزدیکی «اِلیله دام[۱۷]» نیازی به آن نداشت که مرتب با مادام «د.اَبرانتِس» ویا آن ژنرال، گفتگو داشتهباشد. اوآن منطقه را از سالهای گذشته میشناخت. خاطرهها در ذهن اوطنینهایی ایجاد میکرد. فضای پاییزی، از مرگ خواهرش «لورانس» با فضای فصلهای دیگر از جمله با تابستان خشک پاریس درآمیختهبود. بالزاک از دیدارهای فراوان خویش نزد خویشاوندش دکتر«سِدی یو[۱۸]» که مسؤلیت کارهای اداری و اقتصادی او را به عهدهداشت و نیز برخی دیگر خویشاوندان مادری که به تجارت الیاف کتان مشغولبودند، تأثراتی پذیرفتهبود. انتظاراتی که با تلخی ونومیدی در مورد شهرت وافتخار به وجود آمدهبود، ته چهرهای در افتخار وبدبختی داشت. رمانی را که بالزاک آغاز کردهبود، صحنههایی از زندگی خصوصی وی را ترسیم میکرد.
این رمان به تدریج، نام بسیار مؤثری پیداکرد: «گربهی بازیگر با کلاف نخی». نویسنده، حوادث کتاب را در زمان ازدواج «لورانس» به هم پیوند دادهبود. او دوست داشت اتفاقاتِ دایرهی تنگتر خانواده را، در نور چراغ کمنورِ گرگ ومیشگونه، شکارکند. واقعیت وجودی «لورانس»، نقشهای تازهای پیداکردهبود. او دیگر نمیتوانست به این نکته رضایت دهد که سرنوشت «لورانس» را به عنوان یک سرنوشت رمانتیک فردی در نظر بگیرد. او حتی خواهرش را به عنوان قربانی جاهطلبی پدر ومادرشان تلقی نمیکرد بلکه به عنوان قربانی فشار محیط در نظر میگرفت. این عنوان اصلی، در واقع به دنبالهی خود، موضوعی را پدیدآورد. برای یک دختر شهری که فقط توانستهبود ملافهها را بشمرد و از عهدهی کارهای خانه برآید، به این افتخار دست یافتهبود که با یک نجیبزاده ازدواجکند که همان اندازه نیز به عنوان هنرمند شهرت داشتهباشد. هرچند پس از این ازدواج، بدبختیها شروع میشد.
این مرد هنرمند رمان که «تئودور سومِریو[۱۹]» نام دارد، متوجه میشود که ازدواج او با «اُگوستین گیوم[۲۰]»، یک اشتباه بودهاست. وی به همسرش با دیدگانی عیبجویانه و خوابآلود مینگرد. این خانم نمیتواند تکاملی داشتهباشد. زیرا همهی قراردادهای اجتماعی که بر شخصیت اوحک شده، مانعِ این تکامل میگردد. «اُگوستین» فقط آموختهاست که با موردهای عملی کارکند. افق اندیشههای او، به علت اخلاق ودستورالعمل، بسیار کوتاه ومحدود است. بر شخصیت وی، مُهر بردگیِ خانهدارانه خوردهاست. این رمان، هیچگونه چشمانداز اخلاقی ندارد که بگوید کبوتر با کبوتر، باز با باز[۲۱]. «اُگوستین» فکر میکند که در همان مدت کوتاه زناشویی، زندگی سعادتمندانهای داشته که میتوانسته برای تمام زندگیاش کفایتکند. او علاقه ندارد آنگونه زندگی را با سعادت آرام خواهرش در انبار کتان عوضکند. خواهرش که با شاگرد مغازهی کتان فروشی ازدواج کرده، همراه با شوهرخود توانسته کار تجارت کتان را ادامهدهد. این سعادت دوام مییابد اما او هیچ درهای را در مقابل خود احساس نمیکند و عمق هیچ ژرفای هراسانگیز ویا ارتفاعی را نمیفهمد. بالزاک جانب این عشق و شور رمانتیک را میگیرد. او بعدتر تلاش میکند تا تضاد اینگونه ازدواجها را در کتاب «خاطرات دوزوج جوان» به گونهای منطقی، در مورد ازدواج دوخانم که دوست هستند به تصویر بکشد. به نظر میرسد که نویسنده در این کتاب سعی دارد خود را جانبدار نشان دهد تا این که جانب آرامش زندگی روزانه ونیز پیششرطهای شور و عشق را بگیرد.
فلسفهی زندگی زناشویی
در دایرهی معاشرت بالزاک با «ژِراردین»، حال و هوای دیگری وجود داشت. مسأله بر سر آن بود که نخست بتواند با چیزی وارد گردد و ضربهای وارد سازد تا آنان که از عیش وعشرت خسته شدهبودند، واکنش نشان دهند. او به طور کلی در این هنگام، از نوشتن کتابی فارغ شدهبود که خود میدانست نظرها را به خود جلب خواهدکرد. او در یک نامهی بسیار دلپذیر، نوشتهشده در نوامبر ۱۸۲۹به یک ناشر که سخت در حسرت کتاب دوم نویسندهبود، مینویسد: «من تمام روز را با زیستشناسی کار میکنم و تنها شش ساعت را به شب از جمله از ساعت نُه تا دو را به صحنههایی از زندگی خصوصی اختصاص میدهم… من نمیدانم چه چیزی در وجود من است که موجب میشود در این زمینه، به طور خاص اهمال ورزم. اگر بخواهم برای تاجر ادویه، کاغذ تولید کنم و یا کتابی برای قفسهی کتاب بنویسم، این موضوع به آیندهی من ارتباط مییابد. آنچه را که یک نویسنده مینویسد، میتواند او را یا به سوی موفقیت سوقدهد و یا به سوی تیغ گیوتین.»
بالزاک با کتاب «فلسفهی زندگی زناشویی[۲۲]»، گام تعیینکنندهای به سوی زمان حال برداشت. ازدواج و جایگاه زن، موضوع بسیارحادی در تأترها بود. بسیار متجددانهبود که نمایشنامههایی به روی صحنه برود که در آنها، به تکهای از قانون ناپلئون یا «کُد سیویل[۲۳]» اشاره شدهباشد. برای فعالیتهای بعدی بالزاک، پدیدهی زیستشناسی، تبدیل به خلاصه و مرکز اندیشهها و حوادث واقعی شدهبود که میخواست آنها را برای بافتهای بزرگتر وپیچیدهتر به کار بَرَد. بالزاک به عنوان دانشجوی جوان حقوق، در برخورد با خواستههای قانون، به نظر میرسید که کلمه «زنا» را در صفحات قانون مدنی چنان خوانده بود که گویی در آتش نوشتهشده است. در آن شرایط بود که آن را به عنوان نخستین منبع الهام برای فلسفهی زندگی زناشویی در نظرگرفت و سپس در دسامبر ۱۸۲۹ منتشرساخت.
اواین کار را بر پایهی طرحی که قبلاً در سال ۱۸۲۶ نوشتهبود، گسترشداد که به صورت چند فصل ویک مقدمه درآمد. وی به عنوان شاگرد «رابله» میخواست خواننده را بر سر شوق بیاورد و غافلگیرکند تا آن که بخواهد لحنی آموزگارانه واستادوار داشتهباشد. کتاب مورد نظربه شدت تحریکآمیز بود. نویسنده، کتاب را به گونهای شروع میکرد که بتواند میان زنان طبقهی کارگر و افراد بیکار که از یک تربیت برتر برخوردار بودند، تفاوت بگذارد. در این میان، تنها گروه دوم، مورد علاقهی او بود. مفهوم زن بر اساس فکر او، بیشتر بر روی موجوداتی تمرکز داشت که شیر گاو میدوشیدند و یا چون حیوانات بارکش در کارخانهها کار میکردند.
نویسندهی گمنام، با قاطعیت اظهارمیداشت که هنوز ازدواج نکردهاست. البته این خبر در نشریات فکاهی ازدواج، بلافاصله پخششد. بالزاک برای اینکه نظر خوانندگان را به چنین موضوعی جلب کند، خانمها را به این نکته توجه داد که آن را با مسؤلیت خود بخوانند. کتابهایی که او مینوشت، یک نکتهی نامرئی در خود نهفتهداشت: خانمها اجازهی ورود ندارند. هرچند ادب حکم میکرد که بالزاک برای چنین نوشتهای، معذرت خواهیکند. خانمها نیازی نداشتند کتابهای اورا بخوانند. زیرا آنان میدانستند که او درآنها چه نوشتهاست. کتاب «فلسفهی ازدواج»، تضادهای قدرتمندی را با مشاهدات جامعه شناسانه درهم میآمیخت. لحن کلام نویسنده تند بود و هیچکس یارای آن نداشت که دریابد چنین لحن کلامی که در پشت برخی پیشنهادهای نویسنده قرار داشت، شوخی بود یا جدی؟
آیا این نکته جدیبود که او ادعا میکرد انسان بایستی«دختران را آزاد بگذارد» و این که فرانسه بایستی طرح ژرمن[۲۴] را برای ازدواجهای آزمایشی پی بگیرد؟ آیا نویسنده اعتقاد داشت که دختران بایستی آزادی جنسی بیشتری پیداکنند؟ در آن صورت، این چنین موردی موجب میشد که حقوق زنان متأهل، محدود گردد. در این میان، زنانی که به شوهر خود خیانت میکردند وموجب میشدند که میراث خانوادگی را از فرزندان قانونی خویش بازگیرند، بایستی بدون تردید به شدیدترین شکل مجازات قانون محکوم گردند. اگر بالزاک فمینیست بود، این گرایش در او، به شکلی بسیار خصوصی، خود را به نمایش میگذاشت. او در مورد خیانت مردها در ازدواج نیز صحبت میکرد اما هرگز قانون را در این زمینه، مورد حمله قرار نداد.
به نظر میرسید که بالزاک در برخی مسائل، مانند هواداران ناکجا آباد و «سَی مِنِ مقدس[۲۵]» بود که به مهریه ایراد میگرفتند وازدواج را مانند روسپیگری تلقی میکردند. ازدواج در واقع، نوعی معامله بودهاست. سن بالای مردان در زمان ازدواج، در ستیز با سن کم زنان در هنگام ازواج بود. زنان جوان اجباراً مانند حیواناتی که به کشتارگاه برده میشوند، در قفس ازدواج زندانی میگردیدند و برای قربانی شدن در راه خواستهای بی حد وحساب مردان، آماده میشدند. نویسنده توصیه میکرد که ازدواج را با تجاوز آغاز نکنند. وی دریافت که نگرش جامعه به ازدواج، زمینهی خیانت و عواقب آن را فراهم میسازد. لیبرالها جذب اشارات فشرده و خلاصهی نویسنده میشدند. نوشته شده بود که قلم قدرت آن را داشت که عوارض گامهای اشتباه را پاک کند در حالی که پول میتوانست با وجود شک وتردید اخلاقی، احترام به وجود بیاورد. یک فصل طولانی، تنها به تئوری تختِ خواب و موردهای عملی آن پرداختهبود.
نویسنده از خود میپرسید که آیا تختِخواب، نقشی درتعیین نژاد دارد یا خیر. بالزاک، بُنمایهی دانش خود را از «اِستِرن[۲۶]»، «بوفون[۲۷]» و همچنین دانش پزشکی زمان خویش میگرفت. او خوب به یاد داشت که پدرش همیشه، به شیوهای نه چندان متمدنانه و مطلوب، در بارهی نژاد انسان صحبت میکرد. «ژول ژَنَه[۲۸]» یکی از همکاران بالزاک، کتاب «فلسفهی زندگی زناشویی» اورا یک کتاب ددمنشانه و اهریمنی میخواند. این هردو ویژگی، شاخصهی بسیار خوبی برای فروش آن بود. بالزاک در نقد کتاب «ژَنَه» به نام «الاغ مُرده» نوشت که نظر «ژَنَه» نوعی بزرگداشت یک فصل از کتاب وی بودهاست. وقتی او بر کتاب من نقد مینویسد، من نیز برکتاب اونقد مینویسم. اگر او برکتاب من نقد خوب بنویسد، من نیز بر کتابش نقد خوب مینویسم. این قانون ساده و اصلی در سالهای جوانی مطبوعات، قانون نانوشتهای نبود. این یک اصل معین و پذیرفتهشدهی همگانی به شمار میآمد.
شیوهی اخلاقی روزنامهها، شیوهی خوبی نبود. به عنوان مثال، «ژِراردان» نکات خوب و برجستهی کتاب «فلسفهی زندگی ناشویی» را در روزنامهی تازه انتشار خویش، منتشرساخت که به طور کلی برخی مشکلات و پیچیدگیها برای این محصول چاپی خویش به وجود آورد. آگهیهای بازرگانی تنها به عنوان جبرانکنندهی برخی هزینهها به شمار میآمد. نویسندگان از این که با صاحبان روزنامهها درگیر شوند، خوشحال نبودند. قانون، چندان کفایت نمیکرد و بازار کتاب هنوز نمیتوانست از عهدهی خویش برآید. بالزاک کار روزنامهنگاری خود را با بررسی بازار کتاب شروعکرد. این بررسی در روزنامهای منتشر میشد که خود او نیز جزو بنیانگذاران نخستین آن بود. این روزنامه که «سِریِ روزنامههای سیاسی[۲۹]» نام داشت، در واقع روزنامهای بود که در مورد کتابها، اطلاعاتی در اختیار مردم میگذاشت. هرچند این روزنامه، به عنوان اُرگان شماری از هواداران «سَنیت سَی مِن» نیز به شمار میآمد.
طرحهای تاریخی
بالزاک با بازار کتاب آشنا بود. زمانی که اومتوجهشد که کتاب «شوانها[۳۰]» نمیتواند برای وی منبع درآمد باشد با «ژِراردان» تماسگرفت. طبیعیاست که روزنامهها نیاز به مواد اولیه داشتند. قرار برآن شد که او در این روزنامه، به نویسندگی خود ادامهدهد. ذهن وی پر از افکار گوناگون بود. به عنوان مثال، او در کتاب «فلسفهی زندگی زناشویی»، یک کتاب دیگر خود را که «آسیبشناسی اجتماعی» نامداشت، تبلیغ کردهبود. این کتاب هرگز منتشر نشد اما خود این عنوان، میتوانست برای همهی کتابهایش مناسب باشد. بزرگترین آرزوی بالزاک آن بود که بتواند تمام تاریخ فرانسه را در قالب رمان ارائهدهد. شاید رمانهای «والتر اسکات[۳۱]» به عنوان انگارهی کار در نظرش بود.
تاریخ فرانسه همیشه برای او، یک سرچشمهی حاد الهام در کنار بحثهای اجتماعی به شمار میآمد. بسیاری، رمانهای تاریخی مینوشتند وبالزاک آنها را به نقد میکشید. وی در نقدهای خود نشان میداد که تا چه حد در این زمینه که بتواند تاریخ فرانسه را در قالب رمان ارائه دهد، فکر کردهبود. آیا اونمیخواست شخصیتهای اصلی را در رمان خویش به نمایش بگذارد؟ بالزاک در ژانویه ۱۸۳۰ فکر میکرد که این فراخوان واقعی او، همان رمان تاریخی به شمار میآید.
او یکی از رمانهای خود را با انگیزهای از حوادث دوران لویی دوازدهم[۳۲] زیر عنوان «سه کشیش» و یکی دیگر مربوط به جنگهای ناپلئون را طرحریزی کرد. او قرارداد آن را هم نوشت اما از نظر زمانی مشخص نکرد که دستنویسش چه زمانی تحویل داده شود. نتیجه آن شد که نه آن کتاب و نه این کتاب، به ناشر تحویل داده نشد. اما فکر نوشتن جنگهای ناپلئون در خلال سالها، همچنان با او بود.
زمانی که ناپلئون در نبرد «وَگرَم[۳۳]» به پیروزی رسید، این اتفاق، بایستی پیروزی بالزاک نیز به شمارمیآمد: «در نخستین صفحهی کتاب، خواننده باید صدای توپهای جنگی را بشنود که یادآور فریاد پیروزی باشد. خواننده باید در خلال خواندن کتاب، احساسکند که در یک نبرد واقعی حضور دارد. آنچنان که گویی او از بالای یک بلندی، همهی جزئیات جنگ را از جمله لباس سربازان، افراد مجروح و دیگر موردها از جمله شب قبل و روز بعد از جنگ را میبیند. البته این ناپلئون است که بر همهی صحنههای جنگ تسلط دارد.» شب قبل از جنگ، انگیزهی مشخصی از شکسپیر در مورد صحنههای جنگ در برابر اوقرارداشتهاست. بعد از این، میتوان یادداشتهای بالزاک را به عنوان نقطهی مقابل توصیفهای معروف «اِستَندال[۳۴]» از نبرد «واترلو[۳۵]» در صومعهی «کَرتوزیان[۳۶]» در«پَرمَه[۳۷]» در نظر گرفت. در آنجا، قهرمان واقعی وجوان رمان، با آنکه در آن صحنه حضور دارد، اما درست در نمییابد که چه چیز در حال اتفاق افتادناست. علتش نیز در محدود بودن توانایی دریافت انسانی است. «اِستَندال» در این کتاب، آگاهانه بر خلاف روایتهای بسیار عریض وطویل در تابلوهای نقاشی ورمانهای تاریخی کار میکند.
برای بالزاک، حدیث این نبردهای تاریخی، تبدیل به رؤیایی دوستداشتنی شدهبود. گاهی با خود میاندیشید که آیا نبرد«اِسلینگ[۳۸]»، مناسبترین نبرد نبود؟ گاه با خود فکر میکرد که بهترین کار آن باشد که به کلی از نشاندادن ناپلئون در این نبردها خودداری ورزد. این رمانی بود که بالزاک در مورد نبردها، به طور واقعی نوشت: «نبرد. فصل یکم.«گروس اَسپَرن[۳۹]» شانزدهم ماه مه ۱۸۰۹ نزدیکیهای ظُهر…» واقعیت آنست که بالزاک به جای رمانهای تاریخی، در این سالها آثار بیشماری نوشت. نقاشیهای جنگی او در رابطه با صحنهی نبرد زندگی شخصی، متعلق به فضای دیگری غیر از فضای نظامیاست. یک شاخهی مشخص در حوزهی تاریخی، خاطرههای خیالی است. چنان خاطرههایی، مطابق با دستورالعملهای شناختهشدهای آفریده میشد. نویسنده معمولاً شماری حوادث تاریخی را با لطیفهها واتفاقهای جالبِ برگرفته از رمانها وروزنامهها در رابطه با شرایط زندگی یک شخصیت معروف، در قالب «من» ارائه میداد. اخیراً رئیس پلیسی به نام «ویدُک[۴۰]» ، خاطرههای خود را منتشر ساخته که چندان دور از خاطرههایی که به عنوان یک انگاره در نظر گرفته میشده نیست. زیرا این شخص میتوانست هنوز هم نکات بیشتری در بارهی زندگی خود به عنوان یک زندانی بزهکار تا مقام ریاست پلیس شرحدهد.
اینک این خاطرهها، میتوانست زندگی اورا بیشتر به عنوان زندگی یک فرد بزهکار، به توصیف بکشد. این خاطرهها توسط یک نویسندهی شدیداً الکلی به نام «لِریتسی یِر[۴۱]» با اندیشههای شدیداً انقلابی به رشتهی تحریر درآمدهاست. بالزاک با این شخص تماس گرفتهبود با این هدف که هردو بتوانند با یکدیگر، خاطرهنویسیهایی در مورد زندگی یک فرد جلاد به نام «سانسون[۴۲]» انجامدهند. «سانسون» نام خاندان یک جلاد در فرانسه بود که معروفترین عضو این خانواده، همان کسی بود که گردن لوئی شانزدهم و«ماری آنتوانِت[۴۳]» را در زیر تیغهی گیوتین گذاشتهبود. در آن هنگام، سالها از مرگ این جلاد میگذشت. اگر او حتی با کسی در مورد زندگی خویش صحبت کرده، آن فرد به هرحال بالزاک نبود. روایتی وجود دارد که میگوید ناشری به نام «مِین[۴۴]» یادداشتهای «سانسون» را دریافت میکند و سپس با بالزاک تماس میگیرد. سرانجام «خاطرههای» «سانسون» منتشر میشود بدون آن که نامی از ناشر و یا نویسندهی آن آمدهباشد. البته خاطرههای «سانسون» بعد از مرگ نویسندهی آن، با تغییر عنوانش به «خاطرههای یک فرد ناپاک و وازده» و همراه با نام بالزاک منتشرگردید.
درآغاز این کتاب، نوشتهشدهبود: «یکحادثهی بی اهمیت از روزهای وحشت.» بالزاک تنها کاری که کرد، نام خود را در اول آن کتاب آورد. هرچند او متن کتاب را در حال و هوای پادشاهیخواهی و مذهبی تغییر دادهبود. او هرگز با شرایط یک تاریخنگار، تاریخنگار نبود. این احتمال وجود دارد که او آماری را فراهم آورده و سپس یادداشتهای تاریخی را برآن افزودهباشد. کتاب مورد نظر، مخالف مجازات مرگ بود وآن را «یکی از بدترین فسادهای بشریت میدانست.» در یک فصل کتاب، آماری نشان دادهمیشود که چه مقدار نیروی کمکی، مورد نیاز بوده تا مراسم اعدام را به جا آورند. هنگامی که کتاب منتشرشد، تحریک وآشوبگری علیه مجازات اعدام، موضوع بسیار حادی شد. خشم علیه خانوادهی جلادان، شغلی که از پدر به پسر میرسید، زمینه را برای چند نمایشنامه فراهم ساخت. شخص جلاد کسی بود که میانهای با صلح وآشتی نداشت و یکی از موجودات تحت تعقیب به شمار میآمد.
در فضای آزادیخواهی، این خواسته مطرح بود که چنان میراث وحشیانهای به کلی برانداخته شود. شخص جلاد در این مبارزه، بدل به یک شخصیت حساس و هیجانبرانگیز گردیدهبود که اجباراً با چنان قوانین غیر منطقی، بدل به یک ابزار نفرتبار میشد. «ویکتور هوگو[۴۵]» از برانداختن مجازات اعدام به دلیل آن که بسیاری افراد بیگناه، قربانی مرگ حقوقیِ جامعه میشدند، دفاع میکرد. این بحث حتی به سدهی بعد هم کشیدهشد. نخستینبار در دههی ۱۹۸۰، مجازات اعدام در فرانسه برداشتهشد. اشتباهِ خاطرههای «سانسون» به گونهای شگفتانگیز، در رابطه با بیخونی آنان بود. کتاب مورد اشاره، آزمایشگاه رنجآوری بود که در آن، انسان مانند یک فیلم وحشتناک، تلاش میکرد تا به موردهای پلشت و هراسبار بیندیشد تا آنکه سرانجام به پدیدهای به نام وحشت، باورمند گردد. این نکته نمیتوانست موجب زایش تخیلات جلادی بالزاک شود.
پی نوشت
[۱] Henri de Sanit-Simon/1760-1825/ متفکر وفیلسوف فرانسوی.
[۲]/ در متن کتاب، اصطلاحی وجود دارد به این شکل:«deu ex machina» یعنی «کسی به طور غیر مترقبه در یک شرایط دشوار ظاهر گردد و در آن کار یا موضوع دخالتکند.»
[۳]/ Emile de Gerardin/ /1802-1881/ سیاستمدار فرانسوی و صاحب چندین روزنامه در این کشور.
[۴]/ Delphine Gay
[۵]/ Henri
[۶]/ در متن کتاب، نویسنده او را به جوجه فاخته تشبیه کردهاست. اما از آن جا که فاخته، تخم خویش را برای جوجهگذاری، در لانهی پرندگان دیگر میگذارد، این پرنده، حالتی انگل صفت و آویخته به جود پرندگان دیگر دارد. جوجهی فاخته در زبان سوئدی معانی استعاری متعددی دارد از جمله موجود ناقص العضو، مهمان ناخوانده ومتجاوز به حریم خانواده.
[۷]/ در متن کتاب، نویسنده، برادر بالزاک را به یک اسب تشبیه کرده که بسیار غذا میخوردهاست. در زبان فارسی، واژهی گاو در این زمینه، مصرف بیشتری دارد.
[۸]/ Honoré
[۹]/ Surville
[۱۰]/ Madame de Berny/ 1777-1836
[۱۱]/ Chateau de La Bouleauniere/ منطقهای است برای گذراندن تعطیلات ومرخصی به وسعت سه هکتار پُر از باغ وباغچه در منطقهی Grez-sur-Loing.
[۱۲]/ Nemours/ شهری است در استان Seine-et-Marne در منطقهی Ile-de-France در شمال فرانسه.
[۱۳]/ d’Abrantès/ نام اصلی : Laure Junot, Duchess of Abrantès/ 1784-1838/ خاطرهنویس فرانسوی و همسر یکی از ژنرالهای ناپلئون بُناپارت.
[۱۴]/ Cassini
[۱۵]/ Didi
[۱۶]/ Maffliers/ شهری است در استان Val-d Oise در منطقهی Ile-de-France در شمال فرانسه.
[۱۷]/ L Isle-Adam
[۱۸]/ Charles-Emmanuel Sédillot/ 1804-1883/ پزشک و جراح ارتش فرانسه.
[۱۹]/ Théodore Sommervieu
[۲۰]/ Augustine Guillaume
[۲۱] / در متن اصلی چنین آمده است:«بچههایی که شبیه هم هستند، با یکدیگر بهتر بازی میکنند.»
[۲۲]/ کتاب «زیست شناسی ازدواج» او در فارسی به نام «فلسفهی زندگی زناشویی» ترجمه شدهاست. من نیز از همین عنوان استفاده کردم.
[۲۳]/ Code Civil که در واقع به Code Napoleon اشاره داشت، همان قانون مدنی فرانسه بود که در زمان نآپلئون نوشته شدهبود.
[۲۴]/ طرح ژرمن/ در این مورد نتوانستم اطلاعاتی به دست بیاورم.
[۲۵]/ این همان « Henri de Sanit-Simon/1760-1825/ متفکر وفیلسوف فرانسوی» است که نامش قبلاً آمدهاست.
[۲۶]/ Laurence Sterne/ 1713-1768/ نویسندهی طنزپرداز انگلیسی.
[۲۷]/ Georges-Louis Leclerc de Buffon/ 1707- 1788/ زیستشناس و پژوهشگر طبیعت از مردم فرانسه.
[۲۸]/ Jules Janin/ 1804-1874/ نویسندهی فرانسوی.
[۲۹]/ Feuilleton des journaux politiques/ Political newspaper series
[۳۰]/ Chouanerna/ Les Chouans/ به گروههای چریکی اطلاق میشد که از کشاورزان و قاچاقچیان رومی، کاتولیک و از حزب پادشاهی در Bertagne تشکیل شدهبودند. این کتاب در زبان فارسی با نام «شوانها» ترجمه شدهاست.
[۳۱]/Walter Scott/1771-1832/ نویسنده وشاعرانگلیسی. اونخستین کسیاست که تاریخ را در قالب رمان ارائهداد.
[۳۲]/ Ludvig XII/ 1462-1515/ اورا پدر مردم فرانسه نیز مینامند.
[۳۳]/Wagram/ این جا محلی بود که ناپلئون در جنگ با اتریش در ششم ژوئیه ۱۸۰۹، پیروزشد اگرچه به قیمت ۳۲۰۰۰ کشته از نیروهای فرانسه و۳۵۰۰۰ کشته از نیروهای اتریش.
[۳۴]/ Marie-Henri Beyle Stendhal/ !783-1842/ نویسندهی فرانسوی
[۳۵]/Waterloo/ محلیاست در بلژیک که در ۱۸ ژوئن سال ۱۸۱۵، جنگ میان نیروهای ناپلئون و شماری از کشورهای اروپایی از جمله انگلیس، آلمان و هلند اتفاق افتاد وبه شکست ناپلئون پایان یافت. البته آلمان در آن زمان از سه پادشاهی نسبتاً مهم تشکیل شدهبود.
[۳۶]/ «صومعهی کَرتوسیان در پَرمَ» نام رمانی است از Stendhal که در سال ۱۸۳۹ منتشر شدهاست. حوادث این کتاب، بیش از هر چیز در Parma در قصری در کنار دریای Como در Lombardiet در ایتالیا اتفاق میافتد اما شامل دیگر نقاط اروپا نیز میشود. از جمله بخشی از این کتاب به نبرد Waterloo اختصاص دارد.
[۳۷]/ Parma/ محلیاست در Lombardiet ایتالیا.
[۳۸]/ Essling/ در این محل، نبردی میان نیروهای ناپلئون و اتریش در ۲۱ و ۲۲ ماه مه ۱۸۰۹ اتفاق افتاد که منجر به شکست ناپلئون گردید.
[۳۹]/Gross-Aspern/ Gross Offenseth Aspern/ شهری است در آلمان فعلی که با نُه شهر دیگر، جزو اتحادیهی شهرهای Ant Rantzau به شمار میآید.
[۴۰]/ Eugène François Vidocq/ 1775-1857/ یک فرانسوی ماجراجو و بزهکار بود که بعدها، برای پلیس فرانسه، جاسوسی میکرد. هم او بود که در سال ۱۸۱۲ سازمان امنیت فرانسه را پایهگذاری کرد.
[۴۱] / L’héritière/ نام یک شراب قرمزِ فرانسوی. اما به عنوان نویسنده، نتوانستم اطلاعاتی در مورد او پیداکنم.
[۴۲]/ Charles Henri Sanson/ 1739-1806
[۴۳]/ Marie Antoinette/ 1755-1793/ همسر لویی شانزدهم وملکهی فرانسه. تلفظ صحیح نام او «مَری آنتونی یِت» است اما من همان تلفظ رایج در میان فارسی زبانان را در اینجا میآورم.
[۴۴]/ Mame
[۴۵]/Victor Hugo/ 1802-1885/ نویسنده، شاعر و نمایشنامهنویس فرانسوی.
ادامه دارد…