این مقاله را به اشتراک بگذارید
مِهبانگ کهن
پرتو مهدیفر (پزشک – منتقد)
زندگی مولانا جلالالدین محمد بلخی، خصوصا نامکشوفترین بازهی حیات او یعنی رابطهاش با شمس تبریزی بیش از هر موضوعی در تاریخ ادبیات ایران مورد توجه و اقبال عمومی قرار گرفته است، اقبالی که حتی پس از گذشت هشت قرن هنوز رو به نقصان نگذاشته، تا آنجا که هرگونه بازآفرینی در هر قالب و با هر سطح کیفی، فارغ ازتمرکزش بر متن یا حاشیه، توجه گستردهای جذب میکند. علت این گرایش چیست؟ مولانا را چگونه و از کدام منابع باید شناخت؟ کدام مولفههای تاریخی و فرهنگی بر عصر او حاکم بودهاست؟ و بازآفرینیهای موجود تا چهاندازه توانستهاند به اصل پایبند بمانند؟ بد نیست ما مخاطبان درپی پاسخ به پرسشهایی چنین باشیم تا بفهمیم کجای این حلقهی اشتیاق ایستادهایم و چقدر از او میدانیم؟
◾ریشههای گرایش عمومی به تصوف و توجه ویژه به مولانا
بطورکلی استقبال عمومی ازعرفان (اعم از اشکال کهن یا انواع نوظهور) در مقاطع مختلف حیاتِ جوامع بشری با «خلاء معنویت» نسبتی تام و تمام دارد. دغدغهی دیرپای معنا و حقیقتِ وجودی، در بحرانهای اجتماعی همواره صورت جدیتری بهخود گرفته و جنبهها و جلوههای متنوعی یافته است. جلوههای سیال فرهنگی، روانی و رفتاری که از فرد به جمع میل میکند و بدل به دستآویزی میگردد تا تحملِ رنج و سرخوردگی را ممکن سازد. درچنین شرایطی فضای شورانگیز و اثیری عرفان با جذبهی معماگون خود، همچون مفرّی برای بازیابی حس امید و امنیت، و نیز رهایی از قالبهای تنگ شریعت عمل میکند. این بحران را خواه حملهی مغول در اعصار گذشته رقم زده باشد و خواه تعارضات معنایی و هویتیِ جهان معاصر، نتیجه یکیست. به بیانی دیگر سلوک عرفانی شیفتِ خودخواستهی ذهن و تن برای عبور ازآشفتگی و ناتوانیِ بیرون به آرامش و شکفتگی درون، و تبدیل امر ناخوشایند به هیجانات مطبوع است. به بیان دکتر محمدعلی موحد «آنچه جریان تصوف را برای مردم عادی جذاب میساخت و مایهی شگفتی آنان میگردید، ساده دلی، بیریایی، صداقت و صفای آن پیران پارسا بود که به زبان تودهی مردم سخن میگفتند و روشی مبتنی بر تساهل با ادیان و عقاید مخالف، و گذشت و بزرگواری و مهربانی در برابر خطاکاران داشتند. و از قیل و قال و فضلتراشی و علّامهنمایی با طرح مباحث دور از ذهن دوری میجستند… آنان حالتی خوش داشتند و راه و روش خود را با استراحت و سماع و موسیقی و رقص توام کرده بودند.[۱]» متاسفانه سرایت لجامگسیختهی این اشتیاق گاه با تبدیل امر خصوصی به متاع عمومی وبیتوجهی به ظرفیتهای لازم، بستر کجفهمی و ابتذال را هم فراهم نموده و به جای قوام و تعالی، گسست و انحطاط بهبار آورده است. در واقع مسیر تصوف به رغم ظاهر نرم و آسان خود باریکهای دشوار و لغزنده است. به قول امام محمد غزالی «در هیچ چیز چندان غلط راه نباید که در آن». و به بیان مولانا «هر جوینده را راه نیست.[۲]» چرا که افراط در زهدگرایی و وسوسهی سخیف نسبت به علم، و حجاب شمردن آن با انحراف وسقوط در ورطهی جهل یکی است. در ایران صوفیگری از قرن پنجم رواج پیدا کرد، به آعتقاد استاد بدیعالزمان فروزانفرمشایخ و قطبهای تصوف بهمنظور جلب عامه، سلوک خود را به دین و مذهب آمیختند و صحبتها و مجالسشان را به ذکر خدا و رسول و آیات و احادیث آراستند تا به جنبههای عوامپسند دست یابند. ازجانبِ دو گروهِ دیگر یعنی ففقهای دین و فلاسفه هم عواملی به نفع این گرایش عمل کرد؛ دسته اول (علمای مذهبی) اکثرا در مناصب ایوانی و صاحبِ مال و مرتبهای بودند و بخاطرحفظ همینها هم در برابر اهالی دیوان، اغماض بهخرج داده و احکام شرع را مصادره به رای میکردند، و به این ترتیب موجبات دلزدگی مردم فراهم میشد. دسته دوم ( فلاسفه ) هم عملا بخاطر پییچیدگی، درک نمیشدند و «از قبول عام بینصیب بودند» بنابراین تودهی مردم که همواره با ظواهر فریفته میشوند، مجذوب کنارهجویی ومالگریزی اهل تصوف شدند و بازار صوفیگری رونق گرفت. حال باید پرسید چرا مولانا؟ رویدادهای زندگی شخصی مولانا پس از دیدار با شمس گرهای ناگشوده بوده وهمچنان هست، این ابهام بخاطر جایگاه رفیع و خداگونهاش بین مریدان، عمیقتر و ماناتر هم شد، وخط قرمزها آتش کنجکاوی را برای همیشه روشن نگهداشت. دگرگونی احوالات او، مسیر طوفانیاش از شریعت تا طریقت، مسائل بحثبرانگیزی چون سماع، ماجرای کیمیاخاتون ودرراس همه ملاقات با شمس ووجوه نامکشوف این عشق و شیدایی، که گاه جنبهی افسانه پیدا کرده، فهم او را برای آنان که بیرون از حلقهی سرسپردگی ایستادهاند، دشوارنموده است. به تعبیر برخی اساتید آشنایی غرب با مولانا دردهههای اخیر مزید بر علت شد و پای وجوه ممنوعه و سوءظن را بیش از پیش به این رابطه باز کرد. البته پیش از اینها گرایشات انحرافیای چون جمالپرستی در تصوف به قدر کافی بحثبرانگیز بود. این حواشی بعلاوهی سیاستهای فرهنگی کشورهمسایه از برگزاری مراسم باشکوه «عُروس»[۳] و جذب گردشگربه قونیه تا تولید محتوای همهپسندی مانند ملت عشق[۴] اثر الیف شافاک (رکورددار پرفروشترین کتاب تاریخ ترکیه با بیش از ۵۰۰ بار تجدید چاپ و البته ترجمهای پرفروش در ایران ) همواره به تمایل عمومی دامن زده است. از طرفی ابداع عبارات ترغیبکنندهای چون کعبه صوفیان ( مقبره مولانا) یا مجادله برسر مالکیت ادبی، هر یک بهنوعی زمینهساز افزایش کنجکاویها بودهاند. در نهایت آنچه اهمیت دارد وقوف مخاطب به سطح کیفی و درجهی وفاداریِ محتوای فرهنگی و اصالت مطالبی است که از آن تغذیه میکند. علاقمندِ مولانا لازم است واقعیات را نه در حواشی که درخودِ متن جستوجو کند و آب را از سرچشمه بنوشد.
◾مراجع، سرگذشتنامهها و آثار اقتباسی
آثار مرتبط با مولاناشناسی از کتاب تا مقاله وسخنرانی ( به زبانهای گوناگون) در حد گیجکنندهای پرشمار و به لحاظ محتوا و ساختار متفاوتاند، در حدی که بهتنهایی میتوانند موضوع یک کتاب مجزا قرار بگیرند. طیف پردامنهای از انواع چاپ و تصحیح، خلاصه و گزیده، تفسیر تحلیلی و تطبیقی و موضوعی اشعار، شرح منظومه فکری، سرگذشتنامه، طریقت مولویه، فرهنگنامه، کشفالابیات و… کثرت این آثارکه بعضا سختفهم بوده و کاربرد تخصصی و پژوهشی دارند، از یک سو نشاندهندهی اهمیت و اعتبار این شخصیت شگرف نزد طیف وسیعی از مخاطبان در طی سدههاست و از سوی دیگر دلالت بر ضرورت و حساسیت شناخت مولانا از منابع معتبر دارد.. از آنجا که هدف این نوشتار مخاطبان جدی (و نه متخصص) بوده و تمرکزش بر شناخت زندگی مولانا خصوصا در نسبتاش با شمس میباشد، لذا جهت اجتناب از گزافهگویی و ورود به حوزهی متخصصین، معرفی را به آثارعمدتا بیوگرافیک محدود میکنیم، با ذکردو نکتهی مهم: اول اینکه در راس این گنجینهی معرفتیِ عظیم، سرودهها و تالیفات شخص مولانا ( مثنوی، کلیات شمس، فیه ما فیه، مکانبات، مجالس سبعه) قرار دارد و باقی آثار در پیوند با آنهاست که معنا میشوند، و دوم یادآوری این مطلب که به دلیل تمرکز موضوعی و رعایت اختصار، قطعٱ نام برخی از آثار و اساتید گرانقدر مولاناپژوه و شمسشناس درلیست حاضر عنوان نشده است. در ادامه فهرست کوتاهی از معتبرترین آثار «زندگینامهای» را ملاحظه میفرمایید.
۱▫️ زندگینامههای تاریخیِ مرجع: نویسندگان این کتابها بهلحاظ زمانی در عصر حیات مولانا و یا نزدیک به آن زیستهاند. سه مورد از مهمترینشان که مورد استنادِ غالب تحقیقات و تالیفات قرار میگیرند عبارتند از:
الف) ولدنامه: یا مثنوی ولدی، قدیمیترین و صحیحترین سند تاریخی از شرح احوال مولانا ازسلطان ولد، شاعرِ عارف و فرزند مولانا که زندگی جسمانی و روحانی پدر را به نظم درآورده است. و از کرامات، مقامات و یاران و مصاحبان او (محقق ترمذی، شمس، صلاحالین زرکوب، و حسامالدین چلبی) گفته است. این اثر ارزشمند مطالب دقیقی از تصوف، بهویژه سلوک مولانا وآداب و رسوماش را بیان کردهاست.
ب) مناقبالعارفین: تذکرهای است به نثر از احوالات مولانا، پدر و یاران او، نوشتهی «شمسالدین احمد افلاکی» که از مولویخوانان خانقاه مولویه در قونیه است. بسیاری از مطالبی که در مورد زندگی شمس و مولانا به رشته تحریردرآمده، به این کتاب ارجاع یا از آن اقتباس شدهاست. مناقبالعارفین بسیاری از مواقع در بیان کرامات، به دلیل شیفتگی و جانبداری راهِ اغراق و افسانهسازی در پیش گرفته، اما تعدیل آن به کمک دیگر منابع امکانپذیر است. این مرجع به سبب شرح آداب و مراسم صوفیان و شرح اصطلاحات خانقاهی وعرفانی هم از مراجع حائز اهمیت است.
پ) رسالهی سپهسالار: تذکرهای دربارهی مولانا، خانواده و اخلاقش به قلم «فریدون سپهسالار» که پس از ولدنامه دومین مرجع قدیمی در باب مولوی است و نیم قرن پس ازدرگذشت مولانا نوشته شده. سپهسالارخود پیرو فرقهی مولویه و از شاهدان دست اول بوده که زندگانی و زمانهی مولانا را درک کرده است. رسالهی سپهسالار تا قبل از قرن بیست تحتالشعاعِ مناقبالعارفین افلاکی بود و ناشناخته ماند اما مطالباش معقولتر و باورپذیرتر است.
۲▫️ زندگینامههای تاریخیِ معاصر: این گروه شامل آثار معاصر از اساتید مسلم مولاناپژوهِ معاصر ایرانی و خارجی است که با تفسیر و تطبیق نوشتههای شخص مولانا و شمس ، همچنین تذکرههای ردیف اول نگاشتهشدهاند.
الف) زندگی مولانا جلالالدین محمد بلخی: نوشتهی استاد بدیعالزمان فروزانفر، ادیب، پژوهشگر، نویسنده، مترجم، شاعر مولاناپژوه بزرگ و استاد زبان فارسی دانشگاه تهران که به تعبیر دکتر زرینکوب؛ معلم و محققی بیسابقهاند. کتاب ایشان یکی از معتبرترین منابع در شرح احوال مولانا، نزدیکان و یاران اوست و اکثر روایتهای امروزی از این کتاب گرفته شدهاست. استاد فروزانفر غرض اصلی خود از تالیف کتاب را روشن کردن نقاط تاریکی از حیات مولانا و شمس بیان میدارند که در روایات تاریخی و کتب تذکره با غفلت یا خطا مواجه شدهاست.
ب) باغ سبز عشق: گزیدهی مثنوی همراه با تامل در زندگی و اندیشهی جلالالدین مولوی: به قلم استاد محمدعلی ندوشن، پژوهشگر، حقوقدان، منتقد، نویسنده، شاعر و استاد دانشگاه تهران. ایشان در کتاب حجیم خود علاوه بر گزیدهای از مثنوی، منافبالعارفین، فیه ما فیه و مقالات شمش، به زندگی مولانا ونظام اندیشهی او، همچنین اوضاع سیاسی و فرهنگی و فراز و فرود حکومتها درآن عصر پرداختهاند.
پ) باغ سبز؛ گفتارهایی دربارهی شمس و مولانا: این اثر شامل مجموعهای از مقالات و سخنرانیهای داخل و خارج از کشور از استاد محمدعلی موحد، عرفانپژوه، تاریخنگار، حقوقدان، نویسنده. مترجم و عضو ثابت فرهنگستان ادب پارسی است. این اثرحاوی مباحث بسیار متنوعی است گفتارپنجم کتاب به نام غروب شمس، شامل دقیقترین بحث دربارهی پایان کار شمس و کیمیاست و به شکلی تحلیلی مستندترین اطلاعات را دربارهی این موضول بررسی میکند.
ت) مولانا جلالالدین، زندگانی، فلسفه، آثار و گزیدهای از آنها: به قلم مولاناپژوه اهل ترکیه «عبدالباقی گولپپینارلی» استاد دانشگاه و پژوهشگر ادبیات و خلیفهی فرقه مولویه[۵] است.
ث) آینهی جان، مقالاتی دربارهی احوال و اندیشههای مولانا جلالالدین محمد بلخی: نوشتهی دکتر آرش نراقی
ج) به عبارت آفتاب، جستوجویی در زندگی، تجربهها و آموزههای مولانا: تالیف دکتر محمدجواد اعتمادی.
چ) مولانا از دیروز تا امروز، شرق تا غرب: اثر «فرانکلین دی لوئیس» استادیار زبان فارسی و تمدنهای خاورمیانه دردانشگاه شیکاگو، نگاهی دقیق به زندگی، آثار و اندیشههای مولاناست که میکوشد دامنهی نفوذ اندیشههای او را از شرق و غرب بر مردمان عادی، هنرمندان نویسندگان، شاعران، صوفیان و متفکران نشان دهد. همچنین رویدادهای تاریخی عصر مولانا را از تولد تا مرگ و حتی پس از او بررسی میکند. دی لوئیس که ازبرجستهترین مولاناپژوهان غربی است در کتاب خود همزمان چهرهی شاعر بزرگ را درجایگاه انسانی و و صوفیانهاش معرفی میکند تا نشان دهد در طی هشت قرن چه تصویری از او به ما ارائه شدهاست.
۳▫️ آثار مربوط به شمس تبریزی: شمس و مولانا تفکیکناپذیرند اما شرح زندگی شمس خصوصا پیش از دیدار با مولانا و پس از ترک او، بیشتر به افسانه و گزاف آغشته بود تا واقعیت و تنها پس از تصحیح مقالات شمس شکل واقعی و شفافیتتری به خود گرفت.
الف) مقالات شمس مجموعهای از سخنان نغز شمس در دوران اقامتاش در قونیه است که توسط مریدان مولانا به صورت یادداشتهای پراکنده جمعآوری شدهاند. بین این گفتارها و مثنوی ارتباط نزدیک و معناداری وجود دارد و بسیاری از اندیشههای مولانا در مثنوی بازتاب سخنان و اندیشههای شمس تبریزی در مقالات اوست.اهالی ادب شمسپژوهی را به قبل و بعد از انتشار مقالات شمس با تصحیح استاد محمدعلی موحد تقسیم میکنند. ایشان با عشق و حوصله و دقتی بیمثال از بین اوراق فرسودهی بهجا مانده، نسخهای منظم و منسجم با مقدمه و فهرستی کارگشا از مقالات شمس گردآوردند؛ به حدی ارزشمند و قابل توجه که شمسشناسی پس از این اقدام بهطور کلی دگرگون شد. محتویات این کتاب در چند بخش و شاملِ شخصیت و زندگی خانواده شمس، رابطهاش با مولانا، قصهها، حکایتها، آموزهها و یادبود عارفان بزرگ معاصرو پیشین میباشد. کتاب خمی از شراب ربانی نسخهی گزیدهای ازمقالات شمس است.
ب) شمس تبریزی: تالیف دکتر محمد علی موحد
پ) خط سوم: تالیف دکتر ناصرالدین صاحبالزمانی دربارهی شخصیت، سخنان و اندیشهی شمس
ت) من و مولانا، زندگی شمس تبریزی و ارتباط او با مولانا جلالالدین: اثر ویلیام چیتیک
۳▫️ زندگینامههای داستانی: نمونههای موجهی از این دست که بیشترین بازخورد را ازمخاطبان دریافت کردهاند به قرار زیرهستند:
الف) پله پله تا ملاقات خدا: از استاد عبدالحسین زرینکوب، ادیب و مورخ برجسته و از معدود شخصیتهایی که آثار پرتعدادشان از مراجع معتبرِ مطالعات تصوف و مولاناپژوهی است. این کتاب برای اتصال نسل امروز به گذشته در شمایل یک اثر داستانی مستند با زبانی غیرفنی اما ادیبانه روایت خود را از تولد مولانا، دوران کودکی، سفر از خراسان و بغداد تا آناتولی، اقامت در قونیه و مرگ ارائه داده و بیشتر براندیشه و سلوک مولانا تمرکز کردهاست. ترجمهی انگلیسی این کتاب به درخواست دکتر قمر آریان، همسر استاد و توسط مجدالدین کیوانی انجام شده است.
الف) سهگانهی نهال تجدد: نهال تجدد نویسنده و پژوهشگر ایرانی و ساکن فرانسه برای شناساندن مشاهیر ادبیات کلاسیک ایران به اروپا مبادرت به اقدامات ارزشمندی کرده است. از جمله ترجمهی صد غزل از دیوان شمس به فرانسه که به کمک همسر خود ژانکلود کاریر، از فیلمنامهنویسان سرشناس فرانسه و مادرش مهین تجدد به انجام و در انتشارات گالیمار به چاپ رساند. علاوه بر اینها او سه کتاب در مورد مولانا به زبان فرانسه نوشته است که ترجمهی آن در ایران نیز با استقبال مواجه شد. استفاده از منابع معتبر و ارائه مستندات تاریخی و ادبی، دوری ازوابستگی فکری و مذهبی به آثار خانم تجدد ارزش و اعتبار بخشیدهاست، طبیعتا جنبهی ادبی اثر برسایر جنبهها غلبه دارد:
عارف جانسوخته نخستین عنوان ازاین سهگانه است که شرح زندگی مولانا و رویدادهای تاریخی زمان او را در برمیگیرد. نویسنده برای کمک به درک عمیقترِ شهروند غربی ترجیح داده اثرش را مستند و درقالب رمان عرضهکند. او در این روند درگیر افسانهسازی نشده و با استفاده از اشعار مولانا در مناسبتهای گوناگون تصویری جذاب و نزدیک به واقعیت بهدست میدهد. درجستجوی مولانا ، دومین عنوان این سهگانه و مکمل عارف جانسوخته است و در کنار شرح احوالات مولانا، آثار و اندیشههای او را به شکلی نظاممند در مراحل مختلف زندگی، سفرها و ملاقات با عرفا واندیشمندان همعصر خود بررسی میکند. بهعلاوه، مجموعهی ارزشمندی از حکایات و داستانهای مثنوی که در قالبی نو و ملموس با نثری شیوا و بیانی روان در این کتاب آمده باب آشناییِ خوانندهی امروزی را به عرفان و معرفت مولانا میگشاید. ملک گرسنه، تقویم شمس تبریزی سومین کتاب این مجموعه همانطور که از نامش پیداست به شمس تبریزی اختصاص دارد. نهال تجدد براساس کاوشی جسورانه و به زعم خودش مجالستی خطرناک با شمس از طریق مقالات، سرگذشت او را به روایت اول شخص و از زبان خودش بیان کرده است. سه فصل کتاب ( پیش از او، با او، پس از او) محدوده زمانی کودکی شمس تا ترک دیار و سفرهای مدام، جستجو، معاشرت با مشایخ همعصر، ملاقات با مولانا و سرانجامِ این همنشینی را دربرگرفتهاست. علاوه بر مراجع دست اول و منابع معاصر که پیشتر از آنها نام برده شد، نویسنده برای بازنمایی سفرها و ارائه تصویر درستی از شرایط تاریخی آسیای صغیردر آن عهد از “سفرنامه ابن بطوطه” بهره جسته است.
مولانا به روایت فروزانفر
براساس کتاب «زندگی مولانا جلالالدین محمد بلخی» اثر استاد بدیعالزمان فروزانفر[۶] مروری بر نقاط عطف زندگی مولانا خواهیم داشت:
از بلخ تا قونیه: مولانا خداوندگار[۷] در ششم ربیعالاول ۶۰۴ ه.ق در بلخ متولد شد. پدرش «بهاءالدین ولد» ملقب به سلطانالعلما و از بزرگان تصوف بود. اما بنابه دلایلی مورد خشم خوارزمشاه قرار گرفت: ” گویند سبب عمده در وحشت خوارزمشاه آن بود که بهاءولد بر سر منبر به حکما و فلاسفه بد میگفت…. بر فخر رازی که استاد خوارزمشاه و سرآمد و امام حکمای عهد بود این معانی گران میآمد و خوارزمشاه را به دشمنی بهاءولد برانگیخت.” علت این خشم، چه اختلاف دیرباز فلاسفه و صوفیان بر سر مرجعیتِ عقل بود و چه مسائل شخصی، هر دوی این بزرگان بر مسلک خود استوار ماندند تا جایی که بهاءالدین ولد مجبور به جلای وطن شد. هنگام ترک بلخ مولانا پنج سال داشت، او بعدها میگوید :
اندرین ره، گر خرد رهبین بُدی/ فخر رازی رازدار دین بُدی
روایت دیگری هم وجود دارد که علت مهاجرت بهاءالدین ولد (و بسیاری از شهروندان متمکن) را فرار از حمله چنگیز و محاصرهی بلخ میداند. در هر صورت سلطانالعلما قصد حج میکند و در مسیر بغداد و توقف در نیشابور همان ملاقات معروف با شیخ فریدالدین عطارنیشابوری اتفاق میافتد و او کتاب اسراارنامه خود را به مولانای خردسال هدیه میدهد و به پدر میگوید «زود باشد که پسر تو آتش در سوختگان عالم زند.» گویا در بغداد هم ملاقاتی با شیخ شهابالدین سهرودی صورت میگیرد «شیخ چون برابر مولانا رسید از استر فرود آمد و زانوی مولانا را بوسید و به جانی خانقاه استدعا کرد، مولانا گفت موالی را مدرسه مناسبتر است و در مستنصریه[۸] نزول کرد.» پس از سه روز عازم حج شد و بعد از بازگشت، مدت نامعلومی در شام اقامت کرد. بعد از هفت سال حسن شهرت او در تقوا و فضل به پادشاه سلجوقی روم ( علاءالدین کیقباد) رسید و اینگونه بود که بهاءالین ولد به خواهش او پا به قونیه گذاشت و شرایط را از هر جهت مناسب یافت…
دوران تحصیل: مولانا در زمان مرگ پدر بیست سال داشت و به وصیت او و خواهش مریدان جانشین او شد و نزد «برهانالدین محقق ترمذی»[۹] که پیشتر از شاگردان پدرش بود آموزش دید: «بسی آفرینها گفت که در جمیع علوم دینی و یقینی از پدر صد مرتبه و درجه گذشتهای. اما پدر بزگوارت را هم علم قال به کمال بود و هم علم حال به تمام داشت. میخواهم که در علم حال سلوکها کنی تا در همه حال ظاهرا و باطنا وارث پدر باشی.» پس از دوسال به حلب رفت و در مدرسه «حلاویه» به تحصیل علوم و فنون پرداخت. حلب و دمشق در این عهد از مراکز مهم تعلیمات بودند و بسیاری از علمای ایران بعد از هجوم مغول به آنجا پناه میبردند. مدرسه حلاویه ازمدارس معتبربا اساتید نامداربود و طلاب آن از تمکن مالی بالا برخوردار بودند. مدت اقامت او در حلب معلوم نیست، اما بعد از ترک آنجا عازم دمشق شد و چهار( یا هفت) سال هم در این شهر به تحصیل پرداخت «رابطهی دمشق با تاریخ زندگی مولانا بسیار است و غزلیات و ابیات مولانا در وصف شام میرساند که او با این ناحیه که تابشگاه جمال شمس تبریزی واولین نقطهای بوده که با یکدیگر ملاقات کردهاند، سرو سری دیگر است.» پس از آن به قونیه نزد برهانالدین بازگشت و به دستور او به ریاضت پرداخت و سه چلهی متوالی بهجا آورد تا استاد او را تمام عیار و بیغش و بینیاز از ریاضت یافت. بعد از مرگ برهانالدین مولانا بر مسند تدریس نشست و به مدت پنج سال به سنت اجدادش به ارشاد وتدریس فقه و علوم دین پرداخت و به گفتهی سلطان ولد شاگردانش بیش از دههزار نفر بودند.
دیدار با شمس: «خلق به زهد و ریاضت و علم ظاهر که مولانا داشت فریفته بودند به خدمت و دعاء تبرک جسته او را پیشوای دین و ستون شریعت احمدی میخواندند، ناگهان پرده برافتاد و همه کس را معلوم شد که آن صاحب منبر و زاهد کشور، رندی لاابالی و مستی پیمانهبهدست و عاشقی کفزنان و پایکوبان است…. ناگهان آفتاب عشق و شمس حقیقت پرتوی بر آن جان پاک افکند و چنانش تافته و تابناک ساخت که چشمها از نور او خیره گردید و کوران که از ادراک آن هیکل نورانی عاجز بودند از نهاد تیره خود به انکار برخاستند…. مولانا طریقه و روش خود را بدل کرد، اهل آن زمان نیز عقیدهی خویش را نسبت به وی تغییر دادند…» شمس تبریزی بامداد روز شنبه ۲۶ جمادیالاخر سال ۶۴۲ وارد قونیه شد و در بازار شکرفروشان حجرهای گرفت. روایات متعددی از چگونگی دیدار او با شمس و آن پرسش و پاسخ معروف که بسیار تکرار شده است[۱۰]، وجود دارد. اخبار افلاکی به لحاظ توصیفی گرچه به اغراق آمیختهاست، اما نسبت به سایر روایتها اعتبار بیشتری دارد[۱۱]. لازم به ذکر است که پیشینه آشنایی مولانا با شمس به سالها پیش وبه شهر دمشق برمیگردد، و درواقع همان ارادت پیشین زمینهسازِ تاثیرات عمیقِ ملاقاتِ قونیه ( در ۳۸ سالگی مولانا و ۶۰ سالگی شمس) بوده است. صرفنظر از این گزارشهای پر شاخو برگ، با مراجعه به ولدنامه که معتبرترین شرح حال تاریخی است، اکثر تذکرهنویسان برای ماورایی جلوه دادن این حادثه جنبههای اغراقآمیز به آن دادهاند وگرنه معاشرت مولانا با شمس از جنس همان ارتباط موسی و خضر پیامبر است. باری، اینکه شمس در خلوت چهل روزه ( یا سه ماهه ) چه گفت که مولانا افسون او شد و قمار محبت را باخت، هنوز مجهول است اما پس از آن بود که از یاران برید و به جای اقامه نماز و مجلس وعظ ، به سماع نشست «که کمال در صحبت مردان کامل است». این تمکین برای شاگردان مولانا بسیار سنگین تمام شد اما ملامتها به آتش عشق مولانا دامن زد ولی آشفتگی او باز بر حسادتها وعداوتها میافزود. شمس از رفتار مردم متعصب قونیه که او را ساحر میخواندند به تنگ آمد و در تاریخ پنجشنه ۲۱ شوال ۶۴۳ بعد از شانزده ماه مصاحبت با مولانا قونیه را به مقصد دمشق ترک کرد. مولانا پیامهای متعدد به همراه چهار غزل[۱۲] به سوی او فرستاد. این نامههای منظوم قدیمیترین اشعار مولانا هستند. شمس پذیرفت وبه این ترتیب سلطان ولد به همراه بیست نفر برای بازگرداندن او روانه دمشق شد.
بروید ای حریفان بکشید یار مارا / به من آورید آخر صنم گریز پا را
به بهانههای شیرین به ترانههای موزون / به من آورید آخر صنم گریز پا را
اگر او به وعده گوید که دم دگر بیایم / همه وعده مکر باشد، بفریبد او شما را
با ورود شمس به تبریز مولانا و اصحاب به استقبال شتافتند و جشن و سرور بپا داشتند:
شمس و قمرم آمد، سمع و بصرم آمد / آن سیمبرم آمد، وان کان و زرم آمد
اما دیری نپایید که بدگوییها دوباره شروع شد. خصوصا که مولانا دیگر لباس فقها ازتن درآورده و جامهی درویشی پوشیده بود. بنا بر روایت ولدنامه یاران مولانا آنقدر به آزار شمس ادامه دادند که او برای همیشه قونیه را ترک کرد. اختلاف نظرها در مورد سرانجام شمس و مقبرهی او بسیار است؛ افلاکی در مناقب روایت پرآبوتابی از قتل شمس مینویسد. جامی هم قتل را محتمل میداند. دولتشاه حتی دخالت فرزند کوچکتر مولانا (علاءالدین ) را درمرگ او مطرح میکند. اما اگر قضیهی قتل قطعی بود، مولانا به مدت دوسال شهربه شهر به جستجوی شمس نمیپرداخت. به هر حال پس از غیبت شمس در سال ۶۴۵ هرگز اثری از او یافت نشد و مولانا ۲۷ سال تا پایان عمردر غم فراغ او زیست. علاوه بر آنچه آورده شد، پارهای دیگر از روایت این همنشینیِ پرآوازه را دربخش بعدی همین نوشتار تحت عنوان «شمس در قونیه» از دیدگاه استاد موحد بازخواهیم خواند.
صلاحالدین زرکوب و حسامالدین چلبی: مولانا وقتی از یافتن شمس قطع امید کرد، دوباره به تربیت و ارشاد سالکان پرداخت، ولی اینبار نه با خطابه و وعظ که با بیت و غزل و سماع آن حقیقتی را که از وجود شمس دریافت کرده بود به پای یاران میافشاند «از سنهی ۶۴۷ تا هنگام ارتحال (۶۷۲) به نشر معارف الهی مشغول بود، منتها چنان که سنت مشایخ و معمول پیران است عمل نمیکرد و پیوسته یکی از یاران گزین را بدین کار برمیگماشت و اولین بار شیخ صلاحالدین را منصب پیشوایی داد.» شیخ صلاحالدین زرکوب مردی امی بود. حتی درست سخن نمیگفت ( عامی محض و ساده و نادان / پیش او نیک و بد بُده یکسان[۱۳]) به همین جهت مریدان مولانا بدون توجه به کمالات نفسانی و صفای باطن صلاحالدین او را شایستهی مقام ارشاد ندانسته، به دشمنی با او پرداختند. صلاحالدین مردی متعبد و زاهد بود و طبیعتی آرام داشت و شیوهی ارشادش از آن شور و برانگیختگی شمس متفاوت بود، به همین سبب بیقراری مولانا رو به ملایمت گذاشت. نزدیک به هفتاد غزل در کلیات به نام صلاحالدین موجود است «از آنجا که ظهور و جلوهی عشق در مولانا با پردهدری و عالمافروزی توام بود و سر در کتمان و احتجاب نداشت، در هر محفل ذکر مناقب وی میکرد و تواضح از حد میبرد چندان که صلاحالدین شرمسار میگردید.» این همنشینی تا مرگ صلاحالدین ده سال به طول انجامید و مولانا در جوار او به فضای امن و آرامش رسیده بود «گویی این امن و فراغ مقدمهی حصول انقلابی آتشین و شوری عظیم بود که شورانگیزان غیب در نفط حسامالدین چلبی برای دل سودازده و جان نیمسوختهی مولانا تهیه میدیدند.» پس از مرگ صلاحالدین، اخلاص و حسن ارادت حسامالدین چلبی در مولانا کارگر افتاد وعنان امور را او سپرد، تا جایی که در هیچ مجلسی بدون حضور او سخن نمیگفت. بزرگترین یادگار ایام مجالست مولانا با حسامالدین چلبی، نظم مثنوی است. او که میدید مریدان مولانا به قرائت آثار عطار و سنائی مشغول هستند و غزلیات پرشمار مولانا، حقایق تصوف و آداب سلوک را در بر نمیگیرد، از مولانا خواست تا اثری به سبک الهینامهی سنایی (حدیقهالحقیقه) یا منطقالطیر به نظم درآورد «مولانا فیالحال از دستار خود کاغذی مشتمل بر هجده بیت اول مثنوی بیرون آورد.» جذبهی حسامالدین کمتر از شمس نبود، چشمهی طبع مولانا دوباره به جوشش افتاد و به این ترتیب “بشنو از نی چون حکایت میکند” تولد یکی از بزرگترین آثار ادبیات فارسی را نوید داد. دوستی حسامالدین و مولانا ۱۵ سال به طول انجامید. یاران او دیگر دست از حسادت و توطئه برداشته بودند و مولانا این مدت را در امنیت خاطر بسر میبرد و همین آرامش را تا اتصال به عالم قدس حفظ کرد. در نهایت به بستر ناتوانی افتاد و مداواها سودی نبخشید و سرانجام در تاریخ پنجم جمادیالاخر سال ۶۷۲ درگذشت :
من شدم عریان زتن او از خیال / میخرامم در نهایات الوصال
شمس به روایت موحد
در این نوشتار زندگی و زمانهی شمس را با تکیه برتحقیقات استاد محمدعلی موحد درکتاب «شمس تبریزی» و «مقالات شمس» مرور کردهایم:
ازتولد تا جوانی: از زندگی شمس و احوالات او تا پیش از کشف و تصحیح مقالات، اطلاعات مهمی در دسترس نبود. نویسندگان مراجع قدیمی ( سلطان ولد، سپهسالار، افلاکی ) به اشارات کوتاهی اکتفا کرده بودند، که صحت آن مندرجات هم بعدها از راه مقالات قابل تایید یا تکذیب بود. باری، تاریخ تولد شمس با توجه به اینکه سال ۶۴۳ ه.ق در شصت سالگی با مولانا ملاقات کرد به آغاز دههی هشتم قرن شش (۵۸۰ ه.ق) در تبریز بر میگردد. شهری که به علت رواج صوفیگری و کثرت اکابر تصوف به شهر هفتاد بابا شهرت داشت. پدرش بزاز بود و جد او به «ملکداد تبریزی» ، جانشین حسن صباح میرسید که بعدها از قلعه بیرون آمده بود. از مادرش اطلاع چندانی در دسترس نیست، اما شمس تک فرزندی نازپرورده و عزیز کرده در خانوادهای متوسط الحال بوده، با شخصیتی پیچیده و احوالاتی خاص که موجبات نگرانی والدین را فراهم میکرده است. به باقی کودکان شباهتی نداشت، عمیق و نیرومند و بیاعتنا به نیازهای جسمانی؛ کمخواب و کمخوراک. ورود شمس به عوالم شوریدگی پیش از بلوغ و با اولین مجلس سماع اتفاق میافتد. تصویری که از سماع و پیر خانقاه ارائه میدهد، تصویر عقابی است که مرغکی را در چنگال گرفته با خود میگرداند مشایخ متصوفهی آذربایجان غالبا مجذوب و شوریده و اهل کرامات بودند و دچار هیجانات شدید میشدند و امور غریبی از آنها سر میزد. در حدی که خاقانی (مقارن با جوانیهای شمس) دروصف شکوه مراسم سماع ایشان چنین سروده است:
در وجد و حال بین، چو کبوتر زنند پر / بازان کز آشیان طریقت پریدهاند
همچون گوزن، هوی برآورده در سماع / شیران کز آتشِ شبِ شبهت رمیدهاند
در کنار غلبهی این فضای فکری و فرهنگی درایرانِ اواخر قرن شش و اوایل قرن هفت به لحاظ مذهبی، جریان فکری معتزله در حال افول بود و مکاتب شافعی و حنفی قدرت میگرفت. مکاتبی که به علت اختلافات عمیق دائم در حال غارت و کشتار یکدیگر بودند، شهرها را به آتش میکشیدند و جوی خون راه میانداختند. اسماعیلیانِ ساکنِ قلعههای کوهستانی هم برهمین منوال بودند. استاد مجتبا مینوی در اینباره مینویسند: «صفت بارز این دوره از تاریخ ایران، از حدود ۵۸۰ به بعد، غارت و تخریب و کشتار است. اما این رنجها را تنها از مغول و تاتار نکشیدیم. پیش از هجوم ایشان غوریان و خوارزمیان و حتی خود ایرانیان ترکتازی و قتل و خرابی را شروع کرده بودند». در این میان تساهل و مهربانی اهل تصوف نسبت به عقاید مختلف بر خلاف تعصب و خشونت اصحاب دین، مجذوب کننده بود. دوران نوجوانی شمس در چنین فضایی سپری شد. میدانست از جنسی دیگر است و احساس بیگانگی میکرد. حتی گاه عداوت پدر را برمیانگیخت «پدرِ من از من خبر نداشت. من در شهر خود غریب، پدر از من بیگانه، دلم از او میرمید.» سلطان ولد نقل میکند که شمس به پدرم ( مولانا) گفته من از همان کودکی عالم غیب و ملائک را میدیدم و گمان میکردم همه مردمان میبینند. شمس شافعی بود اما گشادگیای که بعدها نسبت مولانای حنفی داشت را ازین رویکرد صوفیانه به امانت داشت. او متکی به تجربهی درونی و انکشاف معنوی بود، اما حالتهای او به ریاضتهای صوفیانه شبیه نبود و ارتباط خود را با عالم فقاهت هرگز قطع نکرد. بین میل و گریز در نوسان بود، به هیچکس اجازه نزدیک شدن و ورود به احوالات خود را نمیداد و «اصرارش بر پنهانکاری وپوشیده رفتن و ناشناس ماندن» تشخیصِ این را که او مشرب فقهی دارد یا مذاق اهل تصوف دشوار میکرد. پیش از کشف مقالات، شمس تبریزی را مردی بیسواد میدانستند اما مقالات این توهم را از بین برد، زیرا او را در حشر و نشر و نشست و برخاست با بسیاری از بزرگان عصر خود نشان داد.
ترک دیار و دیدار بزرگان: نزد صوفیان رسم بود که پس از طی مراحل نخست ریاضت در خدمتِ پیرِ خود از او بریده و راهی سفر میشدند. ترک دیار از نظر مشایخ صوفی متضمن فوایدی بود و افقهای جدیدی به روی مریدان میگشود «جدایی در همان حال که آتش عشق را دامن میزند، مرید را پختهتر میگرداند و او را که در ملازمت پیر سایهای بیش نبود و همه در پیر مستغرق بود متوجه خویش میکند.» این سفرها گاهی براثر یک شور و هیجان و بیقراری و بدون نقشه و تصمیم قبلی صورت میگرفت و اسباب نکوهش اهل شریعت را فراهم مینمود، اما هرگز عاملی نشد که پیشوایان صوفیه مریدان را به خودداری ازآن وادارند. در واقع سفر بیرونی برای سالک کلید تحولات درونی ومسیر کمال محسوب میشد «از حال به حال گردد. اگر جاهل است عالم شود… اگر منقبض است منبسط شود همچو سنگ لعل. راه رود، معنوی، بی حرکتِ قدم.» شمس هم دربیست سالگی ظرف تنگ تبریز را رها کرد اگر او در شصت سالگی به مولانا رسیده باشد، یک بازهی چهل ساله در سفر بوده گاه چند ماه وزمانی چند سال در یک محل اقامت میکرده. طبق مقالات در آخرین مراحل پیش از سفر به قونیه در حلب زیسته است. وقتی به مولانا رسید، او خود شیخ شهر بود ومریدان بسیاری داشت، وضعیتی که سفر را برایش غیرممکن میکرد. از این رو شمس هر چندگاه اورا ترک میکرد و عازم سفر میشد: «من در آن معرض نیستم که تو را سفر فرمایم، من بر خود نهم سفر را، جهت صلاح کار شما، زیرا فراق پزنده است.» مولانا هم میدانست فراق شمس از روی فرزانگی و مصلحتی وبه منظور شفای جان اوست: «تواگر از من دوری میگزینی برای آن است که مرا مهذب گردانی»
باری شمس درسفرهایش پیش از قونیه با بزرگان عصر آشنا میشد یا در حلقهی درس و بحث آنها شرکت میکرد. عدم تعصب و تساهلی که در مواجهه با عقیدهی مخالف داشت همواره دیگران را مشتاق مصاحبتاش میساخت. مثلا «شهاب هریوه» از حکمای خردگرای دمشق با وجود اختلافات فاحش با شمس در آراء و دیدگاهها میگوید: «این مرد اهل است. با نشستن او میآسایم، آسایش مییابم.» یکی دیگر از مشاهیر همعصر او “شهابالدین سهروردی است، شمس هنگامی که به حلب رسید ، شهر در تسخیرِ داستان و گفتار او بود، کسی که بالاخره به دستور صلاحالدین ایوبی به اتهام کفر و الحاد در زندان به قتل رسید. اما شمس به حمایت از او سخن میگوید: «آن شهاب را کافر میگفتند آن سگان، گفتم حاشا، شهاب کافر چون باشد؟» البته امکان پرداختن به ماجرای شهابالدین سهروردی و دیگر مشاهیری که شمس روزگار آنان را درک کرده ( ازجمله فخر راز، محیالدین عربی) و در مقالات به آنان اشاره شده از حوصله و هدف این متن خارج است. فقط دیدار با اوحدالدین کرمانی آن هم به جهت بیان یک گرایش انحرافی در میان صوفیان ( جمالپرستی)، درک فضای حاکم بر خانقاهها و مواضع شمس و مولانا نسبت به آن در قسمت بعد جداگانه مطرح میشود.
جمالپرستی در تصوف: جمالپرستی ( نظربازی، شاهدبازی) یکی از بحثهای جنجالبرانگیز در مفاهیم عرفانی است. این گرایش که موجبات کنجکاوی عموم را هم فراهم آورده به تعبیر بسیاری از متفکران، رفتاری بدعتگذار تعدیگر، مفسدهانگیز، اما به زعم بعضی صوفیان به مثابه «المجاز قنطره الحقیقه» و تمرینی تعالیبخش است! گروه اخیر با این استدلال که عالم مظهر تجلی حق تعالی است و زیباییِ جهان نشات گرفته از جمال اوست، سعی کردهاند امر شنیع عشقورزی به زیبا رویان ( در اینجا اختصاصا پسران جوان) را تئوریزه کنند و موجه جلوه دهند. در ادبیات فارسی اشارات بسیاری به این مفهوم وجود دارد. پیشینهی جمالپرستی صوفیان به قرن ششم و عصر سلجوقیان میرسد. جریانی که در قرون هفت و هشت (دوره مغولان) بازار گرمتری هم پیدا کرد وحتی در برخی حلقههای تصوف به اباحیگری و پردهدری کشید[۱۴]. دکتر سیروس شمیسا[۱۵] مینویسند «صوفیان مبانی شاهدبازی را از مکاتب بیگانه همچون یونان باستان اخذ کردند. عشق مرد به مرد در میان یونانیان سابقه دارد و افلاطون یکی از رسائل خود به نام ضیافت عشق را به همین مسئله اختصاص داده است و در آن رساله این نوع عشق با استناد به افکار سقراط تفسیر شده است…..مولانا به تبعیت مرادش شمس تبریزی و پدرش بهاءولد، نظر خوشی نسبت به شاهدبازی نداشته و آن را بهانهی صوفیان برای مکروهات میداند.» دکتر محمدعلی موحد نیز بر همین باور هستند. ایشان در بخش «پژواک معارف زمان» از کتاب شمس تبریزی با استناد به مقالات شمس، مناقبنامهها و تذکرههایی چون تذکرهالاولیای عطار و نفحات انس جامی و مناقب افلاکی و اوحدالدین جمعبندی کوتاهی از کیفیت سلوک پیران تصوف در خانقاهها و موضع بزرگان نسبت به این موضوع ارائه دادهاند. روایت مشهوری هست به این مضمون که شمس در بغداد ( یا دمشق) اوحد کرمانی را میبیند که پسرکان زیبا رویی را دور خود گردآورده و غرق تماشاست شمس از او میپرسد که «در چیستی؟ گفت: ماه را در طشت آب میبینم. فرمود که اگر در گردن دمل نداری چرا بر آسمانش نمیبینی؟ اکنون طبیبی به کف کن تا تو را معالجه کند». جامی هم تایید میکند که اوحد کرمانی در شهود حقیقت به مظاهر صوری توسل میکرده «چون وی در سماع گرم شدی پیراهن امردان چاک کردی و سینه به سینهی ایشان باز نهادی». جامی حتی ماجرای شمس با اوحد کرمانی و طعنهاش به او را منظوم کرده که اگر ریگی به کفش نداری چرا سرت را بالا نمیبری تا آفتاب را وسط آسمان ببینی نه در طشت آب؟
شمس تبریز دید کاوحد دین / کرده نظّارهی بتان آیین
در دمشق از هوای غمزه زنان / گرد هنگامههاست طوفکنان
سرفرا برد پیش شیخ و نهفت / گفت ای شیخ در چهحالی؟ گفت
چشمهی آفتاب میبینم / لیک در طشت آب میبینی
گفت: ای شیخ هان چه بی بصریست؟ / راستبین باش، این چه کج نظریست؟
سر زپایین سوی بالا کن / سوی خورشید چشم خود واکن
مولانا هم از بابت این رفتار دلچرکین بوده و گفته است «اوحدالدین در عالم میراث بد گذاشت.»[۱۶] شیخ شهابالدین سهروروی حتی اوحدالدین را به مجلس خود راه نمیداده و او را مبتدع میخوانده است. سعدی در بوستان و اوحدی مراغهای در جام جم نیز هریک فصلی مجزا درنکوهش امردبازی صوفیان دارند.
شمس در قونیه: بخش عمدهای از ماجرای دیدارو مجالست شمس و مولانا در سطور بالاتر بیان شد و تفاوتی بین بیانات استاد فروزانفر و استاد موحد در این زمینه و استنادشان به مراجع وجود ندارد. و مختصری که در ادامه میخوانید تکملهایست برمطالب پیشین. از تصویر مولانا در مقالات شمس چنین بر میآید که سفر شمس به قونیه، ماموریتیست که او از پیش برای خود تعیین کرده و سالها منتظر فرا رسیدن زمان مناسب بوده است «مرا فرستادهاند که آن بندهی نازنینِ ما میان قوم ناهموار گرفتار است، دریغ است که او را به زیان برند.» [۱۷] مولانا باید آنقدر پخته میشد تا شمس را دریابد. آمدن به قونیه مستلزم در افتادن با مریدانی بود که زندگی و زادگاه خویش را ترک کرده و در رکاب سلطانالعلما تا قونیه آمده بودند، از اینرو شمس باید در مورد مولانا مطمئن بود «من بر این بودم و بدین آمدم که اگر مریدان وفا بود بود، و اگر نبود نبود، چون مولانا بهدست است.»[۱۸] مولانا محراب و منبر داشت، نامور و دانشمند بود، و به تصوف آشنایی داشت. باید ظرف او میشکست. برای همین هم در ابتدا برخورد شمس بی ملاحظه و خشن بود. شمس همهی هستی مولانا را مسخر خور کرد « گفتم جادوگری؟ سست بخندید و گفت: سحر اثر کی کند؟ ذکر خدا میرود.»
هر نفسی بگوییام: عقل تو کو؟ چه شد تو را؟
عقل نماند بنده را، در غم امتحان تو
زاهد کشوری بُدم، صاحب متبری بُدم
کرد قضا دل مرا، عاشق و کفزنان تو
مقالات شمس سه تصویراز مراحل سهگانه تحول مولانا ارائه میدهد:
مرحله نخست مولانایی که هنوز از خود تهی نشده و مقاومت درونی دارد «چنان نشستهای بهعاریت که دلم میرمد. همچنین میآید که تو را خود عالمی هست جدا، فارغ از عالم ما.» شمس در این مرحله معذوریتهای مولانا و جایگاه او را درک میکند وتوقع گزافی از او ندارد «او مرد اهلِ مفتی شهر را نتوانم بر هر دکانی و بر هر جایی با خود بردن. هر چه دشوارت آید بر تو لازم نیست.» در مرحلهی دوم مولانا به تدریج از آموختههای پیشین خود فاصله میگیرد تا آنجا که یکسره غرق در وجود شمس میشود و از غیر منصرف «آنکس که به صحبت من ره یافت علامتاش این است که صحبت دیگران بر او سرد شود و تلخ شود. سالک که چشماش به جمال حقیقت باز میشود چنان در ماوراء خیره میگردد که این جهان را نمیتواند دید.» در تصویر سوم با مولانای کمال یافته مواجهایم که در یک بُعد میتواند نقش واسطهی انتقال فیض از شمس به دیگران را بازی کند. «مولانا مهتاب است. به آفتاب وجود من در نرسد. الا به ماه در رسد.» و در بعد دیگر مظهری از وجود شمس و در اتحاد با اوست، مقامی آنچنان رفیع که شمس نیز از شناخت او قاصر است «واله که من در شناخت مولانا قاصرم… مرا هر روز از حال و افعال او چیزی معلوم میشود که دی نبوده است.» به تعبیر استاد موحد «دیوان کبیر» نمود اولین تصویر و «مثنوی شریف» مصداقی از دومین بُعد اوست. ناگفته نماند که شمس نیز در برابر مولانا دو وجه از خود نشان میدهد: یکی شخصیتی بی نیاز، قائم به ذات و رهاییبخش «نه از فراق مولانا مرا رنج، نه از وصال او مرا خوشی. خوشیِ من از نهادِ من، رنجِ من هم از نهادِ من.» و دومی تشنهای نیازمند وجود مولانا «کسی میخواستم از جنس خود که او را قبله سازم و روی بدو آرم…. با هرکه خود را دیدم در او، با او سخن توانم گفتن.» به سبب مراحل چندگانهی تکامل و دگرگونی مولانا و نسبتاش با موقعیتهای وصل و هجرانی که شمس او را در آن قرار میداده کاری پیجیده است. حساسیتهای مولانا تا حدی است که گاه از عشق و شور به خشم میل میکند و مخالفان شمس را با دشنامهای غلیظ[۱۹] مینوازد چرا که وی را بیرون از فهم مریدان میداند؛ به زعم او شمس با مردم عادی سنخیتی ندارد، او در آسمانهاست و از دسترس مردم عادی بهدور.
کسی کاو گفت دیدم شمس دین را / سوالش کن که راه آسمان کو؟
در آن دریا مرو بی امر دریا / نمیترسی؟ برای تو ضمان کو؟
یکی دیگر از مسائل مبهم در ارتباط شمس و مولانا ماجرای کیمیا خاتون است. هرچند شواهد محکمی برواقعیتِ این داستان وجود ندارد، اما با تکیه برپژوهشهای استاد موحد در احوالات شمس میتوان به تصاویری دست یافت.
کیمیا خاتون: یکی ازبحثانگیزترین موضوعات در رابطهی شمس و مولانا ماجرای کیمیا خاتون، دختر خواندهی[۲۰] مولاناست. از آنجا که تاریخ ایرانی تاریخی مردانه است روایت واقعی و جامع از او در تاریخ مکتوب وجود ندارد. همان اطلاعات اندک هم برای نزدیک شدن به اصل ماجرا از بین نقل قولهای پراکنده ( خصوصا در مقالات ) استخراج شدهاند. پس از بازگشت شمس از اولین غیبت، مولانا برای پایبند کردن او پیشنهاد ازدواج با کیمیای ۲۵ ساله را به شمس شصت و اندی ساله میدهد. شمس این پیشنهاد را مشروط بر اینکه مسئولیتی متوجهاش نباشد میپذیرد: «تاهل بکنم، اما میباید که مرا هیچ قید نشود. هیچ اندیشهی نان و جامه و طعام او بر من نباشد. پیش شما باشد، به هم نباشیم.» به رغم علاقهای که علاِالدین پسر کوچک مولانا به کیمیا داشته این وصلت صورت میگیرد و گویا کیمیا هم تحت تاثیر کاریزمای شمس بیتمایل نبوده است. به هر حال چه این وصلت از رضایت باشد یا تمکین به سرنوشتی که در فضایی مرد سالار رقم خورده، سرانجام تراژیکی دارد. البته شمس هم تحت تاثیر زیبایی کیمیا و ارادت او قرار میگیرد «مرا این دامنگیر شد که عورت[۲۱] را دل در پیِ من بود، چه عیب کنم عورت بیچاره را؟ او نیکو عورتیست. او را به نظر خود منگرید، هر که را نظر کردم کار او تمام شد.» با این لحن خودستایانه بعید نبود که حساسیتها وسختگیریهای شمس، که معمولِ مردان پیر و همسران زیبا و جوان است براین زندگی مشترک سایه بیاندازد. به تدریج کیمیما از محدودیتها و تنگنظری بیمورد شمس به تنگ میآید وگاه بنای نافرمانی میگذارد. اختلافات بالا میگیرد. از طرفی شمس به علاءالدین هم بسیار بدگمان بوده و حتی او را تهدید میکرده «علاالدین را دیدی چگونه تهدید کردم در پرده؟» شمس حتی کیمیا را تهدید به طلاق و به زعم خودش برملا کردن رابطهاش با علاالدین میکند «این عورت که میگوید من تو را نخواهم مرا قید نباشد. باری اگر او اینبار برود دو گواه بیاورم….» از سوی دیگر اختلاف شمس با کیمیا عرصهی عداوت را برای دشمنان شمس مساعد میکنند. اختلافات بالا میگیرد و به اشاره برخی اساتید گویا با خشونت فیزیکی از جانب شمس نیز همراه بوده. در نهایت مشاجره سنگینی بین کیمیا و شمس درمیگیرد و سه روز پس از آن، کیمیا از دنیا میرود. اندوه ناشی از مرگ کیمیا ، شمس را به ترک قونیه مصمم میکتد البته او از مدتها پیش سلطان ولد را از قصد خود مبنی برجدایی از مولانا مطلع کرده بود «این نوبت چنان غیبت خواهم کرد که اثر مرا هیچ آفریده نیابد.» استدلال شمس این بود که تاخیر در جدایی تحمل فراق را برای مولانا دشوارتر خواهد کرد: «از آنوقت که آمدم خود دگرگون زندگی کردم چنانچه یک روز از این صحبت مرا برابرِ سالی باشد از آن صحبت و هرچند وصال بیشتر، فراق صعبتر و دشوارتر.» احتمالا مرگ کیمیا این تصمیم را به عمل نزدیک کرده است.
مِهبانگ کهن: باری، حاصل کلام اینکه ماموریت شمس، هدایتِ مولانا از قال به حال و همراهی او در گذر ازعرفان نظری به سوی عمل و تجربه بود «تو میخواهی که به علم معلوم کنی، این را رفتن میباید و کوشیدن.» مولانا خود نیز به این امر واقف است «چراغ افروخته، چراغِ نا افروخته را بوسه داد و رفت.»[۲۲] این افروختگی به هر شیوه و با هر بهایی حادث شد، پرتوِ خیرهکننده و جاودانهاش بر ادبیات این سرزمین تابید. به مثابه مِهبانگی بود که از فراز قرنها، طنین خود را به گوش ما رساند. شمس و مولانا هرکه بودند و در پس ملاقات شورانگیزشان هر رازی نهفته بود، بیحضورهم، جز نامی گذرا چه سهمی از تاریخ و ادب پارسی داشتند؟ شاید هیچ …«لابد اگر (شمس) به قونیه نمیآمد و خداوندگار را نمیدید هیچ آفریده را بر حال او اطلاعی حاصل نمیشد. و اما مولانا، او نیز اگر شمس نمیرسید، واعظی بود و مدرسی چون صدها واعظ و مدرس دیگرو نه آن مولانا که دستی به دیوان کبیر و دستی دیگر به مثنوی دارد. او دیگر خداوندگار نبود، مولانایی بود که به ناچار در ریگزار نامتناهی خمول و بینام گم میشد.»
[۱] شمس تبریزی: محمدعلی موحد
[۲] همان
[۳] عُروس یا عروج ، مراسم بزرگداشت مولانا به مناسبت درگذشت اوست که هر ساله در تاریخ هفتم تا هفدهم دسامبر در موزهی مولانا در مجاورت مقبرهی او برگزار میشود. قدمت این مراسم به هشتاد سال میرسد.
[۴] توسط یک مترجم ایرانی ادعایی مبنی بر سفارشی بودن این کتاب مطرح شد، اما «اسین چلبی» نوادهی مولانا و قائم مقام بنیاد مولانا اعلام کرد تا کنون هیچ کتابی را به شخص یا موسسهای سفارش نداده و بنیاد بینالمللی مولانا نیز این ادعا را رسما تکذیب و یادآوری کرد این رمان را در حدی نمیبیند که معرف آموزههای حضرت مولانا باشد و ایرادهای زیادی نسبت به آن وارد میداند.
[۵] فرقهی مولویه یکی از طریقههای تصوف اهل سنت است که پس از درگذشت مولانا توسط پسراو سلطان ولد و فرزندش ( از ازدواج با دختر صلاحالدین زرکوب) پایهگذاری شد تا اندیشهی مولانا را به نسلهای بعد منتقل کند.
[۶] دکتر فروزانفر در مقدمه کتاب خود فهرستی از ۹ کتاب مرجع که اساس نوشتار ایشان بوده ذکر کردهاند.
[۷] لقب خداوندگار از القاب معروف مولانا جلالالدین را بها ولد به پدر داده است. و لقب رومی به سبب اقامت طولانی او در قونیه ( بخشی از امپراتوری ر م شرقی) استفاده شده است.
[۸] مدرسه فقه و مکتبخانهای در بغداد که از چهار مذهب مالکی، حنفی، شافعی و حنبلی به تعداد مساوی محصل میپذیرفت.
[۹] انس و الفت مولانا به شمس را برهانالدین به سنایی غزنوی داشت
[۱۰] شمس به مولانا برخورد و از او پرسید که بایزید بزرگتر است یا محمد؟ مولانا گفت این چه سخن باشد؟ محمد ختم پیامبران است وی را با بایزید چه نسبت؟ شمسالین گفت: پس چرا محمد میگوید ما عرفنناک حق معرفتک؟ و بایزید گفت: سبحانئ ما اعظم شانی. مولانا از هیبت این سوال از هوش برفت و چون به خود آمد دست مولانا شمسالدین را بگرفت و پیاده به مدرسه خود آورد و تا چهل روز به هیچ آفریده راه نداد.
[۱۱] سایر روایتهها متعلق به ابنبطوطه، جامی و دولتشاه است.
[۱۲] چهار غزل با این مطلعها هستند:
- ایهالنور فیالفواد تعال / غایهالوجد والمراد تعال
- ای ظریف جهان سلام علیک / ان دائی و صحتی بیدک
- زندگانی صدر عالی باد / ایزدش پاسبان و کالی باد
- به خدایی که در ازل بوده است / حی و دانا و قادر و قیوم
[۱۳] ولدنا نامه
[۱۴]استاد فروزانفر در تصحیح مناقب اوحدالدین تا سدهی سوم نیز آنرا ردیابی کردهاند: «جمالپرستی در تصوف ریشه کهن دارد. ابوحلمان صوفی در قرن سوم بدین روش مشهور بود.»
[۱۵] کتاب شاهد بازی در ادبیات فارسی / دکتر سیروس شمیسا
[۱۶] لازم به ذکر است که گاها منابع شواهد متضادی آوردهاند. مثلا افلاکی در مناقب از شیخ حریری میگوید که شمس کرامات او را ستایش میکرده در صورتی که از اعمال شنیع او در سماع و رفتارش با پسران آگاهی داشته است «شیخ حریری که در دمشق میبود، مردی بود صاحب قدم و روشندل؛ هر که را در سماع نظر کردی، در حال ارادت آوردی. یا در مقالات به رغم انتقادش از اوحدالدین، شاهدبازی و رفتار احمد غزالی را توجیه کرده و مییگوید: «او در جمال ظاهری چیزهایی میدید که کسی را یارای دیدن آن نیست.» در هر حال قضاوت و نتیجهگیری با اساتید و بزرگان مولاناپژوه و شمسشناسی است که به مراجع تسلط و احاطه دارند. و اینها فقط ذکر چند نمونه از مثالهای متفاوت بود.
[۱۷] ضایع کنند
[۱۸] نقد است
[۱۹] این مردمان میگویند که ما شمسالدین تبریزی را دیدیم. ای غرخواهر کجا دیدی ؟!…( فیه ما فیه).
یا: خر صید آهو کی کند؟ خر بوی نافه کی کشد؟ / یا بول خر را بو کند، یا گُه بود تفتیش او
[۲۰] کیمیا دختر کِرا خاتون همسر دوم مولاناست که او را از شوهر اول خود دارد. او در واقع فرزندخواندهی مولاناست. فرزندان اصلی او (سلطان ولد و علاءالدین) از اولین همسرش، گوهرخاتون هستند.
[۲۱] به معنای دختر
[۲۲] فیه ما فیه