این مقاله را به اشتراک بگذارید
‘
سیاسی شدن نویسنده و شعاری شدن ادبیات
گفت وگو با بیژن اشتری درباره تاثیر ادبیات روسیه بر ادبیات ایران
سید فرزام حسینی
حدیث تاثیرپذیری ادبیات فارسی از ادبیات روسیه، به ویژه بخش مبارزاتی آن، حدیث دراز دامن و مفصلی است، آن قدری تاثیرپذیرفته ایم در دهه های ماضی که هنوز اثراتش ماندگار است. اما وجوه مختلف این تاثیر چه بوده؟ اساسا چرا تا این حد بر ما تاثیر گذاشته؟ چرا ادبیات پس از انقلاب اکتبر بیشتر از دیگر دوره های ادبیات شوروی در ایران مطرح شده؟ و پرسش هایی از این دست را برای گفت وگو در نظر داشتم. از میان گزینه های محدود و موجود، برای صحبت درباره چنین مساله ای، «بیژن اشتری» را برگزیدم: چهره یی که علاوه بر شناخت دقیق از ادبیات روسیه، تاریخ آن سرزمین را هم به دقت خوانده و ترجمه کرده و البته هنوز هم ترجمه هایش ادامه دارد. مشروح گفت وگو با آقای اشتری در زیر آمده است.
به نظرم برای بررسی وجوه مختلف تاثیر ادبیات روسیه بر ادبیات فارسی لازم است که بدانیم اساسا چه دوره یی از ادبیات روسیه بیشتر بر ادبیات ما تاثیر داشته است؟
بله، درست است. اگر بخواهیم درباره چنین مساله ای صحبت کنیم، ابتدا باید بدانیم که ادبیات روسیه قبل از انقلاب اکتبر و پس از فروپاشی شوروی هیچ تاثیری بر ادبیات ما نداشت. به یک دلیل ساده: اساسا بعد از انقلاب اکتبر بود که حکومت شوروی برای خودش رسالتی قایل می شود و آن رسالت هم صدور انقلاب بود. در آن دوره حکوت روسیه ایدئولوژی کمونیستی حاکم را با ادبیات تولیدی خودش توامان می کند و ادبیات را وسیله یی برای صدور انقلاب قرار می دهد. به همین خاطر، از این دوره به بعد است که می توانیم از تاثیر ادبیات روسیه بر ایران صحبت کنیم. البته در پی همین تاثیر است که می بینیم بسیاری از مترجمان ما می روند دنبال ادبیات کلاسیک روسیه تا ببینند چه آثاری نوشته شده، می روند سراغ ترجمه آثار داستایوفسکی و چخوف، مهم ترین شان را به فارسی برمی گردانند که این کار هم از اثرات جانبی انقلاب اکتبر بر ادبیات ایران است.
در ایران این تاثیرات در واقع از چه دوره ای آغاز می شود؟
ببینید در عصر مشروطه نویسندگان ما بیشتر تحت تاثیر ادبیات عصر روشنگری اروپا هستند و در موارد خاصی نویسندگان تندروتر از افکار دوره انقلاب فرانسه که تاثیر می گیرند. در دوره بعد، در واقع دوره رضا شاه، باز نویسندگان ما تحت تاثیر اندیشه های بشردوستانه و اومانیستی و تا حدی هم ناسیونالیسم رمانتیک قرار دارند که این مورد آخر موردپسند رضا شاه بوده و به آن تعمدا دامن می زده است. اما پس از سقوط رضا شاه و جنگ جهانی دوم، برای مدت چهار دهه-دهه های ٢٠، ٣٠، ۴٠ و ۵٠-نویسندگان و روشفنکران ما تحت تاثیر مارکسیسم و سوسیالیسم با تیپ های مختلف قرار می گیرند. فضای داخلی برای پذیرش این مساله مناسب بود و حکومت شوروی هم تشدید می کرد.
فکر می کنید چرا فضای داخلی برای پذیرش مناسب بود؟
در داخل کشور از نظر سیاسی جدال وجود داشت، مساله نفت و مبارزه با استعمار در میان بود. عامه مردم و روشنفکران احساس می کردند باید در برابر امپریالیسم و استعمار بایستند و فضای سیاسی ملتهب بود. پس از کودتای ٢٨ مرداد هم به همین ترتیب. در واقع از همین دوران عنصر سیاسی وارد ادبیات ایران می شود.
سوای خواست دولت شوروی، مردم و روشنفکران ایران هم بسترش را داشتند؟
به شدت، آن دوره در تمام دنیا یک نوع جو امپریال ستیزی تا آغاز دهه ٨٠ وجود داشت، ایران از این قاعده مستثنی نبود، به همین دلیل فضا برای تاثیرپذیری مناسب بوده.
مساله تاثیرپذیری ادبیات ما از روسیه، بیشتر دلایلی سیاسی داشته یا به ادبیات متون هم ربط داشته است؟
در دو زمینه داستان و شعر نگاه کنید: در زمینه شعر نیما یوشیج را داریم که سردمدار نوگرایی در شعر فارسی شناخته می شود. در داستان هم خیلی ها هدایت را پیشگام می دانند. همین دو چهره را ببینید، به شدت تحت تاثیر ادبیات روسیه بودند، نیما در یادداشتی به سال ١٣٢٧ می نویسد: «… در دنیا چند نفر تاثیر عجیبی در من بخشیدند، اول نظامی، بعد حافظ، دانته، لرمانتف، پوشکین، شاعران روسیه… ». خود نیما زمانی که شروع به عرضه جدی کارش می کند، به دلیل رادیکال بودن فرم و محتوای کارهایش و مغایرتی که با سنت شعر فارسی داشت، سنت گرایان و شاعران کلاسیک اجازه نمی دانند در نشریات چاپ شوند. در همین زمان می بینیم که فقط نشریه «مردم»، ارگان حزب توده «پیام نو» شعرهایش را چاپ می کنند. تنها همین دو نشریه حاضر می شوند اشعار نیما را چاپ کنند. نیما از این طریق جنبش شعر نو را شروع می کند. هدایت هم همین طور. با اینکه خودش یک جورهایی افکارش به اشراف نزدیک بوده ولی در دهه ٢٠ تعداد زیادی مطلب برای نشریات حزب ترجمه می کرده و باز خود هدایت هم معترف است که تحت تاثیر چخوف بوده و تعدادی از کارهایش را حتی ترجمه کرده است از سوی دیگر داستان «حاجی آقا» را تحت تاثیر افکار چپ می نویسد. می بینیم در نثر و در شعر دو آدمی که سردمدار نوگرایی هستند، تحت تاثیر روسیه اند. در سال های بعد هم وضعیت به همین منوال پیش می رود، دیگرانی اعم از ابراهیم گلستان، عبدالحسین نوشین، بزرگ علوی، به آذین و… که هر کدام شخصیت های برجسته و تاثیرگذاری بودند از اعضای حزب توده به شمار می رفتند.
در همین زمینه مساله ای وجود دارد، خب همان طور که شما اشاره کردید حزب توده تاثیرات زیادی بر ادبیات ایران گذاشت، دست کم تعداد زیادی از جوانان را در دهه٢٠ کتابخوان کرد اما آنچه از تتمه تاثیرات این حزب باقی ماند، گرایش به ادبیاتی شعارزده نبود؟
این هم بالاخره تاثیر است، باید ببینیم چه تاثیری گذاشته است: اولااینکه این نکته را مد نظر داشته باشیم که پیش از این تاثیرات، عنصر روشنفکری در ادبیات ما اساسا کمرنگ بوده…
پیش از آن اصلامی توان سراغی از ادبیات روشنفکری گرفت؟
خیلی کم، نثر که نداشتیم، در شعر مشروطه نمونه هایی وجود دارد…
خوب شد اشاره کردید، شعر مشروطه را هم می توان به نوعی تحت تاثیر ادبیات شوروی دانست؟
تا حدودی می شود. پس از انقلاب اکتبر و در سال ١٩٢١ لنین دستور می دهد تمامی قراردادهای یکسویه استعماری که بین دولت روسیه تزاری و ایران منعقد شده بود، همه را ملغی اعلام کنند. همین مساله به شدت تاثیر می گذارد، به نوعی می توان ریشه های تاثیرپذیری از ادبیات روسیه را همین نقطه دانست. کار لنین با استقبال وسیع روبه رو می شود، آن هم برای کشوری مثل ایران که برای سال ها تحت تاثیر استعمار دو کشور روس و انگلیس بوده. یکی از آن دو قدرت با این کار از عرصه بیرون می رود. شاعری مثل عارف پس از این واقعه چند شعر در مدح لنین می نویسد، حتی ملک الشعرای بهار هم به وجد می آید و برای لنین شعر می گوید. تا قبل از این جریان، نویسندگان ما برای خودشان رسالت سیاسی و روشنفکری قایل نبودند اما در اصل از ١٣٢٠ به بعد است که نویسنده ایرانی تحت تاثیر افکار چپ احساس می کند هم رسالت فکری دارد و هم رسالت سازمانی. می بیند که از توده های مردم باید حمایت و حکومت را نقد کند، باید دارای جهان بینی و حتی از نظر سازمانی متشکل باشد و انجمن تشکیل بدهد. حالت شعاری هم که شما می گویید برآمده از این ماجراست. ادبیات مدرن مبتنی بر نگاه فردگرایانه نویسنده است یعنی آفرینش هویت های فردی است ولی تاثیری که ادبیات شوروی می گذارد رویکرد جمع گرایانه را باب می کند، فرد را باید به عنوان واحدی از طبقه می بیند. این تاثیری است که یک نوع رویکرد کلی نگر و تمامیت بخش را بر ادبیات ما حاکم می کند. چنان این تاثیر زیاد است که «علی قیصری» در کتاب «روشنفکران ایران در قرن بیستم»، حتی «ادبیات مکتبی که بعد از انقلاب اسلامی ۵٧ پدید آمده و در آن نویسندگان جوان و پر شور، غیرت و حمیت خود را با استفاده از قالب های نوین به شعر و نثر بیان می کنند» را برآمده و تحت تاثیر ادبیات شوروی می داند.
بله، کاملادرست است. علاوه بر آنکه تاثیر ادبیات شوروی را بر دهه٢٠ داریم، گویی بعد از انقلاب هم سوای شاعران و نویسندگان چپ در شعرها و داستان نویسندگان مذهبی هم نمود دارد…
کاملاهمین طور است. تاثیر مهم ادبیات روسیه بر ایران این است که به مفهوم نویسنده بودن یک جنبه سیاسی بخشید، یک کارکرد سیاسی به متن و نویسنده افزود و نویسنده را وارد فضای اجتماعی کرد.
فکر می کنید این تاثیر مثبت بود؟
به صورت بالقوه مثبت بود ولی اینکه به سمت شعار کشیده شد، دیگر مثبت نبود و از کارکرد اصلی اش خارج شد. وظیفه داستان نویس این نیست که فعالیت سیاسی بکند، فعالیت سیاسی را باید فعال سیاسی و عضو حزب به انجام برساند، نویسنده باید به کار خودش بپردازد و بنویسد.
البته فکر می کنم در ایران کمی مرزشان مخدوش شده و تفکیک این دو مساله دشوار است… یک مساله دیگر را هم مغفول نگذاریم و آن هم مساله ترجمه است، فکر می کنم ترجمه هم به نوعی از دهه٢٠ و با ورود اندیشه های چپ به ایران به شکل اساسی پا گرفت و رایج شد، درست است؟
دقیقا، حزب توده به درست یا غلط سمبل نوگرایی و ارتباط با جهان تازه بود، هر کسی را که با قلم سر و کار داشت جذب خودش می کرد. با برگزاری جلسه و سمینار خیلی ها را ترغیب کرد که به سمت نهضت ترجمه بروند، به همین دلیل تمامی آثار عمده کلاسیک های روسی به فارسی ترجمه شده، بعد از آن هم این جریان ادامه پیدا کرد. حتی کارهای ادبیات تبلیغی شوروی هم در ایران ترجمه شده. در زمینه اندیشه سیاسی هم همین طور، اغلب آثار مهم کمونیستی به فارسی ترجمه شده است. / آرمان
‘