این مقاله را به اشتراک بگذارید
‘
شکلهای زندگی: بورخس و «نام گل سرخ» اکو
آینده چراغ راه گذشته است
نادر شهریوری (صدقی)
١ بورخس گفته بود من هیچگاه کسل نمیشوم چون همواره در حال بودنام. «بودن» برای گفتوگو با متنهایی که اگرچه از گذشته، از زمانهای دور و نزدیک وجود داشته و دارند اما بازی با آنها هیچوقت به پایان نمیرسد. این متنها خودشان را در قالب افسانهها، روایتها و داستانها به نمایش میگذارند. پایانناپذیری متنها آن هنگام جالبتر میشود که گفتوگوکننده بورخس باشد. بورخس با شک و تسامح «بورخسیاش» متنها را به بازی میگیرد، با آنها شوخی میکند و با بازخوانی دوبارهشان به متنها این امکان را میدهد تا از زندان خود خارج شوند، تغییر شکل بدهند و درست مانند کارناوال به نقشها و هویتهای گوناگون درآیند. بورخس با این کارش اگرچه متنها را جالبتر میکند اما آنها را از اقتدارشان نیز تهی میکند و به مرجعیت مطلقشان پایان میدهد. بورخس به متنها میگوید: آنقدر به خود مطمئن نباشید، حرف آخر را شما نمیزنید و اگرچه جاودانهاید اما جاودانگیتان به خاطر وجود خوانندگانی است که با شما گفتوگو میکنند. من یکی از خوانندگان پروپاقرص شما هستم.
بورخس در داستان «پییرمنار خالق دن کیشوت» ماجرای پییر منار داستاننویس فرانسوی را شرح میدهد که تصمیم میگیرد دنکیشوت سروانتس را بار دیگر بنویسد. داستاننویس در ابتدا تلاش میکند تا خود را در حال و هوای اسپانیای زمان سروانتس قرار دهد و به اصالت واژهها، به کلام و لحن آن دوره وفادار بماند اما بعد از مدت کوتاهی پی به بیهودگی و امکانناپذیری این کار میبرد، آنگاه سعی میکند دنکیشوت را با حال و هوای زمانه خودش و بر پایه تجربهاش بنویسد. تازه آن وقت است که درمییابد نتیجه رضایتبخش شده و داستانش حتی از متن اصلی غنیتر گردیده تا بدان حد که منتقدی درباره دن کیشوت پییر منار میگوید: «متن سروانتس و متن منار کلمه به کلمه شبیه هماند اما دومی بسیار پرمایهتر است»,١
بورخس با داستانهای خود، اصالت واقعه، اصالت متن و به تعبیری اصالت گذشته را زیر سؤال میبرد. او متن را تحتالشعاع واکنش خواننده قرار میدهد. خوانندهای که همواره هست و وجود خواهد داشت تا هربار روایت تازهتر و متفاوتی از خود ارائه دهد. بهاینترتیب به نظر بورخس متن دیگر از آن خودش نیست بلکه از آن آیندگان خواهد شد. به بیانی دیگر متن همواره به انتظار کنش خوانندگان میماند اما این انتظاری طولانیمدت نخواهد بود زیرا هر متن اگر متن باشد خواننده را وسوسه میکند و او را بهناگزیر بهسوی خود فرامیخواند بااینحال متن اقتدار ندارد. اقتدار از آن خوانندهای است که متن را میخواند. بورخس با این کار بر عدم کنترل نویسنده به معنای متن صحه میگذارد و مرگ مؤلف را اعلام میکند. «مرگ مؤلف»، «نامطمئنبودن متن» و اهمیتدادن به «واکنش خواننده» از نگرشهای ادبیات پسامدرن است. ازاینرو بسیاری بورخس را از پیشگامان ادبیات پسامدرن بهشمار میآوردند.
بازیهای بورخسی ادامه مییابد حتی عناوین داستانهایش نیز نشان بازی دارد. عنوانها خود قابلتاملاند: باغ راههای منشعب، هزار تومان بورخسی و… میتوانیم به آن تکنیکهای بورخسی بگوییم. به این تکنیکها همراه با شیوههای تودرتوی داستانی که بهناگزیر با نشانهشناسی پیچیده همراه است که بعدها در عالم ادبیات امبرتو اکو آن را ادامه میدهد «تجویف» گفته میشود. در تجویف ما با تکثیر هویتها و عدم تعین روبهرو هستیم. این تکنیک با بورخس شروع نمیشود، قبل از او آندره ژید در رمان مشهور خود «سکهسازان» از این تکنیک بهره برده است. او در این تکنیک با گنجاندن اثری در دل اثری دیگر نوعی تکثیر درونی کلی و جزئی پدید میآورد. «در سکهسازان نویسنده دانای کل از حدود یک نقش تمهیدی یا تکنیکی فراتر میرود. او خود شخصیت داستانی میشود که خود ابداع کرده است آن هم نهفقط با واکنش نشان دادن به شخصیتهای آفریدهاش و تفسیر اعمال و رفتار آنها، بلکه همچنین با اتخاذ دیدگاهی دیگر و دست زدن به تلاشی دیگر. اینبار تلاش موفق برای برساختن چیزی از واقعیت، برساختن کتابی از مواد و مصالحی که جهان عرضه میکند.»٢
شخصیت اصلی سکهسازان ادوارد نام دارد. او داستاننویسی است که بر روی داستانی به نام سکهسازان کار میکند که همچنان که گفته شد شبیه به همان داستانی است که خودش شخصیت آن است. ژید در اینباره گفته بود بیشتر دوست میدارم در سطح شخصیتها شاهد جابهجایی خود سوژهها باشم. «جابهجایی سوژهها» و یا همان «جابهجایی هویتها» را بعدها در داستانهای بورخس پیدا میکنیم. شاید بورخس متأثر از تکنیک تودرتوی داستانی ژید باشد.
داستان «مرگ دیگر» از مجموعه هزارتوی بورخسی نمونهای شاخص از تکثر بیپایان هویت در قلمروی زمان و مکان است. ماجرا مربوط به فردی به نام پدرو دامیان است. راوی که داستاننویس است میگوید چند شب قبل از ماجرا، پدرو دامیان بر اثر بیماری ریوی فوت میکند. او فردی است که در جوانی در نبرد ماسولر شرکت کرده و احتمالا باقی عمرش را در خانهاش سپری کرده است. تا اینجای ماجرا تا مادامی که به بازخوانی مجدد واقعه بهمثابه «متن» پرداخته نشده است هیچ نکته غیرعادی وجود ندارد اما تمام ماجرا درست از موقعی شروع میشود که داستاننویس برای ادامه داستانش مجبور میشود شمایی واقعی از زندگی و گذشته پدرو دامیان ارائه بدهد. بدین منظور او معرفینامهای از مونه گال میگیرد تا به ملاقات سرهنگ تابارس فرمانده جنگ ماسولر برود و از وضعیت پدرو دامیان کسب خبر کند. چون مجموعه اطلاعات وی درباره پدرو دامیان ناقص و متناقض است، بعضی از کسانی که با پدرو دامیان در نبرد ماسولر شرکت داشتهاند او را فردی شجاع معرفی میکنند که در حمله به سپاهیان دشمن شجاعتی خیرهکننده از خود نشان داده و بعضی دیگر عکس آن را تأیید میکنند. اما ملاقات با سرهنگ تابارس تنها بر ابهام قضیه میافزاید. سرهنگ در اولین ملاقات خود پدرو دامیان را سربازی ترسو معرفی میکند که تنها بلد بوده لاف شجاعت بزند. در ملاقات بعدی که مدت کوتاهی بعد از ملاقات اول رخ میدهد سرهنگ به طور کلی منکر آشناییاش با پدرو دامیان میشود اما اصلا چنین آدمی را به یاد نمیآورد. «گذشته» پدرو دامیان آنگاه پیچیدهتر میشود که راوی در تعیین هویت عکسی که از وی دارد نیز دچار اشتباه میشود: قطعه عکسی که وی مدتها گمان میکرده چهره پدرو دامیان است درواقع متعلق به آوازهخوان مشهوری بوده که در تئاترها رل اتللو را بازی میکرده است. در آخر راوی ناتوان از تعیین واقعی پدرو دامیان بهناگزیر وارد قلمروی حدس و گمان میشود. او در نهایت مجبور میشود از یک مسئله، یک واقعیت و یا از یک گذشته، دو روایت کاملا متفاوت ارائه دهد: «آسانترین حدس که درعینحال کمتر از سایر حدسها قانعکننده است مفروض به دو دامیان میباشد: دامیان ترسو که در حدود ١٩۴۶ در انترهریوس مُرد و مرد شجاعی که در ١٩٠۴ در ماسولر کشته شد ولی این حدس چون قادر نیست معماهای اصلی را توضیح دهد بیارزش مینماید»,٣ بدینسان «عدم امکان تعیین هویت واقعی» نتیجه این داستان میشود. بسط این موضوع البته ابعادی وسیعتر پیدا میکند: انتساب متن به نویسنده خطاست، خواننده متنی را مینویسد، اساسا متن ساخته میشود کمااینکه گذشته و تاریخ ساخته میشود و همچنانکه واقعیت نیز ساخته میشود. واقعیت همچون گذشته پدرو دامیان در «عدم تعیّن» دائمی بهسر میبرد.
٢ امبرتو اکو در داستان «نام گل سرخ» از کتابداری کور نام میبرد که با توصیفاتی که او از وی ارائه میدهد خواننده را به یاد بورخس میاندازد. اندیشههای اکو بهعنوان داستاننویس و نشانهشناس شباهتی آشکارا به بورخس دارد. «نام گل سرخ» داستان تودرتو و درعینحال معمای نشانهشناسانهای است که در قرون وسطا در صومعهایی در ایتالیا روی میدهد. در ابتدا قرار است جلسهای میان فرقههای مسیحی انجام شود اما وقوع چند قتل پیاپی موضوع را به سمت پیداکردن راهحلی برای قتلها میکشاند. ماجرا مرموز میشود و لایههای تودرتوی معمایی و توطئهآمیز شکل میگیرد. «توطئه» نقشی مهم در این رمان و دیگر رمانهای اکو ایفاء میکند. اساسا مقوله «توطئه» به صورت مسئله سوبژکتیو: ذهنی که سوءظن دارد و بهدنبال حل معمای پلیسی است در نوشتههای اکو جایگاهی مرکزی دارد. «در آونگ فوکو (نام دیگر رمان اکو)، توطئه مانند نام گل سرخ نقش اساسی دارد. اکو عقیده دارد توطئه یک بیماری است و این ابدی است»,۴
به نظر میرسد نشانهشناسبودن اکو در «فرضیه توطئه» او نقش اساسی داشته باشد. ذهن در پی نشانههای توطئه اینطرف و آنطرف میرود اما چیزی نمییابد. گاه حتی خودش مورد سوءظن قرار میگیرد و به یک تعبیر خودش موضوع نشانه و تفسیر میشود. مقوله «توطئه» اکو با مقوله «خواننده» بهمثابه کسی که متن و گذشته را میسازد ارتباطی تنگاتنگ با یکدیگر پیدا میکنند. توطئه باید وجود داشته باشد و یا توطئه بهمثابه یک متن باید ساخته شود تا خواننده در پی تفسیر نشانههای آن برآید. ایدهالیسم فلسفی بورخس، نشانههای خود را در اکو جستوجو میکند. هنگامی که اکو میگوید توطئه ابدی است به یک تعبیر به معنای آن است که معما حل نمیشود و البته هم قرار نیست حل شود. وجود بیشمار خواننده و «آینده به مثابه خوانندگانی» که میآیند تا در پی نشانههای توطئه به «تفسیر» آن مشغول شوند تنها بر ابهام قضیه میافزاید. برای خوانندگان دیگر «گذشته» و یا «وقایع تاریخی فینفسه آنقدر اهمیت پیدا نمیکند که تبلورشان در ذهن»* و تفسیر بیپایان آن.
پینوشتها:
* این جمله از ویکو است: «به نظر ویکو وقایع تاریخی فینفسه آنقدر اهمیت ندارد که تبلورشان در ذهنیت. ویکو اسطوره را تاریخنگاری واقعی میدانست» (پدیده امبرتو اکو، رضا قیصریه) بدینسان میان ویکو و بورخس از نظر توجه به اسطوره و همینطور میان اکو و ویکو دو فیلسوف ایتالیایی در مورد توجه به تاریخ تشابهاتی وجود دارد.
١- بورخس، استراترن، مهسا ملکمرزبان
٢- آندره ژید، روسی، خشایار دیهیمی
٣- هزارتوهای بورخس «مرگ دیگر» بورخس، میرعلائی
۴- پدیده امبرتو اکو، رضا قیصریه به نقل از شناختنامه اکو، علی دهباشی
‘