رفتن به محتوا رفتن به فوتر

داستان آدینه (۸): «ساندویچ»؛ به همراه «حکایت مسافری که چمدانهایش را باز نکرد»

5 نظر

  • آسیه
    ارسال شده 28 نوامبر 2010 در 5:16 ق.ظ

    مقدمه این مطلب نیاز به ویراستاری مجدد دارد. نویسنده ای ( که ) دردمندانه زیست و …
    و البته در این بخش : به اثری «داستان کوتاه ساندویچ» از این نویسنده بزرگ و…
    به داستان کوتاه ساندویچ اثری از این نویسنده بزرگ و …

    • omidi
      ارسال شده 28 نوامبر 2010 در 9:58 ق.ظ

      ممنون از تذکری که دادید، داشتن مخاطبان آگاه و البته نکته بینی چون شما که خوشبختانه تشویقی هم می کنند، مایه ی مباهات است. تذکرات شما را اعمال کردیم، اما حتما توجه دارید که با توجه به فشردگی و البته شتابزدگی در کار چنین لغزش هایی اجتناب ناپذیر است. با این حال باز هم ممنون و امید واریم دوباره پیام های شما را در «مد و مه» ببینیم.

  • آسیه
    ارسال شده 28 نوامبر 2010 در 5:27 ق.ظ

    عمیقا امیدوارم که این تک نگاری روزی در قالب کتاب منتشر شود. این که به ساعدی پرداخته اید فوق العاده است.به سهم خودم سپاسگزارم…

  • آسیه
    ارسال شده 30 نوامبر 2010 در 3:26 ق.ظ

    سلام
    خوشحالم که این همه مهربانانه تذکرم را پذیرفتید. می دانم که از این گونه اشتباهات گریزی نیست، اما «مد و مه» آنقدر خوب است که من مخاطب امیدوارم همین اندک اشتباهات را هم نداشته باشد. مخصوصا که درباره ی ادبیات است و همین موضوع کار را سخت تر می کند.
    به هر شکل صمیمانه آرزو می کنم باشید و بمانید و بدرخشید.

  • آشنا
    ارسال شده 15 دسامبر 2011 در 11:38 ب.ظ

    سلام .این داستان را دو بار خوانده ام . وقتی سرنوشت غلامحسین ساعدی را خواندم بسیار برایش متاثر شدم.روحش زنده و نامش گرامی باد.

ارسال نظر

0.0/5