این مقاله را به اشتراک بگذارید
ابراهیم گلستان، چند روز قبل در سن صد و یک سالگی از دنیا رفت. مرگ او نیز همان زندگی پرماجرایش، جنجالآفرین شد و زلزلهای در فضای مجازی و شبکههای اجتماعی به پا کرد. در کنار سوگنامهها و مطالبی که در ستایش گلستان و دستاوردهای ادبی و سینمایی او نوشته شد، سیل فحشها و ناسزاها بود که در فیس بوک، توئیتر و اینستاگرام نثار او شد. سلطنتطلبها، او را به خاطر چپ گرایی وعضویتش در حزب توده، خائن خطاب کرده و نخواستند بفهمند که او سالها قبل به خاطر انتقاد به عملکرد حزب توده و فساد درون این حزب از آن جدا شد و از فعالیت سیاسی دست کشید و به فعالیتهای ادبی و سینمایی پرداخت. آنها حتی پیام تسلیت و همدردی فرح پهلوی برای درگذشت گلستان را نیز تاب نیاورده و به خاطر ارسال این پیام به شدت به او حمله کردند و به عربدهکشی و یقه درانی پرداختند. اما مخالفان گلستان فقط سلطنتطلبها نبوده و نیستند، بلکه بسیاری از مخالفان سلطنت و روشنفکران چپ نیز هرگز گلستان را به خاطر همکاریاش با شرکت نفت و دستگاههای دیگر دولتی و موضعگیری تند و بی رحمانهاش علیه برخی روشنفکران و نویسندگان و شاعران ایران و هجو آنها در آثارش به ویژه در فیلم «خشت و آینه» و یا رابطه عاشقانه غیرمتعارفاش با فروغ فرخزاد نبخشیدند و با تمام قدرت خود به او حمله کردند. “متفرعن”، “فخر فروش”، “برج عاجنشین”، “خودشیفته”، “سنگدل”، “استالینیست” و “فاشیست” برخی از صفتهایی است که مخالفان گلستان به او دادند. هرچند این حملهها و ناسزاها اهمیتی برای گلستان نداشت و او اگر زنده هم بود جواب آنها را نمیداد. شاید هم این نوع مخالفتها و انکارها و ناسزاها را حق مخالفان خود میدانست چرا که او هم در بسیاری از گفتگوها و نامهها و نوشتههایش، با لحن تندی به انکار و تحقیر خیلی از چهرههای مطرح ادبیات و سینما و روشنفکری ایران برخاسته بود و خود را برای درشتگویی آنها و هواداران آنها آماده کرده بود.
ابراهیم گلستان بیش از یک قرن زندگی کرد و خوب و تمیز زندگی کرد و از زندگی اش نیز راضی بود. به واسطه کارهایی که کرد و به خاطر ارتباطات و نفوذهایی که در دستگاههای دولتی زمان شاه از شرکت نفت تا بانک مرکزی داشت، ثروت نسبتا زیادی اندوخت و به سرمایهگذاری در ایران و انگلستان پرداخت. به همین دلیل ثروت گلستان، سبک زندگیاش و کارهای برجسته اش در ادبیات و سینما، رشک برانگیز بود و حسادت بسیاری را برمی انگیخت. با همه داراییها و ثروتاش، آدم دست و دل باز و سخاوتمندی نبود اما برخی از دوستان و نزدیکانش از جمله مهدی اخوان ثالث، احمدرضا احمدی، سهراب سپهری و حسن کامشاد اعتراف کردند که در زندگی دستگیر آنها بوده و کارشان را راه انداخته و لذا آنها خود را مدیوناش میدانستهاند. تلخاندیش بود و با اینکه عمری را در رفاه و ناز و نعمت زندگی کرد اما به نظر میرسید که از ته دل خوشحال نیست. شاید مرگ اندیشی و آگاهی به سرشت ناپایدار زندگی دنیوی، عامل تلخی و تندی او بود. با این حال، گلستان، آدم ساده و تک بعدی نبود و شناخت شخصیت پیچیده و چند وجهی او کار آسانی نیست. اینکه هر کس به دیدار گلستان رفت و دوربین اش را درآورد و لحظههایی از زندگی او و در و دیوار قصرش را به ما نشان داد و یا تکههایی ناقص و بریده بریده از حرفهای او را ضبط کرد و به عنوان فیلم مستند از زندگی گلستان، برای انتشار به رسانهها داد به خیال اینکه خواسته و توانسته گلستان را به ما بشناساند که خیال خامی بیش نبود. برای شناخت گلستان، باید همانند اورسون ولز در «همشهری کین» عمل کرد، باید همانند دوربین ولز از نردههای قصر زانادو (وایکهرست) عبور کرد و آرام وارد اتاق چارلز فاستر کین (گلستان) شد تا آخرین لحظه مرگ او و رازهای زندگی او را ثبت و روایت کرد.تنها با ثبت خرده روایتهای بی شمار و متناقض درباره گلستان و کنار هم گذاشتن قطعات پازل زندگی او می توان شخصیت پیچیده و چند بُعدی او را کشف کرد.
من گلستان را با فیلمهای مستند و داستانیاش شناختم و بعد که برای گفتگو با او به انگیزه نوشتن تز دانشگاهیام درباره موج نوی سینمای ایران به سراغش رفتم (گفتگویی که در قالب کتاب «نوشتن با دوربین» منتشر شد)، لازم دیدم که داستانهایش را هم بخوانم و اینگونه بود که متوجه ارتباط درونی تنگاتنگ داستانها و فیلمهایش شدم. او همانطور که الکساندر استروک، نظریه پرداز دوربین- قلم گفته است، در سینما با قلمش که دوربین بود مینوشت. جهان فیلمهایش، همان جهان داستانهایش بود. ساختار روایی مدرنیستی «خشت و آینه»، نوع شخصیتپردازیاش، شیوه دیالوگنویسیاش و فضاسازی اعجابانگیزش همه ریشه در داستانهای کوتاه او داشت. گلستان، نویسنده و سینماگری مدرنیست و یکی از چهرههای اصلی موج نوی سینمای ایران بود؛ هرچند او به طور کلی ازاینکه او را در طبقه بندی خاصی قرار دهند بیزار بود. در این تردیدی نیست که گلستان با داستانها و فیلمهایش، سینما و ادبیات ایران را متحول کرد. چند نفر دیگر هم بودهاند که در این تحول نقش داشتند، هدایت در داستان نویسی، نیما در شعر و فرخ غفاری و فریدون رهنما در سینما. اما سهم و نقش گلستان در این میان نه تنها از آنها کمتر نیست بلکه در زمینههایی مثل سینما و داستان کوتاهنویسی حتی بیشتر از بقیه است. گلستان فیلمهای زیادی نساخت، اما همه فیلمهایش، از فیلمهای مستندی که درباره صنعت نفت یا جواهرات سلطنتی یا کشفیات باستان شناسی تپه مارلیک ساخت و نیز دو فیلم داستانی بلند «خشت و آینه» (۱۳۴۴) و «اسرار گنج دره جنی» (۱۳۵۳)، جزو فیلمهای ارزشمند و ماندگار تاریخ سینمای ایراناند. فیلمهایی که تم اصلی و مشترک همه آنها، نقد مدرنیزاسیون نیمبند و دستوری حکومت پهلوی بود. همان نوع مدرنیسمی که مارشال برمن از آن به عنوان “مدرنیسم توسعه نیافته” یاد میکرد، مدرنیسم ناقصی که ویژگی جوامع پیرامونی و عقب مانده است که فقط پوسته و ظاهر مدرنیسم را صرفاً برای مقاصد سیاسی و تبلیغاتی و جاهطلبانه میگیرد و به عمق آن نمیرسد. نگاه انتقادی گلستان به ساختار سیاسی و اجتماعی جامعه ایران، مورد پسند دستگاه سانسور قرار نمیگیرد و فیلمهای او توقیف یا با موانعی برای نمایش مواجه میشود. گلستان در این باره گفته است: “برای ساختن فیلم باید وقت و پول و آدمهای همفکر در زمینههای گوناگون داشته باشی تا نزدیک شوی بهحد دلخواهت از فیلمسازی. تا بشود مثل لوکینو ویسکونتی، یاد دستکم مثل گدار. تماشاکنندهای که دستکم هزینه کارت را پس بدهند داشته باشی تا بتوانی بعدی را بسازی، اینها را نمیشود جعل کرد. من پانزده سال مستمر در این راه رفتم. البته جای بدتری بودم، البته چندتایی را هم به راه راست کشاندم اما هی نمیشود رفت اداره اماکن شهربانی درباره سانسور فیلم در جایی که اساساً برای ادارهکردن قهوهخانهها و جندهخانههاست درباره فیلم التماس دعا داشت… من ادعا و بلندپروازی و برما مگوزیدی هنری ندارم.” (گفتگو با کامبیز فرخی)
گلستان با ترجمههایش از داستان نویسان مدرنیست آمریکایی و اروپایی و داستانهای کوتاهش و فیلمهای مستند و داستانی اش، تأثیر چشمگیر و انکارناپذیری بر نویسندگان و سینماگران ایران گذاشت. او به عنوان یک روشنفکر مارکسیست و متاثر از فرهنگ و اندیشه مدرن غربی، همواره رویکردی انتقادی نسبت به عملکرد مارکسیستها در جهان و نیز شیفتگان افراطی و مقلدان غرب داشت: ” تا وقتی که پایههای فکر، و امکان فکر و گفتن و برخورد عقیدهها را رواج ندهند یا نگذارند رواج بگیرد تا بهاین ترتیب مملکت بشود مال مردم تمام مملکت، و تمام مردم مملکت. اسم اصلاح ارضی و حکومت آزاد مردان و انقلاب سفید یا هر رنگ دیگری که بخواهی، تمام کشک است و مایه تقلب تازه و ادامه تقلب قبلی. چهجور میشود که بگویی تغییر یا تجدد را میخواهی اگر که جشن دوهزاروپانصدساله میگیری که این خودش بهیاد میآورد که دستکم از زمان مسلمانشدن در این چهارده قرن چهارده ایرانی هم پادشاه ایران نبودهاست. کدام ایران؟ حتی چهارتا هم ایرانی نبودهاند. ایرانی یعنی کی، کجا، اصلاً؟… سلطنت که قدوسیت برای قوم و خویشها و نوکران سلطان بسازد بهدرد خود سلطان هم نمیخورد… فکر میکنید با این کار حیثیت به مملکت میدهند، بله؟ کانون دادن به شکل و هستی یک کشور، مرکزیت دادن به جسم اجتماعی یک کشور چه لازم دارد سیرکبازی را؟ چه ربطی دارد به حشمت و جاه و جلال قلابی، به آداب قلابی، خواه پاک و درست و مهربان باشی، خواه دزد و کج و قالتاق و مستبد. اگر قادر به فهم این مطلب ساده نباشی تو، چهجور میتوانی حیات بغرنج یک اجتماع را دوباره بسازی یا درست بسازی؟ نتیجه کارت فقط خرابی میشود باشد و بس! نه در ایران شاه، نه در شوروی استالین و پولیت بورو…”
گلستان در عین حال که ریشه محکمی در قلمرو خرد و میراث فرهنگی ایران داشت، همواره کوشید راه خود را برود و استقلال فکری و حرفه ای خود را حفظ کند. گلستان آدم باهوش و خلاقی بود و موقعیت مالی خوبی هم داشت و بعد از جداییاش از حزب توده و همکاریاش با کنسرسیوم نفت ایران و انگلیس و موسسات دولتی دیگر، توانست استودیوی فیلمسازی اش یعنی استودیو گلستان یا کارگاه فیلم گلستان را تاسیس کند. استودیویی که در آن او با کمک همکارانش از برادرش شاهرخ گلستان گرفته تا فروغ فرخزاد، مهدی اخوان ثالث، کریم امامی، سلیمان میناسیان، هراند میناسیان، محمود هنگوال و امیر کراری، توانست فیلمهایی بسازد که ارزشهای سینمایی آنها در آن دوران شناخته نشد و بعضی از آنها مثل «اسرار گنج دره جنی»، بعد از اکرانی کوتاه در تهران، برای همیشه توقیف شدند و دیگر هرگز به نمایش درنیامدند. هرچند امروز پس از سالها، کارچاقکنها و دلالان فرهنگی و سینمایی ایرانی و خارجی دوره افتاده و مثلا این فیلم ها را به خیال خود دوباره کشف کرده و با آنها در فستیوالهای مختلف میچرخند و ادعا میکنند که ما گلستان را کشف کردیم و یادشان رفته و به روی مبارک خود نمی آورند که سالها پیش از آنها زمانی که گلستان به دلیل انزوای خودخواسته اش، کاملا فراموش شده بود و کسی راهی به دژ نفوذناپذیرش نداشت و هر کس هم که سراغش میرفت با اردنگی بیرون انداخته میشد، یک نفر بود که به خاطر هدف آکادمیک مهمی که داشت، توانست به سراغش رفته و با سختکوشی و سماجت خود او را که مطلقاً تن به گفتگو نمیداد، راضی به گفتگو کند و پس از آن بود که یخ گلستان آب شد و به دنبال آن آدمها یکی پس از دیگری به دیدارش شتافتند و برای گفتگو با گلستان یا فیلم و عکس گرفتن از او از هم سبقت گرفتند.
گلستان به عنوان یک روشنفکر، جایگاه برجسته ای در میان همتایان خود داشت. وجه تمایز او با دیگر نویسندگان و فیلمسازان عصر او، لحن صریح او و رویکرد منحصر بفرد شخصی اش به سینما و ادبیات بود. بسیاری تلاش کرده و می کنند که سهم گلستان را در پیریزی فرهنگ مدرن در ایران و تحول ادبیات و سینمای ایران نادیده بگیرند. بخش از این تلاشها به خاطر حب و بغضی است که نسبت به گلستان در جامعه روشنفکری ایران وجود داشته و دارد. همان روشفکران مسخ شدهای که گلستان آنها را در «خشت و آینه» به هجو کشیده بود و وقتی تصویر واقعی خود را در ملتهب ترین و پرتنشترین دوران تاریخ معاصر ایران بر روی پرده دیدند، خشمگین شدند و کف بر لب آوردند و به فکر گرفتن انتقام از گلستان افتادند.
ابراهیم گلستان آدم اریژینال و بینظیری بود و این بینظیری به قول آل احمد، حُسن او نبود بلکه گناه زمانه بود. حُسن گلستان در نگه داشتن خودش بود که به رنگ زمانه درنیاید و درنیامد. او یک روشنفکر استثنایی در تاریخ معاصر ایران بود. یک آرتیست درجه یک، یک زبان آور و یک فیگور برجسته فرهنگی که تکرار نخواهد شد. به گفته آل احمد، حُسن گلستان این بود که تفنن میکرد و به ناچار فرصت مطالعه داشت و چنین آدمی به هر حال ارژینال میشود. گلستان، انسانی خردمند و فاضل به معنی تام کلمه بود. هوشی سرشار و حافظهای قوی داشت و ذهن او تا آخرین لحظههای عمرش همچنان شفاف و تابناک بود. دانش گلستان در زمینههای مختلف از ادبیات و سینما گرفته تا نقاشی و موسیقی کم نظیر بود. بسیار خوانده بود و بسیار فیلم دیده بود و با چهرههای برجسته ادبیات و سینمای ایران و جهان از هدایت و نیما و غفاری و کیارستمی و کیمیایی گرفته تا دیلن تامس، آگاتا گریستی، جوزف لوزی و ژان لوک گدار حشر و نشر داشت. ویژگی مهمش این بود که عقل سلیم داشت و به قول انگلیسیها نگاهش به جهان “آبجکتیو” بود. کلام نافذ و بُرنده و بیان سلیس و بیپروایی داشت که نیشدار و گزنده بود و خیلیها را می آزرد. در جامعهای که پنهان کاری، دروغ، ملاحظهکاری، رودربایستی داشتن، دورویی و چاپلوسی از وجوه مشخصه آن است، طبیعی است که صراحت زبان گلستان و رک گویی او برتافتنی نباشد و نبود.
گلستان، یک هنرمند و ادیب مدرنیست درجه یک بود که همیشه پیوندش را با ادبیات کهن ایران حفظ کرد. با اینکه نخستین کسی در ایران بود که از فاکنر و همینگوی ترجمه کرد و تحت تاثیر زبان مدرن داستانهای آنها قرار گرفت اما به همان اندازه از سعدی نیز متاثر بود و معتقد بود که حتی خیلی از تکنیکهای مونتاژی فیلمهایش از جمله جامپ کات را از شیوه تقطیع سعدی در اشعارش آموخته نه از گدار یا آیزنشتین. آنقدر سعدی را دوست داشت و به جهان اشعارش نزدیک بود که هرگاه شعری از سعدی را میخواند، بی اختیار بغض می کرد و اشکش جاری میشد: تن آدمی شریف است به جان آدمیت…
گلستان، انسانی باشعور، شریف و دانا بود. از سالها دوستی و همنشینی با او بسیار آموختم اما بیش از هر چیز دو چیز از او یاد گرفتم: شرف و شعور. گلستان، بی شعوری، حماقت، جهل، فساد و عقب ماندگی را بزرگترین مصیبتهای جامعه ایرانی میدانست و در فیلمها و داستانهایش بر این موضوعها تاکید میکرد. او از اینکه میدید که جامعه ایران در بسیاری از سطوحش از بالا تا پایین همچنان گرفتار بیشعوری، حماقت و جهل و فساد است رنج میبرد. در گفتگو با کامبیز فرخی گفته است: ” اگر کسی بخواهد عقبافتادگی را جبران کند اول کارش باید لگدزدن باشد بههرچه نمونه عقبماندگی دارد. اگر میخواهی به تمدن بزرگ برسی باید اول شهرنشینهایت را بفهمانی و خودت بفهمی که همهشان باید شریک در کار باشند نه بهصورت به چپچپ، به راستراست تو.”
گلستان را دوست داشتم و او را به خاطر واقعبینی و هوش و نبوغ سرشارش و کارهای ارزشمندی که خلق کرد همیشه تحسین کرده و میکنم. رابطه ما در ابتدا، رابطه یک دانشجوی اهل تحقیق و مصاحبه گرِ علاقمند با مصاحبهشوندهای سختگیر و چالشگر بود اما به تدریج در طی بیست سال به دوستی عمیق خانوادگی تبدیل شد. گلستان در طول زندگی اش، کمتر از کسی تعریف کرده است اما با من مهربان بود و علاقه خاصی به من داشت و این را همیشه و همه جا گفته و نوشته است و از این بابت خوشحالم که مورد تایید آدم برجسته و سختگیری مثل گلستان قرار گرفتم و این را هم برای آن دسته از افراد احمق، حسود و بدخواه بگویم که علاقه و تایید گلستان به خاطر این نبود که مثل برخیها تملق او را گفته باشم که هرگز نگفتم یا چاپلوسی او را کرده باشم که هرگز نکردم. اینکه نویسنده و فیلمسازی را که به کارهایش علاقه داری و او را به خاطر خلق همین کارهای ارزندهاش تحسین میکنی، اسمش تملق و چاپلوسی نیست. شاید علاقه گلستان به من به این خاطر بود که از آدمهای چاخان و حقه باز به شدت بدش میآمد و این خصلتهای ناپسند را در من نمیدید. میگفت “تو آدم صاف و صادقی هستی و توانستی خودت را از لجنزار بیرون بکشی.”
با این حال، به رغم ویژگیهای منحصر بفرد و تحسین برانگیزش، تنها خصلت گلستان که دوست نداشتم و مرا ناراحت میکرد نگاه متفرعنانه و از بالا به پایین او بود. یک خودبرتربینی نمایشی داشت که قابل تحمل نبود. اینکه فکر میکرد تنها کسی است که میفهمد و یا تنها کسی است که بیشتر از دیگران میفهمد و هیچکس را در حد و اندازه خودش نمیدید و همه را متهم به بیسوادی و نفهمی میکرد. حسن کامشاد، نویسنده و مترجم زبردست و از یاران قدیمی گلستان، کسی است که سالها در ایران و در انگلستان با گلستان حشر و نشر داشت اما در چند سال اخیر میانشان شکرآب شده بود و دیگر ارتباطی با هم نداشتند. بخش مهمی از جلد دوم کتاب «حدیث نفس» کامشاد به ابراهیم گلستان مربوط است. کامشاد، در این کتاب نه تنها به طور مفصل و با جزئیات به شرح زندگی گلستان و محل سکونت او در محلۀ گران قیمت بل گریویای لندن و بعد هم قصر قدیمی «وایکهرست» در منطقۀ ساسکس انگلستان میپردازد و از دوستیها و شب نشینیهایش با گلستان و ماجراهای هیجان انگیز آن شبها و جدالهای لفظی گلستان با مهمانان بر سر مسائل مختلف از پرویز ناتل خانلری گرفته تا فردوسی مینویسد بلکه نگاهش به گلستان، برخلاف افراد دیگری که در این کتاب از آنها یاد کرده، تا حد زیادی تند و انتقادی است. او «حق بزرگی» را که گلستان به گردن او دارد نادیده نمی گیرد و به آن معترف است و میگوید کمکهای گلستان باعث شد که زندگیاش دگرگون شود اما اینها مانع از آن نمیشود که او دلخوری و ناراحتیاش را از گلستان و رفتار او پنهان کند. به نظر میرسد که آقای کامشاد با گفتهها و نوشتههای برخی از مخالفان و منتقدان گلستان از جمله جلال آل احمد، نادرنادرپور، محمد قائد، لیلی گلستان و دیگران درباره او همدلی و نزدیکی بیشتری دارد تا با کسانی چون عباس میلانی، احمدرضا احمدی و محمدعلی موحد که همیشه در ستایش از شخصیت گلستان و آثار او نوشته و می نویسند. کامشاد، ضمن تایید تلویحی منتقدان گلستان و با اشاره به بحثها و واکنشهای موافقان و مخالفانِ حرفهای او که در گفتگو با من در کتاب «نوشتن با دوربین» مطرح کرده، به نقد شخصیت گلستان پرداخته و از «ستیزه خویی» و «لج بازی»، «خودمداری» و «فخرفروشی» او انتقاد میکند. او در کتاب «حدیث نفس» در مورد شخصیت گلستان مینویسد: « گلستان شبیه هیچکس نیست. آدمی خودمدار است. لج و لج بازیهایی خاص خود دارد. خودش می گوید «گویا من چیزی دارم که لج اشخاص را برمیانگیزاند». پرخاشگری و ناسازگاری جزء سرشت اوست، اما پرخاشگریهای او روشن و شفاف است. در میان خویشان و دوستانش با کمتر کسی است که درنیفتاده باشد. زیر بار احدی نمیرود و خدا نکند کینۀ کسی را به دل گیرد. بزرگ منشی، بی اعتنایی، فخر فروشی، رنجاندن افراد و زودرنجی از ویژگیهای اوست. دوست دارد بالای منبر رود، اندرز دهد و موعظه کند و تخطئه…» (حدیث نفس. جلد دوم نشر نی. ۱۳۹۳)
باید بگویم که در این مورد تا حد زیادی با آقای کامشاد موافقم. به نظرم این مهمترین خصلت منفی و آزاردهنده گلستان بود که نه تنها من بلکه بسیاری از دوستان و نزدیکان او را رنجاند و از او دور کرد. یادش گرامی باد.