این مقاله را به اشتراک بگذارید
‘
گفتوگو با فرهاد مهراد
فرهاد مهراد، برای بسیاری از آنها که پیش از دهه ۶۰ خورشیدی به دنیا آمدهاند، صدای اجتماعی نسلی از آحاد مردم بود که در عرصه موسیقی تبلور یافته بود، صدایی که از خواسته، آلام و دردهای مردم میگفت و با آنها و در کنار آنها بود، برای متولدین دهه ۶۰ به بعد نیز فرهاد همچنان نامی بزرگ بود، نامی که یاد آور ایستادگی و ایثار یک هنرمند برای ملتش بود، فرهاد به این ترتیب خارج از چارچوب صرف موسیقی، یک چهره اجتماعی بود که آثارش ابعاد بسیار وسیع تری از یک ترانه داشت، آثار فرهاد، نماد و نشانه طبقه متوسط جامعه ایرانی بود، آن جا که میخواند «تو فکر یک سقفم، یه سقف پا برجا» یا هنگامی که سرود سر میداد که «کوچهها باریکن دوکونا بستن!».
به هر حال امروز فرهاد در میان ما نیست، اما آثارش و تاثیرش بر جامعه هنوز بر قرار است، آنچه در پی میخوانید، متن گفتوگویی قدیمی از فرهاد است که اکنون پس از این سالها به مناسبت سالروز درگذشتش تنظیم و منتشر میشود، در این گفتگو ظرایف آثار و نحوه فعالیت فرهاد از زبان خودش بازگو میشود:
به شکل معمول بسیاری میگویند که موسیقی را از کودکی فراگرفتهاند، و زمینه بروز استعداد موسیقی خود را، نخستین سالهای زندگی شان میدانند! شما موسیقی را چگونه فراگرفتید؟
من از بچگی به شکل تصادفی با موسیقی آشنا و همراه شدم. در واقع برادر بزرگ من ویولون کلاسیک مینواخت، به همین دلیل، صفحههای ۷۸ دور موسیقی داشت و به آنها گوش میداد، همین مساله موجب شد تا گوش من از بچگی با موسیقی آشنا و علاقهمند شود بدون آنکه حتی بفهمم که اینها چه هستند! این زمینه علاقه من را پی ریزی کرد، از سوی دیگر به سازهای زهی خیلی علاقهمند هستم. در آن دوران به ساز ویلون سل خیلی علاقهمند بودم. متاسفانه در جامعه ما اگر از شما بپرسند که چه کار میکنید و شما پاسخ دهید که من آواز میخوانم یا نوازندهسازی هستم، به شما میگویند که نخیر منظور ما این بود که شغل شما چیست؟ یعنی موسیقی را به عنوان حرفه و کار نپذیرفته اند و به آن اهمیتی نمیدهند. در زمان کودکی من هم وضع بر همین منوال بود، به خصوص در خانه ما این مساله شدت خیلی زیادی داشت به خصوص از سوی پدرم، یعنی حتی بد میدانستند که کسی آواز بخواند یا سازی بزند! به هر حال سازی برای من تهیه شد، اما بعد توسط همان افرادی که ساز را تهیه کردند، شکسته شد! در نتیجه میتوانم بگویم که علاقه من به موسیقی هرز رفت، یعنی من شروع کردم به شکل دیمی و تنها از راه گوش چیزهایی را یاد گرفتن و، چون خودم ساز نداشتم، با چند نفر از هم محلیها که مسیحی بودند، دوست شدم و از سازهای آنها استفاده کردم و بدون هیچگونه تعلیم چیزهایی را فراگرفتم.
فرهاد مهراد، چهرهای شاخص با سبکی خاص در عرصه موسیقی اجتماعی ایران است، اما برای رسیدن به این جایگاه باید مسیری طولانی طی شده باشد، فعالیت خود را از کجا و چگونه شروع کردید؟
فعالیت من در واقع از سال که ۱۳۴۲ باعدهای از جوانان گروهی به نام «بچه شیطونها» را تشکیل دادیم آغاز شد. در آن زمان در اهواز در هتلی به نام «هتل خورشید» که صاحبی دو رگه داشت، برنامه اجرا میکردیم، اما نخستین اجراهای رسمی که شهرت بیشتری برای من آورد، به دنبال همکاری با گروه «بلک کتز» آغاز شد. این همکاری حدود سالهای ۴۵ و ۴۶ شروع شد و تا ۴۹ ادامه داشت. البته در دورهای در آن اواسط همکاری من و بلک کتز قطع شد، اما دوباره پس از یک سال به آن گروه پیوستم تا حدود سالهای ۵۰ تا ۵۳ با یکی دو نفر از اعضای گروه «بلک کتز» با استفاده ازچهار ساززهی آثاری را اجرا کردم که خود فکر میکنم جزء بهترین کارهای من با ارکستر است. پس از آن برای همیشه همکاری ما قطع شد و من به این نتیجه رسیدم که باید تنها کار کنم زیرا عقیده و توان این را در خود نمیدیدم که مدام و تحت هرشرایطی کار کرده و روی صحنه باشم. به این ترتیب بود که اولین کار فارسی ام را یعنی ترانه «مرد تنها» را در ۲۶ سالگی خواندم.
شما به عنوان یک خواننده اجتماعی نقش خاصی در موسیقی دهه ۵۰ ایفا کردید، با توجه به این تجربه، نقش خواننده در جامعه امروزی را چگونه ارزیابی میکنید؟
جوامع با هم فرق دارند ولی چیزی که لازم و مهم است این است که قبل از هرچیز نوازنده، آهنگساز یا خواننده احساس مسئولیت داشته باشند نسبت به عدم ارائه کار مبتذل و این اصلاً آسان نیست. این چیزی است که برای من مهم است. تبعاً اگر قرار باشد آدم از طریق هنر ارتزاق کند و تنها وسیله رزقش باشد، از نظر مادی چیزی در این راه نیست و هم خودش و هم خانواده اش از بین میرود، چون تن به هر کاری نمیدهد، اگر بخواهد خود را نگه دارد، پول کارش از بین میرود و اگر بخواهد کارش را درست نگه دارد، طبیعتاً این خودش است که از بین میرود.
بخشی از بار اجتماعی ترانههای شما در اشعاری که برای آنها سروده شده است، نهفته، در واقع ترکیب شعر و ترانه در آثار شما موجب ایجاد آن سبک خاص شده، شما شعر و آهنگهای خود را چگونه انتخاب میکردید؟
این گونه نبود که من بخواهم دنبال شعر و آهنگ بگردم زیرا زمانی که من کارم را آغاز کردم به موسیقی به زبان فارسی به شیوهای دیگر متداول بود. (البته هنوز هم عقیده دارم خواننده خوبی در زبان فارسی نیستم، چون آهنگهای تحریر دار را نمیتوانستم، بخوانم) من دردرجه اول کلام و شعر و ترانه آن را بررسی میکردم اگر نمیتوانستم آن را حس کرده و با آن ارتباط برقرار کنم کار نمیکردم، چون فکر میکردم مصنوعی از آب در میآید و این اتفاق بسیار میافتاد البته شعرهایی هم بودکه من خوانده بودم که شاید خود مرا راضی نمیکرد، اما به جرأت ادعا میکنم که هرگزآنچه در ورطه ابتذال و یا خلاف عُرف و قالب اجتماعی خودم باشد را اجرا نکردم، بنابراین اگر شعری بود که ویژگیهای مطلوب مرا داشت و من نیز میتوانستم آن را اجرا کنم، قطعا آن کار را انجام میدادم.
آهنگسازی کدام یک از قطعاتی را که تا به حال اجرا کردید، بر عهده داشتید؟
تنها آهنگسازی ترانه نبوده است، در مقوله کلام هم این اتفاق افتاده، البته هیچ گاه ترانه به نام تنهای من نیست زیرا به طور مثال از یک مایه شعری مثلا ۲ خط شعر را برداشته و خود مقداری به آن اضافه کرده ام و تغییر دادم ولی هیچ گاه به تنهایی ترانه یا کلام شعری یک قطعه از من نبوده است، اما درزمینه موسیقی و آهنگسازی چرا؛ ۵ آهنگ هست که تماماً متعلق به خودم است و کلامش هم به همین گونه که توضیح دادم.
کدامها؟ میشود آنها را نام ببرید؟
«کوچ بنفشهها» را روی شعری از دکتر شفیعی کدکنی ساختم، که البته من کمیهم در آن دست بردم. «خواب در بیداری» که اصلاً نوار هم به همین نام است، سومی «خیال خوشی» با شعری از شکسپیر و ترجمه الهی قمشهای، دیگری آهنگ «آواز» که از قدیمیهاست با شعری از شهریار قنبری و آهنگسازی خودم و آخری قطعهای به نام «برف» است براساس شعری از نیما یوشیج که من در آن دست برده و تغییر دادم و البته یک آهنگ کوچک دیگری نیز هست که به نام «تو راای کهن بوم و بر، دوست دارم» از یک قصیده خیلی بلند مرحوم اخوان ثالث، من ۱ خط آن را گرفته و ۳ خط هم خودم به آن اضافه کردم، این اثر حالت سرود دارد.
نظرتان درباره موزیک خارج از کشور چیست؟ آیا پیشرفتی داشته است؟ کمیت، مقداری تغییرکرده، آیا کیفیت هم تغییری داشته است؟
من اظهار نظر دقیقی نمیتوانم بکنم، چون نظر دقیق مستلزم این است که من تمام این تصنیفها و تولیدها را به طور کامل شنیده باشم، حال آن که من خیلی کم شنیدم، اما متأسفانه باید بگویم هر آن چه را هم که شنیدم چیزی جالبی نبوده است، اگر تفاوتی بین این آثار باشد تنها در حد تنوع بین سازها و نحوه استفاده از ضبطها و ادوات موسیقی مدرن است، اما وقتی اصل قضیه شعر و موسیقی خوب نباشد، اینها هیچ کمکی به بالا رفتن سطح کیفی یک اثر نمیکند.
شما در آن سالهای دور از خواندن ترانه عاشقانه سرباز زدید، در حالی که بسیاری از خوانندگان به خواندن این گونه آثار روی آوردند، چرا ترانههای عاشقانه نخواندید؟
آن سالها، حجم موسیقیهای عاشقانه بسیار زیاد بود بسیار بسیارزیاد و متأسفانه هیچ یک هم از سطح کیفی خوبی برخوردار نبود به همین دلیل نیز هیچ ارادتی حداقل آن سالها به موسیقی عاشقانه نداشتم، اما شعرهای عاشقانه خوب را خیلی دوست دارم و اگر فرصتی پیش بیاد دلم میخواد آن اجرا کنم.
به این ترتیب یکی از پایههای اصلی که شما در موسیقی خود بر آن تاکید دارید، مساله شعر و ترانه است، شعر باید چه ویژگیهایی داشته باشد تا شما را به خود جلب کند و متقاعد به خواندن آن شوید؟
باید شعری را که میخواهم بخوانم، خودم در درجه اول بدانم که چیست و به خصوص به زبان خودم برایم بسیار مهم است که آن شعر را حس کنم و البته گاهی اوقات ممکن است شعر خیلی سادهای باشد، اما برخی اوقات هم ممکن است شعر خیلی بلندی باشد، اما من به این دلیل که نتوانم آن را درک کنم و یا زبان حال من نباشد و آن را حس نکنم از کار کردن روی آن عاجزباشم و خب موسیقی هم برایم مهم است.
یعنی چه ویژگیهایی برای موسیقی یک ترانه قایل هستید و چه رابطهای بین شعر و موسیقی در ترانه مد نظر شماست؟
باید موسیقی خوبی برروی شعر باشد البته نه آن چنان که خیلی آرایشهای غیر لازم داشته باشد و تمرکز مخاطب و گوش شنونده را از توجه به کلام منحرف کرده و به سوی موسیقی ببرد، بنابراین به نظرم شعر و موسیقی هر دو لازم و ملزوم هم هستند و باید هر دوی آنها خوب باشد به خصوص کلام.
یکی از آثار بسیار مهم و تاثیرگذاری شما، اثری است با نام «وحدت» که از هر نظر خاص است، هم زمان اجرای آن، هم شعر و موسیقی آن و هم نوع اجرای آن، این اثر چگونه ساخته شد؟
در مورد این قطعه باید بگویم که پیش از انقلاب مرحوم سیاوش کسرایی شعری سروده بود با نام «وحدت» که در همان گرماگرم زمستان پنجاه و هفت این شعر را برای دوستانش از جمله اسفندیار منفرد زاده خوانده بود (البته باید بگویم که نمیدانم شعر را دقیقا کی سروده بود). منفردزاده برای این شعر موسیقی بسیار خوبی نوشت و تنظیم کرد که به خوبی حال و هوا و موقعیت اجتماعی آن زمان و وحدتی که بین مردم بود را نشان میداد. این قطعه را در همان زمان یعنی حدود بهمن ماه سال ۱۳۵۷ در اوج درگیریهای خیابانی و انقلاب ضبط کردیم.
یعنی در شرایطی که جامعه در التهاب انقلاب بود، به استودیو رفتید و این اثر را اجرا کردید؟ آیا چنین امکانی وجود داشت؟
اجرا و ضبط این اثر برای من خیلی سخت بود. زیرا شرایط آن زمان بسیار جوشان بود و من به همین دلیل این ترانه را بسیار دوست داشته و دارم. موسیقی آن هم به عقیده من یکی از بهترین آثار «منفردزاده» است. زیرا از شرایط محیط و اجتماع تاثیر گرفته است و این تاثیر مسبب بروز این همه خلاقیت در ساخت این اثر شده است، البته مردم قطعه «وحدت» را با نام «محمد (ص)» میشناسند، اما در واقع این قطعه «وحدت» نام دارد و نشانهای از وحدت و یکپارچگی مردم در آن روزهاست.
تو هم مؤمن نبودی
بر گلیم ما و حتا در حریم ما.
سادهدل بودم که میپنداشتم
دستان نااهل تو باید مثل هر عاشق رها باشد.
تو هم از ما نبودی!
*
تو هم مؤمن نبودی
بر گلیم ما و حتا در حریم ما.
سادهدل بودم که میپنداشتم
دستان نااهل تو باید مثل هر عاشق رها باشد.
تو هم از ما نبودی!
*
تو هم با من نبودی یار!ای آوار!ای سیل مصیبتبار!
مردمسالاری
‘