این مقاله را به اشتراک بگذارید
بالزاک در آینه –۳
زیگ بریت اِسوان
برگردان اشکان آویشن
بخش اول کتاب
منتقد تأتر
در زمستان ۱۸۲۹ تا ۱۸۳۰ پاریس به گونهای غیرعادی سرد بود. رودخانهی «سِن[۱]» در طول مدت ژانویه به کلی یخزدهبود. هنگامی که فوریه با هوای ملایم و خورشید درخشان بهاری، زندگی تازهای در شهر دمید، آن اتفاق ادبی رخ داد. آن اتفاق، به صحنهرفتن نمایشنامهی «ویکتورهوگو» بود به نام«اِرنَ نی[۲]». شب نمایش آغازین که برای شخصیتهای برجستهی کُمِدی فرانسه[۳] ترتیب داده میشد، بسیار پُر ازدحام بود. دوستان «ویکتور هوگو»، خاصه مردانی که دوستدار این مرد جوانِ رمانتیک بودند و میخواستند که در دنیای ادبیات نیز انقلابی رخ دهد، از سوی مردم، با هویج و تخم مرغ بمباران شدند. جوانان انقلابی آن زمان، بیشتر از همه، ضدبورژوازی بودند. آنان لباسهای زیبا میپوشیدند و در نقش «داندی[۴]» ظاهر میشدند. در نمایش شب اول، نویسندگانی مانند «گوتیِه[۵]»، «موسِه[۶]» و بسیاری شخصیتهای ناشناس در دایرهی رمانتیک افراطی، حضور داشتند. در این حوزه، روی رمانتیسم به عنوان یک ورزش غیرعادی کار میشد. برنامهی تأتر دربردارندهی یک جملهی کوتاه بود که این معنی را داشت: «تنگنظری را درهم بشکنیم.»
جلیقهی افراد میبایست گستاخانه بنفش یا قرمزِ روشن باشد. موها هم باید یا بلند ویا به کلی تراشیده شدهباشد. ریشِ کامل و سبیلهای بلند، کاملاً مناسب این وضع بود. البته بدان شرط که انسان بخواهد در پیادهرویهای خویش در پارک «تولِری[۷]» نظر دیگران را به خود جلبکند. سدههای میانه، نقش مُدهای اصیل را برای کاپشنهای تنگ داشت که میخواست کمرهای زنبوری را به نمایش درآوَرَد. خاصه با مخمل سبز که فکر انسان را متوجه «رابینهود[۸]» میکرد که نماد انقلابی بودن نه تنها در میان انگلیسیهای رمانتیک که فرانسویها نیز بودهاست. دستمالگردنها به ضرورت، رنگ سیاه داشته و نقش آنها، پنهان کردن یقهی پیراهن بوده که هرگز در معرض دید قرار نمیگرفتهاست. به نظر میرسید که محل پیادهرویها و سالنهای جهان که همان پاریس باشد، به دو جبهه تقسیم شدهبود.
این مُد نوعی اعتراض بود که هنوز نمیتوانست مردم فراوانی را در اطراف پدیدهای به نام حقوق فردی، ارزشمندی هنرمندان و زندگی روزانهی مردم جمعکند. در واقع بالزاک با هیجان وتنش در نقش یک روزنامهنگار و منتقد، به تأتر ملی فرانسه رفت تا بتواند بخشی از یک موفقیت را که او باشوق و ذوق، انتظار آن را داشت، نصیب خود سازد. شاید کَلَمی که بر وسط صورت بالزاک فرود آمد، موجب شد که اوقاتش تلخ شود. او نمایشنامهی «ویکتورهوگو» را نمایشنامهای ناموفق ارزیابی میکرد و در حالی که منتظر بود تا نمایشنامه تمام شود، در ذهن خویش، در حال فرمولبندی استادانه و تحقیرآمیزی بود که آن را در خلال انجام نمایش، آماده ساخته بود.
«ویکتورهوگو» هرگز متوجه نشد که بالزاک آن نقد را با چنان محتوایی بر نمایشنامهی «اِرنَ نی» نوشته است. این نقد به شکل کاملاً گمنامانهای نوشته شد وآشکارا، جبههای ضد رمانتیسم داشت. بالزاک قبل از هرچیز با علاقه، به ویژگی نابهنجارانهی تاریخی و زمانی و غیر احتمالی عمومی آن اشاره میکرد. اوحتی موضوع را به موردهایی که «احمقانه« تلقی میشد گسترش داد و به شرافت نویسندگی «ویکتورهوگو» به دلیل نسخهبرداری او از «شکسپیر»، حمله کرد. بالزاک، نوشتهاش را با واژههای گزیدهای پایان داد و آن اینکه «هوگو» با ارتکاب چنان اشتباهی، تأتر فرانسه را در معرض ریشخند اروپا قرار دادهاست. نقد بالزاک، نوشتهای تقریباً روزنامهنگارانه بود. هیچ کاری تا این حد نمیتوانست در میان گروه کتابخوانان، مانند چنین شیوهای کوچکشمارانه، موفقیت آمیز باشد. شاید بالزاک از این طریق، توانست حسادت خویش را نسبت به شهرت «هوگو» به نمایش در آوَرَد و بر جاذبیت کار خود بیافزاید.
در مورد هنرمندان
برای یک روزنامهنگار، بسیار سادهاست که نسبت به خود دشمنتراشیکند. بر زبان آوردن یک حرف نادرست، یک فکرغیر عقلانی یا یک صفت خوارشمارانه در مورد یک همکار، هرگز بخشوده نمیشود و گذشته از آن، در پروندهی فرد هم باقی میماند. بالزاک وقتی در این کارها افراط میکرد، متوجه نبود. او برای خود امنیتی به وجود میآورد که شماری آن را به تکبّر او تعبیر میکردند. وی در ماه ژانویه در روزنامهی «لَمُد[۹]» داستانی را به نام «ه. دو بالزاک[۱۰]» منتشر ساخت و طولی نکشید که این نام برای او کاملاً عادی شد. روزنامهی «لَمُد» و «لَه سیلو وِت[۱۱]» دو محصول از محصولات کارگاه «ژِراردان» بود.
در روستاها که دوری و جدایی بیشتری از شهرداشتند، نیاز بیشتری به دانستن و شناختن مُدهای پاریس در هردو روزنامه احساس میشد. در واقع، مسابقهای میان خانمها بود که چه کسی زودتر میتوانست به آخرین مُد دسترسی داشتهباشد. بالزاک مقالاتی در مورد نقش واژهها در مُد و نقش مُد در ادبیات نوشت. این مقالهها، شبیه مقالههایی بود که او به شکل صحافیشده اما با دست[۱۲]، در روزگار جوانی برای مردم شرافتمند انجام میداد. اگر چه در روزگار کنونی، آنچه را که او مینوشت، بیشتر قابل درک و مشخصبود. واقعیت آنست که وقاحت و بیادبی میتوانست به شکل گوشت و خون، در تصویرهای کوچک تجلی داشتهباشد. این تصویرها، کم یا زیاد، به پروژههای بزرگتری تعلق داشتند که بالزاک در کتاب «فلسفهی زندگی زناشویی» گفتهبود که با «آسیبشناسی زندگی اجتماعی» کار میکند. این عنوان میتوانست فکر انسان را به بیماریهایی توجه دهد که در کتاب پزشکان، اثری از آنها نیست. یا متوجه انسانهای کاملاً غیرعادی و متمایز از دیگران سازد که در کتاب «بوفون» ردپایی از آنها دیده نمیشود. زیرا «بوفون» در آن کتاب، در مورد انسان از دیدگاه تکامل اعضای بدن، صحبت کردهاست.
سخن «بوفون» چنیناست: «انسان تنها موجود زندهای است که علیه همنوع خود میجنگد.» یکی از عنوانهایی که او بر روی انسان و طبیعت وی گذاشته ایناست: «طبیعت دوگانه[۱۳]». بالزاک در کتاب « فلسفهی زندگی زناشویی» به وی استناد میکند. کتاب «بوفون»، آغازی شد برای کارهای خود بالزاک که با مطالعات خویش، مناسبات جدید اجتماعی گروههای مختلف[۱۴] را پیشبینی میکرد. هنرمندان در این میان، از گونههای بدِ انسانی به شمار میآمدند. واقعیت آنست که بالزاک این نکته را در آن کشف کردهبود. او در بهار ۱۸۳۰ یک رشته مقاله منتشر ساخت که در آنها به این نکته اشاره داشت که نبوغ، نوعی بیماری است درست مانند مروارید در درون حلزون. او نوشت: «هنرمند چهرهی اشیاء را تغییر میدهد، به زمان شکل میبخشد و حرکت وجنبش را توصیف میکند. حرکت وجنبشی که جهان را دگرگون میکند. افرادی مانند «رافائل[۱۵]»، «دِکارت[۱۶]»، «وُلتر[۱۷]»، «داوید[۱۸]» و همهی اینان، انقلابها را به وجود آوردهاند.» شماری از این دریافتها را که بالزاک در مورد هنرمندان برزبان آورده، در رمان «چرم ساغری» نیز تکرار کردهاست.
این رشته مقالهها، به شکلهای دیگری در مورد هنرمندان و نیزدر رمانهای دیگر او، خاصه «لویی لامبر[۱۹]» اهمیت داشتهاست. بالزاک بیآن که پاسخی بدهد از خود سؤال میکند که آیا نبوغ، نشانهی نوعی بیماری در مغز است یا آنکه فرد نابغه، برگزیدهی خداوند به شمار میآید؟ فرد نابغه، بردهی خواست و الهامی است که از ویژگی ستمگرانهای برخوردار است که وی را بدون قرار قبلی در خلال حالتی از خلسه یا شرایطی که هنرمند برآنست تا از آن اجتناب ورزد، ملاقات میکند. آیا یک هنرمند زمانی که کار میکند، مغزش در حال استراحت است؟ در اینجا، بالزاک به نتیجهگیری بسیار متضادی دست مییابد. این هنرمند است که بیشترین نیاز را به رفاه وآرامشی دارد که تمدن انسانی برای سرگرمی افراد ثروتمند به وجود آورده و انسان میتواند آن را در زندگیهای پرشکوه و جلال ببیند. بالزاک معتقد است هنرمند در خلال هجوم خلاقیتهای ذهنی، حتی خوردن ونوشیدن و اطرافیان خویش را فراموش میکند. در واقع این هنرمند است که به قصر نیاز دارد نه یک شاه و یا یک شاهزاده آنهم زمانی که از خواب بیدار میشود.
به جز جملهبندیهای مؤثر وجالب در آن رشته مقالات، آنها پیغام دیگری در حال و هوای «ژِراردان» نیز داشتند. هنرمندان از سوی جامعه فراموش میشوند. این نگرش سنتی و آیینی که یک هنرمند، در بُرج تنگ و کوچک خویش، با لباسهای فرسوده و پاره، در خوشبختی زندگی میکند، یک افسانه بیش نبوده که بالزاک، هم از آن بهره برده و هم آن را رد کردهاست. هنرمندان حقدارند ازطریق آثار خود، زندگی را بگذرانند و مهمتر از همه، زندگی شایستهای داشتهباشند و چه بسا در رفاه، شکوه و جلال زندگی کنند. بالزاک نتوانست از این احساس فاصله بگیرد که مطبوعات، به شکلهای مختلف، زندگی اورا از وی ربودند. از این رو، چرا خودِ هنرمند باید یگانه فرد شرافتمند در چنان جامعهای باشد؟بسیاری از رمانهای او، نشان میدهد که بزهکاری، بخشی از پیشرفت شغلی ومادی یک فرد به شمار میآید. باور مذهبی او در مورد مقدسبودن دارایی و ثروت، هرگز نتوانسته این دریافت وی را که ثروت، دزدی است از بین ببرد. از اینجهت، سخنان دفاعی او، پیشاپیش در مورد هنرمندان، بازتاب یک نوع نگرش است که تا کنون، نمایی از خود به نمایش درآورده که احتمالاً نوعی انگارهی رفتاری است.
بالزاک علاقهی شدیدی داشت که پولهای توجیبی همکلاسیها، توجه ومواظبت مادر از برادرش، توفیقهای دوستان و همکاران و معشوقههای آنان را از آن خود سازد. البته در سالهای آغاز جوانی، موردهای افراط و تفریط، چندان زیاد نبودهاست. با وجود این، اتفاق افتادهبود که بالزاک برای مورد معینی پول دریافت کرده و او آن را برای مورد دیگری خرج کردهبود. به عنوان مثال، پولی که برای پرداخت اجارهی خانه ویا برای خرید کفش دریافت کرده، آن را با رفتن به رستوران و بارشبانه، خرج کردهبود. چند مورد تقلب کماهمیت در معاملاتی مربوط به چاپخانه، از سوی اوآشکار شد. از جمله سعی کردهبود هزینههای شخصیاش را جزو مخارج چاپخانه حساب کند. در خلال سال ۱۸۳۰ مادرش توانست تا حدی نفوذ خود را بر او حفظکند. بالزاک توانست بدهکاریهایش را با وجود آنکه مبالغ چندان بزرگی نبودند، بپردازد. بدهیهای او به مادام «دو بِرنی» ازطریق پرداخت قسطی آنها به پسرش «اَلِکساندر[۲۰]» که رفتار بسیاراحترام برانگیز و دمکراتمابانهای داشت، خیلی کمشد. این پسرکه خود را به عنوان «دوبِرنی» معرفی میکرد، توانست شرکت قدیم بالزاک را اداره کند.
دوستان در روستا و شهر
سال ۱۸۳۰، سال کار بود. بالزاک به «زولما کَرو[۲۱]» نوشت: «روزهای کاری مانند یخ در مقابل نورخورشید آب میشود.» بالزاک از طریق خواهرش با «زولما» وشوهر او در«وِرسای[۲۲]» آشناشد. پس از مدتی، خانوادهی خواهرش به پاریس نقل مکان کرد اما این نویسنده وشوهرش که افسر بود، همچنان در«سَن کرای[۲۳]» اقامت باقی ماندند. «زولما» از کتاب «فلسفهی زندگی زناشویی» خوشش نمیآمد. بالزاک نیز با اوهمعقیده بود: «شما به این جهان دروغین وشریر که جامعهی امروز در بردارندهی آنست وهمهچیز را به مسخره میگیرد تعلق ندارید…شاید شما بتوانید یک باربا نویسندهی کتاب « فلسفهی زندگی زناشویی» از درِ آشتی درآیید. با وجود این، میتوانید مطمئن باشید که واکنشتان به هیچوجه نمیتواند دوستی مرا نسبت به شما خدشهدار سازد.»
بالزاک خود در چنگ چنین جامعهای که آن را محکوم میکرد اسیر بود. او با همهی توانش در پی آن سحر و جادویی بود که بتواند با کمک آن، درِ سالنهای اعیان واشراف را به روی خود بگشاید. وی از طریق مادام «د. اَبرانتِس» و «دِلفین گِه[۲۴]» توانست گوشههایی از آنجا را ببیند. اما با همهی اینها، او در پی دیدنیهای بیشتری بود. وی به دنبال روابطی بود که بتواند به هدف نزدیک شود. یکی از آن افراد «اوژِن سو[۲۵]» بود. او چندسالی از بالزاک جوانتر بود و به لطف موقعیت پدرش، با یکی از پزشکان، روابط خوبی به هم زدهبود و بیآنکه از توانایی یا دانش لازم برخوردار باشد، در درمانگاه آن پزشک، استخدام شدهبود. هنگامی که پدر «اوژِن سو» درگذشت، پسرش توانست زندگیای را شروعکند که برایش دلپذیر بود. وی به دلیل داشتن وضع اقتصادی بسیار خوب، این امکان را یافت که در بسیاری از محافل راهیابد. محافلی که بالزاک را به سوی خود جلب میکرد. آندو با هم، در نوشتن نمایشنامهای، شروع به همکاری کردند که طبق نظر «اوژن سو» نمایشنامهای ضد مذهبی بود و هرگز نمیتوانست عملاً به روی صحنه برود. موضوع نمایشنامه، «دون ژوان[۲۶]» یکی از چهرههای محبوب رمانتیک بود. نخوت و تظاهر «اوژِن سو» به اینکه ضد اشرافیتاست، وی را وا میداشت وقتی به فریادکشیدن میرسید، نتواند از سوسیالیزم چیزی بیاموزد.
در حدود سال ۱۸۳۰، «اوژن سو» توانست از طریق ظاهر وشیوهی لباس پوشیدنش تأیید کند که یک هنرمند حقدارد به هرشکلی که دوستدارد، آزادانه زندگیکند. این هنرمند در تضاد با تصویرهای دیگراو در نقش یک فرد رباخور، تاجر ادویه و مطالعات اجتماعی قرار دارد که بالزاک آنها را در کارهای آیندهاش، به گونهای دقیق به تصویر کشیدهاست. بالزاک مطالعاتی را نه با نام اصلی خویش بلکه با نام نویسندهی «فلسفه زندگی زناشویی» منتشر ساخت. او در رابطه با واکنشهایی که نسبت به کتاب مورد نظرنشان داده میشد، احساس میکرد که خانمها علاقهی بیشتری به آن دارند. وی، کنجکاوی آنها را قلقلک میداد و میتوانست از طریق تمرکز دادن توجه خویش به فضای زنانگی، نه تنها آنان را غافلگیربلکه ستایشکند. «زولما» آخرین دوست بالزاک نبود که ضرورت داشتهباشد تا وی برایش توضیح دهد که حقیقتاً چه منظوری دارد. بالزاک دریافتهبود که در کجا میتواند هواداران خود را پیداکند و به همینجهت، احساس میکرد که همان مسیر انتخاب شده، راه درستی بودهاست. او در خلال همان سال آموخت که چگونه با شیوهای خاص، باخانمها معاشرتکند و بار دیگربه این نتیجه رسید که انگارههای کودکی، میتواند مؤثر باشد.
از همین رو، توانست یکی از خواهران خود را در مقابل آن دیگری قراردهد. زمانی که خواهرش «لور[۲۷]» بر وی خُرده میگرفت، بالزاک ترجیح میداد بیشتر با «لورانس» باشد. حتی توانستهبود مادرش را در برابر مادام «دو بِرنی» قراردهد. او به سوی معشوقش میرفت تا به مادرش نشان دهد که وی، جای خود را در قلب او از دست دادهاست. در موقعیتهای دیگر، بازبه خانهی مادرش پناه میبُرد و انتظارداشت که از او همچون یک کودک مواظبت به عمل آید. وی با همین شیوه، مادام «دو بِرنی» را در برابر مادام «د.اَبرانتِس» قرارمیداد. بالزاک در این بازی در دایرهی معاشرتش با خانمها، از دانشی که در این زمینه داشت، به نفع خویش بهره میبُرد. رفتار وشخصیت زنان اشراف، از نقشی که به طور طبیعی میبایست بر حَسَب تربیت و موقعیت مادی خویش به عهده بگیرند، مُهر همان محیط اجتماعی را داشت. «بوفون» بعدها در مقدمهی «کُمِدی انسانی بالزاک» نوشت:«شیرزنان، جز نسخهی زنانهی شیرمردان، کسی دیگر را ندیدهاند.» بالزاک که میخواست جامعه را با طرحهای وسیع «بوفون» به عنوان انگاره به تصویر بکشد، متوجه گردید آنان مانند سرزمین ناشناختهای بودند که هر نویسندهای آرزومیکرد اینان را در اثر خویش وارد سازد.
آن دو رؤیا
آشفتگی و نامشخصبودن وضع سیاسیِ پاریس در بهار ۱۸۳۰، تا مدتی جزو فضای جامعه به شمار میآمد. این وضع به عنوان یک فضای سرد که در حال ورود به درون جامعه بود به ثبت رسیدهبود که احتمالاً رعد و برقی را در پی خود داشت. در آغاز ماه مه، بالزاک داستانی را منتشر ساخت که به نوعی، آینده را پیشگویی میکرد. هرچند این پیشگویی، یک نوع تصویرآرزومندانه را از دو چهره که به گذشته تعلق داشت، به نمایش در میآورد. این داستان، عنوان «آن دورؤیا» را داشت. در محفلی که متعلق به ۱۷۸۰ است، گفتگویی در مورد خواب عجیب و غریبی جریان دارد. «کَگ لی ایسترو[۲۸]» که مردی است متعلق به سدهی ۱۷۰۰ میلادی، برآنست تا ملکهی فرانسه، «کَترین دو مدیسی[۲۹]» را از سرزمین مردگان کشفکند تا او بتواند در مورد حمام خونِ «ناتانائیل مقدس[۳۰]» که دویست سال قبل در ۱۵۸۶ اتفاق افتاده، توضیحاتی بدهد. «کَترین» ملکهی فرانسه به عنوان سیاستمداری که طرفدار مکتب «ماکیاول[۳۱]» است، شخصیت خود را به نمایش میگذارد. او میگوید که درگیریهای مذهبی، برایش اهمیت چندانی ندارد. هدف وی، نیروی درونی یک ملت و وضعیت خوب دولتبودهاست. وی رؤیای دیگرش را در ادامه توضیح میدهد.
«مَرَه[۳۲]» پزشک جوان دربار، خود را در گفتگوهای درباریان دخالت میدهد. او میگوید که رؤیای عمل جراحی یک پا را میبیند. آن پا میبایست یا قطعگردد و یا از طریق وارد شدن خون تازه، سلامتی خود را بازیابد. شبهای وحشتناک «ناتانائیل» مقدس و انقلاب فرانسه، تبدیل به پدیدهای موازی میگردند که اخطاری است از سوی تاریخ به نسلهای آینده. البته رؤیاها را میتوان به شکلهای گوناگون تعبیرکرد. هیچکس نمیتواند ادعا کند که کلید آن دو رؤیا را در دست دارد. این ماجرا، در آن سال، در سایهی انقلاب ژوئیه، شاهکار بالزاک بود. کار روزنامهنویسی موجبشد که استعداد داستاننویسی بالزاک به طور جدی شکوفا گردد. او نخست به عنوان بردهی خواستهای گوناگون روزنامهها، دریافت که چه چیزی میتوانست یک مقاله را از یک اثر هنری جداسازد. این خودآگاهی هنری، مرحله به مرحله در او ایجاد میشد. نوشتن یک رشته مقالات در مورد هنرمندان، او را مجبورساخت تا در بارهی هنر و محتوای آن بیندیشد.
آنچه را که بالزاک میگوید برای کسی که فکر میکند، تنها بر حسب عادت، به پیام هنری علاقهدارد، برایش تکاندهنده است. بالزاک معتقد است که هنربه یک دختر خیابانی، شباهت دارد که دارای کمبود ویژگیهای ضروریاست. روح هنر آیینهای است که همهی هستی با تمامی گوناگونی خویش، در آن بازتاب مییابد. بدن انسان در شرایط گوناگون زندگی، مانند یک توپِ بازی است. در طبیعتِ یک اثر هنری، تا مرز معینی، نوعی ابهام وجود دارد. مغز یک هنرمند، یک مغز عادی نیست. هنر، نوعی از به کارگرفتن اغراقآمیز توانایی فکری را به توصیف میکشد. همین نکته موجب میشود که بهترین اثر نخستین یک هنرمند، نتواند به عنوان یک رمز جادویی تلقیگردد، درست مانند همان وِردِ «سیسام، بازشو[۳۳]» که بتواند راه ورود و درک آن را به خواننده نشان دهد. وظیفهی هنرمند آنست که روابط وشباهتها را که به نظر میرسد بسیار از یکدیگر دور هستند، جمع و شکارکند. وظیفهی اوآنست که «هنر را به خاطر هنر ترویجدهد.» این پیام، رنگ و بوی تقدیس نابغهی رمانتیسم را دارد اما بالزاک هرگز مردی نشد که به طور معمول منظورش آن باشد که هنر برای هنر در نظر گرفتهشود[۳۴]. بدین معنی که هنرمند فقط به بیان و قالب بیندیشد و پیغام و مفهوم را بیاهمیت تلقیکند.
آن «دورؤیا» از سوی نویسنده به عنوان یک بُرش از کتاب آیندهی او که صحنههایی از زندگی سیاسی بود، معرفیگردید. بالزاک عنوانِ اصلی را بر مطالعات خود در مورد زنان، «آداب و رسوم مردم پاریس[۳۵]» نام نهاد. او در بهار، «صحنههایی از زندگی خصوصی» را منتشرساخت. عنوانها به تقسیم کُمِدی انسانی اشاره داشت. بالزاک پس از آن، با مطالعات تحلیلی، «فلسفهی زندگی زناشویی» را به آزمایش گذاشت. مطالعاتی که عنوان آنها را آسیبشناسی زندگی اجتماعی و یا زیستنامهی باکرگی نام نهاد. در مورد عنوانهای نخستین رشته مقالاتش، باید گفت که آنها اشارهای است به یک بررسی مفصل اجتماعی که ویژگی افقی دارد. در حالی که نوع دیگر آن، داری هدفی عمودی و به ژرفا روندهاست. بالزاک رؤیای یک تابلوآب رنگی را که روی گچ خشک نشدهباشد در سر میپروراند که وجود طول در آن، نمیتوانست موضوع عُمق را منتفی سازد. او به عنوان یک روزنامهنگار، بیشتر و بیشتر خود را به عنوان یک هنرمند تلقی میکرد، یعنی موجودی که گروههای معینی، وی را در انزوا نگاه میداشتند. اودریافتهبود که جهان روزنامهها، بیماری خود را داشت همچنانکه جهان کتابها هم. اومیاندیشید که موجودیت روزنامهها، منبع درآمد کافی و مطمئنی برای وی نمیتوانست باشد. بالزاک قطعاً نسبت به بسیاری از روزنامهنگاران، دستمزد بهتری داشت. تجربههای زندگی در زمینهی پرداختها و قراردادها به اوکمک میکرد. اوبه این نکته آگاه بود که میتواند مردم را فریبدهد همانگونه که بازیگران تأتر میتوانستند تماشاچیان خویش را گمراهکنند. زمانی که میخواست در نمایشنامهای در عالم واقع، به ایفای نقش بپردازد، هرگز دچار اضطراب صحنه نمیشد. از طرف دیگر، با هیجان، واکنشهای مردم را ضبط میکرد. مردم، نوعی پادشاه خسته هستند و نویسنده، یکی از زنان حرمسرای او که زندگیاش در گرو یک اتفاق ناگهانیاست. البته باید گفت که الهامبخش این تصویر، داستان هزار و یک شب بوده است که از کتابهای مورد علاقهی او به شمار میآمده و یکی از کلیدهای جهان کُمِدی انسانیاش. بالزاک در مقدمهی کتاب «دختر حوا» به شباهتهای دنیای هزار و یکشب و دنیای کُمِدی انسانی خویش اشاره دارد و در همان جا، مقداری حاشیه و توضیح نیزاضافهکردهاست. در سال ۱۸۳۰، زمانی که در مورد شجاعت در ادبیات مینوشت، این کتاب از سوی خود او مورد استفاده قرارگرفت. او در این مقاله، تصویر دیگری از یک نویسندهی افسرده به عنوان قربانی مردم به دست میدهد. وی میگوید که پاریس مانند رُمِ باستاناست که آمفی تأتر خود را دارد و درآنجا، نویسندگان مانند گلادیاتورها و روزنامه نگاران، شبیه ببرهای خون آشام هستند. لازم است یادآوری گردد که«فرودینگ[۳۶]» در شعر«ایدرَه[۳۷]» همان تصویر زبانی را برای شاعر به عنوان قربانی نقد و مردم، مورد استفاده قرار میدهد.
ادامه دارد….
[۱]/ Seine
[۲]/ Hernani
[۳]/Comédie-Française/ تأتر ملی فرانسه که در سال ۱۶۸۰ در زمان لوئی چهاردهم و تلاش او بنیانگذاری شدهاست. این تأتر برای ۲۰۱۴ نفر ظرفیت دارد.
[۴]/ Dandy/ این نقش از ۱۷۰۰ میلادی در فرانسه و انگلیس، خاصه در لندن و پاریس ظاهرشد. ظاهراً اینان با پوشیدن لباسهای شیک، میخواستند خود را به شکل اشرافها درآورند اگرچه دیدگاهی ضد اشرافی داشتند.
[۵]/ Pierre Jules Théophile Gautier/ 1811-1872/ نویسنده، منتقد و روزنامهنگار فرانسوی.
[۶]/ Alfred Louis Charles de Musset/ 1810-1857/ نویسندهی فرانسوی و عضو آکادمی این کشور.
[۷]/Tuielerie/ پارکی است در وسط پاریس که در سمت راست رود Seine و در سمت راست موزهی Louvre قرار دارد.
[۸]/Robin Hood/ یک شخصیت ادبی و سنتی در انگلستان بودهاست. او بیشتر در جادههای خارج از شهر به کار سرقت مشغول بوده و زمان زندگیاش به سدهی دوازده میلادی برمیگردد. گفته شده که او از ثروتمندان میدزدیده و آنها را میان مستمندان تقسیم میکردهاست. در جامعهی کنونی سوئد، بسیاری از سیاستمداران، اصطلاح شیوهی رابین هودی را در مورد تقسیم ثروت و گرفتن آن از شهرداری برخی شهرهای ثروتمند و دادن آن به شهرداریهای کم درآمد، مکرر به کار میبرند.
[۹]/ La Mode
[۱۰]/H.de Balzac
[۱۱]/ La Silhouette
[۱۲]/ این شکل از دست نوشتههای صحافی شده را Codex یا دفترنامه مینامند. در زمانهای قدیم، این Codexها یا دفترنامهها به شکل طومار بود اما بعدها به شکل کتابهای کنونی که صفحهبندی میشود درآمد.
[۱۳]/ Homo duplex/ این عنوان، نظر به طبیعت دوگانهی انسان دارد که از یک سو، موجودی است مادی و خداناباور و از سوی دیگر، موجودی است معنوی ومذهبی. این مفهوم را در غرب،Emile Durkheim / 1858-1917/ جامعهشناس و فیلسوف فرانسوی برای طبیعت دوگانهی انسان، مطرح ساخته است.
[۱۴]/ Modern Socialantropologi
[۱۵]/ Rafael/ 1483-1520/ هنرمند و معمار ایتالیایی در دوران شکوفایی Renässans.
[۱۶]/ René Descartes/ 1596-1650/ فیلسوف، ریاضیدان و پژوهشگر فرانسوی.
[۱۷]/ François-Marie Arouet/ 1694-1778/ نویسنده و فیلسوف فرانسوی.
[۱۸]/ Jacques-Louis David/ 1748-1825/ هنرمند و نقاش فرانسوی.
[۱۹]/ Louis Lambert/ نام کتابیاست از بالزاک که در سال ۱۸۳۲ منتشرشده و مضمون آن رمان تاریخی است.
[۲۰]/ Alexandre
[۲۱]/Zulma Carraud/ 1796-1889/ نویسندهی کتابهای کودکان و آموزشی.
[۲۲]/Versailles/ شهری است در فرانسه در استان Yvelines در منطقهی Ile de France در غرب پاریس.
[۲۳]/ Saint Cry/ این نام به هشت شهر فرانسه اطلاق میشود. از این رو، انسان نمیداند نویسنده به کدام یک از آن شهرها اشاره دارد.
[۲۴]/ Delphine Gay/ Delphine de Girardin/ 1804-1855/ نویسندهی فرانسوی و همسر Emile de Girardin.
[۲۵]/ Joseph Marie Eugène Sue / 1804-1857/ رمان نویس فرانسوی.
[۲۶]/Don Juan/ یکی از چهره های افسانهای اسپانیا و مردی زنباره بودهاست.
[۲۷]/ Laure
[۲۸]/ Cagliostro
[۲۹]/Catherine de’ Medici/ 1519-1589/ ملکهی فرانسه از سال ۱۵۴۷ تا سال ۱۵۵۹٫
[۳۰]/ Bartholomew the Apostle / در زبان فارسی او را ناتانائیل میخوانند. وی یکی از یاران عیسی مسیح بود که به علت خودداری از پرستش خدایان دیگر، زنده زنده پوستش را کندند و واژگونه از صلیب آویزان ساختند. به علت اینکه با وی چنین رفتار وحشیانهای کردند، از اوبه عنوان قدیس حامی دباغان نام میبرند.
[۳۱]/ Niccolò Machiavelli/1469-1527/ فیلسوف، نویسنده تارخ نویس و سیاستمدار ایتالیایی. بیشترین شهرت او، مدیون کتابیاست به نام «شهریار» که پنجسال پس از مرگ وی منتشر گردید.
[۳۲]/ Jean Paul Marat / 1743-1793/ پزشک، روزنامه نویس وسیاستمدار انقلابی از مردم فرانسه.
[۳۳]Sesam بازشو!/ اشاره به داستان علیبابا وچهل دزد بغداد است که علی بابا از بالای درختی دید و شنید که دزدان با برزبان آوردن این کلمات، درِ غار را باز میکردند وگنجهایشان در آن جا مخفی میساختند.
[۳۴]/ I art Pour I art diktare
[۳۵]/ Pariserseder
[۳۶]/ Gustaf Fröding/ 1860-1911/ روزنامه نگار و شاعر سوئدی.
[۳۷]/ Hydra/ نام جزیرهای است در دریای اژه.