این مقاله را به اشتراک بگذارید
بهترینهای سال ۲۰۱۵؛ ده فیلم تماشایی
اوئن گلایبربن منتقد فیلم
نگاهی به بهترین های سینمای سال ۲۰۱۵ از جمله دو مستند عالی و اپیزودهای تازه ای از مجموعه های سینمایی پرفروش که کسی جای خالی آنها را حس نمی کرد.
۱۰- ایمی
ایمی واینهاوس خواننده بریتانیایی فقط دو آلبوم منتشر کرده بود و در همان چند سال شهرت قبل از مرگش در سن ۲۷ سالگی، اعتیاد به الکل و سایر جنبه های زندگی شخصی عنان گسیخته او به حدی توسط رسانه ها پوشش داده شده بود که کسی حدس نمی زد یک مستند بتواند جنبه ها و زوایای تازه ای از زندگی او را کشف کند. ولی دقیقا به همین دلیل فیلم "ایمی" ساخته آصف کاپادیا مستندی گویا و روشنگر است.
تصویری که این مستند از ایمی واینهاوس ارائه می کند چنان خصوصی و تکان دهنده است که بیننده احساس می کند این فیلم در مورد ستاره ای است که از او هیچ شناختی ندارد. این خواننده جوان که چشمانش را همیشه به سبک چشم گربه ای آرایش می کرد به اندازه بیلی هالیدی مستعد بود، کاریزمای اروتیکی داشت که مثل نور مقدس از پیکرش می تابید و در عین برای نابود کردن خود، اشتهای سیری ناپذیری داشت که آصف کاپادیا به خوبی آن را از داستان بافی های روزنامه های عامه پسند و جنجالی تمیز می دهد، به اوج می رساند و آن را به یک فاجعه سوزان که حکایت واقعی زندگی او بود، بدل می سازد.
۹– ابرهای سیل ماریا (Clouds of Sils Maria)
اگر اینگمار برگمن فیلمساز سختگیری نبود شاید یکی از فیلم های او به نام "سونات پاییزی" ۱۹۷۸ شبیه فیلم "ابرهای سیل ماریا" از کار درمی آمد. این فیلم به کارگردانی اولیویر آسایاس درام گیرایی است در مورد زندگی بازیگری (با بازی ژولیت بینوش) که متوجه نمی شود بحران روحی میانسالی که به آن دچار شده بهترین شخصیتی است که تاکنون بازی کرده است.
ژولیت بینوش در ایفای این نقش مجموعه ای سمفونی وار از احساسات را به نمایش می گذارد و کریستین استوارت در نقش دستیار بلندپرواز او بازیای ارائه می دهد که به آینده درخشان او به عنوان یک بازیگر زن خوب اشاره دارد، جین فوندای قرن بیست و یکم.
اولیویر آسایاس عنوان داستان را که در حقیقت یکی از گونه های شکل گیری توده های ابر در آسمان است و نام آن حلقه زدن ماری سفید و ترسناک معنی می دهد، به یک استعاره برای توضیح نیروهای تیره زندگی بدل کرده و از این داستان یک اثر سینمایی شاعرانه ساخته است.
۸- کرید (Creed)
شاید بسیاری از سینمادوستان فکر می کردند آخرین چیزی که حاضرند تماشا کنند یک اپیزود یا دنباله ای از مجموعه فیلم های "راکی" است. اما فیلم کرید به کارگردانی رایان کوگلر، درام روانشناسانه ای که در رینگ بوکس اتفاق می افتد، پر هیجان ترین فیلم سرگرم کننده سال است.
داستان فیلم استاندارد همیشگی و کلیشه ای فیلم های مشت زنی است ولی هر نگاه دوربین و صحنه هایی که شکار شده شاهدی است از جسارت و نوآوری این کارگردان.
مایکل بی جوردن در نقش پسر آپولو کرید نوع جدیدی از بازیگری حرفه ای را ارائه می دهد، آن قدر خونسردانه است که به نظر می رسد بازیگری او زیر نقاب پنهان شده ولی در عین حال یک احساس عمیق آسیب پذیری را نیز نشان می دهد که یادآور بازی سیلوستراستالونه در اولین قسمت از مجموعه "راکی" است.
سیلوستر استالونه در این فیلم نقش قوی ای دارد و در واقع نسخه ای ورشکسته ولی تسلیم نشده از گذشته خودش را ارائه می دهد. شاید کمی سطحی و کهنه به نظر بیاید ولی سیلوستر استالونه به این شخصیت روح بسیار قوی داده است.
۷- پایان سفر (The End of the Tour)
اگر می خواهید ببینید فیلمی که داستان ندارد و تماما حرف و گفتگو است چطور می تواند تماشاچی را در تمامی لحظات جذب خود کند، فیلم "هشت نفرت انگیز" را فراموش کنید به تماشای "پایان سفر" بروید.
فیلمی به کارگردانی جیمز پونسولت، یک درام با حکایتی بسیار روان در مورد زندگی دیوید فاستر والاس، نویسنده ای که چنان تحت تاثیر پیچیدگی های ناشی از خودبزرگ بینی بود که حتی نمی توانست به خود اجازه دهد که از موفقیت و شهرتش لذت ببرد.
بازی جیسون سگان در نقش دیوید فاستر والاس خارق العاده است و این شخصیت را که از زمره متفکران نسل ایکس بوده ولی به خاطر بینش عمیق و البته کژی هایش موفقیت را یک نوع شکست تلقی می کرد، به خوبی نشان می دهد.
جسی آیزنبرگ که در نقش خبرنگار مجله رولینگ استون با او مصاحبه می کند، به دنبال یافتن عقلانیت و منطق است. اما "پایان سفر" در نهایت به دنبال کشف اسرار خودکشی این نویسنده است.
فیلم این طور نتیجه گیری می کند که دیوید فاستر والاس به یک سر و گردن بالاتر بودن از اطرافیانش معتاد بود، حتی به این قیمت که ریاکاری او در کم اهمیت جلوه دادن شهرتش برملا شود.
۶- پشت و رو (Inside out)
این فیلم بهترین محصول شرکت فیلمسازی پیکسار طی دهه اخیر است و چیزی خلق کرده که من تاکنون در هیچ فیلم دیگری ندیده ام: تصویری از نبرد و رقابت بین احساسات گوناگون ما که در نهایت شخصت ما را می سازد.
وقتی که رایلی شخصیت اصلی داستان (با صدای کایتلین دییاس) در آغاز نوجوانی همراه با خانواده اش به شهر سانفرانسیسکو نقل مکان می کند در نومیدی غرق می شود. زیبایی این دنیای جادویی انیمیشن در این است که نومیدی این نوجوان را به یک بازی سرنوشت ساز با موضوع خاطرات و هویت بدل می کند.
احساس خشم (با صدای لوئیس بلک و لحن عالی جنگ طلبانه او)، احساس هراس (با صدای بیل هادر)، احساس انزجار (با صدای میندی کالینگ)، و احساس شادی ( با صدای امی پوئلر) روی هم رفته آنچه را که در درون مغز رایلی نوجوان می گذرد بیان می کنند. ذهن او به یک هیئت مدیره مشورتی متشکل از نیروهای متضاد می ماند و احساس اندوه (با صدای فیلیس اسمیت) به نقطه اتکا و معیار اخلاقی او بدل می شود. کارگردان و نویسنده فیلمنامه پیت داکتر است.
۵- فاجعه (Trainwreck)
عنوان و تبلیغات این فیلم طوری است که به نظر می رسد داستان آن در مورد یک زن جوان مست و بی آخر و عاقبت است. اما شخصیت اصلی فیلم که ایمی شومر نقش او را ایفا می کند، نویسنده یک مجله است و در نهایت تعجب فرد قابل و کارآمدی است.
او عاشق سکس، رفتار غیرمسئولانه و به زبان آوردن هر آن چیزی است که به ذهنش خطور می کند. او در حقیقت تمام آن کارهایی را می کند که فرهنگ امروزی جامعه به او آموخته است.
"فاجعه" به کارگردانی جود آپادو درباره مسیر زندگی این زن جوان و خوش برخورد به سمت بلوغ شخصی و اجتماعی است. کمدی عاشقانه و بسیار خنده داری است که بازیگرانی مثل جولیا رابرتز، ساندرا بولاک و مک مگ رایان هیچگاه نمی توانستند ارائه دهند. ولی ایمی شومر که خودش فیلمنامه را نوشته همه شاهزاده خانم های معروف فیلم های کمدی عاشقانه را توی جیبش می گذارد.
و بیل هادر که نقش مقابل او را بازی می کند، در این فیلم هم ثابت می کند که قادر است به خوبی نقش یک مرد معمولی و دست و پا چلفتی و در عین حال به همان اندازه موقر را بازی کند.
۴ – پاک شدن: ساینتولوژی و زندان اعتقاد (Going Clear: Scientology and the Prison of Belief)
الکس گیبنی کارگردان این فیلم درست به سرعتی که دیگران یک اپیزود مجموعه های تلویزیونی کمدی تولید می کنند مستند می سازد و به همین دلیل در برخی موارد آثار مستند او ضعف هایی دارند. ولی در این مستند او با کنکاش استادانه در اعماق فرقه مذهبی ساینتولوژی از تمام آثار قبلی اش یک گام جلوتر می رود.
این مستند به اندازه یک فیلم تریلر هیجان و کنجکاوی برمی انگیزد. این فیلم با رخنه کردن در اعماق پنهان این فرقه و با جزییات بسیار دقیق و نگاهی نزدیک توضیح می دهد که چگونه تام کروز و جان تراولتا در این باورها غرق شده و چطور تعداد زیادی از مردم عادی برای پیوستن و پیروی از این فرقه که ران هوبارد بنیانگذارش آن را از روی داستان های علمی- تخیلی ساخته، زندگی و هویت خود را رها می کنند.
حضور دیوید میسکاویج رهبر فعلی فرقه ساینتولوژی که در دهه های اخیر آن را به یک موسسه پولسازی فراملیتی بدل کرده در این فیلم مستند را می توان در حد ورود شخصیت دارت ویدر به مجموعه جنگ ستارگان مهم تلقی کرد.
۳- عشق و رحم (Love & Mercy)
چطور می توان در مورد برایان ویلسون یکی از اعضای گروه موسیقی بیچ بویز، نابغه دنیای موسیقی پاپ با شخصیتی بسیار حساس و شکننده که گاه حتی نمی توانست یک جمله کامل را سرهم کند، یک فیلم زندگینامه ای و موزیکال ساخت؟
این فیلم عالی و تاثیر گذار به کارگردانی بیل پلاد به عمق بی ثباتی در شخصیت برایان ویلسون می رود و او را شخصیتی فرشته وار توصیف می کند که به همان شکلی که صداهای عجیب و غریب از دور دست ها می شنید ملودی موسیقی نیز در ذهنش صدا می کرد و به او الهام می شد.
پل دانو که بازی او در این فیلم را می توان بهترین بازیگری سال به شمار آورد، به خوبی تمامی تیک ها، مکث ها و لکنت زبان برایان ویلسون در سنین جوانی را به نمایش می گذارد. و جان کیوساک که نقش برایان ویلسون در میانسالی را ایفا می کند (هر چند از نظر ظاهری شباهتی به او ندارد) پس از فیلم "هر چه خواستی بگو" محصول ۱۹۸۹، پر احساس ترین و شیواترین بازی خود را ارائه می دهد.
۲- مد مکس: جاده خشم
جورج میلر کارگردان مجموعه "مد مکس" همانطور که در فیلم اولش جنجگوی جاده ای و شخصیت اصلی فیلم را بر حریفانش چیره کرد این بار کاملا برعکس حریفان را بر جنگجوی جاده ای پیروز می کند و نتیجه کار یک فیلم مسحور کننده است. هیچ صحنه اکشنی تاکنون با این سرعت و این حد از نمایش خشم تولید نشده است. تماشای این صحنه ها مثل یک بازی کامپیوتری کابوس وار با نتیجه مرگ و یا زندگی است.
زیبایی این فیلم در این است که در تک تک صحنه های آن که با هوشیاری و تیزی ادیت شده اند و در هر مورد از دوئل های بی امانی که در فیلم اتفاق می افتد، همواره یک موضوع مهم وجود دارد.
تام هاردی بازیگر نقش مکس از او شخصیتی در هم شکسته ارائه می دهد که به هر دری می زند تا هویت واقعی خود را کشف کند. شخصیت شارلیز ترون نمادی از گونه جدیدی از زن سالاری است. او روح جاده خشم است و با خشمش می تواند هر کسی را به آتش بکشد.
۱– کارول
این فیلم به کارگردانی تاد هینز که داستان آن در اوایل دهه پنجاه میلادی اتفاق می افتد، در نگاه اول با یکی از فیلم های قبلی او یعنی "دور از بهشت" تشابه فراوانی دارد. اما این کارگردان در هیچ یک از فیلم های قبلی خود کشش عاشقانه بین دو نفر را به این شکل ظریف اما صریح تصویر نکرده بود.
او کتاب پاتریشیا های اسمیت را که در سال ۱۹۵۲ بااسم مستعار به چاپ رسید به یک سفر عاشقانه جذاب بدل کرده که به دلشکستگی آغشته است.
تا زمانی که از زندگی خانوادگی کارول به عنوان مادری وفادار و همسری ناراضی که درشرف از دست دادن حق حضانت تنها فرزندش است با خبر نمی شویم، فکر می کنیم او زن جذاب، هوس باز و خطرناکی است.
کیت بلانشت با نشان دادن احساسات و حالات گوناگون کارول، از مهربانی و غرور گرفته تا خشم و نومیدی، به خوبی پیچیدگی های این شخصیت را بیان می کند. و رونی مارا بازیگر نقش مقابل و معشوق جوان کارول، راه کشف عشق واقعی را برای او هموار می کند.
فیلم " کارول" بدون آنکه فریاد بکشد در حقیقت دادخواستی است برای تساهل و پذیرش دگر باشان، فیلمی که مفهوم رهایی را که در نگاه هالیوود کهن جایی نداشت به خوبی برجسته می کند.