این مقاله را به اشتراک بگذارید
یادآوری / این مطلب از نوشته هایی است که در دوره قبلی مد و مه منتشر شده، به دلیل تغییر و تحولات مد و مه موقتا دسترسی به آن برای علاقمندان میسر نیست. با توجه به اینکه اخیرا با انتشار کتاب اولیس جویس (عصاره داستان) کار منوچهر بدیعی ، این کتاب و ترجمه آن در مرکز نوجه قرار گرفته آن را مجددا منتشر می کنیم . ابتدا بریده رمان اولیس را می خوانیم و سپس بحث های مربوط به کیفیت ترجمه. پذیرای نظرات کارشناسانه خوانندگان مد و مه هستیم.
****
بریدهیی از فصل هفدهم رمان «اولیس» اثر جیمز جویس/ ترجمه منوچهر بدیعی
فارسیزبانانِ علاقهمند به ادبیات داستانی، تشنه خواندن اولیس هستند؛ کتابی که از قضا توسط یکی از مترجمان خبره (منوچهر بدیعی) به فارسی هم ترجمه شده؛ اما متأسفانه امکان انتشار پیدا نکرده است. تنها بخشهایی از این رمان توسط انتشارات نیلوفر منتشر شده تا به قول معروف، علاقهمندان فعلاً با آن یک تهبندی بکنند تا شاید روزی کل رمان منتشر شود، هرچند که بعید به نظر میرسد این اتفاق به این زودیها محقق گردد.
***
نخستین واکنش اکثر ناقدان و برخی خوانندهگان در برابر “اولیس” آن بود که این اثر ادبی را یکسره نوعی “طنز” بهشمار آورند. زمانی گذشتتا با توجه به روشهایی که در آن بهکار رفته بود ـ “تکگویی درونی” و”سیلان خودآگاهی” ـ و با تعمق در انبوه حقایق و اموری که در اولیس مطرح شده است، معلوم شد که این اثر یکسره طنز نیست، اما از طنز هم خالی نیست. شاید طنزآمیزترین تکّۀ “اولیس” قطعهیی از بخش دوازدهم آن “سیکلوپ” باشد که در اینجا ترجمۀ آن آمده است. به خوانندهگان پیشنهاد میشود که نخست آنچه دربارۀ تمامی بخش ۱۲،پیش از یادداشتهای شمارهگذاری شده، نوشته شده است، بخوانند و پس از آن به خواندن متن همراه با یادداشتها بپردازند.
منوچهر بدیعی
***
«آخرین وداع بینهایت تأثرآور بود، از منارههای دور و نزدیک صدای ناقوسِ مرگ لاینقطع بلند بود و همه را به تشییع جنازه میخواند و در گوشه و کنار محلههای غمزده دهها طبل پوشیده در نمد که صدای پوک توپها آنها را قطع میکرد، ندایی شوم سر میداد. غرش کرکنندۀ رعد و روشناییکور کنندۀ برق که این صحنۀ مرگبار را روشن میکرد، گواهی میداد که توپخانۀ آسمان از قبل تمامِ طنطنۀ مافوق طبیعیِ خود را به این منظرۀ مخوف عاریه داده است. از دریچههای سیلبند آسمانِ خشمگین بارانی سیلآسا بر سر برهنه خلایقی که گرد آمده بودند، فرو ریخت و عدۀ اینان به کمترین تخمین پنجصدهزار بود. دستهیی از پاسبانهای شهر دبلین بزرگ، به فرماندهی شخصسرکلانتر در میان آن جمع عظیم، به حفظ نظم مشغول بودند و برای آنکه آن جمع عظیم سرگرم شوند، دستۀ موزیکانچی سنج و سازهای بادی خیابان یورک با آلات پوشیده در پوشش سیاه ماهرانه، همان نغمۀ بیهمتایی را مینواختند که قریحۀ نالان “اسپرانتزا” از گهواره در دل ما نشانده است.
قطارهای تفریحی سریعالسیر فوقالعاده و دلیجانهای موتوری با نیمکتهای روکشدار تهیه دیده بودند تا پسرعموهای روستایی ما که جمع کثیری از آنان به آنجا آمده بودند، در آسایش باشند. وقتی خوانندهگان دورهگرد محبوب دبلین لـ نـ هـ ـ ن و مـ لـ گـ ن ترانۀ “شب پیش از آن روز که لاری دراز شد” را با آن طرز نشاطانگیز مرسومِ خود خواندند، تفرج خاطر فراوانی پدید آمد. آن دو مزهپرانِ بیمثل و مانند ما با تصنیفهای یکورقیِ خود دادوستد پُرغوغایی در میان دوستداران طنز و هجا برپا کردند که اگر کسی در گوشۀ دل عنایتی به طنز عاری از لودهگی ایرلندی داشته باشد، به آن چند پول سیاهی که به زحمت به کف میآورند، غبطه نخواهد خورد.
بچههایی که در ”یتیمخانۀ دختران و پسران” بودند، لبِ پنجرهها جمع شده بودند و به اینصحنه نگاه میکرند و از اینکه چنان برنامۀ غیرمنتظری به سرگرمیهای آنروز افزوده شده بود، شادیها کردند و باید از “خواهران نازنین بینوایان” تقدیر و تمجید کنیم که به فکر افتادند تا برای یتیمان پدر و مادر از کف داده، برنامۀ تفریحیِ بهراستی آموزندهیی فراهم آورند. جمع مدعوین نایبالسلطنه که در میانشان بانوان معروف بسیار بود، در سایه همراهیعُلیامخدرات مکرّمات به بهترین جایِ جایگاه هدایت شدند و سفیران بدیعمنظر خارجی که به “دوستان جزیرۀ زمرد” شهرت دارند، در جایگاهی درست روبهروی آنان جای داده شدند. سفیران که با هیبت تمام حاضر بودند، عبارت بودند از کومنداتوره باچی باچی بنینو بنونه (که شیخالسفرا بود و نیمهفلج، و ناگزیر بودند او را با یک جرثقیل نجاری قوی به چوکیاشبرسانند)، مسیو پیر پل پتیت اپتان، گراند ژوکر ولادیمنجلاب حیضلتهتشف، آرکژوکرلئوپوک رودلف فون شوانزنباد ـ هودنتالر، کنتس مارهاویراگاکیسا سزونی پوتراپستی، حرمخان فیسافاده، کنت آتاناتوسکاراملوپولیس، علیبابا بخشش راحتالقوم افندی، سنیور هیداگلوکابالرودون، پکادیلوای پالا براس ای پاترنوسترد و لامالورا و دولا مالاریا، هوکوپوکو هاراکیری، هی هونگ چانگ، اولاف کوبرکدلسن، ماینهیر حقه وان کلک، پان پولاکس پادی ریسکی، گوزپوند پره کلشتر کراچینابریچیسیچ، بوروس هوپینکوف، هرهورهوس دیرکتور پرازیدنت هانسچوچلی ـ اشتورلی، داکتر پروفسور ورزشگاه ملیوم موزیوم آسایشگاهیومفتقبندیوم مبتذلیوم اختصاصیوم سنتیوم تاریخ عمومیوم ویژگیوم کریگفریداوبرآل گماینه.
کلیۀ سُفرا بدون استثنا با عباراتی بسیار محکم که ناهنجارتر از آنها ممکن نبود، دربارۀ عملیات وحشیانۀ بینامی که آنان را به تماشای آن دعوت کرده بودند، سخن راندند. سپس مناقشۀ پرحرارتی (که همه در آن شرکت کردند) در میان “د.ج. ز“ بر سر آن درگرفت که روز تولد قدیسنگهبان ایرلند روز هشتم مارچ بوده است یا روز نهم مارچ. در ضمن این مباحثه به توپ و شمشیر و تیر برگرد و قرهمینا و نارنجک گازی و ساطور و چتر و منجنیق و پنجهبُکس و کیسهشن و پارهآهن نیز متوسل شدند و بیمحابا برهم ضرب و شتم وارد آوردند. پیک ویژه فرستادند و پاسبان کوچول، آجدان مکفادن، را از بوترزتاؤن خبر کردند که آمد و به شتاب نظم را اعادهکرد و به سرعتِ برق پیشنهاد کرد که هر دو طرفِ متخاصم با قبول روز هفدهم، قضیه را فیصله دهند. پیشنهاد آن پاسبان تیزهوش سهمتری۲۲ بیدرنگ مورد پسند همگان واقع شد و به اتفاق آرا مورد قبول قرار گرفت. تمامی “د. ج. ز” به آجدان مکفادان از تۀ دل تبریک گفتند، در حالی که از بدن چند تن از آنان خون فراوانی میرفت».
***
توضیح : اولیس نام رمان معروف جیمز جویس نویسندۀ ایرلندی است که از شاهکارهای ادبیات مدرن به شمار میرود. این کتاب که سومین اثر جیمز جویس است، در سال ۱۹۲۲ در پاریس منتشر شد. جویس در ابتدا این کتاب را به صورت داستانی کوتاه منتشر کرد که بخشی از مجموعۀ دوبلینیها بود و آن را یک روز از عمر آقای بلوم در وین نام نهاده بود. ولی مدتی بعد با آمیختن یکی از شخصیتهای کتاب سیمای مرد هنرمند در جوانی به نام استفان ددالوس با آقای بلوم کتاب اولیس را نوشت. داستان اولیس ریشه در اساطیر یونانی و بخصوص اودیسۀ هومر دارد. این کتاب توسط منوچهر بدیعی به فارسی ترجمه شده و سالهاست که در انتظار صدور مجوز چاپ بهسر میبرد.
***
نگاهی به فصل هفدهم اولیس اثر جیمز جویس
از مقاله «جی.آی.ام. استیوارت» درباره «جیمز جویس» و «اولیس»
فصل هفدهم اولیس به صورت سوال و جواب روایت می شود و مربوط به لحظهای است که دوشخصیت رمان- بلوم و استیون- به هم بر میخورند و استیون به همراه بلوم به خانه او میرود. آنچه در پی میآید، قسمتی است از مقاله استیوارت درباره جویس و رمان اولیس که ترجمه متن کامل آن، در سرآغاز ترجمه فارسی فصل هفدهم اولیس آمده است.
فرق اولیس با چهره مرد هنرمند در جوانی فقط در ساخت و پرداخت، طرز بیان، تنوع در صناعت، و مهارت در کار نیست؛ اولیس آینهای است که واکنشهای ژرفتری در برابر تمامی منظر شادی و درد آدمیان نشان میدهد. اما خود این منظر محدود به یک صحنه است؛ اسباب صحنه همان اسباب صحنه است که به کندی آورده و برده میشود؛ و ما رفتهرفته درمی یابیم که اسواساس همه اینها ذهن پرمایهای است که عزم خود را بیچون و چرا جزم کرده است و تا اندازهای هم درمانده است. و این ذهن پرمایه- بیشک تا حد خطرکردن- معطوف به زبان و سبک است. اولیس بهصورت بهتآوری از زبان سرشار است. زبان با موجهای خرد و کلان، گرداب، و مشت مشت کف و افشانک به سوی ما روان میشود؛ سخت وجدآور است؛ و، تا بیاید به پایان رسد، تا اندازه ای نیز کوبنده، خراشنده، و ذلهکننده میشود. شواهدی هست که ثابت میکند جویس درباره صورت و ساختار اثر خود با مداومت و شوروشوق فکر می کرده است؛ تا این اندازه مسلم است که کاری می کرد تا مریدانش چنین تصوری داشته باشند. این مریدان دوست میدارند برای توضیح بخشهای پیدرپی کتاب بگویند که هربخش چارچوبهایی است که بهطرز پیچیدهای زیروروی هم قرار گرفته است: اندامهای بدن، هنرها، رنگها، نمادها، و فنها. با این همه، وقتی که اولیس را بدون تکیه بر این حرفها میخوانیم، با حیرت میبینیم که این رمان نوعی بدیههسرایی دورودراز است که بیمضایقه از یک شیرینکاری به شیرینکاری دیگری میپردازد و تقریبا همه این شیرینکاریها سراسر عالی از آب درمیآید- اما ثمره نهایی آن شلهقلمکاری است که جمعبندی آن، یا دستیابی قطعی به یک کلیت هنری راست و درست، سخت دشوار است. نویسنده اولیس، مانند پارهای از شاعران قرونوسطا، گرفتار «دایرهالمعارفاندیشی» غریبی است؛ فیالمثل، بهنظر میرسد که احساس می کند کتابش نهتنها باید حاوی انواع زبان انگلیسی خاص خود او باشد- یا، به عبارت بهتر، انواع زبان انگلیسی خاص خود او به صورتهای گوناگونی که تقریبا تمام نمیشود-بلکه باید حاوی هرکدام از انواع دیگر زبان انگلیسی نیز باشد؛ از این رو، یک بخش مفصل نوشته است که در آن بلوم به بیمارستان ملی زنان و زایمان در خیابان هولس میرود، در آنجا به استیون برخورد میکند، و نویسنده این بخش را به صورت نقیضههای پی در پی نوشته است تا تحول نثر انگلیسی را نشان بدهد. پارهای از این نقیضهها در جایی که باید بیاید نیامده است؛ شارحان می گویند که این تحول سبکها در زمینه رشد جنین از مرحله تخمک بار نگرفته تا مرحله زایمان درست نشان داده شده است و همانگونه که در جنین اندامی ممکن است پیش از وقت رشد کند، در مواردی ترتیب زمانی نقیضهها را برهمزدن خود لطف خاصی دارد. باید اذعان کرد که ذهن جویس همانقدر که پرپیچوخم و فضلفروشانه است، روان و -در اساس- شاعرانه است و همین روانی ظاهرا حس تناسب آن را بسیار متزلزل کرده است.
بین مفصل ترین بخش کتاب، فانتزی بینظیر و مبهوت کننده ای درباره ناخودآگاه که چاشنی آن انبوهی از اشباح است که قوتی غیرطبیعی دارند و مایه وحشتی توانفرسا هستند، بخشی که با عبارت «محل ورود به شهر شب از راه خیابان مابوت» آغاز می شود- بین این بخش و تپش طولانی آرام خیالبافی خانم بلوم، که بخش پایانی کتاب است و نقطه مقابل مفصلترین بخش کتاب(که آن هم بی مانند است) البته به بخشی نیاز است که در آن تنش فرو نشسته باشد. جویس دو بخش این چنینی را پشتسر هم میآورد: در اولی آمده است که بلوم و استیون، خسته و کوفته، در پاتوق سورچیها نشستهاند؛ بنابر اصلی که بر کتاب حاکم است، این خستگی و کوفتگی باید با توسل به نثری وارفته و خشک بیان شود. از این رو جویس به تعبیه نثری دست زده است که بهترین وصف درباره آن این است که بگوییم نثر قالبی یکپارچه ای است در حدود ۲۰هزارکلمه، سپس این دوتن –که بر حسب تصادف به هم رسیدهاند، اما از لحاظ نمادی سخت در جستوجوی یکدیگر بودهاند- به سوی آشپزخانه بلوم راه می افتند. این دو افرادی تک افتاده هستند- روانهایی که تقلا می کنند تا به واسطه و به رغم وسیله نافرمان ماده به نوعی خودشکوفایی مبهم برسند. این وسیله نافرمان را جویس با قاطعیت به صورت شگردی پرطول و تفصیلتر و ژرفتر فراهم می آورد: آن شگرد، سوال و جواب پایان ناپذیر و یکراست است که تقریبا تمام آن به زبان علمی خشکی بیان شده است که نه تنها درباره محیط مادی کنونی زندگی بلوم، بلکه درباره کلبهای خیالی که او آرزو دارد در آن گوشه گیرد چیزی را ناگفته نمیگذارد… .
***
انتشار بریدهای از رمان «اولیس» شاهکار جیمز جویس (ازبخش هفدهم این رمان) در «مد و مه» بحثهایی را به دنبال داشت، به خصوص از سوی چند نفر از مخاطبان که ظاهرا با زبان انگلیسی آشنا هستند، درباره کیفیت ترجمهی این رمان که به زعم این دوستان حق مطلب را ادا نمی کند. البته این مساله چندان هم دور ازانتظار نیست، به خصوص این که اغلب از اولیس به عنوان اثری غیر قابل ترجمه و یا حداقل بسیار دشوار برای ترجمه یاد میشود که به هرحال منوچهر بدیعی شجاعت رفتن به سراغ آن را داشته است. خوب و بدش را هم میگذاریم به قضاوت آنها که به اندازهای بر زبان انگلیسی تسلط دارند که بتوانند اصل متن را با ترجمه مقایسه کنند. بنابراین متن انگلیسی بخش منتشر شده در مد و مه را نیز در این پست منتشر می کنیم تا امکان چنین مساله ای برای علاقمندان مهیا باشد. در همین جا از کسانی که معتقدند ترجمه بدیعی چندان قابل اعتنا نیست دعوت میکنیم نقدی بر این ترجمه نوشته و برای ما ارسال کنند تا منتشر کنیم و یا لااقل صورت درست آن را برای ما بفرستند که میتواند در زمینه ترجمه یکی از مهمترین رمانها تاریخ ادبیات جهان، راهگشا بوده و روشن کننده کم و کیف تنها ترجمه موجود و البته منتشر نشده (تنها بخش هفدهمکتاب را نشر نیلوفر چاپ کرده است) آن باشد. از مترجمان آشنا به زبان اتگلیسی هم دعوت می کنیم لااقل به صورت یک اظهار نظر کلی درباره کیفیت ترجمه مورد نظر اعلام نظر کرده و کامنت بگذارند.
نکته دیگر این که دوستی انتقاد داشت از جو سازی ما درباره بحث انتشار و ممیزی کتاب و عقیده داشت این رمان هیچ وقت به وزارت ارشاد ارائه نشده. آنچه ما گفتیم براساس شنیده ها بود و ماجرای ۱۲-۱۳ سال پیش، امیدوارم که خود نشر نیلوفر در این زمینه توضیحی بدهد که به عنوان ناشر کتاب بهترین منبع برای اعلام نظر در این ماجراست.
به هر حال این هم متن اصلی بخشی از اولیس که در مد و مه منتشر شده، با تشکر از مخاطب عزیزی که آن را برای ما ارسال کرده:
***
the last farewell was affecting in the extreme. From the belfries far and near the funereal deathbell tolled unceasingly while all around the gloomy precincts rolled the ominous warning of a hundred muffled drums punctuated by the hollow booming of pieces of ordnance. The deafening claps of thunder and the dazzling flashes of lightning which lit up the ghastly scene testified that the artillery of heaven had lent its supernatural pomp to the already gruesome spectacle. A torrential rain poured down from the floodgates of the angry heavens upon the bared heads of the assembled multitude which numbered at the lowest computation five hundred thousand persons. A posse of Dublin Metropolitan police superintended by the Chief Commissioner in person maintained order in the vast throng for whom the York street brass and reed band whiled away the intervening time by admirably rendering on their blackdraped instruments the matchless melody endeared to us from the cradle by Speranza’s plaintive muse. Special quick excursion trains and upholstered charabancs had been provided for the comfort of our country cousins of whom there were large contingents. Considerable amusement was caused by the favourite Dublin streetsingers L-n-h-n and M-ll-g-n who sang THE NIGHT BEFORE LARRY WAS STRETCHED in their usual mirth-provoking fashion
Our two inimitable drolls did a roaring trade with their broadsheets among lovers of the comedy element and nobody who has a corner in his heart for real Irish fun without vulgarity will grudge them their hardearned pennies. The children of the Male and Female Foundling Hospital who thronged the windows overlooking the scene were delighted with this unexpected addition to the day’s entertainment and a word of praise is due to the Little Sisters of the Poor for their excellent idea of affording the poor fatherless and motherless children a genuinely instructive treat. The viceregal houseparty which included many wellknown ladies was chaperoned by Their Excellencies to the most favourable positions on the grandstand while the picturesque foreign delegation known as the Friends of the Emerald Isle was accommodated on a tribune directly opposite. The delegation, present in full force, consisted of Commendatore Bacibaci Beninobenone (the semiparalysed DOYEN of the party who had to be assisted to his seat by the aid of a powerful steam crane), Monsieur Pierrepaul Petitepatant, the Grandjoker Vladinmire Pokethankertscheff, the Archjoker Leopold Rudolph von Schwanzenbad-Hodenthaler, Countess Marha Viraga Kisaszony Putrapesthi, Hiram Y. Bomboost, Count Athanatos Karamelopulos, Ali Baba Backsheesh Rahat Lokum Effendi, Senor Hidalgo Caballero Don Pecadillo y Palabras y Paternoster de la Malora de la Malaria, Hokopoko Harakiri, Hi Hung Chang, Olaf Kobberkeddelsen, Mynheer Trik van Trumps, Pan Poleaxe Paddyrisky, Goosepond Prhklstr Kratchinabritchisitch, Borus Hupinkoff, Herr Hurhausdirektorpresident Hans Chuechli-Steuerli, Nationalgymnasiummuseumsanatoriumandsuspensoriumsordinaryprivatdocent- generalhistoryspecialprofessordoctor Kriegfried Ueberallgemein. All the delegates without exception expressed themselves in the strongest possible heterogeneous terms concerning the nameless barbarity which they had been called upon to witness. An animated altercation (in which all took part) ensued among the F. O. T. E. I. as to whether the eighth or the ninth of March was the correct date of the birth of Ireland’s patron saint. In the course of the argument cannonballs, scimitars, boomerangs, blunderbusses, stinkpots, meatchoppers, umbrellas, catapults, knuckledusters, sandbags, lumps of pig iron were resorted to and blows were freely exchanged. The baby policeman, Constable MacFadden, summoned by special courier from Booterstown, quickly restored order and with lightning promptitude proposed the seventeenth of the month as a solution equally honourable for both contending parties. The readywitted ninefooter’s suggestion at once appealed to all and was unanimously accepted. Constable MacFadden was heartily congratulated by all the F.O.T.E.I., several of whom were bleeding profusely. Commendatore Beninobenone having been extricated from underneath the presidential armchair, it was explained by his legal adviser Avvocato Pagamimi that the various articles secreted in his thirtytwo pockets had been abstracted by him during the affray from the pockets of his junior colleagues in the hope of bringing them to their senses. The objects (which included several hundred ladies’ and gentlemen’s gold and silver watches) were promptly restored to their rightful owners and general harmony reigned supreme
انتشار در مد و مه :۳۱ اردی بهشت ۱۳۹۰
………………………………………………………………………
نمونه های از نقد خوانندگان «مد و مه» درباره ترجمه «اولیس»
م- امامی:
همه ی کسانی که با دنیای جویس آشنا هستند می دانند که او حتی برای یک کلمه از این کتاب چه وسواسهایی به خرج داده است. اما مقایسه ی این ترجمه با متن اصلی نشان می دهد که آقای بدیعی خیلی راحت همه چیز را سمبل کرده است! نثر آقای بدیعی درواقع چیزی از زیبایی نثر جویس را در خود ندارد.
حتی بسیاری از عبارتها و جمله های ساده هم غلط ترجمه شده است. مثلا:
a hundred muffled drums
دهها طبل پوشیده در نمد(!)
the artillery of heaven had lent its supernatural pomp to the already gruesome spectacle
توپخانهآسمان از قبل تمام طنطنه مافوق طبیعی خود را به این منظره مخوف عاریهداده است.(!)
God blimey if she aint a clinker, that there bleeding tart
های جانمی (!)
و بازی های جویس هم به این صورت در آمده است:
Nationalgymnasiummuseumsanatoriumandsuspensoriumsordinaryprivatdocent- generalhistoryspecialprofessordoctor Kriegfried Ueberallgemein
دکتر پروفسور ورزشگاه ملیوم موزیوم آسایشگاهیومفتقبندیوم مبتذلیوم اختصاصیوم سنتیوم تاریخ عمومیوم ویژگیوم کریگفریداوبرآل گماینه (!)
ملیوم! موزیوم! آسایشگاهیوم! سنتیوم! تاریخ عمومیوم! اختصاصیوم! ویژگیوم! …
میوزیوم در انگلیسی یعنی موزه. موزیوم در فارسی یعنی چه؟!
و تازه این از راحتترین بخشهای یولیسز است.
……………………………………………………………………………………..
ایرج نوبری:
“های جانمی ــــ.هایهای که وقتی چشمم بهش میافته دلم میخاد بزنم زیر گریه برا اینکه بهیاد آن خمره خودم میافتم که آنجا ته جاده لایمهاوس۳۵ چشم به راه منه.”
God blimey if she aint a clinker, that there bleeding tart. Blimey it makes me kind of bleeding cry, straight, it does, when I sees her cause I thinks of my old mashtub what’s waiting for me down Limehouse way
6 نظر
مرتضی
ما بهتر از آقای بدیعی نداریم. ترجمه ی آثاری مانند ژلوزی، چهره مرد هنرمند در جوانی، مرد اوّل و بسیاری از آثار دیگر این امر را ثابت می کند. اما واقعا ترجمه اولیس دشوار است. چه می توان کرد با بازی های زبانی جویس. این ترجمه با توجه به متن اولیس عالی است. نباید یک یا دو جمله را بهانه قرار داد. ضمنا کار ترجمه به قول خود آقای بدیعی به گونه ای است که باید گفت: گر تو بهتر می زنی بستان بزن. هر کس می تواند بهتر ترجمه کند میدان باز است و کسی مانع نیست. من یادداشت های اولیس را در منزل ایشان دیده ام واقعا جناب بدیعی زحمت کشیده اند و چون ایشان در کار ترجمه کمتر دیده ام. دیر زیاد آن بزرگوار
ابوذر آهنگر
با عرض سلام. در این که آقای بدیعی جویس شناس و مترجم خبره ای هستند، شکی نیست. ولی متأسفانه همیشه مشت کار خروار را انجام نمی دهد. میزان سرمایه ای که نشر معظم نیلوفر برای پرداختن به حواشی ی رمان اولیس انجام داده، با عقل جور در نمی آید.
ده ها کتاب پیرامون این رمان منتشر شده با صرف هزینه ولی در هر حال نمی شود آن ها را به جای اولیس پنداشت. فکر نمی کنم ترجمه و نشر بریده ای از یک اثر بزرگ بتواند کار خود رمان را انجام بدهد.
از سویی امیدواریم رمان اولیس مجوز نشر بگیرد، هر چند ورود رمانی که چندین دهه پیش در ادبیات جهان سر و صدا کرده، دیگر چندان لطفی ندارد.
با سپاس
فرشید قربانپور
خیلی برایم جالب است. حتا وقتی در مقام نقد ترجمه استاد بدیعی هم بر می آیند ، به نوشتن تکه ای از متن اصلی و تکه ای از ترجمه و گذاشتن یک علامت سوال تهش ، بسنده میکنند.
یعنی حتا از ترجمه همان یک خط هم واهمه دارند! حتا این توان را ندارند که مثلا بگویند جمله ی فلان که آقای بدیعی اینطوری ترجمه کرده ، اگر اینطوری ترجمه میشد بهتر بود!
با توجه به چند ترجمه ای که از استاد بدیعی خوانده ام ، فکر میکنم تنها خود جویس ، اگر به خوبی آقای بدیعی ، فارسی بلد بود ، شاید می توانست بهتر از ایشان این کتاب را ترجمه کند.
مرتضی شاملی
با شناختی که از آقای بدیعی دارم چنین ایرادهایی به ترجمه ایشان از اولیسیس را اصولاً نقد نمی دانم و بیشتر به حساب کم لطفی به اصل موضوع – یعنی مبحث ترجمه آثار ادبی و چالشهای آن – می گذارم . دیگر اینکه ترجمه امری است نسبی . هرکس می تواند و توانش را دارد ترجمه بهتری ارایه دهد . خواندم که گفته اند اولیسیس مال چند دهه پیش بوده و ترجمه آن دیگر لطفی ندارد . این هم از آن حرفهاست ! اولیسیس یکی از قله های تجربه ادبی است ؛ چگونه می شود از آن چشم پوشی کرد ؟!
بایــا
این آقای میم امامی که این بالا تعدادی از جملات را با ترجمۀ بدیعی نقل کرده چه ابلهیست. پسرجان، چه اصراریست خودت را صاحبنظر جا بزنی.
«های جانمی؟»
که چی؟
گمانم متوجّه نشده باشی که این تکّه شبیهنویسیِ روزنامههای زرد است، نثر نازلی دارد؛ این را میتوانی از ساخت جملات هم ببینی، مثلا در تتابع اضافاتش؛ نمیدانم اصلا توان این کار را داری یا نه.
بگذریم.
M
آقای م امامی.چه جای نقد است وقتی که خودتان برای نقدتان زحمت نکشیده اید یک جمله را ترجمه کنی!حداقل یک ایرادی به ترجمه می گرفتی به جای ردیف کردن علامت تعجب!نقل کردن ترجمه و گذاشتن علامت تعجب پشتش که نشد نقد!