این مقاله را به اشتراک بگذارید
در فضای ادبی امروز با طیفها یا جریانهای گوناگونی روبرو هستیم، جریانهایی که برخی در عین برخورداری از نقاط اشتراک فراوان، ظاهرا بیشتر علاقه دارند به اختلاف سلیقههای اغلب بسیار جزیی بپردازند، تا نقطه اشتراکهای بسیاری جدی، البته کم نیست مواردی هم که این اختلافها سابقه ادبی نداشته و بیشتر شخصی و ناشی از سوءتفاهمهاییست که به سادگی قابل حل شدن هستند.
البته در این نوشته قصد ما بازشناسی این جریانها یا پرداختن به دلایل اختلافهای میان آنها نیست، چرا که چنین طیفهایی در نهایت همگی زیر مجموعه یک جریان فراگیر قرار میگیرند که طرف توجه ما نیز همانها هستند. در سالهای پس از پیروزی انقلاب دو جریان فراگیر در فضای ادبیات داستانی (و ایضا شعر)، قابل ردیابیست. یکی موسوم شده به ادبیات روشنفکری (۱) و دیگری به ادبیات انقلاب (یا ادبیات متعهد و ارزشی و نظایر آن)، یکی هدایت را بر صدر مینشاند و دیگری آل احمد را.
اما چرا چنین شده؟ به هنگام پیروزی انقلاب در سال ۵۷ صرفنظر از اختلاف سلیقههای فکری و عقیدتی، در فضای داستاننویسی ایران، تنها یک جریان فراگیر ادبی میشد مشاهده کرد، که کم و بیش همان نویسندگان منتسب به جریان روشنفکری بودند، نویسندگانی که با هر مرام و مسلکی که داشتند، چپ بودند یا راست، گرایشهای مذهبی داشتند یا لاییک و… در یک نکته با یکدیگر همداستان بودند، و آن مخالفت با رژیم گذشته و پیوستن به انقلابی بود، و حتی در همان روزهای نخستین انقلاب جمعی از ایشان که واقعا ترکیبی از گروههای مختلف فکری و سیاسی بودند، به دیدار رهبر انقلاب رفتند.
طبیعیست هر انقلاب نوپایی به ویژه اگر همچون کشورما هنوز به خود نیامده در گیر جنگ شود، با مسائل و مشکلاتی روبروست و در عین حال این هم چندان غیر طبیعی نیست که نویسنده روشنفکر با توجه به ذات روشنفکریاش ایستاده در بیرون از حوزهی قدرت، نسبت به مسائل پیرامون خود رویکردی منتقدانه داشته باشد.
این سالها همچنین مصادف بود با ظهور طیفی از جوانان انقلابی اهل هنر که تعلق خاطر بسیاری به انقلاب داشتند و در پارهای مراکز فرهنگی (نظیر حوزه هنری و … )، به شکلی خودجوش و مستقل و یا به کمک نهادهای دولتی، گرد هم آمده و به صورت متمرکز به ادبیات و دیگر هنرها پرداختند. کسانی که مهمترین ویژگی آنها به طور مشخص، به خدمت گرفتن هنر در راستای اهداف انقلابی و عقیدتی بود که این یکی هم البته غیرطبیعی نبود! چرا که این رویکرد به ادبیات در سالهای پیش از آن و حتی در همان دوران در مرام و مسلکهای دیگر نیز دیده شده بود.
اما غیرطبیعی آن بود که برخی از سیاستگذاران فرهنگی که کم تجربه به نظر میرسیدند، آنگونه که باید نسبت به انتقادات انعطاف نشان نداده و در عین حال به هنرمندان همسو بیشتر بها میدادند، غافل از اینکه چنین برخوردی، نه تنها میتوانست حتی به طرد آن طیف از روشنفکران منتقد و همدل با انقلاب هم بینجامد، بلکه میتوانست شکافی در میان هنرمندان بهوجود آورده و در نهایت آنها را اگر نه مستقیم که حداقل به شکل غیرمستقیم در برابر هم قرار دهد، در واقع خواسته یا ناخواسته رویکرد موضعگیری در برابر یکی و همسنگر شدن با دیگری و به همین تناسب، گذاشتن امکانات در اختیار یکی و دریغ آن از دیگری، در اینکه فضای ادبیات دوشقه شود، بسیار موثر بود، تا یکی نماینده ادبیات مستقل و احیانا منتقد روشنفکری به نظر آید، و دیگری نمایندهی هنر و ادبیات دولتی(!).
چنین حمایتهایی اگرچه به ظاهر زمینهساز رشد کمی و گسترش فعالیت نویسندگان برآمده در سالهای پس از انقلاب شد، اما از دیگر سوی، موجب شد که جریان مقابل و مخاطبانش با یک نوع شک و بدبینی به این ایشان نگریسته و حتی نویسندگان مستقلی هم که با نگاهی دینی به هنر و ادبیات میپرداختند، انگ دولتی خورده و آثار آنان نیز مشمول همین شک و شبههها شوند و در مجموع بهواسطه چنین تصوراتی چشم بر ارزشهای کارشان ببندند.
از سوی دیگر نویسندگانی هم که به دولتی بودن محکوم میشدند، جریانادبیات روشنفکری را به غربزدگی، مذهب گریزی (و حتی مذهب ستیزی)، اگرنه وابستگی به بیگانگان که ابراز ضعف دربرابر ایشان، مقابله با انقلاب و … متهم میکردند، اتهاماتی که اگرچه به ندرت شکل مکتوب پیدا کرده و کمتر بر زبان رانده شده، اما مهم آن تصورات و باورهایی بود که در چنین شرایطی در هر دوجریان درونی شده و به سوءتفاهمهای میانشان دامن میزد.
باید پذیرفت جریان ادبیات روشنفکری نه در آن سالها بلکه هم اکنون نیز به دلایل مختلف بویژه برخورداری از یک عقبه تاریخی همواره در میان دانشجویان و نخبگان با اقبال بیشتری روبرو بوده است. عقبهای که با جمالزاده آغاز و با هدایت شکلی جدی به خود میگرفت و بعد هم نسل به نسل پیش آمده و به امروز میرسید، یعنی جریانی شناسنامهدار و متداوم بود که چهره شاخص آن صادق هدایت به حساب میآمد، هم به عنوان کسی که داستاننویسی مدرن و جدی را در ایران پایه گذاری کرده بود و هم به عنوان تاثیرگذارترین نویسنده این جریان که سایهاش بر نسلهای بعد از خود سنگینی میکرد.
اما آن نویسندگانی که در سالهای بعد از انقلاب پا به میدان گذاشته بودند و به دلیل اینکه دیدگاههای خود را به لحاظ سیاسی و ایدئولوژیک، متفاوت با جریان روشنفکری میدیدند، نه خود را ادامه آن جریان قدیمی میدیدند و با توجه به رویکرد دینی و عقیدتیشان به ادبیات، میخواستند خود را ادامه جریانی فرض کنند که سردمدار و یا به عبارتی پدرش صادق هدایت بود؛ نویسندهای به زعم ایشان مذهب گریز (و یا حتی مذهب ستیز)، پوچ گرا و نومید که خودکشی هم کرده بود! به همین خاطر بسیاری از منتسبان این جریان، حاضر بودند جریانی نوپا و بی شناسنامه به حساب بیایند، اما این لکهی ننگ دامانشان را آلوده نکند!
البته خیلی زود این مشکل حل شد؛ چراکه چهرههای شاخص این جریان به سادگی دریافتند که آب در کوزه و آنها گرد جهان میگردند! جلال آلاحمد از بسیاری جهات از ویژگیهایی برخوردار بود که بتواند شاخص جریانی به حساب بیاید که این دست نویسندگان نسل انقلاب خود را ادامه دهنده آن راه محسوب کنند. نخست اینکه گرایشهای مذهبی در جلال آل احمد تا اندازه زیادی به رویکردهای عقیدتی این نویسندگان در هنر نزدیک بود و دیگر اینکه به لحاظ قدمت این نویسنده به نسلی از نویسندگان تعلق داشت که فاصله زمانی چندانی با سالهای فعالیت هدایت نداشت و لااقل نزدیکترین نویسنده با گرایشهای مورد نظر به این نسل بود. تعلق داشتن به خانوادهای روحانی و خوشنام و همچنین نوشتن غربزدگی که به نوعی مانیفست او محسوب میشد، و چه بهتر از این که جریان مقابل روشنفکری محکوم بود به غربزدگی! و نهایتا اینکه آلاحمد در سالهای پس از مرگ هدایت بدش نمی آمد خود را به عنوان شاخص یک جریان در عرض و یا حتی در مقابل هدایت قرار دهد. البته توجه داشته باشیم که بعداز مرگ هدایت! چراکه در زمان حیات هدایت، او نیز درزمره جوانانی بود که علاقه بسیار داشت داستانهایش را از نظر هدایت بگذراند و حتی گفته میشود پارهای از داستانهای او که در مجله سخن منتشر شدند، توسط هدایت حک و اصلاح شدند (۲). اما با وجود این ظاهرا پیروان آل احمد در مکتب داستان نویسی، خیلی به این نکته توجه نکردد که خود آل احمد نیز در واقع یکی از شاخه های جریانی بود که هدایت در ادبیات داستانی ایران سرآمدش محسوب می شد؛ و صرف نظر از حک و اصلاح داستانهای آل احمد توسط هدایت، تاثیرپذیری اش نیز از اوظ به در داستانهای سالهای اولیه ی نویسندگی اش آشکار است.
از سوی دیگر آل احمد در یکی از جالبترین اظهار نظرهای خود پس از مرگ هدایت، در یک جلسه پرسش و پاسخ میگوید که هدایت برای شهرت احتیاج به رمانتیکبازی و خودکشی داشت، اما من احتیاجی به این کارها ندارم و… (نقل به مضمون) و البته هرچه هدایت از مرید و مرادبازی گریزان و منزجر بود و حتی به اینکه ناخواسته شمع هر محلفی که در آن حضور مییافت، میشد، به دیده تحقیر نگاه میکرد، اما برخلاف او آل احمد با علاقه به این مسئله، خود را در جایگاه مرادی نشانده و در همان جلسه مورد اشاره در بالا، میگوید که اگر خرقهای داشتم به ساعدی میبخشیدم! (به نویسندهای قویتر از خود!) البته نباید از این واقعیت صرف نظر کرد که آل احمد لااقل در دهه چهل به عنوان شناختهشده ترین نویسنده و روشنفکر منتقد نظام پهلوی از وجه و اعتبار زیادی برخوردار بود که در میان نویسندگان مهمتر از او نیز این احترام نسبت به او وجود داشت و با وجود مایه و ذهنیتهای مذهبی که داشت، اغلب دوستانش را روشنفکران نه چندان مذهبی تشکیل می دادند!
بگذریم، به این ترتیب جریان نویسندگان متعهد نسل انقلاب نه تنها صاحب شناسنامه شدند که نام پدر را نیز در آن درج کردند، که از برخی جهات دور از واقعیت هم نبود، چرا که این نویسندگان اگرچه در نسلهای بعدی خویش اصرار خودخواسته و شدید برای تاثیرپذیری و چه بسا تقلید، از نوع نگاه و حتی نثر و قلم آل احمد داشتند، نسل نخستین آنها به شکلی ناخودآگاه از این قسم تاثیرها از آل احمد پذیرفته بودند. آنها اگرچه آلاحمد را به عنوان آغازگر جریانی به حساب میآورند که به ایشان رسیده، اما با این وصف باید پذیرفت که در این میان بعد از مرگ ناگهانی آل احمد، شاهد یک انقطاع تقریبا ده ساله تا رسیدن میراث او به نویسندگان نسل انقلاب هستیم که البته میتواند چندان دارای اهمیت محسوب نشود.
این نویسندگان که در طول سه دهه گذشته بر تعدادشان افزوده شد و اگرچه روزگاری کم تعداد بودند و آثارشان نیز چندان در خور تامل و توجه نبود، اما رفته رفته بر تعدادشان افزوده شده و با پرورش نویسندگانی خوش ذوق و با قریحه در میان ایشان، صاحب آثاری قابل اعتنا نیز شدند. این جریان اما چنان به طرف مقابل بیاعتماد بود که حتی حاضر نشد در کانون نویسندگانی که خود آل احمد از پایهگذاران آن بود، در کنار دیگر نویسندگانی که با آنها اختلاف سلیقههای فکری داشت، کانون واحد را تشکیل دهد، چرا که آن را سیاست زده و البته منحرف شده از اهداف یکی از بنیانگذاران اصلیاش، ارزیابی میکرد، پس رفت به دنبال کانونی که سازوکاری متناسب با سلیقه و تفکر خودش داشته باشد. این را نیز ناگفته نگذاریم که جریان ادبیات روشنفکری دچار همین بی اعتمادی به طرف مقابل بود و از طرفی به دلیل نوپایی، چندان آنها را جدی نمیگرفت و چندان تمایلی هم برای دعوت آنان به کانون نویسندگانی واحد، نشان نمیداد، چنان که دیدیم بعدها وقتی مخملباف قصد پیوستن به این کانون را داشت، به دلیل سوابقش در ابتدای انقلاب چه برخوردی با او شد.
با این اوصاف، خواسته یا ناخواسته صادق هدایت و جلال آل احمد، علم جریانهایی شدند که به صورت مستقیم یا غیرمستقیم از در تقابل با هم در آمده بودند و بسیار پیش میآمد که جریانی برای کوبیدن جریان مقابل، آشکارا یا در خفا، به کوبیدن غیرمنصفانهی یکی از این دو میپرداخت! این مسئله اما در میان جریان نویسندگان متعهد بعد از انقلاب بیشتر دیده میشد، بدین گونه که گویی از ابتدا با باورهایی رشد پیدا میکردند که نزدیک شدن به هدایت و ارتباط برقرار کردن و یا پذیرش هنر او در نویسندگی، برای ایشان نوعی معصیت محسوب میشد. تا آنجا که با توجه به میزان تعصب داشتن در این رابطه و اینکه چقدر آش هدایت ستیزیشان شور باشد، تیغ برروی او کشیدند و با نفی ارزشهای ادبی، هنری و حتی انسانی هدایت، کوشیدند میزان تعهد انقلابی خود را نشان بدهند.
البته این مسئله همواره نه خودآگاهانه که در بسیاری موارد ناخودآگاهانه بوده چون گویی حاصل شکل گیری باوریست که به هدایت به عنوان شمایلی که باید به زیر کشیده شود نگاه میکند، شمایلی که سمبل ادبیات روشنفکری و گروه رقیب است؛ و یا اینکه در منصفانهترین حالت فیالمثل ممکن بگوید که آثار هدایت به لحاظ هنری بدک نیست، اما من از خودش خوشم نمیآید!
در چنین فضای به وجود آمده، اغلب این نویسندگان حتی آنها که بیحب و بغض کار میکنند و از ذوق و هنر نوشتن هم برخوردارند، گویی یک نوع اکراه یا شرمساری از اشاره به ارزش و اهمیت آثار هدایت در خود احساس میکنند. در این رابطه شاید جالب باشد اشاره به سیاهه صدکتاب مهم ادبیات داستانی کتاب که توسط رضا امیرخانی تنظیم شده، لیستی که در فضای مجازی نیز منتشر شده و البته تعداد کتابها از صدتا نیز بیشتر است! به هرحال در ردیف ۱۰۳این سیاهه نوشتهشده: اینجا قبلا بوف کور را نوشته بودم، اما خودم اصلا دوستش ندارم، برای همین خط زدم(!) و جالب اینکه در ردیف بالای این کتاب نوشته شده، «سنگ صبور» صادق چوبک، بدون هیچ توضیحی که دلالت بر نفی یا تایید آن باشد. اگر بحث طرح مضامین مذهب ستیزانه باشد، اثر چوبک به مراتب از بوف کور هدایت شدیدتر است، اگر ملاک طرح مساثل جنسی باشد، الفاظ رکیک، ارائه تصویری چرک از زندگی، بدبینی و… باز هم سنگ صبور به مراتب از بوف کور غلیظتر است، اما اگر پای ارزش هنری در میان باشد این بوف کور است که با فاصله ای محسوس در سطحی بالاتر قرار میگیرد، پس چرا واکنش امیر خانی در مورد سنگ صبور و چوبک، مثل واکنش او به هدایت و بوف کور نیست؟ (و این تازه موضع یکی از بهترین و خوشفکرترین و منصفترین نویسندگان منتسب به جریان ادبیات داستانی متعهد انقلاب است!)
شاید جواب این سوال چندان دشوار نباشد: هدایت شاخص یک جریان است، شمایلی که ادبیات روشنفکری را نمایندگی میکند. حتی اگر فرض کنیم، نویسندگان این جریان، واکنشی تقابلی به جریان ادبیات روشنفکری نشان نداده و اساسا رقابتی در این میان وجود نداشته و محسوس نیست اما باز نمیتوان از این مسئله صرف نظر کرد که نویسندگان این جریان، چنان با این واقعیت که نباید به آثار هدایت روی خوش نشان بدهند، خوگرفتهاند که حتی وقتی به اجبار در شرایطی قرار می گیرند که نمیتوانند اهمیت هدایت را منکر شوند، اما باز هم تمایلی ندارند که این مسئله حمل بر تایید یا تحسین این نویسنده شود!
دست آخر اینکه سیاست گذاران فرهنگی به هر دلیل همچون دیگر حوزه های هنری در طول سالهای گذشته، از نویسندگان متعهد نسل انقلاب حمایت کردهاند، شاید چنین امری چندان دور از انتظار نباشد که هر دولتی از هنری که همسوی آن باشد، حمایت کند، اما این حمایتها خواسته یا ناخواسته مهر دولتی بر این جریان زده است، مسئلهای که برخی از این نویسندگان چندان میانهای با آن ندارند. جریان ادبیات روشنفکری هم البته کمافیالسابق نه روی خوشی در پیش از انقلاب دید و نه چندان مهری در سالهای پس از انقلاب.
با این وصف در سالهای پایانی دهه سوم انقلاب تا اندازه ای شاهد به هم خوردن این صورتبندی در ادبیات داستانی پس از انقلاب هستیم که آن هم تا اندازه بسیار زیادی ناشی از پیدا شدن نویسندگانیست که در عین برخورداری از تعهدهای انقلابی، وقتی پای ادبیات به میان میآید، آموختهاند قضاوتهای هنری خویش را لااقل با مباحث و احیانا تعصبات سیاسی و عقیدتی نیامیزند، چنانکه امروز جریان ادبیات منسوب به روشنفکری نیز گاه فارغ از این مرزبندیها، چشمهایش را بر هنر طرف مقابل نمیبندد، اما با این حال قرار دادن آل احمد در برابر هدایت و دعوایی که روح آنها نیز از آن خبر ندارد همچنان باقیست، چرا که هنوز سیاست خودی و غیرخودی پا برجاست و برخی روشنفکر منتقد را مخالف ارزیابی کرده و نه شایسته بهرهمندی از امکاناتی که متعلق به همه ساکنان این دیار است، آن هم به طور مساوی!
پی نوشت:
۱- و این کلمه روشنفکر هم خود حکایتیست، که هرکس به فراخور نیاتش و یا به دلخواهش آن را گاه با بار مثبت بکار می برد و گاه هم منفی!
۲- این نکته را دکتر خانلری صاحب امتیاز مجله سخن، در گفتگو با مجلهی آدینه عنوان کرده است.