این مقاله را به اشتراک بگذارید
حرمتشکنیِ آلاحمد
شیما بهرهمند
من اگر شده در یک جا و به انداره یک تن تنها نقطه ختام سنتم.۱
نقطه عزیمت انتقاد از جلال آلاحمد در سالیان اخیر، جداسازی او از روایت بوده است. اینکه غالب نقدهای تندوتیز به جلال، شخصیتِ متناقض، افکار، کنش سیاسی و در یک کلام، آلاحمد منهای داستانهایش را نشانه رفتهاند شاهدی است بر این مدعا. آلاحمدِ داستاننویس در فرهنگ ما مفقود شده است. روشنفکران پساانقلابی سعی داشتند تا با مرور «غربزدگی» و «در خدمت و خیانت روشنفکران» بهعنوان متونِ مبنایی آلاحمد، او را از جایگاه ادبیاش پایین بکشند و نویسندگان پساانقلابی خاصه از دهه هفتاد به این طرف، با سوءاستفاده از این جریان که انتقادات بجا و نابجایی به جلال داشت، آلاحمدِ داستاننویس را طرد کردند. طرفه آنکه سیاستِ ادبیات آلاحمد تفاوت بسیاری با سیاست آلاحمد داشت، در برخورد با زبان و نیز در مواجهه با جریان ادبی مسلط که در دوران او و از قضا در دوران ما بر داستانپردازی و طرح داستانی تکیه دارند و از هر نوع مواجهه با سبک ادبی که این مفاهیم را مبنای خود نمیداند طفره میروند. آلاحمد از روایت داستان سر باز میزند و به داستانپردازی و طرح و توطئه بهعنوان مبنای داستاننویسی باور ندارد. مصداق شاخصِ این تخطی از شیوه مسلطِ روایت در آثار جلال آلاحمد، «سنگی بر گوری» است که شاید از این منظر مهمترین اثر ادبی او نیز باشد، ازاینرو که چهره خودساخته جلال در آن، بابِ طبع هیچ دارودستهای نیست و همزمان بر خوانش رسمی و رویکرد انتقادی به جلال خط میکشد و به تعبیری این هر دو را باطل میکند. «سنگی بر گوری» را -که با بیش از نیمقرن فاصله از ما همچنان امکان قرائتی نو از خود را برای ما فراهم میکند، میتوان روایت «حرمتشکنیِ» آلاحمد خواند که از یک موضوعِ بهشدت خصوصی، خود را به عرصه سیاست میکشاند. آنهم از منظری که آگامبن در مقاله «در ستایش حرمتشکنی» آن را طرح میکند. او در این مقاله برای بازخوانی مفهوم «حرمتشکنی»2، پیشینه و خاستگاه این مفهومِ دیرینه را شرح میدهد، سپس آن را از زمینه سنتی خود جدا میکند و بار معنایی تازهای به آن میدهد که با دوران مدرن همخوانی دارد. او در بازتعریف این مفهوم تا جایی پیش میرود که «حرمتشکنی» را وظیفه سیاسی معاصر میخواند. آگامبن رَد این مفهوم را از حقوق رم و مناسک مسیحیت پیگیری میکند، تا به عصر مدرن میرسد و این مفهوم را با سرمایهداری پیوند میزند که سعی دارد حرمت امور را دستکاری کند و در اختیار بگیرد. حرمت در اینجا از معنای قدیم سنتی خود فاصله میگیرد و به سنتها، عرفها و گفتمان سیاسی، اقتصادی و فرهنگی تسری مییابد. از قدیم اموری بودند که به نحوی از انحا به خدایان فلکی تعلق داشتند و دور از حیطه دسترسی انسانها بودند؛ «انسانها اجازه نداشتند آزادانه از آنها استفاده یا با آنها تجارت کنند؛ آنها را نه میشد فروخت و نه میشد برای تصرف احتمالی به ودیعه گرفت، نه مشمول حق استفاده و بهرهبرداری از دارایی غیر میشدند و نه تابع قواعد و حقوق مربوط به بندگی». در این روند، برخی چیزها از حوزه قانونهای بشری دور میماندند و در ازای آن، مسئله بازگرداندن آن چیزها به استفاده مشترک انسانها مطرح میشد که آگامبن آن را «حرمتشکنی» میخوانَد. او معتقد است بازگردان رسالت بیحرمتِ چیزها به آن وظیفهای سیاسی است و چهبسا در دوران معاصر که کیشِ سرمایهداری امور اطراف ما را بیحرمتناشدنی جا میزند، صورتهای مؤثری از حرمتشکنی در کار باشد. یکی از این صورتها که در حیطه جسم اعمال میشود، در تفسیرِ تازه از «سنگی بر گوری» به کار ما میآید: بررسی باستانشناسی مسائلی مربوط به جسم و تَن بهعنوان میدان بروز تنشهای دوقطبی میان طبیعت و فرهنگ، خصوصی و عمومی، انفرادی و اشتراکی. همان میدان تنش بنیادی که آلاحمد، آن مردِ شرقی درگیر با سنت و تاریخ خود، «سنگی بر گوری» را در آن به کار میاندازد. آلاحمد این تنشها را به محتوا و نیز فرم اثر خود منتقل میکند و از طریق مواجهه متفاوت با زبان و ساخت سبک ادبی خود، امور جاافتاده لاهوتی را از کار میاندازد. از تنش خصوصی و عمومی آغاز کنیم، جایی که داستان «سنگی بر گوری» شروع میشود: «ما بچه نداریم. من و سیمین. بسیار خوب. این یک واقعیت». جلال، عقیمبودن خود، یک امر سراپا خصوصی را به حیطه عمومی فرامیخواند تا ابتدا روی امر اولادآوری و زادوولد و پشتداشتن و بعد، بر گذشته در هیچ و عاقبت، بر سلطنت که مبنایش همین تسلسل موروثی است، خط بکشد: «امروز من آن آدم ابترم که پس از مرگم هیچ تنابندهای را به جا نخواهم گذاشت تا در بند اجداد و سنت و گذشته باشد و برای فرار از غم آینده به این هیچِ گسترده شما پناه بیاورد. پناه بیاورد به این گذشتگان و این ابدیت در هیچ و این سنت در خاک که تویی و پدرم و همه اجداد و همه تاریخ. من اگر بدانی چقدر خوشحالم که آخرین سنگ مزار در گذشتگان خویشم. من اگر شده در یک جا و به اندازه یک تن تنها نقطه ختام سنتم. نفس نفی آیندهای هستم که باید در بند این گذشته میماند… . راستی میدانی چرا؟ تا دستکم این دلخوشی برایم بماند که اگر شده به اندازه یک تن تنها در این دنیا اختیاری هست و آزادیای. و این زنجیر ظاهرا بههمپیوسته که بر گرده بردباری خلایق از بدو خلق تا انتهای نشور هیچی را به هیچی میپیوندند – اگر شده به اندازه یک حلقه تنها، گسسته شود».
آلاحمد پیشتر در مقدمه «زن زیادی» با اشاره به رساله پولس به تلویح تقدیر خود را با مسیح قیاس میکند: مقطوعالنسلی که کلمه منشأ ولادتش بود. و خود نیز با نوشتن، ادراک تازهای از سنت حاکم بر جامعهاش به دست میدهد؛ راوی «سنگی بر گوری» به خاطر عقیمبودن، آخرین سنگ مزار درگذشتگان خویش است. این آدم ابتر با طرح ناتوانی جسمی خود، بدن را منشأ اعمال قدرت میداند و این یکی از صورتهای حرمتشکنی است که جلال به کار میگیرد تا صورتبندی تازهای از عقیمبودگی به دست دهد که چرخه نظام موروثی سلطنت را مختل میکند، از کار میاندازد. او به اندازه یک تن میخواهد نقطه ختام این سنت در خاک باشد. جلال در رفتار با زبان نیز حرمتشکنی یا سنتشکنی میکند. اگر قدرت همواره بر آن است تا برای مهار ارتباطهای اجتماعی، زبان را وسیله اشاعه ایدئولوژی خود سازد، ادبیات راه رهایی از این انقیاد است تا با برهمزدن قواعد مسلط بر زبان، آن را از مصادره قدرت برهاند و زبانی برسازد که به تعبیر آگامبن، خود را از قید اهداف ارتباطی خود رهانیده و در معرض استفاده نو قرار داده است. جلال هم مخالف رسمیتِ زبان و زبانِ رسمی بود و با ویرانساختن ساختار جمله بر آن بود تا استبداد حاکم بر زبان را برهم بزند. جلال، جمله را به سمت کلمه راند و با ترکیب تازه کلمات، نثر بیبدیل خود را ساخت. او با تکهتکهکردن زبان رسمی و کنار هم قراردادن مفردات و بهکارگیری زبان مردم کوچهوبازار، زبان ادبی را بازتعریف کرد. جز این رویکرد جلال به زبان، فراوانی چیزها و کلمات در داستانهای او از نوعی حرمتشکنی از «کلام زیبا» خبر میدهد که در دوران او باب طبع بزرگان ادبیات بود. جلال همچنین داستان و طرح را پَس میراند و میدانست که اگر ادبیات حولِ محور داستان و طرح تعریف شود، قانون حاکم همان نظم عِلّی خواهد بود که وضعیتهای بشری را ابدی مینمایاند و امکان هرگونه رخداد را از میان برمیدارد. و این درست خلاف رویه جلال بود که سراسر زندگیاش را در راه رسیدن به امکان تغییر وضعیت سپری کرده بود.
ادبیاتِ جلال دچار مازاد کلمات و اشیاست و این نقطه آغاز گسست ادبیات از گذشته خود است: اینک ادبیات به دیدار آدمهای مطرود میرود و با آدمهای عوضی یا آدمهایی در وضعیتهای عوضی سروکار دارد، آدمهایی که تا پیش از این سهم چندانی از بیان نداشتند و اینک به یُمن انقلاب استتیکی و بازتوزیع امر حسی که جلال و همراهانش در ادبیات رقم زدند، به صحنه فراخوانده شدند، «بچه مردم» یکی از این محذوفان است. این بازتوزیع که بناست ادراک تازهای به دست بدهد، همچنین در «سنگی بر گوری» با مفهوم تازهای از عقیمبودن پدیدار میشود. اگر جلال آلاحمد هماینک نیز مسئله ادبیات ما است یکی به خاطر همین حرمتشکنیهاست که در تفاوت «مصرف» و «استفاده» نیز بروز میکند. جلال خلاف جریان مسلط داستاننویسی اخیر ما، کلمات را مصرف نمیکرد؛ بلکه با بهکارگرفتن قدرتِ حرمتشکنی زبان، استفادهای نو از آن را ممکن ساخت.
پینوشتها:
۱٫ «سنگی بر گوری» جلال آلاحمد، نشر جامهدران.
۲٫ «حرمتشکنیها» جورجو آگامبن، ترجمه صالح نجفی و مراد فرهادپور، نشر مرکز.
شرق