Share This Article
گذر از قابهای نامریی
در باب اندیشهورزی در داستانها و فیلمهای ابراهیم گلستان
احمد آرام
ابراهیم گلستان ذاتا سلیقه هنری داشت؛ و بهقول رضا براهنی، همین سلیقه تبدیل شد به یکجور مدل نگرش به ادبیات؛ که از دل نثری آهنگین راه باز میکرد به درون پیرنگهای بسیار سادهاش، که همه موجز و جذاب مینمکد. با اینکه نثر سادهای داشت اما در پسِ پشتِ نثر یک پیچیدگی قابل تامل وجود داشت که چهبسا در بسیاری موارد ارنست همینگوی و ویلیام فاکنر را بهیاد ما میآورد.
گلستان، اغلب پیرنگهایش همه در یک قاب نامریی اتفاق میافتد. چرا «قاب» برای او مهم بود، همانگونه که نگاهکردن از وینزورِ دوربین و آفرینش لوکیشنهای خاصِ مربوط به خودش با دقت و وسواس بسیار دنبال میکرد. همینگوی و فاکنر نیز اسیر قابهایی بودند که ذهن داستانپردازشان را مدیریت میکرد و آنها را راه میبرد. این مسئله بسیار حائز اهمیت است؛ چراکه صادق چوبک نیز، که خود شیفته داستاننویسان آمریکایی بود، به همینگوی و ادگارآلن پو عشق میورزید. بدون شک این نگرشبا تشخیص «قاب»، در بصریکردن داستان بیتاثیر نبود. چوبک نیز سینما را دوست میداشت و بادوربین خود در مکانی که داستان «تنگسیر» در آن اتفاق افتاده بود، عکس گرفت و با صدای بلند به دوستانش گفت در توصیف این خانه اشتباه نکرده است.
گلستان از هفتسالگی، هفتهای دوبار، با دایی خود به سینما میرفت: «هرشب به سینما میرفتم… سینما برای من “خیلی چیزها” بود… آن دوره یکی از دورههای درخشان هالیوود بود و اوج فیلمهای موزیکال با فیلمهای نوآر، فیلمهایی که همفری بوگارت بازی میکرد و هوارد هاکز میساخت.» (گفتوگو با پرویز جاهد) این «خیلی چیزها» در درونِ قابِ موردنظرش میگنجید، تا وقتی که میتوانست آن آذرخش را در اولین مجموعهداستان «آذر، ماه آخر پاییز » بنشاند. عجیب نیست اگر بگوییم ادبیات و سینما، مانند یک «مونتاژ موازی» و هوشمندانه، عصایِ دستِ گلستان بود. این دقت عمل بصریاش بعدها در فیلم مستند «از قطره تا دریا» بهوضوح دیده میشد.
همینگوی با قاب، نثر، زبان و فرم داستانهایش را تقویت میکرد، و گلستان از چنین خصلتی برخوردار بود؛ یعنی باید هر گزینشِ ادبی و هنری، از قاب موردنظرش گذر میکردند تا به نتیجه مطلوب می رسیدند. همین سویههای فکری باعث میگردید تا در گزینش واژگان از خود وسواس زیادی به خرج دهد. او باید به زبان پاک و موجزی میرسید که سعدی به او آموخته بود؛ یعنی پناهبردن به منبتکاری داستان در همان قابهای پیش رو. از سویی دیگر گلستان مانند چوبک، به معماری داستان اهمیت زیادی قائل میشد، و بدون شک این معماری توسط واژگانی صورت میگرفت که ضربآهنگ داستان تنظیم میکرد و فضایی مهیا مینمود تا به خواننده اجازه دهد در فرآیند داستان مشارکت داشته باشد. این «دموکراسی ادبی» مخاطب را بهمعنای پنهانی که بین اجزای داستان وجود داشت میرساند. این شگفتی اندیشه وقتی در داستان «مدومه» ظهور میکند، تکنیک روایی او مبدل به یکجور یادآوری میشود، تا با شکستن زمان و مکان، مخاطب از قابهای بسیار عبور کند و به شعور داستان دست یابد.
داستانهای گلستان مانند تمام مستندهای سینمایی که ساخته، اجتماعی است؛ حتی در دو فیلم داستانی او کندوکاو در لایههای تاریک اجتماع، آدمهای فیلم با همان زبان و اندیشه گلستان سخن میگویند، میاندیشند و به زندگی خود ادامه میدهند. این آدمهایی که در سرتاسر داستانها، فیلمهای مستند، حضور دارند، از همان قابهایی گذر کردهاند که بخشهایی از تفکر ابراهیم گلستان را یدک میکشند.