این مقاله را به اشتراک بگذارید
داستانهای برلین
آرش طهماسبی*
یکم: مفهوم «من یک دوربین هستم» در شناخت آثار کریستوفر ایشروود و نوع نگاه او به مقوله داستاننویسی بسیار اهمیت دارد. این اهمیت به اندازهای است که برای مثال اگر شما در قسمت جستوجوی گوگل نام ایشروود را تایپ کنید، یکی از پیشنهادهای سرچ گوگل ترکیب christopherisherwoodi am a camera است. درواقع به نظر میرسد این مفهوم به عنصری محوری در آثار ایشروود تبدیل شده است، دستکم در سه اثری که از آن ترجمه کردهام. خود ایشروود در مقدمه «تمام دسیسهچینان» از پژواکهای فورستر و ویرجینیا وولف در اثرش صحبت میکند و در عین حال شنیدن طنین جیمز جویس را مایه پریشانی خاطرش میپندارد («چراکه آنها صرفا پژواکی بیش نیستند») . حال در دوگانه برلین شاهد هستیم که پژواک که هیچ، اثری از ردپای ساییده این افراد هم مشاهده نمیشود. شاید با همین سه اثر به اضافه فهرست آثار او به این نتیجه رسید که ما با نویسندهای چندبعدی روبهرو هستیم که سبک خاص خودش را دارد و در عین حال از بزرگان پیش از خود آموخته است، چنانکه درباره فورستر و وولف میگوید: «نویسنده درواقع درسهای اندکی را از این اساتید آموخته و همانها را بهکار بسته است. »
دوم: داستانهای برلینی یک دوگانه است به نام«خداحافظ برلین» و «آقای نوریس قطار عوض میکند». آنچه در کار خود ایشروود نظر من را جلب کرد و ترغیب شدم این دوگانه را (و سپس دیگر آثار او را) ترجمه کنم، تنوع آثار وی (رمان، داستان کوتاه، مقالات ادبی، نمایشنامه، اتوبیوگرافی، آثار تحلیلی و نامهنگاری) و نثر صمیمی و بیتکلف خاصه دوگانه برلین بود که من را قانع کرد که با نویسنده چیرهدستی روبهرو هستم. ایشروود در این دو اثر تجارب عینی و شخصی خود را با بهرهگیری از شخصیتهای واقعی که با آنها برخورد داشته است، در قالبی داستانی درآورد که در آن مرز فیکشن و رئال درهم فرومیریزد؛ لذا از محدوده گزارشگری ژورنالیستی در هیات یک ناظر صرف فراتر میرود و با تمهیدات داستانی خواننده را با مشاهدات خود و واقعیت مقطعی از تاریخ آلمان که بحق با تاریخ جهان پیوند خورده است، همراه میسازد. ایشروود در این دو اثر به گونهای ظریف و با طنازی همزمان هم از متن فاصله میگیرد و هم درگیر متن است. بنابراین شما به عنوان خواننده نمیتوانید به او برچسب جهانگردی را بزنید که با نگاهی مشابه نگاه مستشرقان مشاهدات خود را از منظری روبه پایین به رشته تحریر درآورده است. ایشروود به عنوان یک انگلیسی از قشر متوسط بالا، خودش را از طبقه اجتماعیاش جدا کرد و زندگیاش را در بطن طبقه متوسط پایین آلمان جمهوری وایمار درپیش گرفت و گزارشی دست اول از وضعیت اجتماعی آن دوره و چگونگی تحول مردم آلمان را پیش روی ما میگذارد که راه را برای قدرتگرفتن نازیها هموار کرد. اینها عواملی بود که به شخص من نشان داد با نویسندهای توانمند روبهرو هستم.
سوم: میتوان گفت «خداحافظ برلین» شباهتهایی با «گتسبی بزرگ» دارد. زاویه دید در هر دو روایت از یک دست است و حضور راویها از یک دستاند، یعنی همانطور که کریس در رمان «خداحافظ برلین» در چند قدمی حوادث حضور ثابتی دارد «نیک» هم در گتسبی بزرگ همین حضور را دارد. «گتسبی بزرگ» زوال آمریکای بیبندوبار و رو به ابتذال را روایت میکند و «خداحافظ برلین» زوال اروپایی که به سوی جنگ میرود را. همانقدر که گتسبی بزرگ رویای کاغذی آمریکاییهاست میتوان خداحافظ برلین را همهمهای از رویاهای بیمقصد اروپا دانست از سوی دیگر دو داستان در فاصله دو جنگ و بر بستر جامعهای مستاصل از لحاظ اخلاقی و تحت فشار اقتصادی میگذرند. جورج اورول درباره خداحافظ برلین میگوید: «طرحی درخشان در به تصویرکشیدن جامعهای روبه زوال» هر دو راویای دارند که از جای دیگری به محل وقوع داستان آمدهاند. هر دو مثل دوربین، دیدهها و شنیدهها را ثبت میکنند. اما اینکه این رمان تاثیری بر ایشروود داشته است را نمیتوانم با قطعیت بگویم. گتسبی اول بار در ۱۹۲۵ چاپ شد و بنا بر گزارشهای موجود تا ۱۵ سال توفیق چندانی پیدا نکرد و تنها ۲۵۰۰۰ نسخه فروش داشت. خداحافظ برلین در سال ۱۹۳۹ به چاپ رسید. از یک منظر دیگر هم میتوان به این رمان نگاه کرد. فصل «سالی بوولز»یکی از بخشهای جذاب رمان است به ویژه که رویکرد روانکاوانهتری نسبت به سایر فصلها دارد. این فصل را هم میتوان با «آناکارنینا» و «مادام بووآری» با کمی اغماض قیاس کرد؛ هر سه شخصیت این سه رمان از خانوادههای محترم با موقعیت مالی خوب (بگوییم مرفه) هستند. البته از تفاوتهای جزئی در این خصوص میتوان صرفنظر کرد. اما کمابیش وضعیت مشابهی دارند. کمبود مادی وجود ندارد، احترام اجتماعی در سطح بالایی است، و بهطور کلی از دید هر فرد عادی در جامعه هر سه زن صاحب شأن و مقامی هستند که محترم، مرفه و غبطهبرانگیز تلقی میشود. اما در این قیاس باید کمی محتاط بود. از این منظر مادام بوواری و آنا کارنینا بیشتر با هم قابل قیاس هستند. انگیزه مشترک این دو کسالتباری ارزشهای سنتی خانواده و جامعه است که آنها را ترغیب میکند که دست به (اینطور بگوییم) گناه بزنند. درباره سالی هرچند این دلزدگی دیده میشود، اما زمینه روانی و اجتماعیاش با دو نفر قبلی فرق دارد. ملالت او ناشی از نامتعینبودن وضعیت طبقاتی اوست که ترکیبی از ارزشهای بورژوایی و روستایی با گرایشهای روشنفکری سطحینگر است. افزون بر این، تفاوت دیگر سالی با دو زن دیگر این است که برخلاف آنها معتقد نیست کار بد و خلاف اخلاقی کرده است، هرچند که میداند زندگی مقبول و شایستهای را هم در پیش نگرفته است.
چهارم: در ترجمه آثار ایشروود، رویکرد من در ترجمه ابتدا به ساکن، وفاداری به متن بوده. اما شاید برداشت من از وفاداری به متن اندکی با چیزی که به نظر میرسد، تفاوت داشته باشد. من با خواندن هر جمله اول آن را عینا ترجمه میکنم، حتی گاهی اوقات کاملا تحتاللفظی بهطوری که گاهی حتی خندهدار از آب در میآید. بعد شروع به پیرایش متن میکنم، یعنی سعی میکنم کلمات و عبارات شکیلتری را با توجه به محتوا به کار ببرم. اگر نتیجه راضیکننده بود که کار تمام میشود. در مواردی- که معمولا درباره جملات دشوار یا محاورهای در زبان مبدا پیش میآید- من اول مفهوم جمله را دریافت میکنم، یعنی با خودم میگویم؛ خب اینجا نویسنده منظورش این است، میخواسته این را بگوید.
* مترجم آثار کریستوفر ایشروود
آرمان