این مقاله را به اشتراک بگذارید
بالزاک در آینه –۶
زیگ بریت اِسوان
برگردان اشکان آویشن
ادامهی بخش دوم کتاب/ هنرمند همچون دانشمند
بخشی از «چرم ساغری»، نماد جنسی دارد. هرمقدار که در آن، از طلسم استفاده شود، نیروی کمتری باقی میماند. بدین ترتیب، این نماد جنسیت، با کیسهی پول پیوند مییابد. به علت آنکه آرزوهای اشرافزاده «رفَه اِل دو وَلونتَن[۱]» با طلسم برآورده میشد، دوران زندگیاش کوتاه بود. او همانند دو شخصیت اصلی زنانهی رمان، نقش همراه را در یک بازی استعاری به عهده میگیرد که شبیه نمایشنامهی «فاوست[۲]» و«مِفیستوفل[۳]» است. اما در این رمان، جوهر اصلی آن، با کنترل پیش میرود. نویسنده هرگز فراموش نمیکند که برای ماجراهای «رافائل»، توضیحات فیزیکی ارائهدهد. او به تعبیر و تفسیرهای گزنده و طنزآمیزی میپردازد تا از این طریق، دریافتهای نادرست را درهم بشکند. در نخستین چاپ کتاب، بالزاک بسیاری اشارات و کنایات حاد نسبت به افراد و مناسباتشان داشت که هدف آن به طور کلی، درهم شکستن همان دریافتهای نادرست بود. پزشکان «چرم ساغری» نامهایی دارند که اشارهی آنها به شخصیتهای متنفذ زمانِ نویسندهاست. آنان نمیتوانند بیماری «رَفه اِل» را معالجه کنند و یا برای بیماریاش توضیحی داشتهباشند. در برابر این دریافت منفی، امکانات مثبتی که مربوط به توضیحات بعدیاست، آن را تعدیل میکند.
بالزاک ازطریق حواندن آثار«لََوَتِر[۴]» و «سوِدِن بورگ» به این باور رسیدهبود که شرایط و بافت جدید، میتوانست از طریق دانش آینده، کشف گردد. «لَوَتِر» یک چهرهشناس بود اما آثار او، اندیشههای مشترکی با نظام فکری «سِوِدِن بورگ» داشت. در مجموعهی کتابهای امروزی، ترجمهی کارهای «سِوِدِن بورگ» وجود دارد. چه «لَوَتِر» و چه «سِوِدِن بورگ» از خود میپرسیدند که آیا امکان ندارد ارواح، از طریق خیال، در مکان و زمان دیگری، دور از محلی که بدن در آنجا دفن گردیده، حاضر گردند؟ هیپنوتیزم حیوانی «مِسمِر[۵]» در بردارندهی تئوریهای مشابهیاست که بعدها از طریق پژوهشگران هیپنوتیزم تأیید گردیدهاست.
بالزاک در رمان دوران جوانی خویش به نام «صدساله» از «مِسمِر» به طور خاص به عنوان یک فیلسوف نابغه و کاشف نام بردهاست. وی در رمان «چرم ساغری»، فضایی به وجود میآورد تا نشان دهد که «رفَه اِل دو وَلونتَن»، یک تئوری در مورد «خواست» که خطوط اصلی آن از «مِسمِر» گرفتهشده ارائهدهد. بالزاک علاقهای نداشت که پزشکان تثبیتشدهی زمانهی خود را به مصاف بطلبد اما کاملاً مشخصاست که دقیقاً مانند مادر و مادر بزرگ مادریاش، به افراد هیپنوتیزمکننده مراجعه میکرد. او در این اندیشهبود که حتی میتواند کسانی را هیپنوتیزم کند. طنز گزندهی وی علیه دانش زمان، ضرری به حال «کوویِه[۶]» حیوانشناس و زیست شناس سنگوارهها نداشتهاست. «کوویه» در کتاب «چرم ساغری» به عنوان یک شاعر و هنرمند مورد تمجید وتحسین قرارگرفته که توانسته مفهوم «اشیاء» و درک ما را از جهان تغییردهد.
درک بالزاک از جهان، آشکارا درک پویایی است. حرکت، پایهی هستیاست. هنرمند، نخِ حرکتهای آینده را در دست دارد. این نظر او در مورد هنرمندان بودهاست. بالزاک با «کوویه» در مورد رؤیاهای آفرینندگی و بلندپروازانهی او که میتوانست در کارهای خود، زمان ومکان را به هم پیوندزند، احساس خویشاوندی میکرد. «کوویه» توانست از طریق مطالعهی یک تکه استخوان، به جنگها و انقلابهای دوران قدیم پی ببرد. این کاراو، موجب شد که بالزاک بتواند در کارهای ادبی خویش، به یک رشته بررسیهای مفصل اجتماعی بپردازد. شخص «بوفون» برای «کوویه» وبالزاک، یک مرجع و انگارهی بدون تردید بود. کارهایی را که «بوفون» برای جهان حیوانات کرده، بالزاک برای جامعهی انسانی انجام دادهاست. صورت شناسان غیرعادی زمان، میبایست آن را به عنوان یک تاریخ طبیعی توصیف کنند. باورهای شخص «بوفون» در زمان بالزاک، بدون تردید از دیدگاه دقیق علمی، قدیمی تلقی میشد اما وی آنچه را که مینوشت بسیار جذاب بود و نظراتی داشت که تخیل انسان را قلقلک میداد و در ارتباط با تفکرات کلاسیک و جهانی قرار داشت.
وی در زمانهی خویش یعنی ۱۷۰۰ میلادی، در ترکیبی از تفکرات آرمانشهری و مادی گرایانه، کاملاً شناخته و تثبیت شدهبود. نکتهای که بعدها با دانشمندان در تعارض قرار گرفت، عدم تمایل وی نسبت به تقسیمبندی و شیوهی کار بود. اثر «بوفون»، تأثیر عام خویش را در حوزهی تحولگرایی و تکامل به جا گذاشت. بالزاک در یکی ازآثار «بوفون» در مورد یک الاغ وحشی، این مطلب را خواندهبود که پوست او را پس از ورز دادن، چرم ساغری نام نهادهبودند. نام آن الاغ، حتی در ادبیات اروتیکی نیز آمدهبود که بالزاک به آن عشق میورزید. تعدادی روایتگر معتقد بودند که که این الاغ وحشی، انگارهی همان اسب شاخدار افسانهای است که هم کمیاب بوده وهم به سختی به دام میافتادهاست. اما این موضوع، بخش دیگری است که به «بوفون» تعلق داشت و ازبقیه مهمتر بود. این همان چیزی است که بالزاک در «فلسفهی زندگی زناشویی»، بخشی را به «طبیعت دوگانهی انسان[۷]» اختصاص دادهاست.
طبیعت دوگانهی رافائل
رمان «رافائل» یک رمان حقیقیاست با طبیعتی دوگانه. «رافائل» کسیاست که از یک سو، این توانایی را دارد که در تنهایی خویش، هم کار و هم زندگی کند. از سوی دیگر، او دارای چنان تخیلاتی است که «بوفون» آنها را با افکار واهی و خطرناک، برابر میشمارد. «رافائل» در مورد تمایل وخواست، مطالب زیادی میداند. از جمله آن که او نمیتواند آرزوهایش را به مسیری هدایتکند و از اینرو قربانی هوس و تخیلات خویش میشد. وی در آنجا، خود را در یک کالسکهی بسیار باشکوه، همراه با خانمی زیبا در کنار خویش مجسم میسازد. عشق برای او بدون شکوه و جلال، غیرقابل تصور است. زندگی در فقر، موجب مرگ عشقاست. فقر «رافائل» واندیشههای فلسفی او در مورد زندگی، برابراست با یک تصویر آرمانی از دوران جوانی بالزاک. آن هم جوانی که با آخرین سکهی خویش، سرمایهگذاری میکند و آن را هم میبازد. بالزاک از این طریق، سرنوشت برادر خود «هانری» را نیز پیشگویی میکند.
بالزاک بخشی از انفعال «رافائل» و رؤیاپردازیهای اورا، از شخصیت برادرش، نسخهبرداری کردهاست. در کنار برخی ویژگیهای خاص که برگرفته از انگارههای شخصیتی نزدیک به خود اوست، شخص «رافائل» نمونهی نسل نومیدی است که پس انقلاب ۱۸۳۰ به ظهوررسیدهاست. او در مقدمهی نخستین چاپ کتاب «چرم ساغری»، سعی میکند با مردان نومید و جوان ادبیات گذشته، از طریق «والتِراسکات[۸]»ی کردن رمان تاریخی، با دزدان دریایی و هرنوع افراط در خشونت وهرگونه اشتباه که از طریق تجربههای ادبی خود، آنها را به جا میآورد، تسویهحساب کند. البته خوانندگان از این شیوهی کارخسته میشدند. بالزاک این پرسش را مطرح میکند که آنچه از یک فرهنگِ در حال مرگ باقی میماند، جز یک زهرخند، چیز دیگری نیست. کتاب «چرم ساغری» میتواند به طور خلاصه از دیدگاه «پییِر بَربِریس[۹]» چنین ارزیابی گردد که در سایهی کُمِدی انسانی و حس نویسندگی بالزاک گم شدهاست. علت اینکه بدین کتاب توجهی نشد آن بود که چاپ اول آن، تا قبل از سال ۱۹۷۲ در دسترس قرارنداشت. در این سال بود که ازطریق توجه «پییر بَربِریس» در دسترس عموم قرارگرفت.
در آن هنگام، این امکان فراهم گردید که مستقیماً بتوان با نوشتهی بالزاک که در یک لحظهی تاریخی مشخصی نوشتهشده، تماس برقرارکرد. چه در آن زمان، پس از گذشت آن شرایط مشخص، امکان حذف چنان موردهایی وجود داشت. بالزاک در مقدمهی چاپ نخست «چرم ساغری»، بر این نکته تأکید کرده که علاقهداشته شخصیتهای گوناگونی بیافریند تا اینکه بخواهد تصویری ارائهدهد. «رافائل» در این کتاب به عنوان یک شخصیت معین، خاصه به عنوان یک هنرمند به جلوهگری میپردازد. بالزاک از طریق «رافائل» توانست به رؤیاهای جوانی خود که دوست داشت شاعر شود، تحقق بخشد. «رافائل» به عنوان یک هنرمند زاده میشود و نامش نیز بیشتر از همه، این تبار را به نمایش در میآوَرَد. اوآگاهانه از خویشتن در مورد عیاشیهای خود میپرسد که آیا چنین کارهایی، هزینهی لازمی نیست که باید پرداخت یا مالیاتی که باید به عنوان هنرمند رنج کشید و آن را به دلیل پیمان خویش با اهریمن نبوغ، ادا کرد؟ هنرمند شبیه شخصیتهای غیرعادی افسانهای است که اعتراف میکنند روح خویش را به اهریمن فروختهاند تا بتوانند به قدرت دست یابند یا از لذتها کامیاب شوند.
در رمان بالزاک، جهنم، بخشی از زندگی زمینی انساناست درست همانگونه که «سِوِدِن بورگ» بدان اعتقاد داشت. شباهتهای عجیب وغریبی که «آگوست استریندبرگ[۱۰]» به عنوان یک فرد متخصص در بالزاک، کشف کرد، بخشی در این رابطهاست که این هردو، از یک استاد بهره گرفتهاند. برای «رافائل» در «چرم ساغری» بالزاک وبرای «جان» در کتاب «پسرخدمتکارِ[۱۱]» اثر «استریندبِرگ»، زندگی به عنوان یک درس طولانی و ابدی تلقی میشود. «رافائل» معتقد است که انسان جلاد انسان است. انسان ابزاری است در دست یک دادگاه عالیتر که در دوران زندگی، حکم خویش را صادر میکند. انسان در این میانه، واسطهای است میان عدالت انسانهای دیگر و عدالت خداوندی. به نظر میرسد که جلاد و «رافائل» آن خانم بدون قلب را که «فواِ دورَه[۱۲]» نام داشت و مربوط به دوران شاعرانگی جوانی بالزاک بود میشناسند.
«فواِ دورَه» ابزار دست اهریمن در این جهاناست. زیبا اما با انبانی از بدطینتی و اهریمنانگی. این زن، مانند یخ، سرد و خودخواهاست. او به عنوان یک زن خاص، زنان اشرافی جامعه، و چه بسا همانگونه که بالزاک در آخرین ویرایش خویش برزبان آورده، خودِ جامعه را به توصیف میکشد. در برابر او، عنصر پاکدامنی و ایثار در هیأت خانمی به نام «پولین[۱۳]» ظاهر میشود که فرشتهای نیکوکار در مقابل اهریمناست. بالزاک در مقدمهی کتاب خویش در چاپ اول گفتهاست که طلسم در مغز انسان، یک عنصر پایهای است که از آن طریق، کهکشانها به وجود میآیند. با کمک همین طلسماست که نویسنده میتواند برفراز قوانین زمان ومکان قرارگیرد. در جهان رؤیا، همهچیز میتواند اتفاق بیفتد. آیا رؤیا، حالت عادی مغز انسان در زمان خواب و استراحت نیست؟ «بوفون» در مورد زندگی رؤیایی در بخش «طبیعت دوگانه»، نکاتی نوشتهاست. در جهان رؤیا، حس زمان از میان میرود. در جهان رؤیا، انسان کسانی را ملاقات میکند که هرگز در واقعیت ندیدهاست و در مکانهایی اتفاقاتی میافتد که در واقعیت، هرگز نمیتوانسته اتفاق بیفتد. در آن لحظه که روح انسان، شروع به بیدارشدن میکند و به خود میگوید: «البته من خواب میبینم»، خود رؤیا، افکار فرد را در اختیار خویش میگیرد که شخص بتواند خواب ببیند: «من خواب میبینم که خواب میبینم.»
تاریخ آفرینش
قرارداد ۱۸۳۱، توافقیبود درجهان اندیشهها که ناشر، بالزاک را تقویت میکرد. در قرارداد آمدهبود که دستنوشتهی نویسنده، صفحه به صفحه تحویل دادهشود و میبایست تمام متن کتاب در آخرین مهلت که ماه فوریهاست در اختیار ناشر قرارگیرد. بالزاک در یک نامه که به همان زمان مربوط است، به محتوای قرارداد وشرطهای آن اشاره کردهاست: «نویسندهی «فلسفهی زندگی زناشویی» باید کتاب جدید را که «چرم ساغری» نام دارد، تحویل دهد.» البته در همان زمان با وجود آن که ناشر در پی آن بود که وی دستنوشته را در اختیارش بگذارد، هیچ دستنویسی به او تحویل نداد. بالزاک آگاه بود که چگونه ضد حملهی خود را شروعکند: «من میتوانم به شما اطمینان بدهم که تمام شب را برای نوشتن تلاشکردم اما نتیجهای نداد. اگر بخواهم کاری را تحویل دهم باید آرامش داشتهباشم.» او برای چند روز به مسافرت میرود و دوباره برای ناشر نامهای مینویسد که اوچگونه بدون استراحت یا آرامش، تلاش میکند تا بخش اول «چرم ساغری» را به انجام برساند.
بالزاک نوشت:«این دشوارترین کار است.» همین مورد میتواند بقیهی مسائل را تحت تأثیر قراردهد: «بقیهی کار، خود به خود درست خواهد شد.» واقعیت آنست که بالزاک در آن هنگام، به طور کلی، بیش از چند صفحه ننوشتهبود. آیندهی سیاسی، بالزاک را مانند سرابی به سوی خود جذب میکرد. او برای افرادی در مناطق روستایی که ممکن بود از وی حمایتکنند، نامه نوشت. او دوتا از رؤیاهای خویش را زیر عنوان «گیلاس کوچک شراب» به فروش گذاشت و آن را در بخشی از نوشتهی «آیندهی درخشان نویسنده» قرارداد. آنچه در رابطه با این برنامهی سیاسی میتوان گفت آنست که بالزاک، نمونهی کسانی بود که دارای جایگاه دوگانهای هستند. همچنان که در خانه، نزد «بِرنی[۱۴]»، با عقاید آزادیخواهانهی خویش، «گابریل دوبِرنی[۱۵]» را برآشفته میکرد. حتی عقاید محافظهکارانهی او، «زولما[۱۶]» را که انسان آزادیخواهی بود، آزرده وغمگین میساخت.
ماجراهای جالب کتاب «قصههای شنیدنی» طرح تازهای بود که به تازگی، شروع به شکل گرفتن میکرد. یکی ازماجراهای این کتاب به عنوان یک ماجرای دوباره مطرح شده از «نقد پاریس» بود. دکتر«وِِرون[۱۷]» اعتقاد داشت که سبک بالزاک در نوشتن، انسان را از نظر جنسی تحریک میکند. مجلهی «خاندان نجیب سلطنتی ژوئیه»، دارای مشتریان اخلاقی و شریفی بود. زمانی که «شارل رَبو[۱۸]» مسؤلیت شورای نویسندگان این مجله را به عهدهگرفت، کتاب «ایمپِریای زیبا[۱۹]» با وجود آنکه از سوی ناشران رد شدهبود، در شمارهی ژوئن این نشریه به چاپ رسید. حتی «وِرون» به گونهای غیرعادی، توجه کرد که بالزاک، باید بسیار بدسلیقه باشد که به روحانیون حمله کردهاست. توصیهی «وِرون» آن بود که بالزاک میبایست در نوشتههایش، مسائل اخلاقی را بیشتر رعایتکند. زمانی که «وِرون» نزد خانم «اُلَمپ پلیسیِه» بود، هنوز هم لطیفههای بدتری را شنید که بالزاک آنها را در کتاب «قصههای شنیدنی» خویش آوردهبود. در حلقهی چنان ارتباطاتی، بالزاک توانستهبود به عنوان تعریفکنندهی مطالب جالب و تاریخی، برای خود اعتباری کسبکند.
همچنین در بارهی توانایی وی برای پیداکردن مسائل ترسناک و غیر اخلاقی، صحبت میشد. البته گسترش این شایعهها، به تدریج به آیندهی ادبی او، آسیب میرساند. هرچند این درگوشی صحبتکردنها، هنوز شدت نگرفتهبود و بالزاک به چنان شهرتی نرسیدهبود که رقبای خود را به چالش بطلبد. اما وی با نوشتن «چرم ساغری»، توانست قدرت خویش را به نمایش بگذارد[۲۰]. در آن هنگام، او توانست برای خود، دشمنانی پیداکند. زمانی که هزینهی ویرایشگران ونیز تقاضاهای گوناگون از نقاط مختلف، اورا تحت فشار قرارداد، دست به مانور فرار به سوی مادام «دو بِرنی» زد. سفر با دلیجان به املاک او که در نزدیکی شهر «نِمور» قرارداشت، هشت ساعت وقت میگرفت. دلیجانها سه بار در روز از ایستگاه خود در پاریس به آنجا میرفتند. بالزاک در همان روزها، مقالهای نوشت که چگونه دو مرد به طرف دلیجانی حمله میکنند با این هدف که یگانه جای باقیمانده را به تصرف خود درآوَرَند. قبل از آن، نخستین کتاب او«خانم میراثبرِ «بیراگ[۲۱]»، آغاز خندهداری داشت درست مانند همان رقابتی که دو مرد بر تصرف یک جای باقیمانده در کالسکه داشتند.در این هنگام، مادام «دو بِرنی» انگیزهای برای حسادت نسبت به خانم «اُلَمپ پِلیسیِه» به دست آوردهبود.
او ضمانت بالزاک را که گفته بود که به رابطهی خود با خانم «اُلَمپ» پایان داده، باور نداشت. «اُلَمپ» به عنوان یک زن میفهمید: «این که توگفتهای با او درگیری به وجود آوردهای، بیشتر یک ستایشاست تا یک مذمّت.» باید گفت که بالزاک کتاب «چرم ساغری» را در«بولونی یِر[۲۲]» به پایان رساند. «شارل رَبو» سردبیری که از بالزاک دستنویس «چرم ساغری» را میخواست، از او نامهای دریافت داشت: «من در اینجا هستم. بدون یک کتاب فقیرانه که حتی نمیتوان آن را خواند. تنها در یک ساختمانِ دور از شهر که با «چرم ساغری» زندگی میکنم که شکر خدا، دارد به پایان میرسد… من نمیخواهم دوست خود «گوسِلان[۲۳]» را بفریبم و چاقو در «چرم ساغری» او فرو برم. به همین جهت، نیاز به چیزی دارم که مرا از نوشتن روزانه دورکند و به جای آن، کار نوشتن را در میهمانخانهی سرخرنگ به انجام رسانم. آنهم درست مانند زمانی که انسان پیش همسایه میرود تا همسر او را نوازشکند.»
از سه قسمت «چرم ساغری»، بخش اول آن بیشترین زمان را گرفت. در همین بخش است که ماجرا از سوی آن مرد جوان به نام «رافائل» آغاز میشود. این مرد، پولهای خویش را در قمار میبازد و پس از آن، تصمیم به خودکشی میگیرد. اما در آخرین لحظات، این خودکشی به تأخیر میافتد. زیرا وی به یک مغازهی عتیقهفروشی میرود و در آنجا میبیند که انبوهی اشیاء گرانقیمت در سه طبقه انبار شدهاست. او صاحب مغازه را که مرد صدسالهای است ملاقات میکند که وضعیت چهرهاش، حالتی اهریمنصفتانه دارد. نویسنده میگوید که صاحب عتیقهفروشی، شبیه مردی است که در تابلو «کَنتِن مَتسیس[۲۴]»، صرافی را با همسرش نشان میدهد. هنگامی که آن مرد سالمند، سرانجام «رافائل» را راضی میکند که با وی پیمان ببندد و از «چرم ساغری» مواظبت به عمل آوَرَد، این جوان به «مِلموت» شباهت پیدا میکند که به عنوان روحی سرگردان، به دنبال یک قربانی میگردد تا بتواند خود را آزاد سازد.
در بخش اول، در بارهی داستان کتاب صحبت میشود. «رافائل» در بخش دوم، در بارهی زندگی خود با شنوندهی تَسخَر زن خویش «اِمیل[۲۵]» حرف میزند. «اِمیل» روزنامهنگار وادیب است. این فرد به خود اجازه میدهد که در طول شنیدن ماجراهای «رافائل» بخوابد. بخش آخرکتاب، مبارزه با مرگ است. مبارزهی «رافائل» با مرگ، شبیه مبارزهی نویسنده با نوشتناست. برخلاف «رافائل»، نویسنده به گونهای شوقآمیز آرزو میکند که «چرم ساغری» او به پایان برسد. بالزاک همان طورکه به «رَبو[۲۶]» سردبیر نشریه گفتهبود از اینکه در «مهمانخانهی سرخ» همچنان بنویسد، خسته شده و حتی حواسش تمرکز خود را از دست دادهاست. «مهمانخانهی سرخ» یک ترکیب نادر و موفقیتآمیز در این شکل وشمایل است که محتوای آن، این امکان را به وجود میآورد که انسان بتواند از رابطهی بزهکاری و ثروت، نتیجهای بگیرد. شیوهی بیان بالزاک، پیروزیها را جشن میگیرد. شخص بزهکار، همان شنونده و مردم است که امکان گوشدادن به حوادث در درون حوادث را دارد.
در اینجا پرسشی مطرح میشود که آیا جرمی که اتفاق میافتد در دوران هیپنوتیزم وانتقال افکار است؟ هیجان این موضوع حتی بعد از خواندن رمان، همچنان به قوت خود باقیاست. رمان «مهمانخانهی سرخ» مانند «چرم ساغری»، جزو کتابهایی است که روی آنها در کُمِدی انسانی، مطالعات فلسفی انجام گرفته است. بالزاک بعدها، شخصیت اصلی کُمِدی انسانی را «تَیِه فِر[۲۷]» نامید. وقتی که بالزاک، کتاب «باباگوریو» را مینوشت، شخصیت «تَیِه فِر» به وجود آمد. وی با این هدف که بر همخوان بودن کُمِدی انسانی از طریق تکرار شخصیتها تکیهکند، برآن شد تا شخصیت رذل، مکار و پولدار «مهمانخانهی سرخ» را که «تَیِه فِر» نام داشت، در «چرم ساغری» نیز بیاورد. جرمهایی که این مرد پولدار در «چرم ساغری» به دلیل شایعات پاریس بدان متهم است، به زمانهای دور یعنی قبل از انقلاب فرانسه برمیگردد. از این طریق، میتوان رابطهی فرانسهی دیروز وامروزرا آشکارتر دید. نسلی که بعد از انقلاب ژوئیه[۲۸] تلاش میکرد تا خود را به جلو بکشاند، وقاحت وآز را به عنوان میراث، دریافت کردهبود. پدر بالزاک درست مانند بسیاری دیگر که مدام در عقاید و حزب خویش در نوسان بود، میراث رفتاری خویش را به نسل بعد ازخود نیز، انتقال داد.
در نسل بالزاک، این میراث به عنوان یک وجه مشترک، به گونهای خردمندانه، پنهان بود و در بارهی آن، چیزی گفته نمیشد. عیاشیای که در «چرم ساغری» وجود دارد، یک بیان کلی برای وقاحت وآز نسل جدید است. مرد ثروتمندی که چنان عیاشیهایی را سامان میدهد، بدان دلیل است که میخواهد آغاز روزنامهی لیبرالی خویش را جشن بگیرد. اشراف پولدار از سوی سیاست دوسویه، هم مورد اهانت قرار میگیرند و هم ستایش. همهچیز با نوعی تناقض روبروست. هرچیزی میتواند تبدیل به عکس خود شود. شیوهی بالزاک، این مضمون را تقریباً با یک ویژگی خستهکننده بیان کردهاست. بدین معنی که جملههای موازی در مقابل یکدیگر قرار میگیرند. این بدان دلیلاست که نویسنده نمیخواهد نظر خود را آشکارا بیانکند. او در واقع، دارای یک موضع معین نیست. بلکه مرتب دودیدگاه را بیان میکند که این خود، سخت نیاز به حفظ تعادل دارد. یک روزنامهنگار از طریق این واژهها و عکس آنها، دشواریهای سیاسی را بیان میکند: «اگر در قانونها دیکتاتوری وجود دارد، به جای آن، میتوان آزادی را در آیینها و سنتها و موردهایی از ایندست شاهدبود. بگذارید به خاطر دیوانگی قدرت که به ما نیروی فراوانی نسبت به دیوانگان میبخشد، بنوشیم».
بخش پایانی«چرم ساغری» با توصیف روستاها پایان مییابد که بالزاک همین کار را در رمانهای دوران جوانی خویش هم انجام دادهاست. به عنوان مثال، او در یک جمله از طریق گذاشتن چند نقطه، از خواننده میخواهد که خود، به بقیهی ماجرا بیندیشد. در بهترین حالتی که بالزاک توانست کار خود را به پایان برساند، سعی در بیان مفاهیم به گونهای استعاری داشت که آن را از «رابله» گرفتهبود که انگارهی وی و یکی از نویسندگان محبوب او در ماجراهای جالب بود. از این طریق، او میتوانست خود را جزو خاندان «رابله» به شمار آوَرَد. بالزاک عباراتی را از کتاب «رابله» در مورد «تِلِمیتِر[۲۹]»ها که مردمان خردمندی بودند وخود را از اجتماع کنار میکشیدند نقل کردهاست. آنان در عبادت گاه «تِلِم»[۳۰] «از پوست خود محافظت میکردند» و «در حوزهی اندوه وغم، رفتاری معتدلانه داشتند.» (چرم ساغری). «رابله» در زندگی خویش، از اغراقهایی که آنها را با تجربه در آثار خود از سر میگذراند، پرهیز داشت. او در این مورد، شبیه نویسندهی «چرم ساغری» بود.
بالزاک این نکته را در مقدمهی کتاب «چرم ساغری»، هنگامی که سخن از رابطهی وی با شخصیت اول کتاب است مطرح کرده. او این نکته را آشکارساخته که او، همان مرد جواناست که با زندگی پاک، شفاف و عادتهای خوب، کتاب «فلسفهی زندگی زناشویی» را نوشتهاست. کتابی که مردم فکر میکردند یک شخص پیر و بی ادب نگاشتهباشد. او برای افشای این نکته که وی نویسندهی کتاب «فلسفهی زندگی زناشویی» بوده، دلایلی داشت. گذشته از آن که اوبدین وسیله، خود وکتابش را به مردم میشناساند، این را نیز میدانست که آن دوکتاب، «چرم ساغری» و «فلسفهی زندگی زناشویی» به هم مربوطند. طبیعت دوگانه، اشارهها و کنایهها به دوگانگی طبیعت انسان در «فلسفهی زندگی زناشویی»، موجب شد که شخصیت «رافائل» شکل بگیرد. از گفتههای اخلاقی در «فلسفهی زندگی زناشویی»، ازشخصیتهای «چرم ساغری» و اخلاقیات، همه انگیزهای بود که نویسنده به سوی رمانهایی روبیاورد که در زمان ومکان معین، آفریده شدهاست. این دواثر که در آستانهی نوشتن و شکلدادن رمان، آفریده شدهبودند، به همان خوبی از سوی بالزاک در آخرهای کُمِدی انسانی، جا گرفتهاند. آنهم زمانی که اوبعدها توانست دریابد که میتواند آثاری را در حوزهی آفرینشهای خویش سامان بخشد. برخلاف اینکه آثار مورد نظر در واقعیت، حالت پیشبینیکنندهای داشتند، بالزاک آنها را در درجهی نخست به عنوان نتیجه و خلاصههای کلی تلقی میکرد.
هنوز مدتی از انتشار «چرم ساغری» نگذشتهبود که چاپ دیگری برای آن لازم آمد. باید گفت که ماه بعد یعنی سپتامبر ۱۸۳۱، چاپی از آن خارج شد که این کتاب را به عنوان مجموعهای از سه قسمت انتشار میداد که شامل رمانهای فلسفی و داستانها با مقدمهای بسیار طولانی از سوی فردی به نام «فیلَه رِت شَل[۳۱]» که اگر نه دیکته شده ازسوی بالزاک بلکه تحت تأثیر اونوشته شدهبود. در این مجموعه، کتاب «سَرَزین» و «اکسیر زندگی» نیز آمدهبود که در نزدیکی «چرم ساغری»، روشنایی بیشتری به آن تابانده میشد. این هر سه کتاب، به طول زندگی و میراث پدران یا بهتر است گفتهشود به نبود میراث پدران پرداختهاست. پرداخت مفصل به آداب و رسوم در رمان «چرم ساغری»، همان دیدگاه کتاب «سَرَزین» را داشت که در ارتباط با محافل اشرافی پاریس و فضای فکری تنگ آن قرارداشت. مغازهی عتیقهفروشی «چرم ساغری» با انبارهی زمانی انبوه آن، با ویرانهای از گنجهای دیرینهسال، در این طرح فکری در رمان «سَرَزین» نیز وجود دارد. داستانی که بر اساس تصویر ذهنی «مارسِل پُروست»، لایههای زمانی را در هم میفشارد. درست :«مانند ماه زمین که اقشار مختلف سطح آن در طول زمانههای مختلف، با یکدیگر درآمیخته است.» گذشته از اینها، مقدمهی «فیلَه رِت شَل» عقاید قبلاً بیان شدهی بالزاک را به طور خلاصه در بافتهای پراکنده ارائه میدهد.
«شَل» هرچند بر عقاید نویسنده، تکیهی خاص کرده و برآن بوده تا روند تمدنی انسان را مانند یک خودکشی طولانی به توصیف بکشد. این دریافت، نتیجهی نهایی این اصل فکری «ژان ژاک روسو» است: «انسان حیوان متفکری است با اخلاق فاسد.» مقدمهی «شَل»، برخی جزئیات را از جمله در جهت بیان محتوای فکری بالزاک در «چرم ساغری»، روشن ساختهاست. از جمله یک حلقه، یک خط آزاد یا یک خط عربی که بالزاک آنها را از رمان «تریسترَم شاندی[۳۲]» نوشتهی «لورانس اِستِرن[۳۳]»، به گونهای افقی گرفتهبود و گویی میخواست بدان طریق، اندیشههای خویش را در مورد خط زندگی پیش ببرد. «شَل» به شکلی ماهر و سخنورانه در مورد خطوط پر پیچ وخم زندگی و نیز شیوهی خانهبدوشانهی انسان، با حرکاتی در یک خط باریک صحبت میکند. برای کسی که آثار دوران جوانی بالزاک را خواندهباشد، این مورد میتواند نشانهای از وفاداری به آرمان سالهای جوانی او جلوهکند.
آیا بالزاک جوان، طنز را ارزش نبخشید و حتی نگفت که خوی وخصلت فرانسوی در بنیاد خویش، برشادی وطراوت استوار است؟ «اِستِرن» و «رابله»، قهرمانان بالزاک جوان بودند. هنوز ردِ پای مرموز بودن گذشتهی او، در کارهایش باقی است. او به عنوان مثال در کتاب «فلسفه زندگی زناشویی»، رمزی را مطرح میکند که بسیاری در مورد گشودن آن، تلاششان بی نتیجهای بودهاست. در «چرم ساغری»، نقش یا شعری تصویری به زبان سانسکریت وجود دارد که با کمال تعجب، «رافائل» به آن مسلط است. در چاپ بعدی کتاب در سال ۱۸۳۸، بالزاک آن نقش سانسکریتی را به عربی تغییر دادهاست. هرچند متنی که آمده، ارتباط منطقی با هم ندارد. گفتنیاست که نمایشنامهی «رابله»ای در آخر «چرم ساغری»، در چاپ ۱۸۳۳ از سوی نویسنده، حذف گردیدهاست. بالزاک در آثارش بیشتر ازیک فرد همهدان، به عنوان پدری قدرتمند در همهی زمینهها، با شیوهای کاملاً پدروار نسبت به کتابهایش در توفیق و شکست، به جلوهگری پرداختهاست.
پذیرش
کتاب «چرم ساغری» در محافل ادبی پاریس، واقعیترین آغاز کار برای بالزاک بود. با این کتاب، بالزاک بدل به یک نام معتبرگردید. شایعهها بر تلاشسالیان دراز او، ارزش نهاد. بدون تردید شماری گروههای لیبرالی، شهرت بالزاک را با شک و تردید تلقی کردند. موضع بالزاک، او را در جایگاهی قرار نداد که او یکسره و کامل بتواند مورد تحسین قرارگیرد و یا بر او خُرده نگیرند. کولیهای ادبی، مدافعان این رمان را برای حق آزادی و حقوق انسانی، مورد ستایش قراردادند. افراد غیرعادی در دنیای سیاست مانند «سَن سَیمونیست[۳۴]»ها، وضعیت کنونی بالزاک را پذیرفتند اما هیچگونه پیشنهاد مثبت نسبت به منفیبافان نداشتند. افراد اندکی که از این وضع ناراضی بودند، صدایشان را بلند نکردند. «سنت بوو» در هیجدهم سپتامبر ۱۸۳۱ در نامهای به دوستش «ویکتور پَوی[۳۵]» در مورد موقعیت ادبی پاریس نوشت: «خبر تازهای ندارم. فقط رمانی از بالزاک در آمدهاست به نام «چرم ساغری» که بویناک ولجن است و پُر از منجوق. تقریباً به شیوهای افسانهای، توانسته نکات کوچکی را به توصیف بکشد وهمانها را به درخشش وادارد. وی مرواریدهای غیر قابل توجه را در برابر چشم قرارداده تا آنها بتوانند مانند اتمهای خوش صدا، از خود، آوایی سردهند».
«سَنت بوو» رمان جدید «ژَنَ» نویسندهی فرانسوی را بر رمان بالزاک ترجیح میداد. دشمنی «سَنت بوو» و بالزاک، نیاز به یک دوران گذار[۳۶] داشت. ناگفته نباید گذاشت که هردو بر خویشتن مسلط بودند. «سَنت بوو» مردی بیست وشش سالهبود و در حوزهی ادبیات، رشد بسیار سریعی کردهبود. وی از طریق دوستی با «ویکتورهوگو» و از طریق ابراز محبت نسبت به خانم «اَدِل هوگو[۳۷]» همسر وی، توانستهبود برای خود در جامعهی ادبی، جایی بازکند. هوگو توانست او را به شورای نویسندگان روزنامهها معرفی واز وی دفاع کند. «سَنت بوو» پس از انقلاب ژوئیه ۱۸۳۰ امیدوار بود که مقام برجستهای به اودادهشود. اما وی مانند بسیاری افراد دیگر، توانست خود را به این نکته راضی سازد که زندگی خویش را از راه همکاری با مطبوعات بگذراند. در کنار مجلهی «نقد پاریس»، مجلهی «نقد دو جهان»، مهمترین نشریه به شمار میآمد. آن دونشریه، به گونهای فشرده، با یکدیگر رقابت میکردند. مجلهی «نقد دوجهان» در آغاز حیات خویش، زیر نفوذ «بولوز[۳۸]» که هوادار انقلاب ژوئیه بود، قرارداشت. درشورای سردبیری نشریهی «نقد دوجهان»، افراد مهمی که گرایشهای چپروانه داشتند، عضو بودند.
بعدها در دهه ی ۱۸۴۰، گرایش این افراد به محافظهکاری متمایل گردید. در پناه حمایت «بولوز»، «سَنت بوو» توانست دو مقالهی مفصل انتشاردهد که یکی مربوط به «ویکتورهوگو» بود ودیگری مربوط به قهرمانان گمنام انقلاب ژوئیه. از طرف دیگر، بالزاک هم بخشی از کتاب «چرم ساغری» خود را در مجلهی «نقد دوجهان» انتشارداد. شخص «شَل» جزو همکاران این نشریهبود. یک همکار دیگرآنان «اِمیل دِشام[۳۹]» نام داشت. وی بیشتر با «آلفرد دو وینی[۴۰]» که نمایندهی کماهمیت جمهوریخواهان بود تماس داشت. «بولوز» میخواست با انتخاب همکاران خویش از همهی تفکرات، خود را در قبال این اتهام که به رفیقبازی ادبی مشغولاست، مُبرّا دارد. دوست سابق بالزاک به نام «لَتوش[۴۱]» که اینک در حوزهی ادبیات، رقیب وی از کار در آمده بود، در نشریهی «نقد پاریس» در مورد «نقد دوستی»، مقالهای نوشت. «سَنت بوو» پس از ابراز ارادت خویش به خانم «ویکتورهوگو»، خود را تحت فشار احساس میکرد. «هوگو» دوست داشت به عنوان شاهخورشید شعر[۴۲]، افراد ستایشگری را در اطراف خود داشتهباشد. «سَنت بوو» احساس میکرد که بیشتر از آن نمیتواند در نقش ستایشگرانهی «هوگو» ظاهر گردد اما جزوکسانی هم نبود که دوست داشتهباشد در فهرست کسانی باشد که به گونهای آشکار، رابطهی خود را با «هوگو» قطع میکند.
زبان «سَنت بوو» در دهانش به طور پنهانی به فعالیت مشغول بود. زمانی که «گوستاو پلانش[۴۳]» به عنوان منتقد ادبی در ارتباط با «آلفرد دو وینی» قرارداشت، مقالهای به نام «این نفرت ادبی» نوشت که در آن به «لَتوش» حمله کرد. در این میان، «سَنت بوو» آن را با اطمینان خاطر، برای خود موفقیتی به شمار آورد. در چنین محیطی که همه به نوعی با یکدیگر درآمیختهبودند، شایعهها وسخنانی پخش میشد که شاید به اندازهی نوشتنیها و مطالب چاپشدنی، از همان اهمیت برخوردار بود. به عنوان مثال، انسان چقدر از زندگی خصوصی بالزاک اطلاع داشت؟ به نظر میرسید که «سَنت بوو» مقدار زیادی در این زمینه نکاتی میدانست که آنها را مخفی هم نمیکرد. هرچند همه میتوانستند از طریق فهرست کتابهای «جوزِف مَری کِرار[۴۴]» متعلق به ۱۸۲۷، در مورد بالزاک، چاپخانهی او ونویسندهی رمانهای مختلف و اشتباهات جوانیاش، اطلاعاتی به دست بیاورند. حتی عنوان رمانهایی را که بالزاک در سالهای گذشته، میخواسته با همکار قدیمی خود «وی لِرگِل»[۴۵] بنویسد در آنجا ذکر شدهاست.
«لَتوش» توانست اطلاعات بسیاری را بازگوکند. اوحتی موردهایی را در مورد بالزاک به دست آوَرَد که زمانی ناچار بود از دست طلبکاران خویش بگریزد. دریافتهایی را که «سَنت بوو» در مورد رمان جدید بالزاک از طریق درگوشیگفتنها ونامههای دیگر بر زبان میآورد، همه جا پخش میشد. با وجود این، هنوز بالزاک به همان جمع تعلقداشت. اما او در نوامبر ۱۸۳۱ بزرگترین و نخستین نقد را بر رمان خود با امضای فردی به نام «اِمیل دِشام» دریافت داشت. نکتهی اصلی نقد «دِشام» آن بود که بالزاک در «چرم ساغری»، به توصیف زمانهی خویش پرداختهاست. از دیدگاه او، برجستهترین ویژگی این کتاب، نکات ادبی آن بود. بر اساس نظر «دِشام» چنین ویژگی شاعرانهای لازم بود تا این کتاب بتواند مورد توجه منتقدان روز قرارگیرد. شعر در همهجا، در نمایشنامهها، رمانها، نقدها و مقالههای نشریهها وجودداشت.
همه از دست مبتذل نویسی علمی و یکنواخت خسته شدهبودند. فردگرایی نویسنده، نشانهی اشرافیت اوبود. نویسندگانی از قبیل «مِری مِی»، «استندال»، بالزاک، «اوژن سو»، «پُل لَکُوا[۴۶]»، «شارل دو بروکِر[۴۷]» و همهی کسانی که «دِشام» آنان را به عنوان شاعران نثرپرداز این دوران ستایش میکرد، نتوانستند از این آزمونها موفق از آب درآیند جز افرادی مانند بالزاک و «اِستندال» که توانستند آن چه را «دِشام» امیدوار بود، جامهی عمل بپوشانند. اینان، کتابهای ارزشمندی منتشر کردند بیآن که عنوانهای عجیب و غریبی داشتهباشند تا از این طریق بخواهند نظر انسانها را به خود جلب کنند. «دِشام» مقدمهی بالزاک را در «چرم ساغری» مورد بحث قرار داد و بر تلاش او لبخند زد که سعی کردهبود خود را به عنوان یک شرابخوار بیتجربه به نمایش بگذارد. او شاهدانی را میشناخت از جمله «بولوز» که میتوانستند نقطهی مقابل این ادعا را گواهی کنند. نوابغی از ایندست که در مورد بزهکاریها وعیاشیها مینویسند و دوستدارند خود را آیت پاکی قلمداد سازند، به ندرت میتوانند مورد اعتماد مردم باشند.
توصیهی عام «دِشام» به آنان که پدیدههای محکم را بر پدیدههای شفاف ترجیح میدهند، ایناست که صحنههایی از زندگی خصوصی یک نویسنده را بخوانند تا «چرم ساغری» را. این توصیه در همان مسیری است که «سَنت بوو» نیز حرکت میکرد. یک فرمولبندی جزیی نزد «دِشام» در واقع «تکههایی از ابریشم و طلاست» که به نظر میرسد از نکاتی باشد که «سَنت بوو» برزبان آوردهاست. در همان سال، کمی قبلتر، «وِرون» بر بالزاک خُرده وارد ساخت که چرا به روحانیان حمله میکند و «دِشام» نیز از بالزاک به دلیل لحن ضد کشیشانه و نداشتن این درک و حس نسبت به کسانی که مقدس هستند، از وی فاصله گرفت. برخلاف آنکه نشریهی «نقد دوجهان» دوستداشت به عنوان بلندگوی انقلاب ژوئیه شناختهشود اما بسیار محتاطانه عمل میکرد. کلیسا علاقهای نداشت که با انقلاب ژوئیه درگیرشود. نکتهی اصلی در خردهگیری «دِشام» بر بالزاک، آن بود که وی، بُعد احتمالات، خاصه بخش روانشناسانهی آن را درهم میشکست. هنگامی که «رافائل» آرزوی یک سوپ خوشمزه را داشت و نه عشق «فواِ دورَه» را، «دِشام» میگفت: «چه شور وعشق بیارزشی.»
انسان به این نکته نیز پی میبَرَد که مرکز ثقل همهی ماجراهای بالزاک در عطش برای رسیدن به میراثبود. دست یافتن به میراث، رؤیایی غیر طبیعیاست. آیا این کنایهای بود که اشاره به زندگی شخصی نویسندهداشت؟ «دِشام» معتقد است که بالزاک در کتاب «چرم ساغری»، لجام خردمندی را به دست تخیل سپردهاست. فیلسوفان و از جمله «نیکولا مالِه برانش[۴۸]» چنین موردی را «دیوانهای بر بام» نامیدهاند. «دِشام» در آخر مقالهی خود، این نکته را با قاطعیت یادآور میشود که بسیاری نکتهها در کتاب «چرم ساغری»، برای خواننده نامطبوعاست. از جمله خود این فکر که بخواهد «هزار ویکشب» را با پاریس زمان خویش به هم پیوند زَنَد. اما انسان این نکته را میپذیرد که نویسنده، به گونهای زیرکانه، ممکنها و غیرممکنها را با هم درآمیختهاست. «به طور کلی باید گفت که ماجراهای «چرم ساغری»، غیرمعقولتر از دسیسههایی نیست که در بیشتر نمایشنامهها ورمانها دیده میشود وما آنها را مورد تحسین قرار میدهیم. شاید تمام تفاوتش با آنها در این باشد که برخی موضوعهای مادی غیر ممکن، به گونهای عُریان در مقابل چشم قرار میگیرد. در غیر اینصورت، چنان موردهایی، کم یا بیش، ازسوی نویسنده، ماهرانه پنهان شدهاست.»
«واقعیت آنست که انسان ازآغاز کتاب، به گونهای آشکار این نکته را میبیند. هرچند در پایان آن، چنین موردهایی به چشم نمیخورد. در غیر اینصورت، انسان به هیچ وجه، نمیتواند چیزی ببیند. اما زمانی که چشمش به موردهای غیر منطقی میافتد، نمیتواند از فکر کردن بدانها خودداری ورزد. من یک روز در جایی در مورد تابلو زیبای آقای «دلاکُوا» برای عدهای که آن را نمیشناختند، صحبت میکردم. مردم به شدت نسبت به آزادی استعاری هنرمند که انسانها را به سنگرها میبَرَد ودر میان دود باروت، در وسط مردمان انقلاب ژوئیه، رژه میرود.. معترض بودند. اما با وجود این، به تابلونگاه کنید و «چرم ساغری» را بخوانید، آنگاه شما به جادوی هنر معتقد خواهیدشد…»
[۱]/ Rafael de Valentin/ از شخصیتهای کتاب «چرم ساغری».
[۲]/ Faust/شخصیتی است افسانهای در فرهنگ آلمان. گذشته از آن، نام نمایشنامهای است از Wolfgang Goethe شاعر و نویسندهی آلمانی.
[۳]/Mefistofles/ Mefisto/ یک شخصیت اهریمنی است در ادبیات عامیانهی آلمان که ریشه در افسانههای Faust در سدهی 1500 میلادی این کشور دارد. در آن افسانهها، او یک روح پلید است که در روی زمین، خدمتکار شخصیاست به نام Lucifer. درنمایشنامهی ولفگانگ گوته، این شخصیت نیز همچون Faust دارندهی نقش اصلیاست که روحش را به مفیستوفلس/Mefistofles میفروشد.
[۴]/ Johann Caspar Lavater/ 1741-1801/ فیلسوف، نویسنده و کشیش سویسی.
[۵]/ Franz Mesmer/ 1734-1815/ پزشک آلمانی و علاقهمند به ستارهشناسی. او اعتقاد داشت که به طور طبیعی، نوعی انتقال انرژی میان همهی موجودات زنده وجود دارد. او آن را هیپنوتیزم حیوانی نام گذاشتهبود.
[۶]/ Jean Léopold Nicolas Frédéric Cuvier / 1769-1832/ جانورشناس و زیستشناس سنگوارهها، از مردم فرانسه.
[۷]/ Homo duplex
[۸]/ اشارهای است به شیوهی رمان نویسی Walter Skott / 1771-1832/ نویسنده و شاعر انگلیسی.
[۹]/ Pierre Barbéris/ 1926-2014/ نویسندهی فرانسوی.
[۱۰]/August Strindberg/ 1849-1912/ نویسندهی سوئدی.
[۱۱]/ Tjänstekvinnans son/ اثر آگوست استریندبرگ نویسندهی سوئدی که در سال ۱۸۸۶ منتشر شده است.
[۱۲] / Feodora
[۱۳] / Pauline
[۱۴]/ Berny de
[۱۵]/ Gabriel de Berny/ من نتوانستم اطلاعاتی در مورد این فرد پیداکنم. اما احتمال میدهم که این مرد همسر قانونی خانم Berny بودهباشد.
[۱۶]/ Zulma Carrud /1796-1889/نویسندهی فرانسوی. شهرت او خاصه برای کتابهای آموزشی و کتابهای کودکاناست.
[۱۷]/Doctor Veron/ در مورد این فرد، نتوانستم اطلاعاتی پیداکنم.
[۱۸]/ Charles Rabou
[۱۹]/ این کتاب بالزاک در سال ۱۸۳۷ منتشر گردید.
[۲۰]/ در متن اصلی کتاب به جای «قدرت خود را به نمایش بگذارد» آمدهاست:«پنجههای شیری خود را به نمایش بگذارد.»
[۲۱]/ Birague
[۲۲]/ La Bouleaunière/ ساختمانی در نزدیکی Fontainebleau که محل زندگی مادام de Berny بودهاست. بالزاک در این محل که ساختمان بسیار باشکوهی بوده، معشوق خویش را ملاقات میکرده و به اندازهی کافی احساس آرامش داشته تا بتواند کارهای نوشتنی خویش را به انجام برساند.
[۲۳]/Gosselin
[۲۴]/Quinten Matsys/ 1466-1530/نقاش فلاماندی وپدر Jan Matsys.
[۲۵]/Emile
[۲۶]/ Rabou
[۲۷]/ Jean-Frédéric Taillefer/ 1779-1831
[۲۸]/ انقلاب ژوئیه، اشاره به طغیان مردم فرانسه دارد در ژوئیهی ۱۸۳۰ که بدان وسیله، کارل دهم از سلطنت خلعشد.
[۲۹]/ Thelemiter
[۳۰]/ Theleme/ عبادتگاه کوچکیاست در ایتالیا.
[۳۱]/ Philarète Victor Euphémion Chasles/ 1798-1873/ منتقد و مورخ ادبی از مردم فرانسه.
[۳۲]/ Tristram Shandy/ نام رمان طنزآمیزیاست از Laurence Sterne/ 1713-1768/ نویسندهی انگلیسی. این رمان به دلیل شیوههای خاصی که در آن به کار رفته، در آن زمان، جزورمانهای مدرن نامیده میشدهاست.
[۳۳]/ Laurence Sterne/ 1713-1768/ نویسندهی انگلیسی.
[۳۴]/ Sainte Simonist / جریانی مذهبی و فلسفی بود که از سدهی دوم میلادی به وجود آمد. فردی به نام Simon Magnus بنیانگذار این جریان بود. اینان نخست در سوریه شکوفا شدند و سپس در مناطقی از آسیای صغیر و همچنین رُم، هوادارانی یافتند. در سدهی سوم میلادی، هنوز شماری از هواداران این جریان باقی بودند و تا سدهی چهارم میلادی نیز فعالیت داشتند.
[۳۵]/ Victor Pavie/ 1808-1886/ نویسنده، شاعر ومورخ هنری از مردم فرانسه.
[۳۶]/ در متن کتاب «دوران کمون» نوشتهشدهاست. دورانی که از ورود یک ویروس به بدن تا زمان بروز بیماری آن، طول میکشد. من فکر میکنم ترکیب «دوران گذار»، مناسبتر باشد.
[۳۷]/ Adele Hugo
[۳۸]/ François Buloz/ 1803-1877/ روزنامهگار فرانسوی.
[۳۹]/ Émile Deschamps de Saint-Amand/ 1791-1871/ شاعر فرانسوی.
[۴۰]/ Alfred Victor de Vigny/ 1797-1863/ اشراف زاده، نویسنده، نمایشنامهنویس و شاعر فرانسوی.
[۴۱]/ Henri de Latouche/1785-1851/ شاعر و رمان نویس فرانسوی.
[۴۲]/ Ludvig XIV/ 1638-1715/ پادشاه فرانسه. او را «شاهخورشید» مینامید.
[۴۳]/ Jean Baptiste Gustave Planche/ 1808-1857/ منتقد ادبی و هنری.
[۴۴]/ Joseph-Marie Quérard/ 1797-1865/ کتابشناس فرانسوی.
[۴۵]/ Viellergle/ در مورد این همکار قدیمی بالزاک، اطلاعاتی به دست نیاوردم.
[۴۶]/ Paul Lacroix / 1806-1884/ نویسنده و روزنامهنگار فرانسوی.
[۴۷]/ Charles de Brouckere/ 1796-1860/ نویسندهی فرانسوی.
[۴۸]/Nicolas Malebranche/ 1638-1715/ فیلسوف فرانسوی.
ادامه دارد…