این مقاله را به اشتراک بگذارید
مرگ «چه»
در ۱۴ ژوئن ۱۹۲۸ در «روزاریو»، دومین شهر مهم و بزرگ آرژانتین به دنیا آمد. خانوادهاش از تبار اسپانیایی و ایرلندی بودند که گرایشهای سیاسی چپ داشتند، «ارنستو» بزرگترین فرزند خانواده بود. در سال ۱۹۵۳ از دانشکده پزشکی فارغالتحصیل شد و سپس سفر به دیگر کشورهای آمریکایی را آغاز کرد، سفری که نقطه عطفی در زندگی او بود. در سال ۱۹۵۴ زمانی که در «گواتمالا» بود، با پشتیبانی از حکومت «جاکوب آربنز»، که منتخب مردم بود، قدم به عرصه مبارزات سیاسی گذاشت. آربنز در نتیجه توطئه و در مداخلات تجاوزکارانه سازمان سیا سرنگون شد و «چه» به مکزیک گریخت. اندکی بعد به فیدل کاسترو و دیگر انقلابیونی پیوست که با جنبش ۲۶ ژوییه در پی بر اندازی دیکتاتوری «فولژ نیسو باتیستا» در کوبا بودند.«گوارا» در دسامبر ۱۹۵۶ ازجمله مبارزانی بود که به منظور آغاز مبارزه چریکی از عرشه کشتی کوچک «گرانما» قدم به خاک کوبا گذاشتند. او که در اصل پزشک گروه بود، مانند یک فرمانده ارتش شورشی ظاهر شد. در پی سقوط «باتیستا» در دسامبر ۱۹۵۶، چهگوارا یکی از رهبران حکومت تازه کارگران و دهقانان شد و پستهای دولتی متعددی مانند ریاست بانک مرکزی کوبا و وزارت صنایع به او واگذار شد. چهگوارا بارها به نمایندگی از کوبا در مجامع مختلف مانند سازمان ملل متحد شرکت کرد. او در مقام یکی از رهبران جنبش ۲۶ ژوییه به برگزاری گردهماییهای گروههای سیاسی- که سرانجام در ۱۹۶۵ به بنیانگذاری حزب کمونیست کوبا انجامید- یاری رساند. گوارا در اوایل ۱۹۶۵ از همه مسئولیتها و پستهای دولتی کنارهگیری کرد و به منظور کمک به پیشبرد مبارزههای ضدامپریالیستی در دیگر کشورها، کوبا را ترک کرد و همراه با داوطلبانی که بعدها در «بولیوی» به او پیوستند، نخست به کنگو «زئیر» رفت و در جنبش ضدامپریالیستی آن کشور به رهبری «پاتریس لومومبا» شرکت کرد. از نوامبر ۱۹۶۶ تا اکتبر ۱۹۶۷، جنبش چریکی بولیوی را بر ضددیکتاتوری نظامی آن کشور رهبری کرد. این آخرین مبارزه «چه» بود.
او را چگونه کشتند؟
در نحوه مرگ او هم همان زمان شک و تردید وجود داشت. اینکه آیا در حین مبارزه با سربازان بولیویایی کشته شد یا بعد از زخمیشدن دستگیر و به قتل رسیده است. اخبار رسمی همان زمان سعی بر این داشت که نشان دهد او حین مبارزه کشته شده است؛ اما میشل بوسکه همان زمان در مجله نوول ابزرواتور ثابت کرده بود «چه» از جراحات ناشی از یک جنگ تن بهتن چریکی با ارتش بولیوی کشته نشده بلکه دقیقا بعد از دستگیری به قتل رسیده است. بوسکه مینویسد او در ۹ اکتبر ۱۹۶۷ نزدیک ظهر با شلیک گلولهای در قلب به قتل رسید و قتل او تقریبا ۲۰ ساعت بعد از اسیرشدنش اتفاق افتاده است: «قاتل او یک افسر بولیوی (بولیویایی) است که برابر دستور مقامات عالیه کشور وظیفه منفورش را اجرا کرده است». برای اثبات ادعایش هم به سخنان دو نفری که جسد را معاینه کردهاند و مصاحبه یک سروان بولیویایی از هنگی که گوارا را دستگیر کرد با یک روزنامهنگار سند میآورد. او به نقل از پزشک معاینهکننده جسد مینویسد که زمان معاینه تنها پنج ساعت از زمان توقف فعالیت قلب میگذشته. شش گلوله به گردن و یکی از سمت چپ وارد سینه شده و قلب را سوراخ کرده است و بدن او هنوز گرم بوده است و با چنین جراحتی فرد بیشتر از پنج دقیقه نمیتواند زنده بماند پس در حالی که چه یک روز قبل یعنی هشتم اکتبر دستگیر شده بوده این ادعا که او از جراحات ناشی از زدوخورد کشته شده است بیمورد است. روزنامهنگار ایتالیایی هم از سرگرد پرادو سؤال میکند که وقتی او را دستگیر کردید جراحتی در قلبش داشت؟ او جواب میدهد: «من جراحتی ندیدم. میدانم که میگویند او را بعدا ما کشتهایم. اما حقیقت ندارد ما سربازیم نه آدمکش». چه عادت به نوشتن خاطرات روزانهاش داشت. بخشی از این خاطرات همان زمان از طریق یک افسر سیا با اسم رودریگز که در آخرین ساعات قبل از مرگ با چه بوده و گویا مخالف کشتنش به پنتاگون و سیا ارسال میشود.
لحظات آخر «چه»
چه خاطرات روزانهاش را مینوشت. هفتم اکتبر ۱۹۶۷ آخرین سطرهای وقایع روزانه خود و گروه چریکیاش را نوشت. روز بعد در ساعت یک بعدازظهر در یک دره کمعرض و تنگ، جایی که برای درهمشکستن محاصره به انتظار شب نشسته بودند، نیروی عظیمی از دشمن بر آنها تاخت. گروه کوچک مردانی که واحد چریکی را تشکیل میدادند تا گرگومیش بامداد قهرمانانه جنگیدند. ازکسانی که در نزدیکترین مواضع به «چه» میجنگیدند کسی زنده نماند جز دو نفر که به همراه «چه» مجروح و دستگیر شدند. روز بعد از دستگیری «چه» با شنیدن صدای شلیک فهمید که دو همرزم «پرویی» و «بولیویاش» اعدام شدهاند. نوبت به «چه» رسیده بود، مجری اعدامش دستخوش تردید شده بود. «چه» با استواری فریاد زد «شلیک کن نترس!» آنگاه با شلیک یک رگبار مسلسل از کمر به پایین حکم اجرا شد. دستور داشتند او را از سر و سینه هدف قرار ندهند تا مرگش به تعویق بیفتد. این تصمیم عذاب «چه» را طولانی میکند تا اینکه گروهبانی که او نیز مست بوده است گلولهای به پهلوی او شلیک میکند و به زندگیاش پایان میدهد. این شیوه رفتار، درست نقطه مقابل احترامی بود که «چه» بدون استثنا نسبت به افسران و سربازان بسیاری نشان میدادکه به اسارت او درآمده بودند. برای «چه» ساعتهای پایانی زندگیاش در چنگ دشمن فرومایه قطعا بسیار تلخ بوده است؛ اما هیچکس بهتر از او آمادگی گذراندن چنان آزمونی را نداشت. هشتم اکتبر چهگوارا تیرباران شد. جسدش را به هلیکوپتر بستند تا به همه اعلام کنند که چریک مبارز را دستگیر کردهاند پس از انتقال جسد «چه» به «هیگوئرا» روستایی در شمال بولیوی، تازه همه فهمیدند چه کسی کشته شده است. حکومت وقت از ترس، جسد «چه» را سوزاند و بقایای استخوانش را در مکان نامعلومی خاک کرد.
سرانجام قاتل و مقتول
سالها از محل دفن چهگوارا اطلاعی در دست نبود تا اینکه در سال ۱۹۹۵ یک ژنرال بولیویایی که در عملیات دستگیری او شرکت داشت مکان دفن وی را افشا کرد؛ مکانی که در کنار باند یک فرودگاه در نزدیکی جایی که در آن به قتل رسیده بود قرار داشت. بقایای جسد چهگوارا در سال ۱۹۹۷ (میلادی) به کوبا انتقال یافت و در سانتاکلارا، شهری که پیروزیهای زیادی در جریان جنگهای انقلابی کوبا کسب کرده بود، دفن شد و بنای یادبودی به افتخار او ساخته شد. قاتل چهگوارا «ماریو تران» در سال ۲۰۰۶ به بیماری آب مروارید دچار شد و در یک بیمارستان در کوبا مداوا شد.
پسر او در مصاحبه با روزنامه Santa Cruz de la Sierra گفته بود: چهار دهه از زمانی که پدرم کوشید تا یک رؤیا را نابود کند گذشت و «چه» بازگشت و نبرد دیگری را برد و ماریو تران پیر به او چشمهایش را برای دیدن رنگ آسمان و جنگلها و خنده نوههایش هدیه داد.
امروزه پس از گذشت نزدیک به ۵۰ سال از مرگ «چه» هنوز هم او یکی از چهرههای محبوب بهویژه درمیان جوانان است. شخصی که تصویرش بر پیراهنهای سرخی نقش بسته که جوانان معترض بر تن میکنند، بیآنکه از اندیشههای انقلابی او خبر داشته یا حتی جهانبینی او را پذیرفته باشند. شاید بیش از اینکه اعتقاد سیاسی و شیوه مبارزه او تقلید شود، شخصیت «چه» است که برای جوانان جذاب شده است؛ او برای جوانانی که هیچ وقت همعصرش نبودند، بدل به یک نماد شد و برای همعصرانش، بدل به یک نوستالژی. ظاهر تیپیک چهرهاش هم، البته در این نمادسازی بیتأثیر نبود. مجله تایم چهگوارا را جزء یکی از صد چهره تأثیرگذار در قرن بیستم انتخاب کرده است. در استکهلم بیش از ۳۰۰ عنوان کتاب درباره او منتشر شده است. کافهای در مالزی وجود دارد که روی تمام فنجانهای قهوهاش عکس او چاپ شده است و پاتوق طرفداران «چه» است. تفریح جوانان میلانی، فروش تیشرتهای «چه» کنار خیابانهاست. دولت برزیل نام چند سینمای این کشور را «ارنستو چهگوارا» گذاشته است. کلاه مدل «چهگوارا» پرفروشترین نوع کلاه در تابستانهای ترکیه است. مارک «چهگوارا» معروفترین مارک سیگار در سودان معرفی شده است و باز هم طبق آمار مجله تایم حدود ۷۶ درصد از جوانان دنیا «چه» را میشناسند و برای او احترام قائلاند. مردم بولیوی به خود میبالند چون «چه» برای آنان و در آنجا کشته شده است. هرازگاهی دعوای میان ملتها هم بالا میگیرد؛ ایرلندیها معتقدند چون پدر «چه» اهل این کشور بوده است «چه» به آنها تعلق دارد. آرژانتینیها میگویند چون او ملیت این کشور را داشته و در همانجا تحصیل کرده؛ بنابراین یک آرژانتینی است. کوباییها اعتقاد دارند که چون «چه» در سرزمین آنها و بهخاطر آنها جنگیده و در یک سخنرانی گفته است افتخار میکند کوبایی باشد، او اهل کوباست. چهگوارا را نمیتوان متعلق به یک کشور دانست، چه آنکه نام و عکس چهگوارا امروزه در تمامی کشورهای دنیا به نماد اعتراض در مقابل استبداد و سرمایهداری نوین بدل شده است.