Share This Article
تی. اس. الیوت در سنت لوئی میسوری در ایالت نیوانگلند در سال 1888 به دنیا آمد. در 1902 وارد دانـشـگـاه هـاروارد شـد و زیر تاثیر گرایش ضد رومانتیكی آیروینگ بابیت و دلمشغولیهای فلسفی و انتقادی جرج سانتایانا قرار گرفت و همچنین از فلسفه رمزآمیز هند و افكار ایدهآلیستی برادلی اثر پذیرفت. برادلی بر ماهیت خصوصی تجربه فردی تاكید داشت و میگفت «دایره را پیرامون آن احاطه میكند.» این اندیشه نفوذ عجیبی بر تخیل خصوصی و باطنی شعر الیوت و بینش درباره پیوند بین فرد و دیگر افراد بازتابیده شده در بسیاری از اشعار او داشت. سپس الیوت به مطالعه ادبیات و فلسفه در فرانسه و آلمان پرداخت و كمی بعد از درگیری جنگ جهانی نخست به لندن رفت و در آكسفورد فلسفه یونانی آموخت و در بانك لوید به كار مشغول شد و تا سال 1925 در این بانك متصدی مقامی بود و بعد مدیریت انتشارات فابر را به عهده گرفت.
الـیـوت هـمین كه مقیم لندن شد به نوشتن رسالههای ادبی و فلسفی پرداخت و مقالههایی در این زمینه در روزنامهها و مجلهها به چاپ رساند، و نیز مجله معتبر «معیار» را در 1922 بنیاد گذاشت. اشعار او نخستین بار در سال 1915 به چاپ رسید و به دست دوستداران شعر افتاد و از این جمله است منظومه «سرود عاشقانه آلفرد پروفراك» كه در «مجله شعر» شیكاگو درج شد. «سرزمین ویران» منظومه دیگر او نیز در مجله معیار در سال 1922 به چاپ رسید. الیوت در 1927 تابعیت انگلستان را پذیرفت و به كلیسای انگلستان پیوست.
الیوت در جایی نوشته است كه: «تمدن ما تنوع و غموض عظیمی را در بر میگیرد و این تنوع و غموض كه بر حساسیت تهذیب شده تاثیر میگذارد باید نتیجههایی متنوع و بغرنجی را به بار آورد. شاعر در این عرصه باید بیش و بیشتر فراگیرتر، تلویحیتر و نامستقیمتر بشود. به منظور این كه اگر ضروری باشد بر زبان زورآور بشود و آن را به سوی معنای آن برگرداند.»( رساله درباره شاعران متافیزیك، 1921) این اشاره رشتهای از روش شعری او از «سرود عاشقانه…» تا «سرزمین ویران» سروده وی را به دست میدهد. زمانی كه الیوت به لندن آمد هنوز آثـاری از فـعـالیت شاعران پیرو اشتفن گئورگه سراینده آلمانی كه تفكرات شبانی داشتند، و آثاری از تـقلید از اشعار خارجی یا اوصاف خودآگاهانه واقعگرایی زندگانی شهری در اشعار انگلیسی دیده میشد كه الیوت نمیپسندید. او میدید كه شاعران روش شـعری بیرمقی را بدون هیجان لفظی و مهارت اصیل به كار گرفتهاند. احساس میكرد باید شعری بسازد لطیفتر، القائیتر و در همان زمان دقیقتر. او از شاعران ایماژیست ضرورت به كار بردن تصاویر روشن و دقیق را آموخت و از هولم )T.F.Hulme( و استاد و حامی بعدی خود «ارزا پاوند» یاد گرفت از سادگی رومانتیك بترسد و حذر كند و بیشتر به میانجی شعری چنگ زند تا به شخصیت شـاعـر. ابزار و میانجی مهم است نه شخصیت سراینده. در همان زمان او تصاویر «سخت خشك و دقـیـق» هـولـم را بـرای كـار شـاعری خود كافی نمیدانست و مطایبه، اشارهای بودن و طنز ظریف را خواهان بود. در شاعران متافیزیك دید كه چگونه هوش و شور با هم تركیب میشود و از مطالعه سمبولیستهای فرانسه دریافت كه چگونه تصویر میتواند در اشاره به فیزیك به طور مطلق دقیق باشد و در همان زمان به طور ناكرانمندی در معنایی كه پیش مینهد القائی باشد به دلیل رابطهاش با دیگر تـصـاویـر. تـركـیـب دقـت، القاء نمادین و مطایبه استهزائی در اشعار لافورگ شاعر اواخر قرن 19 فرانسه، الیوت را زیر تاثیر و نفوذ قرار داد و نیز او از شاعران دیگر قرن نوزدهم فرانسه از جمله تئوفیل گوتیه بهره برد، بویژه از نگارهگری هنرمندانه اشكال غـیـرشـخـصـی مـعنایی این شاعر و از كشفهای برانگیزاننده عجیب اشارات نمادین بودلر از چیزها و تصاویر، و از اشعار شاعران سمبولیست مانند ورلن، رمبو و اشتفان مالارمه نفوذ پذیرفت. همچنین از نمایشنامهنویسان جدید قالب شعر سفیدی را كه با آهـنگ تلویحی موومان محاورهای همراه بود و انعطافپذیری داشت، به وام گرفت.
نوآوری واقعی الیوت این بود كه وی همه عبارتها و بندهای عطفی و مرتبط كننده بخشهای شعر را كنار گذاشته بود. بنای شعریاش با الگوی كلی معنا از گذر تصاویر زشت و زیبای واسط و بدون توضیح آشكار آنچه آنها به انجام میرسانند برپا شده بود. او در این كار همچنین ارجاعات مبهمی به آثار دیگر ادبی داشت. منظومه سرود عاشقانه آلفرد دوپرفراك دورنمائی سمبولیك عرضه میكند كه در آن معنا از كنش و واكنش دوجانبه تصاویر برمیخیزد و معانی غالبا به وسیله لحن كلام هـزیـود، دانته و شكسپیر بسط مییابند و حالتی استهزائی پیدا میكنند و الیوت كلام و عبارت آنها را به صورتی مضحك ارائه میدهد. شعر «سرزمین ویران» رشتهای از صحنهها و تصاویری است بدون دخالت صدای مولف كه به ما بگوید ما كجا هستیم. شاعر تلمیحهایی عرضه میدارد كه از طریق قرینهها و تباینهای فراوان و از طریق قیاسها و تمثیلهایی كه از آثار دیگر ادبی به وام گرفته شده بسط مییابد. این عبارتها غالبا به جملههای تحریف شده و اشارههای نیمهپوشیده آثار ادبی ارجاع دارد. افزوده بر این الیوت فقط به آثار اساسی ادبی سنت غربی اشارت ندارد بلكه همچنین از فیلسوفان پیش از سقراط، از شاعران و نمایشنامهنویسان قرن هفدهم، آثار مردمشناسی، تاریخ، فلسفه و ادبیات هند نیز بهرهگیری میكند. از نظرگاه او ما در فرهنگی بسر میبریم كه شاعر اطمینانی ندارد جامعهاش دارای ارثـیـه فـرهنگی مشتركی باشد و صاحب دانش مشتركی از آثار گذشته. از این رو الیوت این ضرورت را احساس میكند كه پیكره ارجاعی شعرش را خود بسازد و همین موضوع تفاوتی را نشان میدهد در مثل بین كاربرد ادبیات آغازین از سوی الیوت و بهرهگیری میلتن از این قسم ادبیات. آثار میلتن و الیوت هر دو برای خوانندگان امروزین دشوار است چرا كه این خوانندگان به مفسران و توضیحدهندگان آثار دو شاعر یاد شده نیازمندند تا آن مفسران اشارههای مشكل را بازشكافند. با این همه میلتن دانشی را كه معروف مردمان تحصیلكرده عصرش بود ارائه میكرد. به رغم همه این مطالب این سویه شـعر الیوت را میتوان مبالغهآمیز كرد: ماهیت تصویری شعر او همراه با به كار بردن آهنگی كه سرودهاش به آن نیاز دارد، بنیاد كردن حوزه معنایی كه باید بسط یابد، در حالی كه خواننده از بیشتر اشارات ادبی شعر بیخبر است، مانع از این نمیشود كه خواننده شعر چیزهایی از آن را احساس كند و قسمی ادراك از آنچه شاعر میگوید داشته باشد.
اشعار آغازین و میانی الیوت به قسمی با منظومه «سرزمین ویران» پیوند دارد كه درونمایه عمده آن تـباهی فرهنگی در دنیای غرب مدرن است. در اشـعـاری كـه او پـس از پذیرش رسمی كلیسای انگلیس سروده و در بیشتر كارهای اخیر او اثری از توبه و انابه میبینیم و آهنگی از سلوك آرام شاعر برای حصول آرامش روح همراه با ارجاعات بسیار به تورات، ادعیه، ادبیات رمزآمیز دینی و كمدی الهی دانته. «چهارشنبه خاكستری»( 1930) شعری است در شش بخش همراه با اشارهها و تباینهای كمتر متمركز بر اسلوبی خشن كه با انسجامی آرام، حالتی توبهآمیز و پرسشگر را اكتشاف میكند. شعرهای معروف به آریل كه عنوان آنها به تصادف گزیده شده، و ربطی به شكل و محتوای آنها ندارد، سویههای تردید دینی یا مكاشفه یا الهام را عرضه یا كشف میكند. گاهی چنان كه در شعر «مارینا» میبینیم، شاعر تصاویری كاملا جسمانی و دنیوی به كار میبرد اما در «سفر مغان» از رویدادی سخن میگوید كه در انجیلها آمده است. مغان به هدایت سـتارهای برای دیدار مسیح تازه تولد یافته به بیتاللحم میآیند. در شعر چهار كوارتت (منطقه چهارتایی، رباعیها) كه به تفاریق سروده شده و كلا در سال 1943 به چاپ رسیده، شاعر بیشتر حالات اساسی دینی را اكتشاف میكند و با رابطه بین زمان و ابدیت و پرورش انفعالی غیرشخصی و تهی از خودخواهی سروكار دارد كه میتواند لحظه بیزمان الهام دینی را در گذرگاه زمان حال به وجود آورد. استهزای ریشخندآمیز، مطایبه خشن، عرضه تصاویر عامدانه تكاندهنده چیزهای زشت و زیبا، كثیف و لطیف كلام، راهی میگشاید در اشعار اخیر او به سوی عبارتهای آرامتر شاعرانه كه اگرچه اشارههای بغرنجی در بر دارد اما هیچگاه به طور عامدانهای برخورنده و عجیب نیست.
منظومه «سرود عاشقانه» تكگویی دراماتیكی است كه در آن گوینده حالتی از بیهودگی اجتماعی و ناكافی بودن آن را به وجود میآورد، آن نیز به وسیله انـدیشهها و تصاویری كه دانستگی سراینده را تصرف كرده است و همچنین به وسیله دورنمای نمادینی قد او در میانه آن به حركت درمیآید. عنوان شعر متضمن تباینی استهزایی است بین تلویحهای رومانتیكی «سرود عاشقانه» و نام كسلكننده عاری از لطافتآلود پروفراك. الیوت در اینجا عبارتهایی از «دوزخ» دانته نقل میكند كه در مقدمه شعر او به زبان ایتالیایی جا داده شده است و این عبارتها به این تباین آهنگی عمیق از نومیدی اضافه میكند.
خود پروفراك میانه سال و شوربخت به راستی در جامعه در خانه خود نیست، در جامعهای كه محكوم به زیستن در آن است آسودگی ندارد. او از بیهودگی كارهایی كه میكند و جاهایی را كه میبیند آگاه است و نیز آگاه است از زشتی و بیلطافتی و ناسازگاری و واكنش خودآگاهانه تقاضاهایی كه بر وی تحمیل میشود. او به دام شناختی از حقارت و ابتذال این دنیای فانی و احساسی از بیكفایتی جنسی خود افتاده. اسیر احساسی است كه زمانی، جایی بصیرتی داشته بود از جهانی واقعیتر و زیباتر اما درمییابد كه روزگار درازی است از آن جهان زیبای واقعی به عرصه هستی عاریتی و بیحاصل آواره شده كه اكنون در آن احساس خفقان میكند. دنیای گمشده رویایی به طور ژاژنما و متناقضی، تنها دنیایی واقعی یعنی ماهیت حقیقی بشری است و بیرون از آن جز غرق و خفه شدن معنایی ندارد.
اشارهای كه الیوت به صحنه دوزخ داشته در خور توجه است. در این مرتبه دوزخ «گیدو دو مونته فل ترو» محبوس در شعله خود (كیفری كه به مشاوران دروغین داده میشود) رسوایی زندگانی شیطانی خود را بر دانته فاش میسازد چرا كه باور دارد دانته هرگز به جهان خاكی ما باز نخواهد گشت تا گفته او را گزارش دهد:
اگر گمان میبردم كه پاسخ من به كسی است كه به دنیای خاكی باز میگردد
این شعله بدون جنبش بیشتر متوقف میشد،
اما چون هرگز كسی از این اعماق زنده به دنیا بازنگشته است،
اگر آنچه شنیدهام حقیقت داشته باشد
بدون هراس از بدنامی به تو پاسخ میگویم.
الیوت در آغاز شعر خود میگوید: بگذار به آنجا برویم، من و تو، جایی كه عصرگاه در برابر آسمان دراز كشیده مانند بیهوش بیماری بر تخت [اتاق عمل.] بگذار برویم به خیابانهای نیمه متروك… راوی همچنان مخاطب را به جاهای دور افتاده، به خیابانهایی كه مانند مباحثه خستهكننده، پوچ و تهی است دعوت میكند و سپس میگوید:
در اتاق زنان میآیند و میروند
و درباره میكل آنجلو حرف میزنند
خواننده در اینجا ممكن است بپرسد: چه اتاقی؟ كدام زنان؟ سطرهای این به اصطلاح غزل به طور وهمناكی پی در پی ظاهر میشود آن نیز فقط به این منظور كه برای هشت سطر بعدی وصف مه پاییزی كه خیابان شهری را پوشانده است جا باز كند. تاثیر صـحـنـههـای متقاطع و ناپیوستگی صوری آنها، میخواهد ما را از هر گونه جای ویژهای جدا كند و در جـایـی در دانـسـتگی شخصی قرار بدهد كه زندگانی را به شیوهای گسسته و ناپیوسته تجربه میكند. سد پرسشهای كوتاه: ایا جرات دارم؟ آیا جرات دارم؟ چطور به خود جرات بدهم؟ چگونه آغاز كنم؟… روش صوری مهم دیگری است كه بـیتـصمیمی روان نژندی و اضطراب بیمارگون دانستگی «پروفراك» را انتقال میدهد. هیچ پاسخ مستقیمی به این پرسشها داده نمیشود در نتیجه توجه خواننده دچار گسست میشود.
تصویرهای بعدازظهر، شامگاه چنان آرام خوابیده كه به وسیله انگشتان كشیده خفه شده كه در پی تصویر «چنگالهای تیز» و در میانه شعر میآید، همچنین این كار را به عهده دارد كه نشان بدهد «پروفراك» اندیشههای دردناك خود را منع میكند. در تصویری كه در این بند از خود به دست میدهد:
جفتی از چنگالهای تیز و برآمده
در طول بستر دریاهای خاموش سوراخهایی حفر میكند
خود كوچكشماری و تمنای فراموشی نهفته است و چنان ترسناك است كه راوی نمیتواند با آن رویارو شود، پس به ناگهان خود را به سوی تصویر آرامشبخشتر پسینگاه خوابیده بر بستر میبرد. به این ترتیب برای پروفراك از مكاشفه شخص خود و اضطراب عام درباره زندگانی به یكسان به وسیله فـورم پـراكـنده و تصویرسازی واژهگزینی انتقال مییابد. گرچه شعر حاوی پژواكهای فورمهای منظوم شعر سنتی است، به هم ریختن تداوم بیان نقلی به طور عامرانهای به آن صبغه مدرن میبخشد.
تصاویر شعر غالبا متناقض و عجیب است. زبان شعر در ظاهر رومانتیك و در باطن خشن و عاری از لطافت است. مه زردرنگی پشت خود را به جام پنجره میمالد، دود زردرنگی كه پوزه خود را به جام پـنـجـره مـیساید، زبان خود را برای لیسیدن در گوشههای پسینگاه فرو میبرد و نیز میگوید: «من زندگانیم را با قاشق قهوهخوری اندازه میگیرم.» خواننده در پایان شعر تصویر زیبا و زندهای از پریان دریایی میبیند و در اینجا واژه گزینی غناییتر و لطیفتر میشود. نغمه حروف در كلمات: امواج Waves، سـپـیـد White، نـسیم Wind و آب Water، تسلیبخش است. پریان دریایی زندگانی بدویتر و رمزآمیزتری را به یاد خواننده میآورند اما گرچه پروفراك میتواند آنها را بدین سان به تصور آورد كه نغمه افسونگری سر میدهند، این تصویر را كنار میگذارد كه پریان دریایی میتوانستند به طور واقعی برای او سرود بخوانند. به هر حال این تصویر حاكی از اشتیاق او به زیبایی و شاید به عشق باشد اما شعر ما را به حرفهای پیش پا افتاده، «اصوات انسانی» كه ما را از پـندارهای رمزآمیز و دوستداشتنی بیدار میسازد، برمیگرداند:
من حوریان دریا را دیدهام كه برای یكدیگر نغمهسرایی میكنند
گمان نمیبرم كه آنها برای من نغمهسرایی كنند، من آنها را دیدهام كه سوار بر گرده امواج رو به دریا تاختهاند
و زلفان سفید امواج را كه به قفا برگشته شانه زدهاند
در آن زمان كه باد میوزد و آب دریا را سپید و سیهفام میكند
ما را در بستر خوابگاههای دریایی بیهیچ اندیشه و خیالی خواب در ربوده است
در كنار دختران دریا كه با پیچكهای دریایی سرخ و قهوهای رنگ خود را آراستهاند،
تا آن كه هیاهوی اصوات انسانی ما را از خواب بیدار میكند و ما غرق میشویم.
مـهـمـترین منظومه الیوت، «سرزمین ویران» درونمایهای دارد حاكی از زوال تمدن جدید در دنیایی كه پیوند خود را با ارزشهای دیرینه سال از دسـت داده است. این شعری است كه درباره پژمردگی روح، درباره قسمی هستی كه در آن باور تباه شده كه هیچ معنا و ارزشی به كردارهای روزانه بشری نمیدهد و غریزه جنسی حاصل به بـار نمیآورد و مرگ هیچ رستاخیزی را مژده نمیدهد. خود شاعر در یادداشتهایش سرنخهای عمدهای برای رمزگشایی درونمایه و ساختار شعر به دست داده است كه در آنها میگوید: نه فقط عنوان شعر، بلكه طرح و مبالغ زیادی از سمبولیسم آن الهام گرفته از كتاب «از مناسك تا رومانسها» بانو جسی وستون (1920) است و نیز وام خود را به كتاب «شاخه زرین» جیمز فریزر، تصدیق دارد. فریزر در بخشهای آدونیس، آتیس، اوزیریس كتاب 12 جلدی خود سخن از اسطورههای دیرینه سال گیاهی و مناسك بارآوری به میان آورده است. مطالعه بانو وستون مواد خود را از كتاب فریزر و تحقیقهای مردمشناسان میگیرد و روابط این افسانهها و مراسم مسیحی بویژه افسانه جام مقدس گریل را ریشهیابی میكند. او افسانه كهن الگویانه باروری را در داستان شاه ماهیگیر مییابد كه مرگ، ناتوانی یا عقیم بودن او مرگ و تباهی را به سرزمین او میآورد و شكست توانایی به باروری در بین آدمیان و جانوران را. «سرزمین ویران» نـمـادیـن فـقـط بـدیـن گـونـه احـیـاء مـیشود كه سلحشوری سالك به معبد پرمخاطره برود و در دل آن بنشیند و در آنجا به پرسش مناسكی خاص درباره گریل (یا جام گریل) و درباره ضربه نیزه بپردازد. جام و نیزه در اساس سمبولهای باروری، و به ترتیب سمبولهای زنانه و مردانهاند. پرسش درست از این مسائل شاه مرده را زنده میكند و حاصلخیزی را به سرزمین او بازمیگرداند. رابطه این افسانه اصلی جام مقدس گریل با مراسم و مناسك بارآوری در تمدنهای متفاوت بسیاری یافته شده است. این افسانه و مناسك با حركت دائرهای فصول و با باشنده گیاهی كه در زمستان میمیرد و در بهار دوباره زنده میشود… نسبت دارد. مسیحیت معنای روحی خود را به این افسانه داده است، عالمان مسیحی بدون درنگ از این واسطه و میانجی موجود «رستاخیز» بهرهگیری كردند و در مقام اصل حیات، ایزد گیاهی را با خدای ایمان مسیحی یكی و یگانه كردند. در افسانه شاه ماهیگیر، ماهی سمبول زندگانی است و این افسانهای است دیرینه سال. الیوت به پیروی از وستون تنوع عظیمی از مواد اسطورهای و دینی را به نمایش میگذارد. جهان امروز غرب برهوت است و نیازمند رستاخیز و حیات مجدد.
برای این قسم زندگانی، تنهایی، تهی بودن و ادراك غیرعقلانیاش را الیوت در منظومه خود به تـصـویر میكشد. اما شعر با دعای خیر به پایان میرسد. دعا به زبان سانسكریت است: داتا، دایاد هوام، دمایاتا و شانتیه. شانتیه Shantih به صورتی كه در شعر به كار میرود، صورت پایانی رسمی هر اوپانیشادی است. آرامشی كه نصیب ادراك میشود؛ این كلمه و دیگر كلمههای سانسكریت به معنای غفران، همدردی و تسلط است.
به گفته الیوت این واقعیت كه دعای خیر از زبانی بیگانه با سنت غربی بیان میشود، نشان میدهد كه راه نجات خواسته میشود نه این كه به دست آمده باشد. مشابه است با تلاشی نومیدانه برای به نظم آوردن آشوب. شعر با تكرار پیامی 3 لایه و اظهار دعای خیر پایان میرسد، اما نتیجه نه قطعی بلكه نامعین است:
داتا؛ چه بخشیدهایم ما؟
ای دوست، خون میلرزاند دلم را
تهور پرهراس لحظه تسلیم
كه عمری جزم هرگزش بازنمیگرداند
و با این و فقط با این زیستهایم ما
این لحظهای است پرابهام و برای تفسیر كلمه «دایــاد هــوام( »هـمــدردی)، خــاطــرهای داریــم از جداشدگی درمانناپذیر. البته شاعر پس از همه دلتنگیهای شفقتآمیز روحی، در نهایت به سوی «فرد» یعنی به سوی «كانون آگاهی» بازمیگردد. (جام جم)
3 Comments
عبدالعلی جوزی پور
با سلام وخسته نباشید خدمت بروبچه های خوب وزحمتکش مدومه که هرروز مطلبی برای خواندن دارند واهلی قلم به ویژه ادبیات داستانی می توانند ازآن استفاده کنند.من که خودم ازمشتزی های ثابت شماهستم.موفق باشیدوپاینده !
Ramin
با سلام و خسته نباشید
مطالبتون خوب بود ولی جا برای بهتر شدن داشت
سلام
ممنون استفاده کردم