این مقاله را به اشتراک بگذارید
علی شروقی
«ادبیات و انقلاب» یورگن روله را از منظری میتوان وقایعنگاری پرفرازونشیب و پرماجرای یکسردرگمی و مواجهه پرتناقض دوسویه دانست؛ در یکسویه از این مواجهه، حزبی (در این مورد حزب کمونیسم) قرار دارد که قدرت سیاسیاش را بر پایه یک آرمان مستقر کرده و در سویه دیگر، نویسندگانی دلبسته آن آرمان که نخست یا خوشدلانه به آن حزب پیوستهاند یا با آن همدلی کردهاند و حال وقتی آن حزب بهعنوان یکقدرت سیاسی در روسیه مستقر شده است با مشاهده آنچه از این پس تحت لوای کمونیسم اتفاق میافتد، دچار تردید و تناقض شدهاند. بخشی از این تردید و تناقض نتیجه تحققنیافتن آن رویاهایی بود که نویسندگان دلبسته کمونیسم بعد از پیروزی انقلاب اکتبر انتظار تحققشان را داشتند. اما این تمام ماجرا نبود. تبدیل یکآرمان و ایده رهاییبخش به یکقدرت مستقر، اهداف اولیه استقراریافتهگانِ جدید را دستکاری کرد و ضمن این دستکاری، بسیاری از همراهان و دوستان قدیم حزب به دشمن بدل شدند و این مشمول آن دسته از نویسندگانی که برای نجات جهان به شوروی امید بسته بودند هم بود.
نویسندگان، آرمانخواه باقی مانده بودند و حزب وقتی مستقر شد، گویی بیشتر در پی تثبیت خود بود. اما تردید و دودلی نویسندگان چپگرا در قبال حزب کمونیسم حامل حقیقت بنیادین دیگری هم هست که خوب یا بد، وجود دارد؛ راه نویسنده از حزب در نقطهای جدا میشود و این نقطه، آنجاست که در تفکر حزبی تردید و دودلی راه ندارد و بهاصطلاح، حزب شوخی سرش نمیشود؛ حال آنکه ذات نوشتن با قاطعیت و جدیت حزبی سازگار نیست. تردید، شک و طنز و رندی عناصر ذاتی ادبیات هستند و جدیت و قاطعیت حزبی با این طنز و تردید و رندی نمیخواند. از طرفی با ادبیات نمیتوان دست به عمل از نوع حزبی و سیاسی آن زد. ادبیات ممکن است لحظه عمل تاریخی را پیشاپیش دریابد و پیش از آنکه این عمل از قوه به فعل درآید، آن را در خود ثبت کند، اما خود نمیتواند دست به تصمیمگیری و عمل قاطع از نوع حزبی آن بزند، چراکه برای دستزدن به عمل مشخص باید قالب و انضباطی سیاسی را پذیرفت. اما انضباط ادبیات از نوع دیگری است و ادبیات تنها به نفس نوشتن متعهد است نه چیز دیگر و بههمیندلیل نمیتواند انتظارات فراتر از این را پاسخ دهد. بخشی از درگیری دولت کمونیستی شوروی با نویسندگانی که در آغاز با حزب همراه و همدل بودند نیز از همینجا میآمد البته همانطور که گفته شد، انحراف حزب از آرمانهایش را نیز میتوان بهعنوان یک دلیل این جداسری در نظر گرفت اما یک مساله عمده که به تیرگی روابط حزب کمونیست و نویسندگان میانجامید، انتظاراتی بود که حزب از نویسندگان داشت و نویسندگان نمیتوانستند این انتظارات را برآورده کنند.
نویسنده البته میتواند مستقل از کار نوشتن عضو حزب باشد و کار سیاسی انجام دهد، اما آنچه مینویسد، چندان بهدرد تبلیغات حزبی نمیخورد و اگر بهدرد بخورد، دیگر اثر ادبی کاملی نیست و یک کار متوسط است. البته بودهاند نویسندگانی که خلاقیت ادبیشان را قربانی کار سیاسی کردهاند. اما نویسندگانی که در کار ادبیشان ملاحظات حزب کمونیست را در نظر نگرفتند بهرغم وفاداریشان به آرمانی که حزب از آن پشتیبانی میکرد، وارد لیستسیاه حزب شدند. از همینروست که در روسیه کمونیستی بسیاری از نویسندگانی که عضو حزب یا دلبسته آن بودند، بهتدریج به نویسندگانی مغضوب بدل شدند. نمونهها را در سراسر کتاب یورگن روله میتوان پیدا کرد؛ نمونههایی که نه فقط مصداق تضاد نویسنده و حزب که مصداق تضادی پیچیدهتر و عمیقتر میان نویسنده دلبسته حزب با خودش بهعنوان یک نویسنده نیز هستند. در جایی از کتاب، روله از دلواپسی آندره ژید از این بابت سخن میگوید که نوشتههایش از قالب حزب بیرون بزنند. روله یکجا از قول ژید نقل میکند: «از آنجا که اطمینان دارم ارتدوکس مارکسیستی برای ساختن یکنظماجتماعی جدید مفید و حتی ضروری است، به نظرم ارزش آن را دارد که هنر را فدا کنیم، دستکم بهطور موقت.» این حکم اما بلافاصله از طرف خود ژید – اینبار ژید نویسنده – نقض میشود: «البته هنرمند نمیتواند در کار خود به خط مشی خاصی پایبند بماند.» و دستآخر باز از قول ژید میخوانیم: «حتی اگر متنی از مارکس یا لنین باشد، فقط درصورتی از آن پیروی میکنم که قلب و عقلم آن را بپذیرند.» راوی «یادداشتهای زیرزمینی» داستایفسکی، در جایی از این کتاب، مردم را به دوگروه تقسیم میکند: «مردمان انحرافی» و «مردم فورا مصمم» یا «مردم عمل.» راوی که خود را از «مردمان انحرافی» به حساب میآورد در مورد آن مردمی که آنها را «فورا مصمم» و «مردم عمل» مینامد، مینویسد: «این جماعت وقتی تشنه انتقام میشوند، از تماموجودشان جز حس انتقامجویی چیزی باقی نمیماند…» در ادامه میبینیم که راوی نسبتبه این «مردم فورا مصمم» احساسی دوگانه دارد؛ از یکسو به حال آنها غبطه میخورد و از سوی دیگر آنها را تحقیر میکند. از طرفی به باور راوی «یادداشتهای زیرزمینی»، «مردم فورا مصمم» نیز به «مردمان انحرافی» به دیده تحقیر مینگرند و علاوهبر این، خود این «مردمان انحرافی» نیز خود را تحقیر میکنند. فاصله پرنشدنی میان نویسندگان و حزب کمونیست شوروی و احساس دوگانه و متناقض نویسندگان نسبتبه حزب و همچنین نسبتبه خود را با این بحثی که راوی «یادداشتهای زیرزمینی» مطرح میکند، بهخوبی میتوان دریافت.
فاصلههایی از ایندست البته در لحظاتی از تاریخ ممکن است به صورت موقتی پر شوند. ممکن است در لحظاتی از تاریخ، آرمانی مشترک، نویسنده و حزب را بههم پیوند دهد. این پیوند اما پایدار نخواهد بود. فاصله میان نویسندگان و حزب کمونیست شوروی، فاصلهای به ناگزیر پرنشدنی بود. ایندو، جاهایی حتی ممکن بود چنان بههم نزدیک شوند که بینشان تارمویی فاصله باشد، اما همین فاصله به اندازه یکتارمو، وضعیتی تراژی- کمیک را در رابطه حزب و ادبیات رقم میزد و به تلخکامی برای یکی از طرفین یا هر دوطرف منجر میشد. یکی از نمونههای این تلخکامیهای تراژی- کمیک که یورگن روله در ادبیات و انقلاب به آن اشاره میکند، ماجرای استالین و آنری باربوسِ نویسنده است. باربوس، نویسندهای بود که زندگینامه استالین را نوشت و در آن از استالین تمجید کرد اما کتابش به این دلیل که نام بسیاری از مغضوبان حزب در آن بود، در فهرست آثار ممنوعه رفت و استالین که به قول روله «آرزو داشت در نوشتهای ادبی جاویدان شود» به آرزویش نرسید. باربوسِ نویسنده، ناخواسته رندی کرده بود و این آن چیزی بود که استالین را در یکقدمی رسیدن به آرزویش، ناکام بهجا گذاشت. / شرق