این مقاله را به اشتراک بگذارید
برای هفت نقش مهمی که مارلون براندو بازی کرد: از استنلی کووالسکی تا دون ویتو کورلیونه و کلنل کورتز
دنیا میر کتولی
مارلون براندو در تاریخ سینما بیشتر از هر بازیگر دیگری روی بازیگران نسلهای مختلف تأثیر گذاشته و بیشتر از هر بازیگر دیگری مورد تمجید و ستایش خورههای سینما قرار گرفته است. بازیگری مدرن با او آغاز شد و اولین بازیگری که از خصوصیات ظاهری و آشکار شخصیتها فراتر رفت و تعابیر و وجوه ناشناختهای از آدمها را رو کرد او بود. براندو برای اجرای نقشهایش، هم دانش تکنیکی را به کار میبرد و هم بینش روحی را. صداقت و شور آرمانی این بازیگر در زندگی شخصیاش، بر رئالیسم نقشهایش تأثیر گذاشت و صورت او را تبدیل به آینۀ روحاش کرد. از دهۀ ۱۹۵۰ تا همین دهۀ اخیر بسیاری از بازیگران جوان به نوعی الگووار از او تقلید کردند؛ اما هرگز موفق نشدند. چون آنها مارلون براندو نبودند…
مسیری که براندو به عنوان یک بازیگر طی کرد، از جنبههای مختلف جالب توجه است و شاید مهمترین جنبهاش این است که در پس ایفای هر نقش، میتوان تا حدودی به ذهنیات و اندیشههای این بازیگر پی برد. آنچه در ادامه میخوانید، مروری است بر هفت نقش این اسطورۀ بزرگ سینما که هنر بازیگری را به دوران قبل و بعد از خود تقسیم کرد.
استنلی کووالسکی در اتوبوسی به نام هوس / الیا کازان / ۱۹۵۱
سال ۱۹۴۷ وقتی الیا کازان و تنسی ویلیامز تصمیم گرفتند اولین اجرای نمایشنامۀ اتوبوسی به نام هوس را روی صحنه ببرند، هر دو در یک چیز با هم اتفاق نظر داشتند و آن واگذاری نقش استنلی کووالسکی به مارلون براندو بود. آن ۸۵۵ شبی که نمایش ویلیامز در برادوی روی صحنه رفت، در واقع مقدمهای درخشان بود برای ظهور تأثیرگذارترین بازیگر تاریخ سینما. سال ۱۹۵۱ براندو دوباره نقش استنلی را اجرا کرد، اما این بار مقابل دوربین. و کازان که کارگردانی این اقتباس سینمایی را بر عهده گرفته بود، تغییراتی جزئی در نقش داد؛ و براندوی آزموده و تجربهاندوخته آنقدر باهوش بود که تفاوتهای دو اجرای تئاتر و سینما را کاملا درک کند و هر جزئی از سیمای استنلی را در بازیاش منعکس کند. اگر جزو آن دسته از تماشاگران خوشبختی نبودهایم که حضور زندۀ براندو را روی صحنه دیدهاند، در عوض سیمای استنلی کووالسکیِ فیلم کازان، با آن زیرپوش چسبناک و مرطوب و آن رفتار سلطهجویانه که هر لحظه انتظار یک هجوم بیرحمانه ازش میرود در خاطرات محشر سینماییمان حک شده است. براندو در نقش شخصیت توأمان درندهخو و ترحمبرانگیز استنلی که خشونتی بدوی دارد و در زیر ظاهر پرخاشگرش یک نوع سرخوردگی جنسی آزارش میدهد غوغا میکند. ویوین لی که قبلا نقش بلانش دوبوآ را روی صحنۀ تئاتر لندن اجرا کرده بود، در لحظههای رویارویی با براندو تحت تأثیر رفتار بداهۀ او قرار میگیرد و بازیاش از قالب معین درآمده و به سیالیت زندگی تبدیل میشود. جدالهای جذاب میان این دو و عکسالعملهای انفجاری و خشونتبار براندو در مقابل پریشانی و استیصال لی که بهتدریج به سمت فروپاشی و جنون میرود، تأثیر ویرانکنندهای بر تماشاگر میگذارد. بازی براندو در اتوبوسی به نام هوس یک فصل نوین در بازیگری سینما گشود.
مارک آنتونی در جولیوس سزار / جوزف ال. منکیهویچ / ۱۹۵۳
مارلون براندو که دستپروردۀ مکتب آکتورزاستودیو بود، این توانایی را داشت که همۀ قواعد مرسوم بازیگری را بشکند و تبدیل به بازیگر انعطافپذیری شود که قادر به بازی در هر نقش و هر فیلمی باشد. مارک آنتونی در جولیوس سزار یکی از نقشهای جسورانه و متفاوت کارنامۀ سینمایی براندو محسوب میشود؛ نقشی چندگانه و پیچیده که مثل همۀ شخصیتهای شکسپیری، ریزهکاریها و دشواریهای خاص خود را میطلبد. براندو در این فیلم روش بازیگری خودش را با ابعاد جاودانۀ شخصیت شکسپیر ترکیب میکند و در تألیف نویسنده و فیلمنامهنویس شریک میشود. مونولوگ مشهور او بر بالای جسد سزار که با این جمله آغاز میشود: «دوستان، رومیان، هممیهنان، به من گوش فرا دهید…»، نه فقط احساسات مردم روم، که عواطف تماشاگران فیلم را هدف میگیرد. قدرت و اقتدار نطق او، مُهر تأییدیست بر جادوی بازیگر و آفرینش شخصی و منحصربهفرد او.
تری مالوی در در بارانداز / الیا کازان / ۱۹۵۴
وقتی به فهرست مهمترین همکاریهای کارگردان-بازیگر در تاریخ سینما فکر میکنیم، ناخودآگاه اولین چیزی که به ذهنمان میرسد سه فیلم مشترک کازان-براندوست. براندو در سومین همکاریاش با کازان، به پختگی و به آستانۀ آن کیفیتی رسید که کارنامۀ سینماییاش را شکل داد. او از تکنیکهای درونی و روانی خود برای اجرای نقش تری مالوی استفاده کرد؛ شخصیت کلهشق و عصیانگری که هم در برابر خود و هم در برابر اجتماع پیرامون دست به طغیان میزند و کمشباهت به شخصیت خود براندو نیست. براندو و مالوی هر دو سعی میکنند در دل این یاغیگریِ دیوانهوار روح ناآرامشان را تسکین دهند. تری مالوی پس از نمایش در بارانداز تبدیل به شخصیتی براندویی و جریانساز شد.
ناپلئون بناپارت در دزیره / هنری کاستر / ۱۹۵۴
این رومانس تاریخی تماشایی که بر اساس رمان محبوب آنماری سلینکو ساخته شده (در ایران با ترجمۀ ایرج پزشکزاد منتشر شده و هواخواهان زیادی هم دارد)، حتی با وجود ضعفهایش خدشهای بر محبوبیتاش نمیرود و بخش بزرگی از این جذابیت به یُمن حضور دو بازیگر اصلی فیلم است. شیمی و ترکیب درست مارلون براندو و جین سیمونز در نقش ناپلئون و معشوقهاش، و کنشهای جذاب این دو بازیگر در صحنههای رویاروییشان، به تماشاگر امکان میدهد که با این شخصیتها احساس نزدیکی بیشتری کند. فیلم چند سکانس دونفرۀ خیلی خوب دارد که براندو در نقش امپراتور فرانسه هیبت باورپذیر یک دیکتاتور عاشق و دوستداشتنی را مییابد و سیمونز همۀ زیبایی و ملاحتاش را در اوج ظرافت به کار میگیرد؛ انگار دنیا خالی شده تا این دو، خاطرات قدیمیشان را یادآوری کنند. براندو و سیمونز یک سال بعد از دزیره، به اتفاق در فیلم مردان و عروسکها (جوزف ال. منکیهویچ) حضور یافتند.
ریو در سربازهای یک چشم / مارلون براندو / ۱۹۶۱
این وسترن غریب و غیرمتعارف که تنها تجربۀ کارگردانی براندوست، از نظر بازیگری هم برای این هنرپیشۀ برونگرا چالش بزرگی به شمار میآید. ذات کاراکتر ریو برخلاف اکثر نقشهای براندو، یک بازی درونگرا میطلبد. او کمتر حرف میزند و احساسات و عواطفاش را پشت انگیزههایی مثل انتقام پنهان میکند. براندو مایههای رمانتیک قصه را با عصیانگری همیشگیاش میآمیزد، بازیاش را بیشتر بر نگاههای سنگین خود متکی میکند و هیچ مجالی برای حدسزدن واکنشهایش به بیننده نمیدهد. نوع رابطۀ زوج مارلون براندو-کارل مالدن که با الهام از اسطورۀ بیلی د کید و پت گارت شکل گرفته، در موقعیتهای بحرانی درام غافلگیرکننده است. کاراکتر براندو به عنوان یک طرف رابطه که از رفیق خائناش زخم خورده و دیگر نمیتواند روی رفاقت و وفاداری او حساب کند، کم نمیآورد و از پا نمیافتد و البته شانس هم میآورد. کوئنتین تارانتینو این فیلم را یکی از آثار محبوب عمرش دانسته و دربارهاش گفته: «این فیلم تجسم ابهت براندو و یکی از بهترین فیلمهای اول تاریخ است.»
دون ویتو کورلئونه در پدرخوانده / فرانسیس فورد کاپولا / ۱۹۷۲
پدرخوانده بازگشت باشکوه این بازیگر افسانهای بعد از بازی در چند فیلم متوسط دهۀ ۱۹۶۰ بود. براندو باید بر جایگاه حماسی رئیس امپراتوری مافیایی مینشست تا به کمال ناب هنرش دست یابد. او برای ایفای نقش دون کورلئونه، یک گنگستر مخوف و آرام و خونسرد، چندین تناقض شخصیتی را در عین توازن به تصویر کشید. براندو صرفا سویۀ پلید نقش را رو نکرد و توازنی دیدنی بین خیر و شر ایجاد کرد. او با کنشهای خودجوش و نامنتظرهاش تفسیر شخصی خود را از نقش به تصور نویسنده و کارگردان افزود و واکنشهای ظریف پوست صورتاش از زیر همان گریم سنگین، شخصیتی ورای تصورات کلیشهای ساخت. نتیجۀ حضور براندو، که کاپولا به خاطرش با کمپانی پارامونت حسابی جنگید، چنان هیبت و شکوهی به نقش بخشیده که تصور کردن فیلم بدون براندو از محالات است. خود براندو دربارۀ پدرخوانده حرف جالبی زده: «این فیلم نه دربارۀ مافیا، که دربارۀ ارادۀ انسانیست.»
کلنل کورتز در اینک آخرالزمان / فرانسیس فورد کاپولا / ۱۹۷۹
یکی از معدود فیلمهای تاریخ سینماست که ۲۰۰ دقیقه زمان دارد و تحت تأثیر حضور ۱۵ دقیقهایِ یک بازیگر است. بخش اعظم حضور براندو در این فیلم خارج از دید دوربین است و خط روایی قصه طوری پیش میرود که تماشاگر برای دیدن کلنل کورتزِ مرموز و مخوف، به اندازۀ زمان سفرِ ویلارد منتظر میماند. و در نهایت وقتی با او روبرو میشود، اهمیت و عظمت این انتظار را درک میکند. براندو وجه دیگری از هنرش را در نقش کلنل رو میکند. کورتز واجد شخصیتیست به غایت اسرارآمیز که خودش و انگیزههایش را پشت آن خاموشی و تاریکی مبهم و ستیزهجویانه پنهان کرده. و براندو برای تجسم بخشیدن به این شخصیت، نگاه را مهمترین ویژگی بازی خود میکند. او همۀ ماحصل کاوش روانیِ نقش را در چشمها و خطوط و میمیک چهرهاش بازتاب میدهد؛ چهرهای که هم راهگشای جهان درونی کاراکتر میشود و هم فضای کابوسناک و آخرالزمانی فیلم را بازمیسازد. براندو اینجا ثابت کرد که تنها ۱۵ دقیقه هنرنمایی تمامعیارِ یک بازیگر، میتواند به بهترین نحو حرف یک اثر را بزند. با کلمات، مفهوم وحشت را نمیتوان توصیف کرد؛ اما با چشمها چرا.
نقل ازکافهسینما