این مقاله را به اشتراک بگذارید
شاید فروتنی صفت مشخصه برخی از نویسندگان باشد؛ البته در اخلاق و منش و نه هرگز در فضای ضرورتا بی رحم و بی اعتنای داستان و هنگامه داستان پردازی که لاجرم جسارت محض می طلبد. به هر حال، به استناد شرح و معرفی مختصر و مندرج در ابتدا یا انتهای برخی از آثار مصطفی جمشیدی ، می توان چنین نتیجه گرفت که این نویسنده معاصر کمی بیش از یک ربع قرن است که همچنان بی وقفه قلم می زند و با همت و پشتکاری غریب، دنیای داستانی ویژه خود را خلق می کند.
از همان شرحه ای کوتاه و بعضا کلی، همچنین دانسته می شود که جمشیدی متولد تهران به سال ۱۳۴۰ و دانش آموخته رشته حقوق از دانشگاه تهران است. وی علاوه بر داستان، در زمینه شعر و سینما نیز فعالیت دارد. البته کار داستان نویسی را با حوزه هنری شروع کرده و از آغاز دهه شصت تاکنون داستانهای کوتاه و بلند چندی نیز پدید آورده است، از جمله: یک سبد گل (مجموعه داستان)، باورم کن سلیمان (مجموعه داستان)، مرغهای دریایی این سوی آبها می میرند (مجموعه داستان)، بازیافته های شهر دلتنگ (رمان)، لغات میغ (رمان)، شنیدن آوازهای مغولی (رمان)، وقت نیایش ماهیها (رمان)، روزگار بلند (رمان)، خودنوشت (رمان)، معبر به آخرالزمان (رمان) و… که در این میان، بعضی از کتاب هایش نامزد بعضی از جوایز هم بوده اند: «لغات میغ» یکی از پنج کاندیدای کتاب سال جایزه ادبیات متفاوت در سال ۱۳۸۳ و «وقت نیایش ماهیها» کاندیدای دریافت جایزه کتاب سال جمهوری اسلامی ایران در سال ۱۳۸۶٫
به زعم راقم این سطور، آثار جمشیدی به تمامی در گونه ادبیات انتظار می گنجد. حتی اگر اثری علی الظاهر به این مقوله نپرداخته و به طور مستقیم یا غیر مستقیم بدان اشاره نداشته باشد. اما به نظر می رسد پیش داوری درباره داستان های این نویسنده به صورت منفرد و مجزا هم عملا ره به مقصد و مقصودی نبرد و عوض مشخص شدن اصل قضیه به نتیجه ای غامض و بغرنج بینجامد. البته این بدین معنی نیست که داستان های جمشیدی به هم پیوسته باشند یا مثلا رمان هایش لزوما تشکیل یک مجموعه واحد را داده باشند. اما آنچه به وضوح روشن است، اینکه در نهایت فضایی به کلی ویژه پدید می آید که آرمان گرایی دینی نویسنده به شدت در آن دخیل است. قطعا این چیزی نیست که بشود آن را انکار کرد. چراکه این عرصه و این موقعیت دینی داستانی بیش از آنکه وامدار یا تداعی گر ادبیات برای ادبیات بهمثابه هنر برای هنر باشد، گویی خود اگرنه واضع لکن معتقد به صورت اشراقی نوینی از سنت قصه گویی است که نقالان اخلاق گرا مبدع آن بوده و اخلافشان نیز به رواجش کوشیده اند.
اخلاق گرایی و دین ورزی در ادبیات البته موضوع تازه ای نیست. مثلا در خود غرب هم شاید بتوان فرانسوا موریاک را نمونه بارز آن دانست؛ رمان نویس، شاعر و نمایشنامه نویس فرانسوی که آثار بسیاری پدید آورده و در اغلب آنها کوشیده تا از زندگی درونی و ایمان مذهبی و مبارزه عصبی و تب آلود میان جاذبه های زندگی مادی و عشق دنیوی با ایمان واقعی و روح مسیحیت، تجزیه و تحلیل روانی و مهیجی به دست دهد. موریاک که خود در محیطی مذهبی به دنیا آمده و با همه ی آیینه ای کاتولیک بزرگ شده بود، مدام با مسأله ی خیر و شر درگیر و بین دو احساس کاملاً متضاد سرگردان بود؛ چونان سرگشته ای در آمد و شد مابین دو قطب آشتی ناپذیر. موریاک که در جوانی از یک سو آثار ژان راسین و بلز پاسکال و از سوی دیگر آثار شارل بودلر و آرتور رمبو را خوانده بود، گویی هنوز زیر تأثیر دوگانه ای بود که با گذشت زمان نه تنها از آن خلاصی نمی یافت، بلکه حتی عاجزتر از آن بود که قادر باشد به سان موجودی آرام و سربه راه در این کرهی خاکی دوام بیاورد یا بتواند به طرفه العینی از همه چیز، حتی از هوای نفس آلوده به کفر دست شوید. گاه دغدغه ی خدا داشت و گاه در مقابل، گویی به عمد از او گریزان بود؛ اگر چه هر بار در این مسیر با شکست مواجه می شد. زندگی او چنان پیش رفته بود که پیوسته ناظر پیروزی قدرت شر بر غریزه ی تقوا و تباهی روحهای ضعیف و شخصیت های سست به دست گناه بود .با این همه، موریاک معتقد بود: « تنها ایمان واقعی و دنیای معنوی است که به طور معجزه آسا نجات بخش بشر است و سازش میان زهد و تقوا و دلبستگی به عالم مادی هرگز امکانپذیر نیست.»
بی تردید نفوذ عمیق موریاک در جامعه ی کاتولیکی به واسطه ی رمانها و آثار داستانی اش صورت گرفت و بدین ترتیب، او موفق شد تا رمان مذهبی را احیا کند. با وجود این، وی هرگز در پی آن نبود تا صرفاً درباره ی اولیاء و معصومین قلم بزند و اگرچه احساس ها و اندیشه های خود را نیز در لابه لای کتاب هایش می گنجاند، ولیکن هیچگاه به اینکه واقعیت در مقابل آمال و آرزوهای اخلاقی و پیش پا افتاده سر فرود آورد، رضایت نمی داد .دغدغه ی موریاک بیش از هر چیز این بود که رمان بنویسد. هنگامی که جوان بود با سیاست میانه ای نداشت، اما بعدها یعنی تقریباً از زمانی که ۵۰ سالگی اش را پشت سر گذاشت، این اعتقاد راسخ را پیدا کرد که «نویسنده ی مؤمن نمی تواند در برابر حوادث جهان بی طرف بماند. »
اگرچه در استادی موریاک در ادب و یا در ایمان او به کاتولیسیسم تردیدی وجود ندارد، اما آنچه در مورد وی حائز اهمیت است این که او همان گونه که به هنر متعالی و سبک استعلایی خاص خویش در ادبیات دست می یابد، از سوی دیگر در سیر نوسانی اش بین عقاید و مسالک مختلف ـ بی آنکه هرگز تعصب بورزد ـ از گرایش کاتولیکی اش رویگردان نمی شود. به درستی گفته اند که او نویسنده ای است مذهبی و معتقد که در آثار خود سوز و هیجان احساساتی رمانتیسم را با صلابت و انسجام کلاسیک می آمیزد.
البته در اینجا بنا نیست تا به طور خاص به اثر واحدی از این نویسنده پرداخته شود اما به عنوان پیش پرداخت و طرح موضوع، لازم است تا صرفا روی اشاراتی – گیرم از زبان پرسوناژ داستانی – مندرج در دو یا سه صفحه یکی از رمان هایش تاملی صورت گیرد: «وقت نیایش ماهی ها»؛ رمان یا به نظر من ضد رمانی که محصول و نتیجه ادغام جسارت و اعتقاد است؛ جسارتی شرقی و اعتقادی مذهبی و البته اسلامی. به شخصه تردید دارم چنان چه عنصر اعتقاد را از این ترکیب کارساز برداریم، دیگر حتی جسارتی باقی بماند؛ بهخصوص آنکه این جسارت با آنچه معتقدان مکتب پارناس می توانند بدان مباهات کنند، به کلی منافات دارد؛ چراکه با نوعی غیرت ایرانی نیز ملازم است. به این عبارت ها دقت کنید:
«من از لحن عصا قورت داده ادبا بدم می آید. خوب، قبول دارید که صمیمیت در نوشته چیز دیگری است! تصدیق می کنید که نوشته باید صمیمانه باشد تا علاقه ایجاد بکند. اینطور نیست؟»
«نوشته باید صمیمانه باشد. واجد دنیایی باشد که در ضمن مشهود بودن بتواند تاثیرگذاریاش را هم حفظ بکند.»
بدین ترتیب، آنچه که از فحوای کلام راوی و در حقیقت نویسنده – که اصلا نمی خواهد جایی در آن پشت پسله های اثرش قایم شود – برمی آید، این است که او به شدت اکراه دارد از این که در صف ادبای عصا قورت داده قرار گیرد و بالعکس بر آن است که بکوشد تا بر صمیمیت نوشته اش بیفزاید.
با عبارت های دیگری علی الظاهر اضلاع این اساسنامه ادبی کاملتر می شود:
«نوشته باید آن منشوری باشد که نویسنده آن را آفریده و در معرض دید مخاطب قرار داده. نورها ساطع می شوند، روی کاغذهای سفید حک می شوند و جهانی خلق می شود.»
«فصل بندی ها القای یک نوشته رئالیستی را بکند.»
و … .
با وجود این، راوی (نویسنده) خود بهخوبی آگاه است که صدور بیانی های این چنین آن هم ضمن رمان که به زعم بانیان ازرقی علی البدل و اخلافشان قطعیت را برنمی تابد، احتمالا بازتاب های گوناگون و بعضا خاصی در پی خواهد داشت. شاید از همین رو باشد که بلافاصله پشت بندش گویی به دنبال توجیه علمی آن برمی آید:
«من از منتقدان گرامی عذرخواهی می کنم. صد البته عذرخواهی لازم نیست. اما همین هم از فنون و تکنیک های نوشته داستانی است. چون تعلیق و رمزآمیزی قصه را کنار گذاشته ام. رمز هستی، در انفعالات، کنش ها و تدابیر آن در همین دایره هاست. بعضی جاهای آن عیان است؛ از جمله مسئله اعجازها و پدیده های غیبی. برخی از آنها هم نامکشوف و نادیدنی است و اصطلاحا چشم بصیرت می خواهد. اما رمز و تدبیری هم که خیلی محسوس باشد، هنری ندارد. پس بهتر آن است که نادیدنی و یا حداقل نامحسوس باشد. چنین باد! و در همین جا همین را هم مضبوط بکنم که این نوع تکنیک یعنی برآمدن راز، آن هم در اوایل داستان، خودش می تواند از عملکرد همان رموز و یا تدابیر نامحسوس باشد؛ که صد البته رشته اش در پرده غیب و مکنونات هستی است و به همین علت می تواند معجزه یا حداقل روشی نوین باشد. اینها را گفتم که به شیوه داستان پردازی ام رنگ و هویتی جداگانه ببخشم. ببخشید!»
داستان پردازی با رنگ و هویتی جداگانه! این را دیگر نمی توان صرفا بیانیه یا اساسنامه و یا هر چیز دیگری قلمداد کرد؛ بلکه خواست مطلقی است که از عمق جانی خسته و به ستوه آمده از دنیایی پر از گناه و پلشتی ریشه گرفته و اساسا درصدد است تا با جهد و جهادی مکتوب و با سلاح قلم به مقابله با رمان و سراسر تاریخ رمان از زمان میگل دو سروانتس تا به امروز برخیزد. هیچ هم ابا ندارد که به عدم هماهنگی کارش با اصول و فنون معمول و معروف آن خرده بگیرند:
«آخرین فصل رمانت را قسمت اینطوری حکم کرد که من بنویسم. چه اشکالی دارد؟ لابد می گویی با فنون داستان نویسی هماهنگ نیست! من می گویم خیلی چیزها با خیلی چیزها در این دنیا هماهنگ نیست. حضرت علی می گوید: «امیر دنیا باش، نه اسیر آن!»
باری، شاید تازه هم اکنون بتوان به درستی دریافت که آن همه اعتماد به نفس برای کنارگذاشتن تعلیق و رمزآمیزی قصه، کنارگذاشتن قاعدهای مرسوم و کهن و لابد نخ نما و به معجزه یا حداقل روشی نوین قائل بودن و… دقیقا از کجا نشات می گیرد. به هر حال، با ایمان و اتکا به کلام مولاست که راوی (نویسنده) می خواهد به شیوه داستان پردازی اش رنگ و هویتی جداگانه ببخشد تا به آنچه که واجب است، جامه عمل بپوشد:
«قرار است کاری انجام بدهم، که ضمن عبور از دنیای رئال خودمان، بتواند آن حقیقت قدسی را در هستی پی جو باشد؛ حقیقتی که در مقوله انتظار آخرین بشر میگنجد.»